در حال بارگذاری ...
در گفت و گو با کارگردان «تقدیم به ایتالو کالوینو» مطرح شد

خالی شدن جامعه از مفهوم

ایران تئاتر: با منصور صلواتی نویسنده و کارگردان نمایش «تقدیم به ایتالو کالوینو» به بهانه اجرای دوباره این اثر درپردیس تئاتر شهرزاد به گفت و گو پرداختیم. در این گفت و گو از فارغ از ماجرا های اجرا بیشتر به معنا نظر داشته ایم.

از لابراتوار تا تقدیم به ایتالو کالوینو.هر دو این نمایش ها ابزورد است و به نظر می رسد که ذهنیت و جهان شما در این مکتب سیقل خورده است.اما آنچه من در هردوی این نمایشها دیده ام استفاده شما از عناصر و اندیشه های عرفانی ایران زمین است که می شود گفت قراعت تازه ای از ابزورد است.چگونه این دو نامربوط را به هم ربط داده اید؟

به اعتقاد من یکی از مولفه های تئاتر ابزورد از دست دادن معنا و مفهومی ست که وجود داشته.معتقدم در جامعه ما و درحال حاضر آن نگاه شرقی مختص ایرانیان که سهروردی و مولانا هم جزو آن محسوب می شوند،گم شده و همه آن مفاهیم به سطحی ترین حد ممکن از قراعت معنایی و جهان بینی رسیده و مضمحل شده است.برای من مهم این بود که در نمایشنامه آن مفهوم و از دست رفتن آن در یک قاب نشان داده شود.

 

در نمایشنامه تقدیم به ایتالو کالوینو این تجربه و معنا به خوبی قابل لمس است.در این مسیر شما از زبان، آن هم از نوع از هم گسیخته و پاره پاره یا به ظاهر بی ربطی بهره ای خاص، از نظر تجربی برده اید.چگونه تصمیم گرفتید از این مسیر خطرناک عبور کنید.قطعا اگر با این مسیر آشنایی نداشتید حاصل،چیز مضحکی از آب در می آمد حتی همین الان هم به نظر می رسد روی تیغ راه می روید.مخاطب شما گاهی ممکن است به خاطر عدم ارتباط با متن از کوره در برود.

بگذارید سئوال شما را به سه بخش زبان،روی تیغ راه رفتن و از کوره در رفتن تقسیم کنم.زبان برای من عنصری کاملا تجربی ست و اعتقاد دارم در زمانه ای که در آن زندگی  می کنیم،حیاتی ترین مولفه ای ست که با اتکا به آن می توان اندیشه و نگاه خود را بیان کرد.زبان سرگشته ای که شما به آن اشاره کردید،در واقع از سرگشتگی انسان معاصر سرچشمه می گیرد که در تنهایی خود به غم انگیزترین شکل ممکن می خندد.

 

تنهایی انسان.این نیز یکی از کیفیت هایی ست که شما در کارتان به خوبی  به آن پرداخته اید به شکلی که می توان با استناد به دو کاری که از شما دیده ام بگویم یکی از مشخصه های کارهای شما در مقام نویسنده به حساب می آید.می خواهید به این موضوع بپردازید؟

اجازه بدهید من پاسخ سئوال قبلی شما را به طور کامل بدهم بعد از آن به تنهایی هم میرسیم.

 

بسیار خب از روی تیغ راه رفتن شروع کنید...

برای من ارائه ساختار غیر متعارف و نا آشنا برای مخاطب و پیچیدگی های زبانی و در عین حال سطحی نشان دادن آن، لبه تیغی ست که با آشنایی زدایی برای مخاطب ادغام می شود.مساله اصلی برای من رسیدن به سبکی ست که در آن تمام عناصر نمایش، هم راستا با مساله نمایشنامه پیش  بروند تا مفهومی  که قرار است انتقال داده شود مختص به نمایشی باشد که در حال اجراست.بدیهی ست که همه این  مسائل بر سختی اجرا می افزاید و لبه تیغی ست که به اعتقاد من لازمه هر اثر هنری ست.

 

بسیار خب.برگردیم به تنهایی انسان در تقدیم به ایتالو کالوینو. در این نمایش حتی یک شخصیت وجود ندارد که تنها نباشد.حتی هنگامی که در صحنه چهار،دو خانواده  در یک قاب دیده می شوند و با هم دیالوگ دارند از نوع دیالوگ ها و کنش هاشان می توان فهمید که بسیار تنها هستند.درست در لحضه هایی که ارتباط ها شکل گرفته نمی توان به روابط تکیه کرد چراکه هیچ ریسمانی از نوع مفوم آنها را به هم ربط نمی دهد.آنها به شدت تنها هستند.

بله.به نظر من انسان معاصر با کنجکاوی در مورد امکانات هستی و در اختیار داشتن بسیاری از این موقعیت ها هرچه بیشتر هویت و موجودیت خود را ازد دست می دهد و همین روند او را به سمت تنهایی محض سوق می دهد.همین صحنه ای که شما به آن اشاره کردید،رابطه زبانی به جای دیالوگ به سمت اظهار نظر پیش رفته وهر کسی نظر خود را بدون درک دیالوگ طرف مقابل بیان می کند.به همین دلیل کارکرد زبان و ارجاعاتی که داده می شود،به جای نزدیک کردن کاراکترها به همدیگر،برعکس آنها را از هم دور می کند.هرچه رابطه زبانی بیشتری برقرار شود کاراکترها تنهاتر و گنگ تر از قبل می شوند و شاید در آخر،زبان در اضمحلال کاراکترهاست که به نابودی کشیده می شود.

 

در صحنه زندانی و زندان بان دو شخصیت کلیدی وجود دارد که به اعتقاد من مابه اضای تمامی شخصیت های حاضر در نمایش است.دو شخصیتی که یکی از آنها"آقای ماز" مقیم بر اندیشه است.او تنها کسی ست که می داند چه می گوید و گویی معنا را در یافته است.تنهایی او از نوع دلنشینی ست.اما نفر مقابل او که زندان بان یا بازپرس  است، به گروه دوم،یعنی باقی شخصیت های نمایش تعلق دارد.بازپرس هم چنان در سایه های نمایشگر زندگی گم شده  است که به قول مولانا از پس این اشباح نمی تواند خود را،آن وجه زلال خود را پیدا کند و ای بسا همین دلیل تنهایی همه آنهاست ،دوری از خود.

بله کاراکتر ماز یا همان زندانی،همانطور که اشاره کردید با تمام شخصیت های این نمایش فرق دارد. این شخصیت مفهومی ست که وجود آن باعث کاریکاتور شدن باقی شخصیت های نمایش شده.از جهت دیگر این شخصیت آن نقطه اتصال تنهایی و تنها شدن استو زمزمه و فریاد آزادگی ست که در لحظه مرگ نیز می توان آن را حفظ کرد.جامعه ای که از این فریاد و مفاهیم پیرامونش تهی شود،همان چیزی ست که ما در صحنه چهار و پنج می بینیم.

 

به عناصر اجرا بپردازیم.ارتباط شخصیت ها همانطور که اشاره کردید آنقدر از لحن و ارتباط های معمول رابطه تهی ست که آنها را به کاریکاتور تبدیل کرده است.میزان هایی که طراحی کرده اید هم از همین قاعده پیروی می کند.آنها به جای همراه بودن از هم دور می شوند.به جای دور شدن منفعل هستند.خلاصه گویی همه چیز وارونه است.این تعمد برای چیست و آیا بازیگران توانسته اند آنچه در ذهن داشته اید را در اجرا برآورده کنند؟

تهی شدن آدم ها خالی شدن جامعه از مفهوم را به همراه دارد...این تم همان جامعه است.مساله نمایش تقدیم به ایتالو کالوینو مساله جامعه است.جامعه ای که با آنکه همچنان تکه پاره هایی از معنا را دارد اما در کلیت به فاجعه آمیزترین شکل ممکن دچار ابهام در معناست.در مورد بازیگران نیز باید بگویم در ابتدا آشنا کردن آنها با این جهان غیر متعارف کمی سخت به نظر می رسید و البته که سخت هم بود ولی آنها حرفه ای هستند و با تلاش و باور به کاری که انجام می دهند به خوبی در کمپوزسیون قرار گرفتند. من از همه آنها بسیار سپاسگذزارم که با من در این تجربه سهیم شدند.

 

حرف آخر...

حرف خاصی که نه.اما فکر می کنم با ریزبینی که شما در دیدن نمایش و بیرون کشیدن مفاهیم آن داشته اید به نظر می رسد که به کار این گفت وگو آمده است و امیدوارم برای مخاطبی که بعد از خواندن این گفت وگو به دیدن نمایش ما می آید توانسته باشیم برخی کدهای مفهومی در نمایش را برای آنها باز کرده باشیم و بدین شکل بتواند رابطه ای بهتر با نمایش برقرار کند.درپایان باید بگویم که جامعه ما هرچه بیشتر به اینگونه نمایش ها احتیاج دارد.نمایش هایی که کمی از جریاناتی که به سلیقه مخاطب مربوط می شود فاصله گرفته است.

 

گفت و گو از: مسعود عالی محمودی

 




نظرات کاربران