نقد نمایش شب شرقی به کارگردانی ناصح کامکاری
تراژدی ای عاشقانه در قالب نمایشی قصه پرداز
ایران تئاتر_سید علی تدین صدوقی : شب شرقی نمایش قصه محور است که در بیان قصه بهخوبی عمل میکند. اما هنوز مانده است که جنبههای دراماتیک آن متبلور گردد. درواقع ما شاهد یک نمایش قصه محور بودیم.
قصه حرف اول را در تئاتر میزند و شما باید بتوانید که قصهای برای گفتن به تماشاکنان داشته باشید و این قصه گفتن و قصهپردازی خود مهارتی خاص میخواهد که ناصح کامکاری آن را دارا است.
اما قصه تنها و یا فقط قصه گفتن و درگیر این داستانپردازی شدن آدم را از پرداختن جنبههای دراماتیک دور میکند. واین البته موردی است که در نمایش شب شرقی بهوضوح دیده میشود . به دیگر سخن قصه و قصهپردازی به دیگر جنبههای نمایش میچربد . شاید به همین دلیل باشد که ریتم اجرا کند است و تکرار در آن به چشم میخورد . این کندی ریتم به بازی بازیگران نیز سرایت کرده است .
قصه ماجرای یک زوج ایرانی آلمانی است که به ایران میآیند. شوهر دختر که یک پزشک آلمانی است برای سمیناری دارویی نیز به ایران دعوتشده در شب ورود آنها استاد سهتار دختر که عاشق یکدیگر هم بودهاند و میخواستهاند علیرغم میل باطنی پدر دختر که حالا در آلمان فوتشده وهمان جا به خاک سپردهشده باهم ازدواج کنند در قالب یک راننده تاکسی آنها را به منزل میرساند. از زمانی که دختر به آلمان دختر رفته است پسر در فراق عشق او در خود سوخته و چشمبهراه بازگشت او بوده است.
پسر که راننده تاکسی است در هیبت یک مرد مسن آنها راز فرودگاه به منزل میآورد و مرد آلمانی را به گروگان میگیرد. ازاینجا به بعد ما شاهد داستان دختر و پسر خواهیم بود. پسر که عاشق دلباخته اوست او را تنها و فقط برای خودش میخواهد یک دیکتاتوری مردسالارانه ایرانی در عشق و عشقورزیدن. دختر اما از این امر بیزار است علیرغم اینکه عاشق پسر است.
نمایش، ایرانیها را خشن و زورگو نشان میدهد تا جایی که مرد آلمانی کلمه داعش را نیز به زبان میآورد. اینکه ایرانیها عشق را هم فقط برای خود میخواهند آنهم به شیوه مورد سالارانه و هنوز مانده است که عشق دوطرفه را بفهمند.
درنهایت پزشک دارویی را در چای پسر میریزد که او پس از رفتن تصادف میکند دختر میفهمد و با برداشتن چاقوی جراحی از کیف شوهرش به سراغ او میرود و نمایش تمام میشود.
ما شاهد یک تراژدی عشقی هستیم. اما به لحاظ شخصیتپردازی باید گفت که درجاهایی اعمال پسر که هنرمند است و در نواختن سهتار یا تنبور پنجههای سحرآمیزی دارد و در کار خود استاد قابلباور نیست. چگونه ممکن است چنین فردی با روحی اینچنین لطیف و عاشقپیشه اینقدر خشن باشد و خشن رفتار کند و درک نادرستی از عشق داشته باشد.
بازی او هم بیشتر از اینکه شبیه به یک استاد موسیقی و یک نوازنده چیرهدست باشد شبیه به یک لمپن است. لمپنی زورگو و خشن. حال با روحیه و شخصیت و تفکراتی که در دختر سراغ داریم باز چگونه ممکن است که او عاشق چنین مرد دیکتاتور و زورگو و خشنی شده باشد. پسرمی گوید من تو را فقط برای خودم میخواهم و به دیگر سخن اینکه حتی بدون اجازه من آب هم نباید بخوری چون من عاشق تو هستم و تو را فقط و فقط برای خودم میخواهم.
عملکرد پزشک آلمانی یا همان شوهر دختر شاید طبیعیترین عکسالعمل او باشد؛ یعنی دفاع از خود وهمسرش که حالا میفهمد باردار هم هست. هرچند که فاصله سنیای هم با دختر دارد. او قبلاً هم با یک زن مسلمان دیگر از یک کشور آفریقایی ازدواجکرده و بچه دارد اما همسرش از دنیا رفته.
با دختر در بیمارستان آشنا شده چون پزشک پدرش بوده و به آنها خیلی کمک کرده است چه مادی و چه معنوی و چه تخصصی. دختر شاید فکر کرده که با ازدواج با پزشک ادای دین میکند و خود را بهنوعی فدا کرده است. هرچند که ازنظر او تفکرات و عمل کرده پسر برایش قابلهضم نیست ونمی تواند این عشق مردسالارانه او را تحمل کند.
بازیها اما در سطح معمولی است. پسر که یکنواخت بازی میکند حسش و تحول حسیاش و کنش واکنشش همه در حیطه همان عصبانیتش از مرد و دختر مانده است و یا مدام یک شخصیت زورگو و خشن و لمپن را میبینیم. حتی زمانی که ساز شیشهای را میزند هم دارد ادا درمیآورد. شیشهای بودن ساز شاید نشانه عشق شکننده این دو باشد.
اما بازیگر دختر بااینکه خیلی سعی میکند اما کمتر موفق میشود بیان خوبی ندارد هرچند که تن صدای نسبتاً رسایی دارد؛ اما بسیار خام است. درجاهایی بدون دلیل داد میزند واین گوشخراش میشود عصبانیات با دادوفریاد زدن فرق دارد. از ابتدا تا انتها عبوس است و تحول حسی ندارد به هم این دلیل میمک چهرهاش نیز با اصطلاح بت مینماید همیشه یکجور است. درواقع حس یکنواخت دارد و همهچیز را از پیش لو میدهد.
هرچند که هدی والی بازیگر نقش دختر پتانسیلهای بالقوهای برای تبدیلشدن به یک بازیگر موفق در تئاتر را در خود نهفته دارد که باید درست هدایتشده و با بالفعل گردد.
شاید بتوان گفت که بهترین بازی را همان بازیگر نقش پزشک یا شوهر دختر دارد با حس و تحول حسی ومیمیک و حضور صحنهای و کنش واکنش درست که طبیعی و واقعی مینماید و قابلباور بازی میکند. هرچند که کار خوب او در برابر بازی دو بازیگر دیگر که با ضعفهایی روبرو هستند بیرون میزند درواقع بازیها یکدست نمینماید و این تفاوت خود را نشان میدهد.
هدایت و اندیشه کارگردان باید بهتر دراماتیزه میشد کار به یک دراماتورژی در متن و اجرا نیاز دارد. تا همهچیز در یک چرخه دراماتیک درست از آب دربیاید. چه به لحاظ بازیها و چه به لحاظ بده بسانها، ارتباط بازیگران با یکدیگر، شخصیتپردازیها، نوع بازیها و آکسان گذاریهای بدنی وبیانی، ریتمهای درونی و بیرونی و...
نمایش کمی طولانی مینماید و تعلیق آنهم تأثیر چندانی درروند نمایش و بر روی مخاطبان ندارد چراکه معلوم و مشخص است و عکسالعمل پزشک و دختر از پیش قابل حدس است.
درنهایت به ناصح کامکار برای قصهای تأثیرگذار که زیر متن امروزی در خصوص مهاجرت و رفتن مغزها و دچار روزمرگی شدن هنرمندان و... دارد و تلاش گروه خسته نباشید میگویم.