نگاهی به نمایش «مادر ایکاروس» به کارگردانی رضا عباسی
ارتباط با مشترک مورد نظر مقدور نیست
ایران تئاتر، کیارش وفایی: جهان به اندازه وسعتی که دارد میتواند هر داشته و عنوانش دستمایهای شود تا نویسندگان، کارگردانان در تئاتر و سینما و حتی دیگر هنرمندان شاخههای هنر بتوانند برای خلق اثرشان از آنها بهره بگیرند و در راستای نیل به اهداف خود در قاب یا قالبی برای گزینه انتخابی تعریفی آورند. تعریفی که در پیکره آن زوایه نگاهی خاص به آن اثر پدیدار گردد.
در طول زمان و البته اغلب اوقات آن این نکته تصور میشود که شکل گیری اتفاقها پیرامون جوامع بشری میتواند گذرگاهی باشد که توسط آن بتوان با حقیقتها و یا واقعیتهایی از درون و کالبد آدمی مطلع شد. کالبدی که این آگاهی را به هم نوعهای او میدهد هر خیر و شر که در این پهنه پهناور میبینند ثمره کارکرد و نتیجه عمل آدمی است و نه چیز بیشتر یا کمتری. رخدادها و کشفهایی که گاهی خبر از واقعهای ناگوار میدهد و گاهی به سبب نوع و جنس رویدادی که پیش آمده است با خوش اقبالی، مسرتی را برای انسان رقم میزند. حال این چالش دائمی که خود مسبب شکل گیری کنشها و واکنشهایی است. البته این اتفاق جهان را متاثر از برون ریزی، خلق زاویه دید و البته سلیقه قشر هنرمند میکند که برحسب وظیفه خود به اتفاقهای اطراف به طور گوناگونی واکنش نشان بدهند. حال با این حساب میتوان این طور نتیجه گرفت که سرآغاز به وجود آمدن تمامی دیدگاهها و نظرات برگرفته از شخصیت یک انسان و یا انسانها است که راههای زیادی را برای بیان یک اتفاق با اهداف مختلف و یا متفاوت رقم میزنند. بنابراین یکی از لازمههای موردنیاز برای خلق موقعیت در اثری، رویکرد شخصیت محور بودن آن است.
رویکردی که تداعی کننده سرنوشت و تقدیر آن قصه یا روایت است که از سوی نویسندگانی که از این نوع سلیقه تبعیت میکنند و ذهنشان با این تصور تربیت شده است شکل میگیرد. حال یکی از انواع چنین تعریفهایی را باید در نمایشنامه «مادر ایکاروس» نوشته شپارد دیده و جستجو کرد. خاصیت این اثر آن است که تمرکز بسیار دقیق و ویژهای بر روابط انسانی و در راس آن به شخصیت انسان دارد. شاخصی که در آن انسان بعنوان محور بُردار عمل میکند و اتفاقات پیرامونش معنایی به جز دلیل واکنش رفتاری آدمی را تعریف نمیدهد. در واقع این ذکاوت نویسنده را میرساند که آدم یا همان شخصیتهای اثرش را با اتفاقی مواجه میسازد و در فرصتی مقتضی و از زاویه مخالف مجدد به آنها نگاه میکند تا بتواند سرنوشت و عاقبت کسانی که در اثرش خلق کرده است را از دو زوایه با رویکردی متفاوت مورد کنکاش و داوری قرار بدهد. در نمایش «مادر ایکاروس» از چند شاخصه بعنوان ارکان اصلی اثر استفاده شده است که از میان انها باید به ایجاد حس انتظار در شخصیتها، برون ریزی و رهایی از بند به تکرار افتادن اشاره داشت. در واقع طراحی نمایش بیشتر از آنکه بر اساس اتفاق رخ بدهد به شکل درامی موقعیت محور پیش میرود که هر کدام از شخصیتها خواستهای برای خود دارند و در تلاش هستند که آن را به نتیجهای دلخواه برسانند. آنها در بطن قصه این نمایش میکوشند تا شرایط را با پیش آوردن اتفاقی برحسب موقعیت تغییر بدهند . یا در حد امکان آن را تا اندازهای تعدیل کنند که شاهد سرنوشتی متفاوت برای خود باشند. لذا با در نظر گرفتن اینکه شخصیتهای ای اثر در جزیرهای گرفتار شدهاند و کسی متوجه حضور آنها نیست تا از موقعیتی که دارند نجات بدهد خود گواه این موضوع است. حال اگر بخواهیم از جنبه دیگر به این نمایش نگاه اندازیم میتوان این طور بیان کرد که رهایی از لحظه اکنون، تولد و مرگ امید و ناامیدی که در طول زمان برای شخصیتها پس و پیش میشود از دیگر نکاتی است که در اثر به آن توجه شده است. البته این مورد را باید یادآور شد که شکل گرفتن این موارد به صورت تعمدی و یا غیرعمدی باعث شده است که شخصیتها تصمیمهای متفاوتی را ترتیب بدهند که این موضوع میتواند سرنوشت جمعی را مورد تهدید و یا نزول قرار بدهد.
بنابراین اثری به نام «مادر ایکاروس» مخاطب را با یک قصه سر راست یک خطی رو به رو کرده است که اضلاع این مثلث از شخصیت، موقعیت و نتیجه تشکیل شده است. قالبی که در آن اصول کلاسیک به مراتب مورد توجه قرار گرفته که ابتدا، میانه و انتهایی مشخص برای خودش دارد. در این نمایش شخصیتها در حالتی متوازن قرار ندارند که این موضوع خود پیامد آن است که تا پایان نمایش نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که به نتیجهای قابل قبول دست پیدا کنیم. زیرا هر کدام از آنها در لحظاتی خود را جاری کردهاند که گاهی ناپدید میشوند و گاهی به بهانه پیدا کردن روزنه امید و رهایی به طور انفرادی مسیری را طی میکنند تا شاید بتوانند خبری تازه برای همسفران خود آورند و ناکارآمدی ارتباط سردی که بین آنها به وجد آمده را فراموش کنند. البته نکته مشترکی که در ساختار اصلی قصه وجود دارد پیش آمدن یا پیش آوردن اتفاق است که برون ریزی شخصیتها را برای مخاطب ترتیب میدهد. اتفاقهایی که موازی لحظات مشترک بین آنها رخ میدهد، اوج میگیرد و در نهایت به پایان میرسد که این تمهید را باید وام دار استفاده بهینه از خلق موقعیت دراماتیک دانست که سوی ذهن نویسنده میآید. در واقع خط سیر روایت باتوجه به نکاتی که گفته شد تمام و کمال برگرفته از قرار گرفتن در یک موقعیت است که شخصیتها با دیدگاهی دیگر تعریف راوی را نیز فراهم میآورند.
در این نمایش، صحنه عاری از هر عنصر بصری است که مخاطب را به فکر مشغول کند. زیرا شاخصهایی که برای شکل گیری درام در این اثر نیاز است از نگاه کارگردان بیشتر متوجه شخصیتها شده است تا زیبایی شناسی اثر. لذا شاید بتوان دیدگاه و باور کارگردان نمایش را جزو آن باورهایی قرار داد که تئاتر بی چیز نشان از قدرت یک نمایش دارد و تنها ایجاد یک فضای نمایشی کارکرد به مراتب بیشتری از دیگر عناصر یک اثر دارد.
حال با شرح چنین ماجرایی باید نتیجه گرفت که این اثر هم همچون محتوای آن در کش و قوس اوقات خود جزر و مد دارد و به نوعی بینابینی به کار خود پایان میدهد.