در حال بارگذاری ...
نقد نمایش مصائب یک رقصنده پاپتی به کارگردانی عباس عبداله زاده

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند

ایران تئاتر_سید علی تدین صدوقی : نمایش مصائب یک رقصنده پاپتی داستان حسین  منصور حلاج است  در بستری امروزین ، نویسنده  سعی دارد  حلاج را در بستر امروز و در زمان اکنون آورده تا ببیند آیا مردمان امروز نیز پس از گذشت قرن ها  باز همان برخورد را با حلاج خواهند کرد ؟ و او را در نهایت به  بهانه های مختلف دار خواهند آویخت ؟

نمایش مصائب یک رقصنده پاپتی داستان حسین  منصور حلاج است  در بستری امروزین ، نویسنده  سعی دارد  حلاج را در بستر امروز و در زمان اکنون آورده تا ببیند آیا مردمان امروز نیز پس از گذشت قرن ها  باز همان برخورد را با حلاج خواهند کرد ؟ و او را در نهایت به  بهانه های مختلف دار خواهند آویخت ؟ و یا اینکه با توجه به پیشرفت های علمی و ارتقا سطح فکر واندیشه مردمان در جامعه ای مدرن با ساز وکار مدرن و روابط امروزی  مردمان با آغوش باز او را پذیرا خواهند شد و حلاج جان سالم بدر خواهد برد .

شاید منظور از رقصنده پاپتی انسانی بر خواسته از بستر وبطن جامعه است از بین مردمان معمولی و نه فرا دستان و حاکمان و اشراف و...  رقصنده و در واقع  می تواند کنایه از اشتیاق و شوق درونی و بیرونی او باشد برای رسیدن  و پرواز به  سوی حضرت حق جل واعلا . اشتیاقی که خلق را نیز به  شوق وذوق وا می دارد و می رقصاند واز خوی بی خود می کند ؛همچون او که هماره از خودبی خود بود وهمین شوق مردمان علمای متعصب و خشک مغز آن زمان را می ترساند چرا که خدایی آنان برزمین ومردمان را از بین می برد .

می گویند به حلاج از آن روی می گفتند حلاج که نیکو سخن می گفت و مسا ئل واسرار را حلاجی می کرد . وآن علما می خواستند که مسائل را خودشان بتوانند حل کنند .می خواستند که مردم اسرار را ندانند چرا که دیگربا دانستن  بر آنها اقتدا نمی کردند وتقلید نمی نمودند  به قول مولانا " خلق را تقلیدشان بر باد داد       ای دوصد لعنت بر این تقلید باد "  به دیگر سخن آگاهی مردم از هر جهت بر ضرر آنان  تمام می شد .ترس از خدا وتاویل وتفسیر به رای آیات و احادیث دکان ودستگاهی بود که آنان برای خود جهت حکوت کردن بر مردم ساخته بودند به خصوص در زمان مقتدرعباسی .

 نویسنده حلاج را به سفری درونی وبیرونی وا میدارد .درنهایت مردم به همان دلایلی که قرن ها پیش برای خود داشتند ؛ یعنی حفظ موقعیت های شغلی واجتماعی واقتصادی وسیاسی وحکومتی ومذهبی و عرفانی و علمی و... خویش ، برای منافع ومادی ومعنوی خویش ، برای حفظ ظواهر معنوی ودینی ونشان دادن پیابندی به شریعت و دین داری ویدن مداری و عرف جامعه و ...  باز حلاج را تکفیر کرده او را به دار مجازات می آویزند .

این انسان های امروزی همان آدم ها پند قرن پیش هستند . مطامع  ومنافع و خواسته هایشان تغییر چندانی نکرده ، همان گونه طرز فکرشان چندان عوض نشده . همان طور که مردم قرن های گذشته حلاج را تکفیر کردند مردم امروز نیز او را تکفیر می کنند . فرقی نمی کند آن ها به دنبال  مظامع ومنافع و حفظ دنیای ودین و به اصطلاح آخرت خود هستند . آخرتی که با حفط دنیا به دست می آید .

حتی دانشمندان علوم فیزیک وشیمی واختر شناسان و... نیز با او از در مخالفت بر می آیند چون حلاج را در مقابل با یافته هایشان و به اصطلاح زحماتی که در راه به دست آوردن دانش وعلم وپژوهش های علمی کرده اند می دانند . پس آنان نیز در نهایت او را تکفیر می کنند .

شاید یکی از نکات قابل توجه وجالب متن همین مقایسه مردمان امروز با مردم  چند قرن پیش است . این مردم همان مردم اند  تنها لباس ها یشان وظاهرشان ونوع زندگی اشان تغییر یافته و گرنه خواسته هایشان ، امیالشان ، ظاهر سازی اشان ، تلاش بی وقفه اشان در خصوص حفظ منافع ومطامع مادی ومعنوی اشان یکی است وشبیه به هم حتی حرفهایی را که می زنند و دلایلی که برای تکفیر حلاج می آورند نیز کم وبیش شبیه به هم است  . تنها آن روزگاران با الاغ سفر می کردند واکنون با اتوموبیل وهواپیما . واین به لحاظ فرهنگی واجتماعی خود فاجعه ای تراژیک واسفبار است .

اما در این میان حلاج همانی است که بود . همان حلاج عاشق چند قرن پیش .همانی که سرش را در راه معشوقش داد .او همان حلاج است چه در چندین قرن پیش چه در حا ل وچه در آینده . چون عشق همان است ومعشوق همان  واتحاد عاشق ومعشوق و فنای فی اله و غرقه شدن در حضرت حق همان .

چیزی که هرگز تغییر نخواهد کرد سیر وسلوک در راه حق است . چون حق هماره یکی است ومعرفت وشناخت نیز یکی .

در نمایش حلاج می گوید که به دنبال رباب اش می گردد. مراد از رباب همان رب است " من عرفه نفس فقد عرفه ربه  "

هرکس که  نفس خود را شناخت پس رب خویش را نیز خواهد شناخت . مولا علی (ع)

 وباید گفت که رب خدا نیست بلکه تربیت کننده انسان است ؛  وما یعنی همه انسان ها " مربای " آن رب . همان گونه که انالحق حلاج به معنی من حق هستم ویا من خدا هستم نیست و نبود . چون حق در واقع جلوه ای از جلوات حضرت دوست است و حلاج به عنوان یک بنده عاشق بر حق بود و از حق ، او نمی گفت من حق هستم بلکه می گفت من نیرحق هستم و مگر بندگان خدا حق نیستند چون محل صدورشان از حق است . حلاج بر حق بود چون با حق بود و از حق بود . چون در آن موقع که این "شطح " را می گقت با حق بود و حق در او .  چون در حق فنا شده بود ودیگر حلاجی نبود بلکه همه حق بود  که از زبان حلاج شطح می گفت .

البته گفتن در مقام حق ومعرفت وشناخت وعرفان وحلاج ، مقالی بس مهم است و درازدامن ، که در این اندک نگنجد .اما باید گفت که چون مقام  حلاج حال بود واتحاد او در حق ، پس نمی توان عشق را وحال را به قال آورد چرا که از مرتبت خود نزول خواهد کرد همان گونه که نمی توان آن را به سادگی  به صحنه کشید . چرا که همه اش می شود قال ومقال  و در نهاینت رقص وسماع .  

در واقع به دیگر معنی باید خود به عینه آن را ببینی و با یاخته هایت درک کنی ،باید عاشق شوی ، باید مرد رهی شوی  . " گر مرد رهی میان خون باید شد      کز پای فتاده سرنگون باید شد " چون حلاج که که گفت  " در عشق دو رکعت است که آن را به خون وضو باید کرد "

باید گفت که حلاج از جمله رهروان بیرونی است به دیگر سخن چه حلاج ها که در درون بوده اند و ماموریت شان در خموشی بود نه جلوه کردن .چرا که باید حلاجی جلوه کند تا اولیایی بس حلاج تر از حلاج به کار خویش باشند وگرنه آنان نیز به دست نابکاران به دار خواهند شد .

گفت آن یار کز و گشت سر داربلند       جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد

 چون  " هرکه را اسرار حق اموختند     مهر کردند ودهانش دوختند "

پس اگر اسرا هویدا کنی چونان پروانه در آتش عشق معشوق خواهی سوخت . حلاج  اسرا هویدا کرد ، شاید باید بود که هویدا کند؛ تا دیگر اولیا وعاشقان در سر پنهان  بمانند و زمین از وجودشان تهی نگردد . وگرنه متعصبان خشک مغز همه اشان را تکفیر خواهند کرد  و به دار خواهد آویخت . همان متعصبان خشک مغزی که مولا علی (ع ) بارها در نهج البلاغه از

دست آنان نالیده  است.

نمایش در نهایت با سفر حلاج در پی رباب یا همان رب شروع می شود . در این سفر مرگ نیز  در هیبت زنی زیبا با اوست .مرگی که خود عاشق حلاج شده است . در نهایت حلاج امروز نیز همان بر سرش می آید که حلاج دیروز، نمایش به لحاظ اجرایی به سوی نوعی پرفورمنس می رود  پرفورمنسی از حرکات ونور وموسیقی وشعر و... بازیسان مکان ها وآدم ها وفضاها را می سازند و در این کار هماهنگی نسبتا قابل قبولی دارند  هرچند که  باید بیشتر روی این بخش کار شود .

علیر ضا مهران ، شادی امیری ، سحر ناز عباس زاده ، الهه پور جمشید نیز بازی های انرژیک وبا تحول حسی  روانی را ارائه دادند بیان وبدن بازیگران در حد قابل قبولی قرار داشت . طنز بکار گرفته در نمایش  نیز علاوه بر اشاراتی که دارد تنفسی را برای مخاطبان ایجاد می کند تا بتوانند مفاهیم ارائه شده را بدون خستگی ذهنی در یابند.

شاید جاهایی از نمایش در بخش حرکات ، فضا سازی های مختلف ، طنز وکمدی به کار گرفته شده و... می توانست کوتاه تر ودراماتیزه تر شود تا  کار به ریتم و زمان مطلوب تری دست یابد . چون تکرار بیش از حد لزوم در حرکات ،میزان ، طنز و بیان آنچه که قرار است ارائه  شود اعم از دیالوگ ها  ، مفاهیم مورد نظر و... انسجام وایجاز در کار را از بین می برد واین در یک چرخه اجرایی تبدیل به کلیشه ای در دل نمایش خواهد شد و دیگر تاثیر خود را نخواهد گذاشت .

همان طور که گفته شد در بخش حرکات موزون باید دقت بیشتری صورت  بگیرد . در حال هدایت کارگردان در بخش میزان وحرکات و ایضا اندیشه او برای ارائه وانتقال مفاهیم  مشهود است هرچند که  می شد به میزان ، زیر متن  و پرداخت های موضوعی وموضعی دراماتیک تری دست یافت به خصوص در مورد  پرداخت شخصیت حلاج  در هر حال به نویسنده و کارگردان عباس عبداله زاده به دلیل نمایشی در خور تامل که مربوط به یکی از شخصیت های مهم تاریخی در حوزه ادبیات وعرفان است و ربط آن با امروز وبه گروه  به دلیل تلاش گرم وصمیمی اشان  خسته نباشید می گویم .

 

 




نظرات کاربران