مرور خوانشهای ادبیات نمایشی در جدول اجراهای پایتخت
بازگشت به متن در موج تازه نمایشنامهخوانی در تماشاخانهها
ایران تئاتر: تعداد قابل اعتنای نمایشنامهخوانی در برنامه تماشاخانههای تهران علاوه بر اینکه نشان از موج تازه ای از رجوع به متنها در آثار نمایشی دارد از حیث تنوع در انتخاب متنها و گونههای ادبیات نمایشی نیز قابل توجه است.
مروری اجمالی بر جدول برنامه تماشاخانههای تهران، نشان از موج تازه استقبال گروههای نمایشی جوان از نمایشنامهخوانی و اجراخوانی متنهای نمایشی دارد. این موج که با رخدادهایی چون جشنواره نمایشنامهخوانی تماشاخانه استاد مشایخی و فستیوال نمایشنامهخوانی « ملاقات با متون سالخورده» در عمارت نوفل لوشاتو نیز همراه شده، علاوه بر تعدد قابل اعتنا در میان برنامههای مرتبط با هنرهای نمایشی از حیث تنوع در انتخاب متنها و گونههای ادبیات نمایشی نیز قابل توجه است. در گزارش پیش رو آن دسته از نمایشنامهخوانیها و اجراخوانی ها که در حال حاضر در جدول برنامههای نمایشی شاهدشان هستیم، با نگاهی به مضمونها و درونمایۀ متنی مرور شده است.
نمایشنامهخوانی متنهای شناخته شده تئاتر ایران
بخشی از اجراهای نمایشنامهخوانی در جدول تماشاخانهها به متون شناخته شده ادبیات نمایشی از نویسندگان شاخص تئاتر ایران اختصاص یافته که همچنان بر مقبولیت این آثار نزد هنرمندان جوان عرصۀ تئاتر دلالت دارد.
نمایشنامهخوانی« چهار صندوق» نوشتۀ بهرام بیضایی و به کارگردانی بهرام برخورداری روایتی بر مبنای چهار رنگ زرد، سبز، سرخ و سیاه و به ترتیب نمادی از طبقات روشنفکر، مذهبی، بازاری و توده مردم است که میکوشند تا برای رهایی از تهدیدهای احتمالی، مترسکی بسازند تا آنها را را در مقابل با هر خطری حفظ کند. این نمایشنامۀ دو پرده ای یکی از نمادگراترین نمایشنامههای بیضایی است مضمونی سیاسی و انتقادی دارد و در حقیقت هجویه ای بر فضای سیاسی اجتماعی دهۀ چهل ایران است، اما رویکرد نمادین، اسطوره ای و فراتاریخی بیضایی به سیاست و تاریخ، باعث شده که این نمایشنامه نیز همانند بیشتر آثار بیضایی همیشه تازگی داشته باشد. بیضایی «چهار صندوق» را بر مبنای نمایشهای سنتی ایرانی مثل تخت حوضی یا سیاه بازی (مجلس تقلید) نوشته است. نمایشهایی که در آنها به نوشتۀ بیضایی در کتاب «نمایش در ایران»، ضمن نمایاندن مفاسد سطحی مردم، افراد طماع و مال پرست مورد هجو قرار میگرفتند.هنر بیضایی در «چهار صندوق» همانند دیگر آثارش، استفادۀ خلاقه از عناصر و شیوههای نمایشهای سنتی ایرانی مثل تخت حوضی و سیاه بازی است. بیضایی با شناخت و تسلطی که بر ساختارها و قالبهای نمایشهای سنتی و کهن ایرانی دارد، به شیوۀ خلاقانه و مبتکرانه ای این قالبها و فرمها را تغییر داده و در ساختارهای جدیدی در آثارش به کار میگیرد. به عبارتی او از ظرفیتهای نمایشهای سنتی ایرانی برای بیان اندیشههای اجتماعی و هنریاش استفاده میکند.
«کارنامه بندار بیدخش» دیگر اثر بهرام بیضایی استکه به کارگردانی زینب فرحزادی در جدول اجراهای تماشاخانههای تهران به چشم میخورد. بیضایی این نمایشنامه را سال ۱۳۷۴ پس از سیوپنج سال که از نگارش نسخهٔ اولیهاش میگذشت بازنویسی میکند. بُندار دانشمندی است که جام جهان نما را برای جم ساخته است و چنانکه بر میآید بیدخش اوست. او با اعتماد کامل، انواع دانشها را به شاه میآموزد و جم نیز با این دانشها بر جهان حکم میراند. اما جم بندار را تنها نردبانی از بهر صعود به قله قدرت میداند و قدرت نیز چشمانش را کور کرده است. او بندار بیدخش را فراموش کرده و از بیم اینکه مبادا روزی بندار دانشمند، این دانشها را به دشمنی بیاموزد، او را به زندان "روئینه دژ" که ساخته دست و دانش خود بندار است میافکند. بندار در گوشه زندان به گذشته خود مینگرد و افسوس میخورد که چرا نسبت به شاه خوشبین بود و هنگام ساختن روئینه دژ، دست کم راهی پنهان برای روز مبادای خود هم تعبیه نکرد تا بگریزد. داستان از زبان بُندار که در زندان است و همچنین جم روایت میشود. نگاه تاریخی-اساطیری بیضایی که همواره رو به امروز دارد و با رویکردی نقادانه به فرهنگ بومی مینگرد در دیالوگهای برانگیزاننده و تأمل برانگیز این نمایشنامهنویس "کارنامه بندار بیدخش" را به یکی از مهمترین متنهای ادبیات نمایشی ایران بدل کرده است.
نمایشنامه «همه چیز میگذرد تو نمیگذری» نوشتۀ محمد چرم شیر و به کارگردانی شمیس اسدی تجربهای نمایشی در قالب تکگویی یا مونولوگ است. روایت این نمایشنامه از ساختار کولاژ یا چهل تکه عنصر تاریخی و روایی تشکیل شده و این ساختار در ذهن راوی نمایشنامه که مردی نابیناست، شکل گرفته است. مرد نابینا در حالی که پشت و رو سوار بر اسبی نشسته تصاویری را که میبیند برای تماشاگران روایت میکند. نقطه قوت متن در این است که جهان و زبان خودش را میسازد و داستان را در این جهان و زبان تازه پیش میبرد. همه قوانین این جهان از جمله ارتباط مفاهیم، اشیا، شخصیتها و ارجاعها ساخته و پرداخته نویسنده است. متن یک سیر تاریخی را بیان میکند؛ از تزار روسیه گرفته تا مصدق و قطعنامه سازمان ملل و عصر یخبندان و دایناسورها و ناپلئون و خورشید و رود گنگ. شاید این فرد خود تاریخ باشد که حالا در قلم چرمشیر جان گرفته و میخواهد چیزی را به ما بگوید. او از همه این زمانها عبور کرده با اسبش که وارونه روی آن نشسته است. و باید گفت که البته تاریخ تاریک است و کور. نقاط تاریک و کور تاریخ بسیار بیشتر از نقاط روشن آن است زمانی که تاریخ را هماره فاتحان نوشتهاند و تحریف خود را بر آن افزودهاند بهگونهای که در دنیای امروز نیز شاهد آن هستیم پس دیگر چه اتکایی به این تاریخ. به همین دلیل او کور است و نابینا و البته تنها.
متنخوانی ادبیات نمایشی جهان
ادبیات نمایشی مدرن بخش اعظم برنامه نمایشنامهخوانی این روزها در تماشاخانههای تهران را تشکیل میدهند.
نمایشنامه «اتهام به خود» نوشتۀ پیتر هانتکه به کارگردای عرفان اسلامیه روایت مردی است که در جست و جوی هویت خویش نهایتاً کارش به تیمارستان میکشد. "ساموئل کیفر"، وقتی چند سال پس از پایان جنگ به زادگاهش برمیگردد، هیچ کس حاضر نیست زنده بودنش را بپذیرد؛ زیرا زمین و نامزدش تصاحب شده، حتی مقبره نسبتاً باشکوهی برایش بنا گردیده است. زمانی که ساموئل مطمئن میشود که اصرار بر زنده بودنش بیفایده است، تلاش میکند تا با هویتی جعلی در پی کسب و کار تازهای باشد؛ اما از بدشانسی این مدرک جعلی متعلق به آدمی تحت تعقیب است و کار ساموئل به زندان میکشد».
هانتکه با زبانی کودکانه دنیای خشن، انسان بالغی را که در ابهام و احساس حقارت غوطه میخورد ، به نمایش میگذارد. آثار او نباید فقط به عنوان درامهای خانوادگی تفسیر شوند ، بلکه اینها مشخصاً منتج از همان سرزنشی هستند که معمولاً کودکان پس از مشاهده اولین صحنه فرویدی زندگیشان - روابط والدین- دریافت میدارند. در اینجا همچون دیگر آثار او هر معما میتواند مدخلی به مشکلی حل ناشده ویا مرتبط با مصیبتی با منشأ شخصی باشد. گوآلی ، کوچنیچ ، سرجر و کلیه کاراکترهای دیگر هانتکه ، یقیناً همگی شاهد همان صحنه کذایی بودهاند .
نمایشنامهخوانی تورچلو بر اساس نمایشنامه خیانت از هارولد پینتر به کارگردانی رعنا معینی نمایشنامه ای مشهور از این نویسنده است که از پایان، آغاز میشود. در صحنه اول «جری» و «اما» در یک مکان عمومی نشستهاند و گذشته را مرور میکنند. این دیالوگهای به ظاهر ساده هر چقدر بیشتر پیش میروند روابط شخصیتها و زندگی آنها را برای مخاطب روشن تر میکند تا جایی که بدون هیچ کنش و حرکت خاصی و تنها با چند دیالوگ کوتاه، مخاطب میتواند شخصیتها را با تمام وجود لمس کند و با آنها ارتباط برقرار کند. شاید زبان اثر گاهی میکوشد این تنش و تکان را بپوشاند اما تکرارها، مکثها و دیگر ظرفیتهای زبان گفتار، در لایههای پنهان گفت وگوها درون شخصیتها را افشا میکنند. شخصیتهای “خیانت” سعی میکنند با دیالوگهای پشت هم و کوتاه خود را از گودالی که در آن افتادهاند نجات دهند اما هر چه بیشتر حرف میزنند بیشتر به درون گودال فرو میروند. آنها به ظاهر مشغول گفتگو و برقراری ارتباط هستند اما در نهایت، مخاطب در مییابد که شاید اتفاق اصلی داستان، عدم ارتباط واقعی میان شخصیتهای نمایشنامهی “خیانت” بوده است. در “خیانت” همه چیز در حال تهدید شدن است. انسانها و زندگیشان در مرز فروپاشیدن تهدید میشود. آنها حتی آزادی یکدیگر را تهدید میکنند و روابط پیچیده آدمها با یکدیگر نیز خود یک تهدید است.
نمایشنامه « یک جدایی» نوشتۀ ورونیک اولمی و به کارگردانی محمد حسین خادمی نمایشنامه ای درباره پیچیدگی روابط عاشقانه با به تصویر کشیدن رابطه ای در آستانه از هم پاشیدگی است. این نمایشنامه دو شخصیت دارد که عبارتاند از ماری و پاول که هر دو بین چهل تا پنجاه سال دارند. اولمی، نمایشنامه نویس فرانسوی است که در حوزه بازیگری و کارگردانی نیز فعالیت دارد. نمایشنامههای اولمی نمایشنامههای خانوادگی است. زنانی با سرنوشتهای نامعلوم و مشوش. زنانی که گویی در وجودشان، پیکرشان و روانشان مچاله شدهاند. غرق میشوند و کسی دست یاری به سوی آنان دراز نمیکند و در این دنیای زنانه، مردها هر آنچه را بخواهند انجام میدهند. در نگاه نخست، شخصیتهای اولمی بی سر و صدایند. آدمهاییاند عادی که هر روز از کنارمان میگذرند و توجهی به آنها نمیکنیم. اولمی بدون پر حرفی یا توضیح اضافه، به روش درامی خانوادگی به ژرفترین و دردناکترین نقطه روحی شخصیتهایش میپردازد. هیستری و بیرحمی مادرانه، سردرگمی پدرانه و عقدههای دخترانه. فضای نمایشنامههای اولمی فضاهاییاند بسته و خفه، بدون در و پنجره و از بیرون تنها سایه روشنهای آثار آلبی یا استریندبرگ را حس میکنیم. این نمایشنامه به سبک دِرام خانوادگی نگاشته شده و در فضای بسته اجرا میشود. در این نمایشنامه، همچون دیگر آثار اولمی، محوریت با زن میان سالی است که نقش همسر و یا مادری سردرگم و پریشان را ایفا میکند. این نمایشنامه چهار شخصیت اصلی یعنی «لیلی»؛ «مارکو»؛ «زوئه» و «سیسیل» دارد.
«چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد» نوشته ادوارد آلبی و به کارگردانی سارا رستمی یکی از بزرگترین نمایشنامههای جهان، داستان زن و شوهری است که شبی دیروقت، زن و شوهر جوانی را به خانه خود دعوت میکنند. در چه کسی از ویرجینیا وولف میترسد، با یک پسیکودرام (درام روانشناختی) مواجهیم که در فرم کمدی سیاه ساخته و پرداخته میشود و به روابط هجو مارتا و جورج زن و شوهری میان سال میپردازد که علیرغم ازدواج عاشقانه ای که داشتهاند اکنون به آخر خط رسیدهاند و به بدترین شکل ممکن در پی تخریب شخصیتی هم هستند و در این میان از هیچ توهین و تحقیری فروگذار نمیکنند. جورج که استاد دانشگاه تاریخ در دانشگاهی است که پدر مارتا مؤسس آن است؛ با مارتایی که شش سال از او بزرگتر است ازدواج میکند تا بتواند پلههای ترقی را طی کند. نمایشنامه از جائی آغاز میشود که آن دو از یک مهمانی شبانهی آشنائی با اعضا و اساتید دانشگاهی به دعوت پدر مارتا که اغلب این مهمانیها را ترتیب میدهد، به خانه برگشتهاند و مارتا بدون اطلاع جورج، یکی از اساتید جوان (نیک) را به همراه همسرش (هانی) به آن جا دعوت کرده است تا بیشتر با هم آشنا شوند و در بازیهای تحقیرآمیز آنها شرکت کنند. این نمایشنامه ه در سه پرده روایت میشود به شکل گیری شخصیتها، گذشته و ضعف هاشان، سرخوردگیها و حفرههای وجودیشان میپردازد که همگی در فضائی پرتنش از جنگ روانی رخ میدهد. در پردهی اول با عنوان (بازی و تفریح) نیک و هانی مهمان جورج و مارتا میشوند و مارتا بعنوان محور بازی توهین و تحقیر، سکان ماجرا را به دست میگیرد و طی دو داستان اصلی که از گذشتهی جورج نقل میکند، به ترور شخصیتی وی میپردازد که باعث فروپاشی روانیش میشود.
«واتسلاو» نوشتۀاسلاومیر مروژکبه کارگردانی بهزاد رستمی داستان برده ای به نام واتسلاو است که با غرق شدن کشتی حامل بردهها به سرزمینی ناشناخته میرسد و تصمیم میگیرد در سرزمین تازه، به آزادی، ثروت، شادی و هر آنچه نداشته دست یابد. واتسلاو طی شرایط به وجود آمده درگیر نظام سرمایهداری میشود؛ ولی این نظام مطابق نگرش او نیست. از این رو به سمت حزب کمونیست میرود. آنجا هم متوجه میشود شرایط مطلوب نیست و برای اداره جهان باید سیاست دیگری در نظر گرفت.واتسلاو (1970) از نظر اهمیت و اعتبار هم ردیف شاهکاری چون تانگو قرار میگیرد. در واتسلاو، مروژک تاریخ را تراژدی- کمدی در نظر میگیرد؛ تصویر فشرده و شاعرانهای که اکنون به همه جهانیان تعلق دارد و نه صرفاً به لهستان. در عین حال در این نمایشنامه، مروژک برای اولین بار به موضوع مهاجرت و تبعید میپردازد. مروژک از درامنویسان مهمی بود که واقعیت اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم را با سلاح هجو و تمسخر به باد حمله گرفت. او مانند واسلاو هاول، “اردوگاه شرق” را با نظام سوسیالیستی موهوم آن، یک مضحکۀ دل آزار میدید.مروژک در تئاتر مدرن قرن بیستم استاد بیرقیب “گروتسک سیاسی” است. تئاتر او با نمایش موقعیتهایی روشن و ساده، هم سازوکار مخوف و خطرناک نظام تمامیتخواه و هم سرشت نامعقول و مسخره آن را به تصویر میکشد.
«مردگان بی کفن و دفن» ژان پل سارتر به کارگردانی محبوبه شعبانزاده نمایشنامه ای در چهار پرده است. در زمان جنگ، طبق دستور از طرف نهضت مقاومت فرانسه، دوستان مشترکی به نامهای فرنسوا، سوربیه ، لوسی، کانوریس و هانری، به یک دهکده حمله کردهاند ولی توسط آلمانها دستگیر شده، شکنجه میشوند و انتظار مرگشان را میکشند.در نمایشنامه مردگان بیکفن و دفن، با انسانهایی طرف هستیم که بر حسب موقعیت و قدرتشان تصمیم میگیرند، انتخاب میکنند که خوی انسانی داشتهباشند یا خوی حیوانیشان را به نمایش بگذارند. سه نفری که نسبت به پنج نفر، برتری دارند و تصمیم بر آزار و شکنجه آنها میگیرند و پنج انسان ِ دم مرگی که تصمیم بر تحمل شکنجه میگیرند و سعی دارند تا لحظه آخر، همبستگیشان را حفظ کنند.نمایشنامه مردگان بیکفن و دفن، یکی از هزاران چهرهی زشت و خبیث جنگ را، آشکار میکند. انسانهایی که مقابل هم میایستند، یکدیگر را میدرند و میکشند و شاید هم اصلاً نمیدانند برای چه دارند اینگونه، رفتار میکنند. افرادی که ابتدا گمناماند و بعد، با بدنامی از جهان میروند و تنها به واسطه برتریشان، انسان دیگری را متحمل غم و درد میکنند.
نمایشنامهخوانی آثار نویسندگان جوان تئاتر ایران
نمایشنامهخوانی به عنوان اجرایی از ادبیات نمایشی که بیش از هر چیز بر ویژگیهای متنی آثار تمرکز دارد، فرصتی برای به قضاوت گذاشتن متنهای نویسندگان نسلهای جوان تر نیز هست. این امکان به ویژه در رخدادهای متمرکز بر خوانش ها و اجراخوانی آثار برای نویسندگان جوان بیشتر در دسترس به نظر میرسد. رخدادهایی چون جشنواره نمایشنامهخوانی تماشاخانه استاد مشایخی و فستیوال نمایشنامهخوانی « ملاقات با متون سالخورده» در عمارت نوفل لوشاتو در جدول اجراهای تماشاخانه این روزهای پایتخت نیز چنین امکانی را برای این دسته از نویسندگان متنهای نمایشی فراهم کرده است.
نمایشنامه "پرسههای موازی» نوشتۀ پیام لاریان و به کارگردانی علیرضا اسفندیاریروایت نمونههایی از روابط و مشکلات گروه جوان جامعه است، تنوع و گوناگونی هویت و شخصیت در جامعه ای را بررسی میکند که در شلوغیها و گرفتاریهای روزمرهاش، انسانیت خود را فراموش کرده است. جامعه ای که افرادش، تنها ایجادکنندگان موجی اجتماعی هستند تا رئالیسم اجتماعی موجود را شکل دهند. این جامعه، شناخت، پرورش و کنترل هویتها، خواستها، و مشکلات فردفرد جامعه را از لیست وظایف خود خط می زند و آن را بر عهدهی خود افراد میگذارد. پرسوناژهای "پرسههای موازی" افرادی هستند که از سر بی هویتی، خود و جایگاهشان را میجویند.
نمایشنامه در داد نوشتۀ حامد مکملی و به کارگردانی شادی اسدپور روایت «آدم» است که برای یافتن خوشبختی و گرفتن حق خود از زندگی، راهی جایی میشود که بازتاب نورش از دورها بر او تابیده و او را به خود خوانده، ولی از بخت بد، کسانی بر دروازه ایستاده و راهش را بستهاند. اکنون "آدم" میکوشد تا روزنه ای برای عبور بیابد.