گفتوگو با نسیم یاقوتی به بهانه اجرای نمایش «صندوق ما راز داره»
عدهای میخواهند تئاتر اصیل ما از بین برود!
ایران تئاتر:نمایشهای ایرانی و آیینی گرچه ریشه و قدمتی دیرینه در تاریخ هنر ایران دارند اما سالهاست که مهجورند و متولیان فرهنگی و هنری نسبت به سرنوشت آن بیتوجهاند. با این حال، جای خوشحالی است که هنوز میان نسل جوان، افرادی دیده میشوند که با دلسوزی و عشق و علاقه پا به این حیطه ارزشمند و اصیل میگذارند. نسیم یاقوتی یکی از آن جوانهاست؛ بانوی هنرمندی که او را بیشتر به عنوان عروسکساز و مدرس عروسکسازی میشناسند.
او دارای مدرک کارشناسی ارشد عروسکسازی از دانشکده هنرهای زیباست و سابقه طولانی در امر نمایشهای عروسکی و عروسکگردانی دارد اما این روزها نخستین تجربه کارگردانی او در تئاتر زنده و صحنهای با عنوان «صندوق ما راز داره» به نویسندگی مهدی صفارینژاد در تالار محراب روی صحنه رفته و با اقبال عمومی روبهرو شده است. در این نمایش که جزو کمدیهای شادیآور و سیاهبازی است، رامین مسیبی، شادی محمدی، علیرضا فتحعلیان و نینا فرشادی به ایفای نقش میپردازند. به این بهانه پای حرفهای نسیم یاقوتی نشستیم تا از کم و کیف وضعیت نمایشهای ایرانی و اجرای «صندوق ما راز داره» بگوید.
***
نمایشنامه «صندوق ما راز داره» چطور به دستتان رسید و چطور به اجرای آن علاقهمند شدید؟
بدنه اصلی متن را چند سال پیش آقای صفارینژاد نوشته بودند و با هم در جشنواره نمایشهای آیینیسنتی کار کردیم که متاسفانه پذیرفته نشد.کیفیت کار خوب نبود. الان هم البته ادعایی ندارم اما آن زمان نمایش قابلتحمل نبود، چون در شرایط روحی بدی کار میکردم. شیرازه متن هم خیلی محکم نبود. با چیزهایی که انتظار داشتم فاصله داشت. مدتی گذشت و با آقای صفارینژاد درباره متن خیلی حرف زدیم که به کدام سمتوسو برویم و اصلاً آیا میخواهیم این متن را کار بکنیم یا نه؟ نظراتم را به نویسنده گفتم. خوشبختانه نظر ایشان هم به دیدگاههای بچههای تئاتر عروسکی خیلی نزدیک است. بنابراین باز هم روی متن کار کردند و نوشتند، من هم میخواندم تا در نهایت به نتیجه دلخواه و مطلوب رسیدیم. آقای صفارینژاد در دوره لیسانس با من همدانشگاهی بودند. بنابراین خیلی صبوری کردند تا متن به جایی برسد که هر دو بپذیریم و بپسندیم.
پس آنچه امروز میبینیم، با متنی که چند سال پیش تمرین کردید، خیلی تفاوت دارد.
بله. اصلاً داستان یک چیز دیگر بود. فرآیند کار چیز دیگری بود.
نکته ویژهای که در متن و دیالوگها به وفور از زبان شخصیتها میشنویم، اشاره به رویدادها، اصطلاحات و افرادی است که طی سالهای اخیر در جامعه و بین مردم رواج پیدا کرده. در واقع متن خیلی بهروز است. این اشارههای آشنا، از ابتدا در متن وجود داشت یا طی تمرینها به نمایشنامه اضافه شد؟
نه، مواردی مثل موزه و عروسکهایی که حمایت نمیشوند و صاحبانشان به دیار دیگری رفتند و دنیایشان را عوض کردند، ولی عروسکها و نمایشهایشان باقی مانده اما خیلی بد رها شدهاند، از ابتدا در متن بود. مثل اینکه کسی واقعاً دلواپس عروسکهای قدیمی باشد، مثلاً یکی از اعضای خانواده فرد هنرمند بگوید عروسکهای پدرم را نگه میدارم یا میبخشم به موزه، ولی جای بخصوصی که از آثار معاصر تاریخی ما حمایت بکند، وجود ندارد. این آثار دارند فراموش میشوند. نمیدانم دلشان میخواهد فراموش بشود یا نه، من قضاوت نمیکنم اما خیلی فراموش شدهاند. مواردی مثل اینها، چون دغدغه سالیان سال است، از ابتدا در متن بود و تمام هم و غم ما این بود چیزهایی را مطرح بکنیم که این بخش بزرگی از آن بود اما شیرینزبانیهای نقش سیاه در جریان تمرینها به دست آمد، چون سیاه نمک صحنه است و حتمن باید بهروز و در جریان خیلی چیزها باشد. سیاه شیرینزبانیهای خاص خودش را دارد. من هم خیلی دست سیاهم را در شیرینزبانیها باز گذاشتم.
در بداههگویی چطور؟ بازیگران مجاز بودند از بداهه استفاده بکنند؟
بداههها را تمرین کردیم. بازیگران اجازه ندارند از یک حدی بیشتر بداهه بروند، چون به هرحال تئاتر است و وقتی وارد فضای بداهه میشوید، اگر کار از دست برود، زمان نمایشِ پنجاه دقیقهای، میشود سه ساعت. بنابراین بهتر است این اتفاق نیفتد.گرچه در تمرینها دست سیاهم را باز گذاشتم تا شیرینزبانیهایش را بشنویم و انتخاب بکنیم. بهترینهایش را گزینش کردیم و گفتیم فقط اینها را بگو. البته باز هم بازیگران وسط کار شیرینبازیهای خوشمزهای میکنند و من پشت صحنه بلند بلند میخندم. باورم نمیشود بازیگرانم اینقدر شیطان و بازیگوش باشند.
از نقاط قوت کار، نمایشنامه است. شما هم در مقام کارگردان خیلی با ظرافت و جان و دل کار کردهاید و آنچه را مد نظر نویسنده و شایسته نمایشهای ایرانی است، روی صحنه زنده کردهاید. بازیگران هم با این که چندان شناختهشده نیستند و جوان و تازهکارند، به شدت در خدمت نقشها هستند و نقشها را درست اجرا میکنند. تکنیک، فرم و شیوههای نمایش ایرانی را به خوبی میشناسند. این ویژگیها چطور در کنار هم به خوبی چیده، هدایت و اجرا شدهاند؟ برای تجربه نخستین کارگردانیتان از مشاور استفاده کردید یا برای رسیدن به چنین کیفیتی، پژوهش عمیق داشتید؟
پژوهش که خیلی داشتم و هنوز هم دارم. آموختن این ماجرا هرگز تمامی ندارد. برای اینکه هر روز یک چیز جدید میآید و من هنوز خودم را خیلی بهروز نمیدانم. من آنچه را سالها پیش نوشته و گفته شده، تقلید و برداشت کردم. حمایتهای دکتر فتحعلیبیگی غیرقابلانکار است. همیشه کنار ما بودند و راهنماییهای زیادی داشتند و هر کجا در صحنهای درمیماندیم، اولین نفر برای کمک، دکتر فتحعلیبیگی بودند. آقای صفارینژاد هم در تمرینها بودند و همراهیهایشان تحسینبرانگیز بود. در اجرای جشنواره، خانم مونا گلپایگانی بهعنوان مشاور کنارم بودند. ایشان همدانشگاهی من هستند و خودشان کارگردانی خواندهاند، ولی من عروسکی خواندهام. در حوزه عروسکی نمیگویم حرفی برای گفتن دارم اما حداقل میدانم چه باید کرد اما وقتی به حوزه تئاتر صحنهیی میرسم، نمیتوانم دست خالی باشم. باید آدمهای قدرتمندی کنارم باشند. همراهی و حمایت خانم گلپایگانی تا هنگام بازبینی واقعاً چشمگیر بود. اگر نبودند کار پیش نمیرفت. همچنین همسرشان آقای شهرام خانپور چند جلسه در تمرینها شرکت و راهنماییهایی کردند، چون خودشان سیاهباز شیرین و فوقالعادهیی هستند و برای نقش سیاه راهنماییهای درستی کردند. در دوره پس از بازبینی، دستیارم خانم نصیری،که بسیار جدی و توانمندند،کمکحال ما بودند. به هرحال، اگر من بهترین کارگردان دنیا هم باشم و اطرافیان و عوامل کارم ضعیف باشند،کار خوبی جمع نمیشود. باید همه عوامل خوب باشند تا نمایش خوب بشود. امیدوارم من هم جزو خوبها باشم.
در نمایشهای آیینی و سیاهبازی معمولاً سیاه علاوه بر خوشمزهگیهایی که دارد،کارگردان و گروه اجرایی بر رقص و آوازهای او خیلی تکیه میکنند. در اغلب چنین نمایشهایی، صحنههای فراوان و طولانی برای رقص، شادی و آواز سیاه در نظر گرفته میشود اما در «صندوق...» میبینیم زمان اجرای رقص و آوازهای سیاه خیلی کوتاه و با ضرباهنگی تند هستند و بیشترین لحظههای شاد و مفرح نمایش در دیالوگها و اطوارهای بانمک سیاه ساخته شدهاند. چطور به این تمهید رسیدید؟ منظورتان از کوتاهکردن آوازها چه بوده؟
بله، برای اینکه میخواستم قصه از دست نرود. حرفهایی که میخواستم در قصه بزنم، برایم خیلی مهم بود. اگر قرار بود نمایش را مدام با رقص و آواز پُر بکنیم، خیلی از حرفها و نکتههای نمایش از دست میرفت، میپَرید،کَنده میشد. حیف بود. یکسری از حرفهایی که میخواستم بزنم، درد دلهای خودم بود. خب میدانید که حرفه من نمایش عروسکی و شغل تخصصیام عروسکسازی است. ما که کار عروسکی میکنیم، عروسکها برایمان زندهاند. در خلوت خودمان، عروسکها با ما حرف میزنند. نه اینکه واقعاً صحبت کنند، ولی حس میکنید وقتی ناراحتید، صدای او را میشنوید. وقتی با صدای بلند غُر میزنید و از ناراحتیتان میگویید، احساس میکنید آنها با شما همدردی و درد دل میکنند. پاسخهای زیبایی میدهند. حالتان را خوب میکنند. این وضعیت را من به هیچ وجه نمیتوانم به تماشاگر نشان بدهم که چطور اتفاق میافتد. بهترین ایدهای که با آقای صفارینژاد به آن رسیدیم، این بود که هر وقت مهشاد ـ دختر قصه ما که عروسکساز است ـ در خلوت خودش است، عروسک مبارک یا همان سیاه،که او را بیشتر از همه عروسکهایش دوست دارد، زنده بشود و مثل آدمهای دیگر راه برود اما پیشِ چشمِ آدمهای غریبه، یک عروسک دستکشی و خیمهشببازی صرف است. مگر زمانی که ازدواج میکنند و یوسف همسر او میشود و چون عضو آن خانواده است، احساسات مهشید را درک میکند و آنچه را او میبیند، یوسف هم میبیند. این هم جزو دغدغههایی بود که میخواستم حتمن در نمایش مطرح بشود.
نمایشهای ایرانی و بخصوص سیاهبازی، جزو نمایشهای ملی ماست و ارزش تاریخی و فرهنگی برای کشور دارد اما متاسفانه متولیان فرهنگی چنان که باید به آن بها نمیدهند و از این گونه نمایشی حمایت نمیکنند. با اینحال جای خوشبختی است که هنوز دغدغههای جدی از سوی کارگردانهای جوان وجود دارد تا چنین آثاری روی صحنه ببرند. به عنوان کارگردانی که با یک نمایش خوب وارد این حیطه شدید، چه راهکاری در نظر دارید برای اینکه نمایشهای ایرانی و سیاهبازی به شکل شایسته حفظ و موجب جذب مخاطب بشود؟ در واقع پیوندی بین نسل جدید،که هر روز بیشتر از تئاتر ملی و آیینی ایران فاصله میگیرد، با آن ایجاد بشود.
اتفاقاً وقتی شروع به تمرین برای اجرای این نمایش کردیم، یکی از دغدغههایم این بود که چطور مخاطب علاقهمند را جذب بکنم. ما داریم زحمت میکشیم. اگر نمایشمان دیده نشود، فایدهیی ندارد. تئاتر ما سالهاست مورد بیمهری رسانه جمعیِ بزرگی به نام رادیو و تلویزیون قرار گرفته. در این رسانهها اصلاً تئاتر تبلیغ نمیشود. پخش تیزر که بماند، حتا خبر اجرای نمایشها، زیرنویس نمیشود. به نظرم صداوسیما خیلی نسبت به این هنر کملطفی میکند. همینطور شهرداری. جالب است بدانید ما حتا اجازه نداشتیم جلو سالن بنر بزنیم. خودمان را فریب ندهیم. تئاتر یک اتفاق دولتی است. مجوز اجرایمان را باید از دولت بگیریم. اجراهایمان یا در سالنهای دولتی است یا زیر نظر ارگانهای دولتی. چیزی به نام خصوصی و کاملاً آزاد وجود ندارد. پس باید حمایت بشود. من به ندرت میشنوم گروههای نمایشی، چیزی به نام کمکهزینه دارند. در چنین شرایطی، آدم دلسرد میشود. میگوید بروم سراغ یک شغل دیگر. انگار به عمد میخواهند کلاً تئاتر و بخصوص تئاتر اصیل ما از بین برود، چون اگر اصل خودمان را نشناسیم، در تئاتر مدرن حرفی برای گفتن نخواهیم داشت. ما باید اصل خودمان را یاد بگیریم و این را به صورت یک ریشه فرهنگی سالها و قرنهاست داریم. حیف است فراموشش بکنیم.کشورهایی مثل کانادا و استرالیا و... یک نکته کوچک کشورشان را در بوق و کرنا میکنند و میگویند متعلق به اجداد و فرهنگ ما بوده. از آن اتفاق حمایت میشود و فستیوال و کارناوال برایش راه میاندازند. قضیه را مفصل و جدی میگیرند. بعد ما با نمایش خودمان در سرزمین خودمان به سردی برخورد میکنیم. باز هم تاکید میکنم، معتقدم رسانهها کممهری زیادی نسبت به نمایشهای ما دارند. شاید عمدی نباشد و سهوی باشد اما ناخواسته تیشه به ریشه تهمانده فرهنگمان میزنند. ما زورمان را میزنیم، ولی فکر نمیکنم با این حجم از بیحمایتی بتوانیم پیش برویم.
ممنونیم از وقتی که در اختیار ما گذاشتید. نکته ناگفتهای اگر مانده، بفرمایید.
«ما لعبتکانیم و فلک لعبتباز/ از روی حقیقتیم، نه از روی مجاز/ یک چند در این سرای بازی کردیم/ گشتیم به صندوق عدم یکیک باز». فقط همین را یادمان نرود.
گفتوگو:احمدرضا حجارزاده