در حال بارگذاری ...
پچپچه های پشت خط نبرد علیرضا نادری در متن و اجرایی قابل تامل

یک واقعیت دگرگون کننده یا نسبت های درست با جنگ

ایران تئاتر- رضا آشفته: پچپچه های پشت خط نبرد از جمله نمایشنامه های علیرضا نادری در حوزه جنگ است که بارها به دست خودش و دیگران اجرا شده و هم اکنون یکی از مهمترین و ماندگارترین نمایشنامه ها در پرداختن به موضوعی پیرامون جنگ شده است.

در این نمایشنامه  به زندگی و مرور خاطرات چند سرباز پرداخته می شود و البته تورقی واقعی از آن دوران هست که آدمهایی با نسبتهای مذهبی و سیاسی متفاوت در کنار هم در دفاع از آب و خاک -مام میهن- جنگیده و حتی جانثاری هم کرده اند.

شاید دلایل زیادی برای این اقبال از این نمایشنامه باشد اما آنچه به عنوان رئالیسم علیرضا نادری شناخته می شود؛ در این متن نیز ریشه در درک واقعیت ناشی از جنگ تحمیلی دارد که او به عنوان یک سرباز از نزدیک لمس و درک کرده و در این زمینه نوشته است. شاید دلیل دوم نسبت به بی پروایی او برگردد که در سال 74 این نمایشنامه را در دل جشنواره تئاتر دانشگاهی اجرا کرد و تعطیلی یک شبه جشنواره و اخبار مندرج از آن باعث شد که نام این متن و علیرضا نادری در تاریخ تئاتر ما ثبت شود... به هر تقدیر علاوه بر نادری کارگردانان دیگری نیز آن را به صحنه آورده اند که شاید بیشتر از بقیه، نام و نشان اجراهای اشکان خیل نژاد و محمدرضا ستاری ما را متوجۀ خود کرده باشد... علیرضا نادری با ارائه‌ی یک روایت صادقانه و انسانی از جنگ، متن ماندگاری خلق کرده است که قابلیت اجرا در زمان‌های مختلف را نیز دارد. این نمایش در طول مدت زمان اجرای خود از استقبال مخاطبان برخوردار بود. در این جُستار به دنبال بیان موفقیت این متن و اجراهایش خواهیم بود.

 

علیرضا نادری

این نمایش سال 74 توسط علیرضا نادری نوشته شده است و وقایع داستان نیز به سال 61 برمی‌گردد. پچ‌پچه‌های پشت خط نبرد به بازسازی خاطره‌ای از یک دسته پیاده‌نظام در رمضان 61 و دوران آتش‌بس موقت می‌پردازد. شب‌های دراز تابستانی در خوزستان که به فرصتی برای بحث و شوخی و مجادله‌ی مردان دهه‌ی 60 تبدیل می‌شود. اما این آتش بس دورانی کوتاه و موقت است و جنگ دوباره آغاز می‌شود... این نمایش در سال 74 به سختی از سوی تندروهای مذهبی پذیرفته می شد و البته در آن سال، در جشنواره دانشجویی اجرا شد اما فردایش انصار حزب الله یک شب جشنواره را تعطیل کردند تا از اجرای چنین آثاری که به حقایق جنگ تحمیلی می پرداخت، جلوگیری شود اما همه می دانستند که محیط دانشگاه بسیار متمایز با بیرون از آن بوده و در آنجا همیشه فرصتی برای حرفهای ناگفته و حتی ممنوعه فراهم بوده است چون ذات دانشجویی می طلبد که جسارت هم پیوست آثار هنری شان شده باشد. بعدها این اثر در سال 80 در جشنواره فجر و سال 81 در تالار قشقایی به کارگردانی علیرضا نادری اجرا شد.

نادری به جنگ طوری می پردازد که چون آسیبی همه را قربانی می کند و در این مناقشه مباحثی را مطرح می کند که در آن هدف بودن اختلافات عدیده در میان مردمی است که به دلیل دفاع از وطن در کنار هم قرار گرفته اند که در مقابل دشمن بعثی و صدام صف آرایی کرده باشند و رشته های آنان را پنبه کنند.

نادری دنیای هر کدام از شخصیت ها را به خوبی به تصویر می کشد. اختلاف میان افراد با روحیات مختلف و با تفاوت های بارز فکری، سیاسی و فرهنگی از ژوزف یهودی گرفته تا جوان چپی که در نمایش، کتاب سرمایه ی کارل مارکس را در دست دارد، به تصویر کشیده می شود. اما هر کدام از آن ها با یک هدف مشترک یعنی برای دفاع از وطن داوطلبانه به جنگ آمده اند.

علیرضا نادری یکی از دقیق‌ترین درام نویسان ایرانی است که بخش عمده‌ای از نوشتارش را به مضمون جنگ و آنچه در جنگ هشت ساله ایران و عراق بر ما تحمیل شده، اختصاص داده است. او متولد 1340 در تهران است و در آغاز دهه 60 پا به عرصه جنگ نهاد و حتی زخمی هم شد. دو سال حضور در جبهه جنگ باعث شد تا آنچه درباره جنگ می نویسد به باور و حقیقتی غیر قابل انکار تبدیل شود. برای همین هر آنچه نوشته در تاریخ ادبیات نمایشی ایران، از جایگاه معتبر و بادوامی برخوردار شده است. او درباره جنگ تحمیلی، تاریخ و مسائل اجتماعی معاصر تاکنون نمایش های مختلفی را به رشته تحریر درآورده است. علیرضا نادری با «پچپچه های پشت خط نبرد»، یکی از پیش قراولان متون نمایشی مربوط به جنگ است؛ کسی که درصدد برآمده تا حقیقی‌ترین مطالب را در اختیار مخاطبش قرار دهد. 
علیرضا نادری با اولین نمایش رسمی خود که در سال 74 و به نام "پچپچه‌های پشت خط نبرد" در جشنواره دانشجویی اجرا شد، نشان داد که علاقه‌مندی بسیاری به رئالیسم در صحنه دارد. رئالیسم او بدون الگوپذیری از دیگران و با استناد به شخصیت‌ها، موقعیت و اتفاقات به وقوع پیوسته در چهارچوب جغرافیایی کشورمان، کاملاً ایرانی می‌نماید. شاید خیلی‌ها بوده‌اند که در ایران متن‌های رئالیستی نوشته‌اند ولی این متن‌ها کاملاً تصنعی جلوه کرده است؛ چون محتوا و شخصیت‌ها و حتی موقعیت‌ها، نسخه‌برداری از همان آثار غربی بوده است.
در نمایشنامه پچپچه های پشت خط نبرد، اتفاقات در جبهه جنگ می افتد. رزمندگان در فاصله دو حمله در جبهه به سر می برند و تعدادی از آنها قصد دارند مرخصی شان را طوری تنظیم کنند که هنگام حمله اصلی در خانه باشند. شخصیت ها آن طوری که علیرضا نادری نوشته است، عبارتند:

علیرضا: تربیت شده در جنوب تهران با همه بدی ها و خوبی ها

باقر: مهم نیست کجایی باشد 

 دوست دارم شمالی باشد، بسیار زبر دست در آرایشگری :دوستعلی
یوسف: یهودی است، اهل کتاب و معرفت

شهریار: بهتر است یزدی باشد

پرویز: تهرانی است، اما نه جنوب تهران

 سر گروهبان فرخنده: با لهجه مشهدی

سروان: مثل شبحی می آید و می رود و اهمیتی ندارد کجایی است
باقر: رزمنده ای است دگراندیش که هنوز باقی مانده بحث های روزهای انقلاب را نشخوار می کند. او بهتر ازدیگران دغل بازی های پرویز و علیرضا را می شناسد.
یوسف یهودی است و ظاهرا وصله ای ناجور در جبهه جنگ حق علیه باطل. علیرضا اما آمیزه ای است از مردم جنوب شهر تهران. اگر گیرش بیاید کمی دود و دمی و زورگیر و سواری بگیر از هر کسی که سواری بدهد. پرویز یک سرباز وظیفه است. تنها کسی از غرایب روزگار با وجود آنکه همه دست به یکی شده اند او را موقع آتش بس به مرخصی بفرستند ولی فقط او، از این جمع زنده می ماند چون حمله در زمانی غیر قابل پیش بینی اتفاق می افتد یعنی همان وقت که او در مرخصی بسر می برد. مافوق ها هستند و نیستند. فرمان ها را از بالا دست ها می گیرند و به زیر دست ها می دهند.
علیرضا نادری میان این آدمها زندگی می کند. او به خوبی این آدمها را دیده و آنها را می شناسد. برای همین گفت و گوی میان آنها را تا این اندازه واقعی به تصویر می کشد. این آدمها نماینده اقشار مختلف جامعه اند بی کم و کاست. بنابراین جنگ آنها را تطهیر نکرده است تا سفید سفید باشند؛ حتی بدترینشان (علیرضا) سیاه نیست. همه آنها ضد و نقیض هایی هستند که برای هدفی مشترک گرد هم آمده اند؛ جنگ. این همان واقع نگری از نوع علیرضا نادری است... این آدمهای متفاوت از باقر گرفته تا دوستعلی بر سر توافقی نگفته، یکجا گرد آمده اند تا دشمن را شکست دهند، اما این توافق برای تطهیر آنها کافی نیست. همان طور که برای تطهیر آدمهای جامعه کافی نبوده است. شخصیت های پیچیده با رنگ خاکستری، با تمایلاتی که طبق ارزشهای جامعه ما بد و خوبند.
علیرضا نادری با تانی و طمأنینه دست به قلم می‌برد و از افشاگری بی ریشه و غیر اصولی می‌پرهیزد. او می‌خواهد به جنگ نابرابری‌ها و بی عدالتی‌ها برود؛ پس ناگزیر باید متکی به سلاح آگاهی باشد. او از شعار و جزم اندیشی و تعصب کورکورانه و افراطی گری دوری می‌کند تا با تکیه بر اصولِ انسانی، بهتر بتواند به حقایق ملموس زندگی‌اش بپردازد.

در نمایش پچپچه های پشت خط نبرد، در اجرای بهمن 80 و تابستان 81، فرهاد اصلانی، پیام یزدانی، احمد کاوری، حسین محمودیان، رضا صمدپور، جلیل رفیعی، محمد پویا و مصطفی پروین بازی کردند.

 

اشکان خیل نژاد

پچ‌پچه‌های پشت خط نبرد در زمستان 91 به کارگردانی اشکان خیل‌نژاد در تالار مولوی به روی صحنه رفت. نوید محمدزاده، سینا بالاآهنگ، امیراحمد قزوینی، مهدی فریضه، حمید رحیمی، محمدهادی عطایی، کیوان ساکت‌اف و محمد اشکان‌فر بازیگران این نمایش بودند. اما یکبار دیگر در سال 96 اشکان خیل نژاد آن را از منظری دیگر کار کرد. خیل نژاد در اجرای اولش، کمی فرم گراتر و در این اجرا کمی واقع گراتر بر آن هست که بر اجرایی بودن متن نادری تاکید کند چون متن گفتگو محور هست و همه چیز در دل مباحث و مناظره سربازان در روزهای آتش بس رمضان سال 61 جنگ عراق و ایران می گذرد که در روزی که این آتش بس دوباره شکسته می شود، همه این سربازان کشته می شوند.

علیرضا نادری که در بطن حقیقت بوده، در ارجاع به واقعیت ها که در آن مردم (سربازان) با چنین رویکردی به جنگ پا نهاده اند، بررسی می شود؛ شاید از این منظر متن او ما را دچار اطاله کلامی کند و برخی از مباحث دور از زمانه حاضر و اکنون باشد اما نوع برخورد و مواجهه ی اشکان خیل نژاد در مقام کارگردان است که به دنبال بازنگری در این حقیقت و راه یافتن در زیر لایه ها و زیر سطرهای متن نادری کوشیده است، نگاه به جنگ قلمرو دیگری از مکاشفه را به دنبال خواهد داشت و مستقل از آن مقطع تاریخی نیز همچنان خواهد توانست بخشی از نگاه به جنگ را برایمان تداعی بخشد و البته در نهایت درواگذاری به مخاطبان کشف و شهودی در آن رخ خواهد داد.

در این بازی هر آدم حال و هوای خودش را دارد و هر کدام به گونه ای در دل موقعیت حضور می یابد که گوشه ای از حقایق تلخ جنگ را بر مخاطبانش آشکار کند. گروهبان مشهدی (محمد اشکان‌فر)، یوسف سرباز یهودی (سینا بالاهنگ)، باقری، سرباز چپ گرا و کمونیست (حمید رحیمی)، سروان، فرمانده مقر (کیوان ساکت‌اف)، پرویز، سرباز تهرانی (محمدهادی عطایی)، مستعلی، سرباز گیلک (مهدی فریضه)، شهریار، سرباز یزدی (امیراحمد قزوینی)، و علیرضا، سرباز کُرد (نوید محمدزاده) افرادی هست که در این پچپچه های پشت خط نبرد مشارکت دارند، و هر یک بر آن هست که در این آتش بس، آخرین بارقه های امید و زندگی را به تماشا بگذارد. گروهبان احساس حقارت می کند از اینکه فرمانده اش یک لیسانسیه ی سوسول هست که از جنگ و سربازی چیزی بارش نیست اما به دلیل نداشتن مدرک بالاتر باید که تن به این خفت و خواری بدهد. او مدام در حال رفتن به مستراح یا گرفتن یخ در صحنه حضور می یابد و به ظاهر تلخ و بد عنق هست و ورودش مانع از شوخ و شنگی بچه ها خواهد شد. بازی اشکان فر هم در همین مسیر به درستی گویای آن چیزی است که باید باشد. یوسف سرباز یهودی است که مدام در حال خواندن عهد عتیق است یا یک کتاب دینی که مربوط به آیین خودش هست اما او با صهیونیسم مخالفت می کند چون آن را امری ساختگی می داند و چندان اعتقادی به فتح دوباره سرزمین های مابین نیل تا فرات ندارد و آن را دسیسه استعمارگران می داند و... مظلومیت او هم بی شباهت نیست با مظلومیت همه اقلیتها که داریم می بینیم و زندگی می کنیم با این نوع کنشمندی... شاید بازیگر می توانست زیرکانه تر از این، بازی پر حس و حالی را به تماشا درآورد اما الان به نشانه های مشخص تر بسنده کرده و این همان مانع بزرگ برای دیده شدن یک بازی به معنای حقیقی اش است.

باقری (با بازی حمید رحیمی) مدام حرف می زند؛ از اندیشه های چپ گرایانه اش و اینکه نسبت های نزدیکی به لحاظ برقراری عدالت به مذهبیون دارند اما او هم مهربانی خودش را دارد و چندان هم مخالفتی با اندیشه های مذهبی ندارد بلکه به دنبال جذب دیگران هست و با زرنگی این جاذبه را ایجاد می کند. برای همین با مستعلی بسیار گرم می گیرد و در بازی با علیرضا همخوانی بسیار دارد. حمید رحیمی هم از آن دست بازیگرانی است که علاوه به بیان، از بدن در جهت بهره وری بهتر سود می جوید و قابلیت های بازی اش هم دو چندان می شود. اما در این نمایش، سروان نقش کلیدی ندارد و در یکی دو تا آمد و شد آنچه باید را نمایان می کند؛ مردی که از شوخی یک سرباز (علیرضا) که صدایش را تقلید کرده و به نام او از آشپزخانه غذا گرفته، می گوید و بعد هم خبر پایان آتش بس و آغاز دوباره ی جنگ... ساکت اوف هم در همین حدود حرکتش را به درستی انجام می دهد و البته نقش هم قابلیت بالیدن را ندارد. محمدهادی عطایی اما بازیگری است شلوغ و پر هیاهو و دلش برای خنداندن لک می زند و در اینجا هم پرویز را طوری بازی می کند که هم پا به توپ خوب باشد و هم رفاقت حالیش باشد و البته خوش شانسی هم دارد چون در آن گیرودار تنها کسی است که مرخصی اش با موافقت روبرو شده و از مهلکه می گریزد که در پایان نمایش دوباره برگردد و همه هم سنگرانش را صدا کند و آنها هم بی صدا و خاموش دلالت از جایی دیگر بکنند و آن عکس غایی، در قاب ضد نور خبر از جانثاری شان دهد. عطایی هم انرژی گذاشته و کم هم نمی آورد اما پا به جاهایی فراتر از انتظار نمی گذارد. این همان رکنی است که بازی را خلاقه می نمایاند و بازیگران باید که چنین کنند اما این مهم نیز اغلب شدنی نیست و بازیگران در همان محدوده ی پذیرش نقش و باورمندی اش حرکت می کنند.

مهدی فریضه بازیگر خوش ذوق و با احساسی است و البته از بدن هم غایت استفاده را می برد. او تنبل و تن پرور نیست و این در میزان انرژی و جنب و جوشش دیده می شود؛ هر چند در اینجا بیشتر یک بچه مذهبی کم تحرک و اهل حجب و حیا را بازی می کند و او آرایشگری را به درستی ادا می کند و در ابراز روحیه دینی اش به درستی از بدن و فیگورهای لازم بهره می برد. اینکه ظاهر و محاسن اش بخشی از این مذهبی بودن را ابراز می کند اما بخش عمده اش به طرز بیان و نوع ایستایی و تحرکش برمی گردد. به هر تقدیر؛ باید که مردی باشد که کمی به لحاظ درونی متفاوت است و در عین حال خوش قلب و خوش برخورد و غیرتی هم هست. فریضه در درون نقش هم زوایای پنهانی را آشکار می کند و این همان رمز موفقیت او هست که در هر نمایش، نمودار تازه ای را در صحنه با مولفه های ویژه بازیگری اش به خدمت می گیرد. امیراحمد قزوینی هم در نقش شهریار سرباز یزدی سعی می کند که یک آدم باهوش اما کم دست و پا را بازی کند. او که عاشق پیشه هست و این عشق ناکامش دستاویز شوخی همه می شود. پسری که می تواند تبدیل به یک پدیده خاص در علوم فنی و کامپیوتر شود اما قسمتش جنگ هست و حالا باید در این نیست شدن، کمتر خود را نمودار کند. بازی هم با همان نگاه درون نگرانه پیش می رود.

نوید محمدزاده اما تلاش اش خلاقه هست و نشان می دهد که در تئاتر هنوز هم پشتکار دارد و البته در همین نقش های واقع گرایانه بسیار موفق تر از نقش ها و پردازش های مدرن تر و فرم گرایانه هست. او بازیگری است که بنابر حس و حال موجود نقش می تواند گستره ی بازی اش را تعریف کند و اگر هم ورجه ورجه ای دارد، باز هم در اتکای به نقش اش هست و در اینجا یک سرباز پر هیاهو و حشیشی را بازی می کند. هر چند این حشیش کشیدن و نشانه هایش از بازی فعلی اش برخلاف اجرای قبلی ممیزی و حذف شده، و همین باعث می شود برخی او را مست بپندارند تا نشئه شده و متوهم از حشیش!! به هر روی، او به درستی غلیان های حسی را بازی می کند و حس پیش گویانه اش هم مددیارش می شود که فراتر از واقع گرایی، به یک بازی فراحسی دامن بزند و در دادن ابعاد متافیزیکی به نقش آفرینی اش، باعث جاذبه ی جادویی و افسونگری مخاطبانش شود. یکی از لحظات ناب بازی اش همانا پایان اجراست که او با دهان نقش چند نفر را بازی می کند که می خواهند با فوت کردن شمعی را خاموش کنند و سرآخر نفر پنجم می آید و در سکوت بدون فوت کردن و با نرمای دو انگشت این کار ساده را انجام می دهد و با گرفتن شعله و فیتیله اش، شمع را خاموش می کند! شمعی که انگار دلالت بر خاموشی همه سربازان در پایان آتش بس خواهد کرد. 

اشکان خیل نژاد با آنکه در اجرای پسران آفتاب (تابستان 94، تالار چهارسو)، دلالت های فرم گرایانه اش از او کارگردانی متفاوت نشان می داد اما در پچپچه های پشت خط  نبرد بر آن هست که در زیر سطر متن نادری نفوذ کند و از این متن پر از مباحثه یک اجرای پر از حرکت آشکار کند و دقیقا این همان فن کارگردانی است که با نفوذ در زیر لایه ها گستره ی معنایی را با حرکات و ترکیبات درست صحنه ای غنا می بخشد و بخشی از این مقبولیت در کارگردانی، همانا به هدایت درست بازیگران در محدوده ی واقع گرایی خوش منظر برمی گردد. بخشی هم بعد بخشیدن و ایجاد میزانسن هایی است که هر لحظه را درصدد القای حضوری ناب و غیر قابل پیش بینی می سازد و در این میزانسن ها و هماهنگی هاست که فضایی بر کلیت اثر سایه می افکند و ما دچار تحولی ناب خواهیم شد، از درک حقایق تلخ جنگ!!

محمدزاده در انتهای نمایش جُکی (به معنای لطیفه در فارسی) را برای پنج شخصیت در مسافرخانه ای که هر کدام می خواهند شمعی را خاموش کنند تعریف می کند که تمثیل جالبی است از خاموش کردن آتش جنگ. قیافه ی عبوس و بی لبخند او در نقش علیرضا در آخرین عکسی که پرویز راهیِ مرخصی به تهران، به عنوان یادگاری از آن ها بر می دارد که در تهران به دوستان و هم محلی هایش نشان دهد حاوی نوعی زخم است، انگار او می داند که چه سرنوشتی درانتظارشان است.

شهود باعث ایجاد نقطه نظرات، ادراکات، قضاوت‌ها و باورهایی می‌شود که به صورت تجربی غیرقابل تایید، و به لحاظ عقلانی غیرقابل توجیه‌اند. در گذشته شهود موضوعی مورد علاقه و بررسی برای مذاهب، عرفان و علوم خفیه بوده است، و امروزه تبیین چگونگی این پدیده در مرکز توجه روان‌شناسی و روان‌پزشکی واقع است، کما این که همیشه مبحثی رایج در ادبیات نوشتاری و سینما نیز بوده است. در گفتار ساده نیم‌کره راست مغز با عملیات مغزی مربوط به مسائل شهودی مانند زیبایی‌شناسی یا توانایی‌های عمومی خلاقیت مرتبط است.

به هر روی این بازتاب و برخورد شهودی از سوی کارگردان بر نوشتار علیرضا نادری که شاید بیشتر تحت الشعاع نگاه واقعی تر و عینی تر هست، تحمیل شده است و این خود نگاه متفاوتی را بر اجرا سوار کرده است و در عین حال در ظاهر امر وفاداری به متن نادری نیز سر جای خود هست. شاید بخشی از این برخورد در چیدمان صحنه و نوع نورپردازی ها و خالی بودن صحنه برگردد و بخشی دیگر به نحوه بازیگری و حضور بازیگران و درواقع ترکیباتی که در کنار هم در میدان جنگ درست می کنند.

یک میدان نبرد با کمترین چیزها مقابل دیدگان مان هست! دو سنگر در طرفین و جلوتر از بقیه چیزها نمایان هست. عقب تر دو درگاه و چند صندوق مهمات که شاید خالی باشند و چهارپایه آرایشگری علی و دیگر هیچ! بازیگران با همه جنب و جوشی که دارند و دلیلش همان آتش بس و داشتن وقت آزاد سربازان هست که به گفتگو، آرایش شدن، بازی با توپ و فوتبال و بعد ادا و اطوار درآوردن های علیرضا که نقش همه را به خوبی درمی آورد، می گذرد. در این بازی ها و رفت و آمدهای تند شونده گاهی هم سکوت و مکث به بازی گرفته می شود و نورها تعین کننده ی زمان روز و شب اند و البته تداعی گر مسیری هستند که رفته رفته درونی تر و درونی تر می شود؛ به ویژه در دقایق پایانی که با یک نگاهی فراذهنی می شود تا دور دست این تداعیگری ها را تصور کرد.

فیزیک و متافیزیک در چنبره ی یکی شدن ها به تصویر در می آیند. ماهیت انسانی هم درواقع برخورداری از همین وجوه عینی و ذهنی است و اینکه فراتر از اینها وجه روحانی نیز هم هست که غایت حضور انسان بر زمین را رقم خواهد زد. در اینجا هم نمایش چنین سیری را طی می کند و ما دچار کشفی از نوسانات حضور جمعی هشت نفر در جنگ خواهیم بود و یک نفر به نام پرویز زنده می ماند که راوی آن روزها باشد. این مرگ و زندگی و این چرخه ی تکرار شونده، ماهیتی شهودی را در تئاتر تدارک می بیند. ما حضوری فراحسی را به می نشینیم و به باوری تازه از خویشتن ختماشاواهیم رسید. و انسان

 

محمدرضا ستاری

محمدرضا ستاری که سال 95 نمایش "پچپچه‌های پشت خط نبرد" را در تالار مولوی اجرا کرده بود، و در آن محمدرضا ستاری، عباس خداوردیان، افشین واعظی، حجت غلامی، رامین دلفانی، مسعود عابدی، مسعود شیرانی فرد و کسری بنائی به ایفای نقش پرداختند، این اثر را در تالار حافظ در سال 96 نیز به صحنه ببرد. ستاری برای بار دوم متن علیرضا نادری را می خواست بازتولید کند و این بار با نگاهی متفاوت و از یک زاویه دید دیگر که همراه با تغییرات اندکی در متن نیز باشد. چنانچه به نظر او، ۶۰ درصد بازیگران نسبت به اجرای سال 95 تغییر کردند و طراحی صحنه هم کاملا عوض شد. در واقع در اجرای تالار مولوی فضا تقریبا دانشجویی بود اما براساس تجربه سال گذشته‌اش احساس می‌کرد نسلی که امروز به تماشای تئاتر می‌آید نگاه دیگری به جنگ دارد و او از آنجا که پدر و مادرش اهل آبادان هستند و جنگ را از نزدیک لمس کرده‌اند، علاقه به اجرای این نمایشنامه علیرضا نادری داشته است.

ستاری متن "پچپچه‌های پشت خط نبرد" را کاملا ضد جنگ می داند و به نظرش، بهترین نمایشنامه‌ای است که در حوزه جنگ خوانده است، حرف‌های زیادی در این متن وجود دارد، بویژه درباره سیاست‌های شاید غلطی که در آن دوران وجود داشت. البته نمی‌خواهم کارم را سیاسی کنم اما معتقدم بسیاری از اطلاعاتی که این روزها حتی درباره همین تهران داده می‌شود متفاوت از واقعیت است.

در "پچپچه‌های پشت خط نبرد" که در سال 96 در تالار حافظ روی صحنه رفت، رامین پرچمی، توماج دانش بهزادی، حجت غلامی، امیدرضایی، رامین دلفانی، سام قوام، محمدرضاستاری، مسعود عابدی بازی کردند.

حسن پارسایی، منتقد نگاه خوشی به این متن و اجرا ندارد و در بخشی از این نوشتار تند بیان می کند: در اجرای نمایش "پچ‌پچه‌های پشت خط نبرد" به کارگردانی محمدرضا ستاری به جز یکی از بازیگران جنبی که به لهجه یزدی حرف می‌زند، بقیه بازیگران همگی به نسبت‌های بیش و کم، ضعف شیوه بیان دارند و اغلب دیالوگ‌های‌شان برای تماشاگران قابل فهم نیست؛ باید یادآور شد که بازیگر به هر زبان، لهجه و شیوه‌ای سخن بگوید، الزاما باید دیالوگ‌هایش  برای تماشاگران قابل فهم باشد؛ در غیر این صورت، دیالوگ بازیگر ...(حتی اگر طولانی هم باشد) جزو اصوات محسوب می‌شود.

در این اجرا، "پشت جبهه بودن" مکان نمایش چندان محسوس نیست و می‌شد حتی به رغم در آتش بس بودن طرف‌های جنگ، گاهی صدای گلوله و رگبارهایی– ولو از فاصله دور– به گوش برسد تا تماشاگر طی ادامه نمایش مضمون جنگ و جبهه را از یاد نبرد. در حال حاضر، اگر لباس نظامی و دکور صحنه نادیده گرفته شود، چیزی از جنگ باقی نمی‌ماند و این نشان می‌دهد که ترکیب و محتوای صحنه برای اثبات و القای مکان و فضای "پشت جبهه نبرد " بسنده نمی‌کند.

طراحی صحنه بسیار معمولی است و در آن استفاده زیاد از تایر ماشین‌های سنگین چندان منطقی نیست و باید از کیسه‌های شن و غیره هم برای سنگربندی مکان استفاده می‌شد.

نمایش "پچ‌پچه‌های پشت خط نبرد" به کارگردانی محمد رضا ستاری به علت بی‌کنشی و عدم تعلیق‌زایی و فقدان هرگونه تأویل، اجرایی طولانی و "بسیار" خسته‌کننده است. استفاده زیاد از "خرده روایت"هایی که به تعمیق موضوع و نیز به شخصیت‌پردازی پرسوناژها کمکی نکرده، زیاد است؛ ضمنا پرسوناژی که "علیرضا " نام دارد، در اصل خود نویسنده است؛ " علیرضا نادری" به این پرسوناژ (یا به عبارتی به خودش) فرصت‌های به مراتب بیشتری برای جلوه‌گری داده است. او در جاهایی هم  به شکل جانبدارانه‌ای خودش را تاحد یک "جامعه شناس" بالا برده است.

 در کل، پرسوناژهای نمایش "پچ‌پچه‌های پشت خط نبرد" گویی اساسا در پشت جبهه نیستند و درگوشه حیاط یک پادگان آموزشی که هیچ خطری آن را تهدید نمی‌کند، در حال  بازی فوتبال، شوخی و حتی دعوا هستند و البته "ترانه‌ای" هم با مایه‌های "موسیقی پاپ"  در ابتدا و آخر نمایش با موقعیت مورد نظر هم‌نوایی می‌کند. این را هم باید افزود که نمایش اساسا پایان قابل قبولی ندارد و یک پایان‌بندی شخصی و سلیقه‌ای بر آن تحمیل شده است

کارگردانی نمایش در مواردی ساده، معمولی و در رابطه با کم و کسری‌های طراحی صحنه و نیز میزانسن‌های تکراری و بدون تأویل، تا اندازه‌ای ضعیف است. بازی‌ها کلا معمولی‌اند و اکثر بازیگران به طور نسبی دارای ضعف بیان‌اند. بازی پرسوناژ "علیرضا" در بخش پایانی بدون دلیل با بازی او در قسمت‌های قبل تفاوت دارد و بسیار مصنوعی است. نور کارکرد  معمولی خود را داراست.

اما مریم جعفری، منتقد نظری خلاف با پارسایی دارد و درباره کار ستاری می نویسد: اساس کارگردانی این اثر بر مبنای هنر بازیگری است. به این معنا که صحنه میدان حضور و بروز توانایی بازیگران است. این سیطره بازیگران در صحنه درحدی پیش می‌رود که اساس کارگردانی را زیر سلطه می‌برد. یکی از دلایل آن تحصیلات کارگردان در رشته بازیگری است. وی تلاش کرده است به جای تصویرسازی وایجاد قاب‌سازی نوعی از«قاب لحظه ای»را ترسیم کند. درسیستم قاب لحظه‌ای تماشاگر مدام درحال دیدن تصاویری است که پشت سرهم دیده می‌شود و هرگز فرصتی برای قاب‌سازی در جریان کارگردانی نیست. این نوع تکنیک حتی بر روند دیالوگ گویی بازیگران نیز تأثیر داشته و روال دیالوگ گویی را تند می‌کند که در بازی بازیگرانی همچون رامین پرچمی و توماج دانش بهزادی بخوبی قابل مشاهده است. اما یکی دیگر از مسائل قابل اهمیت، ماهیت رئالیستی اثر علیرضا نادری است. علیرضا نادری همواره در سبک نوشتاری‌اش تلاش دارد تا به نوعی نقدی بر جامعه و مسائل انسان شناسی کند. این دیدگاه منشعب از دیدگاه‌های رئالیسم است. در آثار نادری اصولاً یک فاجعه رخ می‌دهد. فاجعه‌ای که هرگز مخاطب نمی‌تواند بدون اندیشه درباره آن از سالن خارج شود. در این اثر ادامه جنگ ایران و عراق مسأله‌ای است که در پایان نمایش برجسته می‌شود.

در نهایت همواره جنگ باعث ایجاد ایده‌های مختلف است.اما علیرضا نادری با خلق یک موقعیت انتظار همچون در انتظار گودو، اذهان را به سمت و سوی نوعی ابزوردیسم سوق می‌دهد. در حالی که ما در پایان نمایش از ادامه جنگ با خبر می‌شویم. شاید نوعی سکون و انتظار 8 سرباز نیز یادآور فضایی ابزوردیسمی باشد. اما باید گفت نوعی از دیدگاه‌های گروتسک در روند اجرای این اثر نیز وجود دارد. گروتسک از پشت خلق دیالوگ‌ها به حرکات و رفتارهای غلو‌آمیز بازیگران سرریز شده است. بازیگران هرچند در روند قاب لحظه‌ای هستند و حرکاتشان تند و گاه به نظر نپخته است؛ اما در عین حال مبین یک نوع سکون هستند. سکونی که در نهایت مفهوم آتش بس در ماه رمضان را نشان می‌دهد. فضای آلوده و رفتارهایی که از پرسوناژها سرمی‌زند همه به‌واقع به زندگی نزدیک می‌شود و حتی مسأله واقعگرایی روی صحنه را نیز می‌شکند. به قدری بازی‌ها به واقعیت نزدیک می‌شود که گاه بی‌نظمی حاکم در زندگی روزمره در اثر نیز مشاهده می‌شود و کندی ریتم اثر شاید یکی از دلایل این مدعا باشد.

یکی دیگر از ویژگی‌هایی که اثر را به آثار ابزوردیسم نزدیک می‌کند. طراحی صحنه خشک و دایره گونه است، تقریباً صحنه مملو از حلقه‌های لاستیک‌های بزرگ شده. حلقه‌های لاستیک که با رنگ زرد به صورت نوار زرد رنگی تبدیل می‌شود. نوارهای زرد رنگ حلقوی که صحنه را احاطه کرده‌اند بیشتر به بازگشت هر روز زندگی این رزمندگان بر جای قبلی اشاره دارد. همچنین واقعگرایی و فضای رئالیستی تا آوردن یک تانکر در گوشه سنگر پیش رفته. بنابراین سیطره ویژگی رئالیستی متن بر شیوه کارگردانی قابل تأمل است.

بهارک سهامی، منتقد نیز می نویسد: محمدرضا ستاری، کارگردان نمایش، در کنار وفادارماندن به ساختار نمایش نامه علیرضا نادری، چند صحنه خلاقانه و تاثیرگذار در بخش هایی از نمایش گنجانده است؛ نمونه آن پخش مکالمه ای با موبایل در ابتدا و انتهای اجراست. این دو بخش با وقایع نمایش شکاف زمانی دارند و در آینده قرار گرفته اند. شروع و پایان نمایش با چنین صحنه ای مخاطب را به این ذهنیت هدایت می کند که اتفاقات به شکل فلش بک در ذهن یکی از شخصیت ها می گذرد. نمونه دیگر خلاقیت ستاری، صحنه بسیار تاثیرگذار و تکان دهنده کابوس علیرضاست که در آن هم رزمانش را می بیند که در ته صحنه در تاریکی با چراغ قوه ردیف ایستاده اند و چراغ هایشان یکی یکی خاموش می شود.

     دکور نمایش ساده و کاربردی است و از تعدادی لاستیک خودرو تشکیل می شود که به جای کیسه شن روی هم چیده شده اند؛ لاستیک هایی که به جای اینکه خودرویی را به حرکت درآورند بی استفاده مانده اند. این می تواند استعاره ای باشد برای ازجادررفتگی معنای جنگ در ذهن سربازان و به علاوه سکون آتش بس.؛ آتش بسی که سربازان را وامی دارد توقف کنند و درباره موقعیت انسانی تلخی که در آن گرفتارند بیندیشند.
 

نتیجه گیری

پچپچه های پشت خط نبرد نمایشنامه ای است که از دل جنگ هشت ساله رژیم بعث صدام علیه ایران می آید و در آن نکته ها و شخصیت های بارزی هست که به گونه ای دلالت بر شناختی انسانی از آن مقطع و روزگار می کنند که شاید دیگر تکرارپذیر نیز نباشد. به هر روی، در انجا خلوص و شفافیتی هست که بقای آن دوره و حضور در آن جنگ را منحصر به فرد می گرداند و حالا زبان و بیان واقع گرایانه علیرضا نادری نیز در ثبت این لحظات بسیار موثر است و ما را در آن برهه و دردها و دردناکی هایش قرار می دهد و این ذی نفوذ بودن دردهاست که حالمان را می گیرد و این خود انگیزه ای می شود برای بقای یک متن در هر اجرایی که از آن می شود و به همین دلیل هم هست که انتظار نمی رود هیچ اجرایی ضعیف تر از حد انتظار باشد. با یک درک اولیه از این آدمها، روابط و موقعیت شان می شود پی برد که این درنگ در آتش بس می تواند گویای بسیاری از مطالب پیچیده و هیاهوگری باشد که می تواند هر جنگی را با ماهیت کاملش برایمان آشکار کند؛ هر چند این جنگ متفاوت با تمام جنگ های مرسوم در طول تاریخ و هر جایی از این دنیا باشد.

علیرضا نادری به نسبت نزدیکی به واقعه و درک جنگ شاید واقعی ترین اجرای ممکن از متن اش را در صحنه آشکار کرده باشد و به همین نسبت اشکان خیل نژاد نیز درک خود از واقعه را بیشتر با معلومات تئاتری اش می آمیزد و حاصلش یک درک ‍ژرف به اقتضای انسان و حضورش در جنگ هست و در اینجا دقیق شدن و تفکر بر رویداد هست که پیش برنده همه چیز خواهد بود و این خود دلیلی است که در کارگردانی و ارائه میزانسن او را دقیق تر از علیرضا نادری ببینیم. اما ستاری جوانتر است و درکش هنوز فاصله دارد با عمیق شدن در ریشه ماجراها و آدمهایی ملموس از یک جنگ... به هر روی او هم بر این باور سوار هست که از این متن نمی توان به سادگی گذشت و با هر میزان از درک و باور می شود به اجرایی در خور دیدن رسید و چنین هم شده است؛ هر چند نقدها بر اثرش بیشتر متناقض است تا اینکه تک سویه بخواهند او را در این میدان داری از یک متن جنگی پیشرو و کاملا قابل تامل در نظر گیرند.

 

 منابع:

رضا آشفته؛ نقد پچپچه های پشت خط نبرد کار اشکان خیل نژاد، سایت هنردستان، 19 مهر 96.

رضا آشفته، نگاهی به کارنامه علیرضا نادری، سایت ایبنا، چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۳.

 

رضا آشفته، نقدی پساختارگرا بر نمایش پچپچه های پشت خط نبرد، روایت فتح، مهر 96.

حسن پارسایی، نقدی بر پچپچه های پشت خط نبرد کار محمدرضا ستاری، هنرآنلاین، 11 تیر 96.

مریم جعفری، سیطره رئالیسم درروایت روزهای جنگ، نقد پچپچه های پشت خط نبرد» به کارگردانی محمدرضا ستاری، روزنامه ایران

نهال حق دوست، نقد پچ پچه های پشت خط نبرد کاری از اشکان خیل نژاد، نت نوشت،  30 مهر 1396

بهارک سهامی؛ درباره نمایش پچپچه های پشت خط نبرد کار محمدرضا ستاری، روزنامه شرق، شماره 2912؛ 25/4/96 ؛ صفحه 9 (نقد).

 

 

 

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران