در حال بارگذاری ...

گفت‌وگو با آزیتا حاجیان، کارگردان نمایش”یک زن، یک مرد”

در این نمایش بسیار زیبا، مضامین بسیاری مطرح شده بود. من از این که راجع به خودم چه قضاوتی می‌شود، نمی‌ترسم. حالا اگر می‌خواهند انگ فمنیسم به من بچسبانند میل خودشان است. اگر می‌خواهند من را محدود کنند باز هم میل خودشان است. من که نمی‌توانم به مردم بگویم راجع به من این قضاوت را نکنید! من یک زن هستم.

عباس غفاری:
اشاره:
نمایش”یک زن، یک مرد” سومین تجربه کارگردانی آزیتا حاجیان در عرصه تئاتر است. نمایش‌هایی که او تا به حال روی صحنه برده به ترتیب”گرگ و میش”و”آن سوی آینه” است. حاجیان که عمده تجربه‌اش در عرصه بازیگری سینما، تئاتر و تلویزیون است، نمایش”یک زن، یک مرد” را براساس نمایشنامه”زن نیک ایالت سچوان” اثری از برشت روی صحنه آورده است. او به گفته خودش از 5 سال پیش اجرای این نمایش را مد نظر داشته است. در حال حاضر این نمایش با بازی مریلا زارعی، کامبیز دیرباز، امین زندگانی، شهرام عبدلی، افسر اسدی، فرزانه نشاط‌خواه، احمد مهران‌فر، عباس غفاری، ملیکا شریفی‌نیا، سوسن مقصودلو، رضا فیاضی، مسعود میرطاهری، انوش عظیمی، مهیار پورحسابی در تالار اصلی تئاترشهر هر شب ساعت 19 به اجرا می‌رود.
نکته‌ای که نظرم را جلب کرده است علاقه شما به کارهای موزیکال است. حتی پایان‌نامه‌ شما نمایش”گرگ و میش” هم نشان از علاقه شما به کارهای موزیکال دارد. این علاقه از کجا نشأت می‌گیرد؟
این علاقه از جمله‌ای از واگنر می‌آید که گفته بود تلفیق شعر و موسیقی بی‌واسطه‌ترین هنری است که ممکن است بر مردم عرضه شود. در کارهایم”آن سوی آینه”، ”گرگ و میش” و کار اخیرم از این جمله بسیار زیبا بهره گرفته‌ام و اتفاقاً در همه نمایش‌ها هم جواب داده است.
یعنی شما فکر می‌کنید این شیوه یکی از راه‌هایی است که می‌شود با آن نمایش را به تماشاگر عام یا خاص طوری ارائه داد که بازتاب بهتری داشته باشد؟
من بی‌دلیل از این تلفیق استفاده نکرده‌ام. به طور خاص اگر درباره این نمایش صحبت کنیم، این نمایش، نمایش برشت است. ما فاصله‌گذاری داریم اما نه نعل به نعل به شیوه برشت، بلکه به سبک و سیاق خودمان. جا به جایی دکور صحنه در نمایش‌های برشت جلوی چشم تماشاگر و در نور روشن انجام می‌گیرد. این نمایش هم خیلی جا به جایی دارد و دکور آن بارها باید تغییر کند. نمایش‌های برشت هم که در تمام دنیا اجرا می‌شود، پر از موسیقی، شعر و نشاط است. ما هم سبک و سیاق ایرانی خودمان را داریم و آن‌ها سبک و سیاق اروپایی خودشان را دارند در واقع ضرورت جابه‌جایی دکور جلوی چشم تماشاگر و ضرورت توضیحات بیشتر در قالب یک جریان هنری مطبوع و مطلوب باعث شده است که این استفاده را بارها و بارها انجام بدهم.
نکته دوم همین بیگانه سازی است که در کارهای برشت معروف است. در سه کار شما”گرگ ‌و میش”، ”آن سوی آینه” و همین کار اخیرتان که برداشتی آزاد از”زن نیک ایالت سچوان” است دوباره این بیگانه‌سازی‌ها را می‌بینیم آیا ارتباط و رویاروی بازیگر با تماشاگر جزء علایق شماست؟
در نمایش”آن سوی آینه” باز هم از همسرایی استفاده کردم. باز هم آن جا کاربرد زیبایی شناسانه‌اش بیشتر مد نظرم بود. در”گرگ و میش” هم که کاری برای کودکان بود، فاصله‌گذاری و ارتباط مستقیم با تماشاگر وجود داشت اما نمی‌توان گفت برای این بوده که حس تماشاگر قطع شود چون حسی را ایجاد نکردیم که بخواهیم قطع شود به یک جریان روایی بود. در واقع یک جور روایت بود که جایی مستقیم و جایی غیرمستقیم روایت می‌شد. به هر حال به قول شما من ارتباط مستقیم صحنه و سالن تئاتر را خیلی دوست دارم.
فکر می‌کنم این نوع ارتباط در این نمایش نسبت به دو کار گذشته کمتر شده است. چرا؟
برای این که ماهیت هر کاری به شما می‌گوید که چه حجمی از ارتباط صحنه را با تماشاگر می‌طلبد. به نظر من ارتباط کمتر نیست. شاید من از دستورالعملِ‌های برشت ترسیدم. شما وقتی که نمایش”زن نیک ایالت سچوان” را می‌خوانید، متوجه می‌شوید که به طور مثال 6 صفحه را به طور متوالی بدون آن که قطع کنید، می‌خوانید اما ناگهان دو صفحه کامل بریده می‌شود و بسیار به این فاصله گذاری و ایجاد ارتباط هدفمند بازیگر با سالن تاکید می‌شود. وقتی نمایش را خواندم، احساس کردم که امکان دارد برای تماشاگر ایرانی خسته کننده شود خصوصاً این که نمایش در مدت 4 الی 5 ساعت در دنیا اجرا شده و اجرای من در دو ساعت و نیم الی 3 ساعت خلاصه شد. بنا بر ضروت همین میزان حجم ارتباط با تماشاگر به نظرم کافی بود که تماشاگر را خسته نکند و ارتباطش را نگه ‌دارد. همین که صحنه از جان نمی‌افتد موید این نکته است که حیات حسی صحنه ادامه دارد.
به خاطر همین ارتباط بیشتر است که آن حجم از متن برشت کم شده؟
نه. در واقع ما متن را 5 بار خلاصه و یک بار براساس مضمونی که در ذهنم بود تنظیم کردیم. مجبور شدیم یک سری از پرده‌ها را حذف کنیم و همچنین یک سری صحنه‌ها را از دل پرده‌ها بعد که این‌ها در کنار هم گذاشته شد و کلیت منسجمی به دست آمد، تقسیم‌بندی کردم که چه حجمی از ارتباط مستقیم را باید داشته باشم که در زمان اجرا تماشاگر خسته نشود. در واقع تشخیص خودم بود و ربطی به موضوع ارتباط با تماشاگر نداشت.
فکر می‌کنید این میزان که از متن حذف شده است به شناخت و اطلاعات تماشاگر ضربه می‌زند؟
نه. به دلیل این که در این نمایش بسیار زیبا، مضامین بسیاری مطرح شده بود. من یک مضمون را از دل این مضامین انتخاب کردم. مضمونی که اجازه پردازش به لحاظ مسائل فرهنگی و بروتراتیک ما را داشته باشد. مضمون تقابل دل و عقل در نمایش”زن نیک ایالت سچوان” برای من مهمترین و زیباترین مضمون بود. مضامینی را هم حذف کردم که رابطه مستقیم با این مضمون نداشت. یک جایی هم نمایش به زیاده‌گویی تبدیل شده بود. چیزهایی در طول نمایش به کرات گفته می شد که تکرارش در زمان ما دیگر ضرورت ندارد. و من آن‌ها را حذف کردم. من با خیال راحت حذف می‌کردم.
جالب است که این مضمون عقل و دل در دو کار قبلی‌تان هم وجود دارد.
من از نسلی هستم که ایثار و گذشت و انتخاب دیگری به جای خود و ارزشگذاری‌های این چنینی برایش اهمیت داشت. شما هر چقدر از خود به نفع دیگران می‌گذاشتید، ارزشمندتر بودید. باورهای آرمان گرایانه خیلی در نسل من ریشه‌ای بودند اما حالا وقتی با جوانان این جامعه صحبت می‌کنم، می‌بینم که آن جریان تمام شده است. روان شناسی جدید هم می‌گوید که وقتی به خودت اهمیت دهی، می‌توانی برای دیگری هم ارزشی قائل شوی یا وقتی خودت را دوست داشته باشی می‌توانی دیگری را هم دوست داشته باشی. برای من حالا این سوال پیش آمده که بالاخره باید خودمان را در اولویت قرار دهیم یا دیگران را؟ شاید این گمگشتی ذهن خودم است. شاید این نمایش را که این همه برایش زحمت کشیده‌ام و پنج ماه است که به آن فکر می‌کنم و 5 سال بیشتر است که برایش تلاش می‌کنم تا با دیگران در میانش بگذارم به خاطر همین مسئله است. شاید با این کار می‌خواهم جواب سوال خودم را پیدا کنم، این که عاقبت عقل یا دل را انتخاب کنم؟ اما در این نمایشنامه هم به نتیجه‌ای نمی‌رسیم و باز با یک سوال نمایش تمام می‌شود. سوالی که تماشاگر وقتی از سالن بیرون می‌رود با آن دست و پنجه نرم می‌کند.
در واقع همان تراژدی انسان تنهای قرن 21 است.
نمی‌دانم، اسم آن را چه می‌توانید بگذارید! اما آن چیزی بود که من باورش داشتم و در صحنه نشان‌اش دادم.
یعنی در واقع مرگ آرمان گرایی؟
شاید. نمی‌دانم آن آرمان گرایی چقدر متضمن رشد انسان بود؟ در واقع می‌توانم بگویم که در دوره دوم زندگی‌ام، در سن میانسالی شاید سوال‌های جدیدی در ذهنم در حال طرح شدن است، شاید احتیاج به یک بازنگری داشته باشم درباره تمام آن چه که تا به حال به آن‌ها باور داشته‌ام.
شما می‌گویید که در نمایش سوال طرح می‌کنید ولی در دو کارتان”آن سوی آینه” و”یک زن، یک مرد” به نظر می‌رسد که شکست با دل است تا عقل!
در یک جامعه مرد سالارانه هر کس که بی‌رحم‌تر است، هر کس منطقی‌تر و هر کس بخش مغزش بیشتر فعال‌تر است متاسفانه موفق‌تر است، احترام بیشتری دارد، برگزیده‌تر است، اقتدار بیشتری دارد و حرفش بیشتر به کرسی می‌نشیند تا کسانی که عاطفی هستند. در واقع افرادی که با بخش راست مغزشان زندگی می‌کنند. متاسفانه در این اقتدار مردانه و سیستم مرد سالارانه دنیا جایی ندارند.
در واقع شما به سیستم مرد سالارانه اشاره می‌کنید. آیا زن نمی‌تواند نشانه‌هایی مانند بی‌رحمی یا حس تعقل شدید را داشته باشد؟
دقیقاً همین طور است. زن‌های مقتدر، زن‌های بیزینسی، زن‌هایی که رئیس جمهور یا نخست وزیر هستند، مجبورند با روابط مرد سالارانه رشد کنند.
شما می‌بینید زن‌ها برای این که اندیشمند شوند حاضر هستند از مادری و همسری بگذرند و در جامعه جایگاهی پیدا کنند چون جهان اقتدار مردانه برایشان مهم است. واقعیت این است که هیچ کسی برای یک مادر، به اندازه یک زنی که کار می‌کند ارزش قائل نیست. هیچ کس برایش دست نمی‌زند. بیشتر مادرهای ما غم زده از دنیا می‌روند چون هیچ وقت آن جوانی و انرژی که گذاشتند تا نوع بشر در یک بستر عاطفی زیبا رشد کند ارزشگذاری نشده است.
شاید به خاطر همین است که”شنته” قهرمان اصلی نمایش”زن نیک ایالت سچوان” یا شنتا در نمایش”یک زن، یک مرد” شما مجبور می‌شود در قالب مردانه زندگی‌اش را ادامه دهد.
دقیقاً همین طور است. می‌بینید که شنتا در جایی می‌گوید:«برای این که پسر کوچولویی که در شکم دارم را بتوانم حفظ کنم و از او حمایت کنم، از این به بعد آقا داداش می‌سپارمش به تو. چرا که آقا داداش نظم ایجاد می‌کند در حالی که آقا داداش همان خواهر است. و اگر جای خود را به یک مرد نمی‌داد دوباره گدا گدوله‌ها و بیکاره‌ها و آس و پاس‌‌های شهر غارت‌اش می‌کردند و چیزی برای پسر کوچولواش باقی نمی‌ماند. چون که مردم از اقتدار حساب می‌برند، به اقتدار تعظیم می‌کنند و به حرف یک آدم مقتدر گوش می‌دهند. اما به آدمی که دلی جلو می‌آید و با خواهش و تمنا، با دوستی و مهربانی می‌خواهد یک نظام سالم ایجاد کند کسی گوش نمی‌دهد. این در نمایش ما عینیت دارد.
اما رب‌النوع‌ها در انتخاب‌شان یک زن را انتخاب می‌کنند.
برای این که ماهیت زن پناه دهنده است. ماهیت زن مادری و عطوفت است. همه مهربانی، همه عشق‌ها و همه خوبی‌های جهان از دامن زن بلند می‌شود. ما معمولاً می‌گوییم یادش بخیر مامان بزرگم ... یا مامانم... یا آبجیم این کارها را می‌کرد. اما در جامعه نمی‌شود به این چیزها اکتفا کرد چون از زندگی ساقط می‌شویم. بله رب‌النوع‌ها یک زن را انتخاب می‌کنند برای این که این زن به هیچ چیز فکر نکرد، به آبرویش فکر نکرد. به این که ممکن است غارت شود فکر نکرد. خیلی راحت سه تا آدم بی‌پناه را به زندگی و خانه‌اش پذیرفت. معمولاً مردها چنین کاری نمی‌کنند هزار تا محاسبه پشت آن است.
اگر نمونه می‌آورم به این خاطر است که می‌خواهم، ریشه‌های مشترک در سه کار شما را پیدا کنم. آدم‌های خاکستری در هر سه نمایش شما از جنس مرد هستند. در”آن سوی آینه” عنکبوت یک مرد است. در این نمایش، یانگ سون یک مرد است. در”گرگ و میش” هم گرگ یک مرد است!
قبول دارید که جامعه جهانی ما به هر حال مرد سالارانه است؟ و نگاه مرد سالارانه و اقتدار پرستانه حاکم است من سنبل یک انسان مقتدر را چطور می‌توانم یک زن بگیرم در حالی که در واقعیت زن‌ها موجودات مقتدری نیستند؟ شما وقتی می‌گویید حقوق زن را احقاق کنیم یا احیا کنیم یعنی این حقوق از دست رفته است. وقتی می‌خواهیم راجع به حقوق زنان صحبت کنیم چرا حرفی از حقوق بشر نمی‌زنیم و چرا اساساً حرفی از دفاع از حقوق مردان در میان نیست! آیا معنی و مفهموم‌اش این نیست که این حقوق از بین رفته است؟ در واقع آن چه که در نمایش می‌بینید از جهان اطرافم گرفته‌ام و جزء نگرش‌ام شده و اِلا یک نگاه شخصی نیست. من عموماً نه فمینیست‌ام و نه دوست دارم زن و مرد را از هم جدا کنم. معقتد هستم که انسان را نباید جنسی دید. اما می‌بینیم که در واقعیت‌ مردها حرف او را می‌زند.
در کشور ما معنای فمنیسم بد تعریف شده و هر کسی تا مباحثی زنانه را مطرح می‌کند مهر فمینسم به او می‌زنند. شما نمی‌ترسید که از شما هم در ذهن مخاطب این تصور ایجاد شود؟
من از این که راجع به خودم چه قضاوتی می‌شود، نمی‌ترسم. مهم نیست، من این جوری فکر می‌کنم. حالا اگر می‌خواهند انگ فمنیسم به من بچسبانند میل خودشان است. اگر می‌خواهند من را محدود کنند باز هم میل خودشان است. من که نمی‌توانم به مردم بگویم راجع به من این قضاوت را نکنید! من یک زن هستم و صد در صد زنانه‌گی من همان طور که پناهندگی دارد، بی‌نظمی دارد، عطوفت دارد و قطعاً انتخابش هم به سمت و سویی می‌رود که تمایلات زنانه من ایجاب می‌کند. به نظر من متن برشت ازلی، ابدی و جهان شمول است. اصلاً تمام متن‌های برشت این طور است و محدود به یک مقطع زمانی نمی‌شود. حالا این که ما دوست داریم تا یک چیزی را می‌بینیم آن را در محدوده‌ای بگنجانیم که با محدودیت دنیای خودمان سازگاری داشته باشد یک بحث دیگر است.
من هرگز یک طرفه به قاضی نرفتم و برادر را که در واقع همان شنتا است محکوم نکرده‌ام بلکه فقط رفتارها و اکنش‌های مربوط به زن و مرد را نشان داد‌ه‌ام.
اگر موافق باشید برویم سراغ موضوع انتخاب بازیگران، آیا زمان بازنویسی متن به همین بازیگران فکر می‌کردید یا براساس ضرورت، مجبور به انتخاب‌های دیگری شدید؟
5 سال پیش که می‌خواستم این کار را شروع کنم اسامی تعدادی از بازیگران را نوشتم بعد روزنامه‌ها خواستند تا اسم‌ها را اعلام کنم اما من چطور می‌توانستم اسامی را اعلام کنم وقتی هنوز تمرین را شروع نکرده بودم و بازیگرانم سر کارهای دیگری بودند. من خیلی از بازیگران صاحب نام در لیستم بودند اما بعد از این که رسماً از آن‌ها دعوت کردم برای بازی تشریف بیاورند مجبور شدم یک خورده نقش‌هایم را جابه‌جا کنم. به علت پرمشغله بودن بازیگرانم و کمبود وقت‌ تمرین تغییراتی را در نقش‌ها ایجاد کردم ولی به طور کلی از آن چه قبلاً در ذهنم بود خیلی دور نیفتادم. مثلاً مجبور شدم از بازیگری خاص صرف نظرکنم و به بازیگر نزدیک به او پیشنهاد دهم.
حتی برای نقش شنته؟
برای نقش شنته یک لیست 10 نفره نوشتم که مرتب در طول این 5 سال به آن فکر کردم. در آخرین تصمیم‌گیری‌هایم که مربوط به دو سال پیش می‌شد، یکی از بازیگران تئاتر را برای نقش شنته انتخاب کردم اما مدتی بعد با همان خانم در یک کار سینمایی همکار شدم و دیدم که نمی‌توانیم با همدیگر 5 – 6 ماه کار کنیم. اخلاقیات و عاداتمان زیاد با هم هماهنگ نبود. پس نظرم را تغییر دادم و از 2 سال پیش به مریلا زارعی که سر فیلم”معادله” با هم همبازی بودیم، پیشنهاد دادم.
بسیاری معتقدند که کارگردان‌های تئاتر برای جذب مخاطب عام از چهره‌های سینمایی و سوپر استارها استفاده می‌کنند.سوپر استارهایی که در این تئاتر بازی می‌کنند تئاتری‌اند جز خانم مریلا زارعی که حیرت همه را برانگیخت. او بسیار با استعداد است. روزی که این نقش را به او پیشنهاد دادم و غروبش به من زنگ زد و گفت که این نقش خیلی سنگین است، می‌ترسم. از او خواهش کردم و گفتم یک هفته هم به من و هم به خودت این شانس را بده تا روی این نقش کار کنیم اگر بعد از یک هفته احساس کردی از عهده نقش برنمی‌آیی ما دنبال یک آلترناتیو می‌گردیم که تمرین‌های آن یک هفته همین طور ادامه پیدا کرد تا امروز و امروز او تبدیل به یکی از بهترین بازیگران من شده است.
متن رگه‌هایی از طنز دارد ولی در عین حال متن بسیار جدی و گروتسکی از بعضی جهات است؟
کدام متن را می‌گویی، متن خلاصه شده من را می‌گویی یا متن برشت را؟
متن برشت را می‌گویم ولی”یک زن، یک مرد” هم در واقع همین قابلیت‌ها را دارد چون در واقع برگرفته از متن برشت است. نمی‌توانیم آن را متنی مستقل بدانیم چون آدم‌ها و خط داستان مشترک است و فقط بنا بر ضرورت بعضی از نکته‌ها کم شده یا زیاد شده سوال من این است که گاه گداری در طول اجرا دیده می‌شود که بعضی از شخصیت‌ها و بازیگران سعی می‌کنند که نمایش را به سمت کمدی پیش ببرند در حالی که فکر می‌کنم آن رگه طنز می‌تواند برّا باشد یا اصطلاح سلاح کوبنده‌تری داشته باشد.
کاملاً حرف شما درست است. در دو سه مورد دیده‌ام که بازیگران ما به این سمت حرکت می‌کنند و آن هم به این دلیل است که یکی از بازیگران ما درست روز دوم اجرا به ما پیوست به این علت که بازیگر دیگرمان بی‌نظمی کرد و ما مجبور شدیم از او خواهش کنیم که به یک گروه 72 نفره احترام بگذارد و از دوست دیگرمان خواهش کردیم که به سرعت خودش را برساند. در دو سه اجرای اول حرف شما را قبول دارم اما بعد از این دو سه اجرا با تسلط او بر بازی، آن رگه‌های طنزی که تصور می‌کرد باید روی آن تاکید کند تا سوار ماجرا شود بر طرف شده. یکی دو بازیگر دیگر هم هستند که به آن هم به طور مداوم از اتاق فرمان یادداشت می‌دهم تا خطایی صورت نگیرد. این نمایش به اندازه کافی جای تفریح و نشاط دارد و نیازی نیست که تماشاگر را بخندانیم. یعنی تماشاگر برشت را برای خندیدن این جا نیاورده‌ایم، آورده‌ایم تا ضمن تفریح روی اندیشه‌اش هم متمرکز شود.
نمایش تقریباً نزدیک به 3 ساعت است. جمع کردن یک نمایش سه ساعته کار دشواری است چون گاه گداری ممکن است یک نمایش طولانی مدت در پاره‌ای از صحنه‌ها ریتم خود را از دست بدهد. زمان کارگردانی چه تمهیداتی برای این لحظات اندیشده‌اید تا ریتم یک دست باشد؟
در وضعیتی که زمان اندکی را برای تمرین در اختیار ما گذاشتند و بازیگرانم تک تک به گروه می‌پیوستند فرصتی برای روخوانی متن نداشتیم. هماهنگ شدن همه بازیگران با ریتم اصلی کار خیلی طول کشید. بارها پیش می‌آمد که به یک بازیگر یادداشت می‌دادم که ریتم بازیش در جاهای غلط است اما نمی‌توانست ریتم را جمع کند. البته این بین تئاتری‌های باب است که 10 روز اول اجرا، 10 روز آخر تمرین است. در 10 روز اول اجرا بازیگران به تدریج ریتم را پیدا می‌کنند و وقتی با تماشاگر برخورد می‌کنند، باورشان می‌شود که بازیشان در جاهای ریتم خود را از دست می‌داده و خودشان درست می‌کنند.
نکته دیگری که همیشه در کار شما بوده، حضور بازیگران حرفه‌ای و آماتور در کنار هم است، چه به صورت همسرا و چه بازیگر. آیا این شیوه کارگردانی را دشوار نمی‌کند؟ به هر حال هماهنگ شدن با دو دسته بازیگر زمان زیادی را می‌طلبد. آیا از این جهات هیچ وقت نترسیدید؟
نه، مرا نترسانده. به این دلیل که من یک معلم هستم و معتقد هستم که اگر در هر کار بتوانم 30 نفر را برای آن که آماده حضور در کارهای جدی‌تر تئاتر شوند تربیت کنم برایم افتخار آفرین است به علاوه تلفیق شعر و موسیقی برایم بسیار پر انرژی است. به هر حال برای تلفیق بازیگران حرفه‌ای و آماتور اگر دل دهی، وقت بگذاری و نگران باشی تا به ماحصلی که به آن فکر می‌کنی برسی. خیلی خوب است، سخت است اما نتیجه خوب و لذت بخش خواهد شد.
برای بازیگران چطور؟
برای بازیگران هم همین طور. حرفه‌ای‌ها باید بدانند که روزی باید نقش‌های سنگین‌تری را قبول کنند. خیلی واضح است که انرژی‌های ما همراه افزایش سن در حال تحلیل رفتن است، درست است که تجربه داریم اما مثلاً بنده دیگر نمی‌توانم به جای مریلا زارعی روی صحنه بروم. باید چند آدم را تربیت کنیم تا جای ما را بگیرند و حیات تئاتر این طور ادامه پیدا کند. این بخش آموزش باعث می‌شود تا نمایش ما از تولید یک نمایش صرف متمایز شود. این ریسک است. اما من با خوشحالی آن را می‌پذیرم و بازیگران حرفه‌ای‌ام را تشویق می‌کنم که با این فضا کنار بیایند. جایی هم که احساس خستگی کرده‌اند با گفتن، خندیدن و با فراهم کردن شرایط بهتر از دلشان درآورده‌ام.
نوع طراحی لباس به شکلی است که آدم فکر می‌کند وارد شهری شده که پوشش همه با هم برابر است.
یک تفکر خاص پشت این طراحی لباس وجود دارد و آن این است که همه آدم‌ها یکسان‌اند. وقتی آدم‌ها برهنه می‌شوند دیگر معلوم نیست چه کسی فقیر و چه کسی غنی است. طبقات اجتماعی و اقتصادی افرا محو می‌شود. روزی که به دنیا می‌آییم یکسانیم و روزی که می‌میریم همه یکسان هستیم. به خصوص در فرهنگ شرقی ما که کفن می‌پوشیم و برهنه زیر کفن هستیم. در ضمن با اضافه کردن رنگ، اشارپ یا کلاه جایگاه و طبقات اجتماعی شخصیت‌ها را مشخص کرده‌ایم.
در همه کارهایتان از موسیقی زنده استفاده می‌کنید. چرا؟
یک تئاتر زنده، یک موسیقی زنده هم می‌طلبد. متاسفانه هم به لحاظ هزینه و هم به لحاظ مجموعه برنامه‌های ما این امکان که همه موسیقی‌های نمایش‌مان را به صورت زنده داشته باشیم، وجود نداشت. مجبور شدیم از لب‌خوانی هم استفاده کنیم در حالی که 4 نوازنده داریم که همزمان می‌نوازند و روح زنده موسیقی را در نمایش ما می‌دمند.
یک نکته دیگر که همیشه برای من مطرح بوده، درباره پایان نامه شماست. پایان‌نامه‌تان نمایش”گرگ و میش” ویژه کودکان است. در حالی که در آن سال‌ها می‌دیدیم پایان‌نامه‌ها بیشتر از پینتر و یونسکو، برشت و گورکی بود. در واقع تحت تاثیر یک سری دلایل سیاسی این گونه آثار مطرح شده بود، چطور در آن زمان متنی نوشته خودتان به نام”گرگ و میش” را کار کردید؟
”راین هارت” کارگردان بزرگ تئاتر آلمان می‌گوید که هر هنرمندی باید بخش بزرگی از کودکی‌اش را نگه دارد. من هم برای حفظ آن تلاش کرده‌ام و شاید پایان‌نامه‌ من نیز می‌خواست بگوید که من کودکم و هنوز دل در گروه کودکیم دارم. شاید در آن برهه بیشتر به این فکر می‌کردم که برای جوانان امروز که آن موقع کودک بودند باید کار کنم. شاید آن زمان خیلی بیشتر به آینده فکر می‌کردم. به هر حال در سن 40 سالگی فکر می‌کنم که می‌توانم برای این جوانانی که گرگ و میش را دیدند حرف‌های جدی‌تر بزنم.