در حال بارگذاری ...
رخدادهای نمایشی بنیاد آفرینش­های هنری نیاوران در این روزگار(بخش نخست)

اندوه ببریده شدن از نیستان با تماشای نمایش در نی­آوران

عرفان پهلوانی:

روز/شب، بیرونی، باغ فرهنگسرای نیاوران

شاید از آن روی که هنرهای نمایشی ریشه در آیین­های پرستشی و نیایشی دارند است که در بسیاری از سرزمین­ها و فرهنگ­ها، چگونه رفتن به تماشای یک آفرینش هنری نمایشی خود مرامی دارد؛ برای نمونه مهم است که تماشاگران چه جامه ­ای بر تن کنند و بی­ گمان مهم است که حالمان چگونه باشد! حال ما بر چگونگی پیوند میان ما و آفرینش هنری، اثر خواهد نهاد...

در خیابان­ ها و کوچه­ های تنگ و بیشتر پرراه بندان (ترافیک) شمال شهر تهران، باغ فرهنگسرای نیاوران از اندک باغ­ های باقی مانده ­ی این منطقه است. با ورود به این باغ زیبا که در هر ماه و فصلی می­توان رنگ­هایی از رنگارنگی زیبای هستی را به تماشا نشست، هر اندازه هم که حالمان بد باشد، اگر نه خوب اما بی­گمان بهتر خواهد شد و انرژی مثبت هستی و مهر بی­ منت پروردگار ما را متاثر می­سازد. در باغ زیبای بنیاد آفرینش­های هنری (فرهنگسرای) نیاوران می­توان سر را بالا گرفت و آسوده از برج­ ها، صنعت و مدرنیزاسیون از لابه­ لای شاخه­ های درختان آسمان را دید و به دوردست­ها، به چیستی­ ها و به چگونگی­ ها اندیشید و دریافت آن چه را که از درونمان می­جوشد و شاید پاسخی در بیرونمان می­یابد...

با گذر از بخشی از این باغ که یادها، خاطره ­ها و داستان­ های شنیدنی و فراوانی را در سینه دارد، با بالا رفتن از شماری از پله­ های سنگی این باغ، به فضایی می­رسیم که شاید پیش از هر چیز دو هنر معماری و مجسمه­ سازی رخ می­نمایانند. حوضی بزرگ که آوای آبنمای آن آرامش دهنده­ جان و آرام کننده­  روان می­توان بود و سه تندیس درخور درنگ و اندیشه که ایستاده و نشسته و دراز کشیده گویی میزبانانی خودمانی، گرم و بی­ تعارف و تکلف این سرای فرهنگ و هنر هستند و درودگویان به هنرمندان و هنردوستان می­گویند:

هیچ ترتیب و آدابی مجوی                               هر چه می­خواهد دل تنگت بگوی

خب! حال که اندک اندک از روزمرگی و ماشین­ها دورتر و دورتر می­شویم حالمان بهتر و بهتر می­شود و شاید از اندیشه­ مان بگذرد که ای کاش می­شد این تلفن همراه را هم به اتاق نگهبانی دم در باغ (فرهنگسرا یا بنیاد آفرینش­های هنری) نیاوران می­سپردیم و آسوده ­تر و آسوده ­تر می­شدیم. با این حالمان که حتی اگر خوب هم نشده باشد، بهتر شده است، تماشای یک نمایش لذتی دیگر و کم­ همتا دارد که با تماشای نمایش در بسیاری از دیگر مجموعه­ ها و تماشاخانه­ ها درخور سنجش نیست...

در این روزگار سال 1395 شمسی، سالن خلیج پارس (فارس) بنیاد آفرینش­های هنری (فرهنگسرای) نیاوران، بنا بر رای و تصمیم درخور انتقاد و اعتراض مدیران این بنیاد، از هنرنمایی هنرمندان هنرهای نمایشی محروم مانده است. بی­گمان پاک کردن صورت مساله راهکاری فرهیخته و خردمندانه نیست و با وجود همگی چالش ­ها می­توان راهکاری برای برون رفت از چالش ­ها و حل مساله ­ها یافت. این روزها، تابستان و روزهای آغازین پاییز 1395 شمسی، تالار گوشه­ بنیاد آفرینش­های هنری (فرهنگسرای) نیاوران ببش از گذشته از گوشه ­نشینی بیرون آمده است و خستگی ناپذیر و پرتلاش هر شب میزبان دو و گاهی سه نمایش است؛ از نمایش­ هایی درخور تماشاگران کودک و نوجوان مانند «پلنگ خیالباف»، «مجید، هی و فرچه­ ها» و «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» تا نمایش­هایی درخور تماشاگران بزرگسال همچون «بیتل­ ها»، «همه­ پسران من» و «شعبده ­باز»...

بیتل­ های خیالباف

نمایش ­هایی که در تابستان 1395 شمسی در تالار گوشه­ فرهنگسرای نیاوران اجرا شدند، از درجه و ارزش ­های هنری گوناگونی برخوردار بودند. از میان شش نمایش یاد شده، دو نمایش «پلنگ خیالباف» و «بیتل­ها» شاید کمترین نمره را به دست آورند. پلنگ خیالباف گر چه می­توانست هنگام اجرا برای تماشاگران کودک گیرا و «لذت­بخش» باشد، اما همچون روزنامه تاریخ مصرفی کوتاه داشت و هرگز به یادماندنی نبود و نمی­توانست تماشاگر آشنا با هنرهای نمایشی را به تماشای دوباره و یا درنگ و اندیشه فرابخواند. پلنگ خیالباف نمایشی سرگرم کننده و از اندکی بار آموزشی برای کودکان برخوردار بود. اما گروه اجرایی این نمایش نگاهی چندان باریک­اندیشانه نداشتند و به دیگر گفتار از توجه به جزییات اثر غافل مانده بودند. بارها و بارها دیده­ایم که آفرینشی نمایشی در رسانه­های گوناگون (تاتر، سینما و تلویزیون) گر چه سرگرم کننده است، اما از بار، ارزش و ژرف­ساخت­های هنری و زیبایی­شناسانه و همچنین هوشمندی و باریک­اندیشی­ای که لازمه­ی هر آفرینش هنری است برخوردار و بهره­مند می­باشد. شاید بد نباشد که پیش از هر آفرینش هنری بدین بیاندیشیم که این آفرینش، چه در ساحت درونمایه و چه در ساحت ساختار، چه تازگی و لزومی دارد و اگر من یا مای هنرمند این آفرینش را نیافرینیم چه آسیبی به هستی خواهد خورد؟!!!...

نمایش «بیتل­ها» به نویسندگی «محمد چرمشیر» و کارگردانی «نینا نفیسی» که مرداد 1395 شمسی در سالن گوشه­ی فرهنگسرای نیاوران به روی صحنه رفت نیز نمایشی ستایش برانگیز و دارای زیبایی­شناسی هنرهای نمایشی نبود. در این نمایش دو چهرهی نام  ­آشنا، «تبسم هاشمی» و «شکوفه هاشمیان» در کنار دو بازیگر جوان­تر، «هاله گرمی» و «شهزاد وجدانی» نقش­آفرینی می­کردند. بیتل­ها دارای داستانی است که آن چنان که شایسته و بایسته است دراماتیزه نشده است. کاراکترهای این نمایش آن چنان که می­شاید و می­برازد شخصیت­پردازی نشده­اند و تماشاگر نمی­تواند به دهلیزها و پیچاپیچ­های این کاراکترها راه یابد. به همین دلیل چرایی رای­ها، تصمیم­ها، انگیزه­ها و واکنش­های چهار کاراکتر نمایش در سطح باقی می­مانند و آن­چنان که در داستان­ها، نمایشنامه­ها و فیلمنامه­های شاهکار و ماندگار ایرانی و نیرانی (غیرایرانی) دیده­ایم و از آن­ها لذت برده­ایم، این چهار کاراکتر پرداختی روانکاوانه نمی­شوند. نمایشنامه­ بیتل­ها بیشتر به اتود یا تمرین نمایشنامه­نویسی ماننده است. شاید رسانه ­ای بجاتر برای بازگفت چنین داستانی، مجله­های عامه ­پسند و نه چندان سطح بالا باشد که خوانندگان در هنگام­ه ای بی­کاری و بی­حوصلگی بخوانند، سرگرم شوند و شاید لذت ببرند. نمایش بیتل­ها چندان پاسخگو و در پیوند با ضرورت، نیازها و چالش­های روزگار اکنون ما نیست. کاستی­ها و نداشته­ های این نمایش موجب شدند که بیتل­ها در فروش، گیشه و آمار تماشاگر سربلند نباشد. بررسی گزینش شیوه­ اجرایی واقع­گرایانه (ریالیستی) این نمایش نیز نکته­ ای است که در ادامه و در نگاهی به نمایش «همه­ پسران من» پیرامون آن خواهم نوشت. نمایش بیتل­ها را می­توان در دسته­ بندی نمایش­ها از دیدگاه چگونگی (انواع کیفی درام) یک نمایش سرگرمی­ساز (ژورنالیستیک) به شمار آورد؛ چرا که این نمایش داستانی ساده و نزدیک به مردم دارد. همچنین به سمت و سوی برجسته سازی اغراق شده­ی قهرمان یا قهرمان­پروری مضاعف می­رود. نیز بیشتر، عاطفه­ ها و احساس مخاطب را برمی­انگیزاند و کمتر چالشی اندیشه­ ای و خِرَدین را پی می­افکند. این نمایش به نسبت بلند یا طولانی است و گاهی و آن هم اندکی می­تواند در شماری از صحنه­ ها و لحظه­ ها تماشاگران را به هیجان آورد و سرگرم سازد.

نام­ها و سرنوشت

بسیاری از نگره­ های هستی­ شناسانه و فلسفی گفته ­ها و نوشته­ هایی درنگ و اندیشه برانگیز پیرامون تاثیر نام­ها بر سرنوشت انسان­ها و پدیده-ها دارند. نام یک آفرینش هنری کارکردهای گوناگونی در تحلیل، واکاوی و نقد آن آفرینش دارد؛ می­تواند دعوت کننده و در به یاد ماندن آن آفرینش تاثیرگذار باشد. هر دو نمایش «مجید، هی و فرچه­ ها» و «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» نام­ هایی دم­دستی و اندیشه­ نخستین (فکر اولی) دارند؛ نام­هایی که گویی نویسنده (و همچنین کارگردان و گروه اجرایی) زحمت چندانی برای برگزیدن نام و نامگذاری به خود نداده ­اند و گویی این مهم را از سر خود باز کرده­ اند. نام هر دوی این نمایش­ ها بیشتر یادآور نام­ هایی است که کودکان نوقلم بر نوشته­ های خود می­گذارند؛ گر چه گاهی نامگذاری کودکان نوقلم بسیار خلاقانه ­تر و هوشمندانه ­تر هستند.

نمایش «مجید، هی و فرچه­ ها» اجرایی بسیار بهتر و قوی­تر از نمایشنامه ­اش دارد و نمایشنامه سرشار از ایرادها و کاستی­ های بارز نمایشنامه­ نویسی است. ای کاش این گروه، با این توش و توان هنری، نمایشنامه ­ای درست­تر و بهتر را برای اجرا برمی­گزیدند. مجید، هی و فرچه­ ها به نویسندگی «سیدحسین فدایی­حسین» و کارگردانی «طهورا کریم­خانی» که شهریور و روزهای آغازین ماه مهربانی 1395 شمسی در تالار گوشه­ فرهنگسرای (بنیاد آفرینش­های هنری نیاوران) به روی صحنه رفت، از آغازی دعوت کننده و تماشایی بهره ­مند نیست؛ اما این نمایش هر چه پیشتر می­رفت، دیدنی­ تر و زیباتر می­شد. چند دقیقه­ آغازین این نمایش را که به ریختار آمیخته­ ای از بازپخش روایت و نریشن و میزانسن­ های عکس­ گونه نوستالژیک دهه شصت تلویزیون خودمان سامان یافته بود را به آسانی می­شد حذف کرد. چرا که همگی آن داده­ها دوباره در صحنه­ پسین و در گفت و گوی میان کاراکترها به تماشاگر داده می­شد و این تکرار، بی­کارکرد و غیرضروری بود. افزون بر آن این که انتقال داده به تماشاگر در میان گفت ­وگوهایی ویژه میان کاراکترها، آن هم نه هر گفت ­وگو و ارتباط کلامی، نمایشی ­تر از روایت و بازگفت می­باشد.

در صحنه­ های آغازین و همچنین پایانی این نمایش یک در، سمت چپ تماشاگر قرار داشت که از آن هیچ بهره­ای گرفته نمی­شد و به آسانی می­شد آن را حذف کرد. طراحی پوشاک، صحنه و میزانسن­ های آغازین این نمایش چندان تماشایی نیستند، اما نمایش با ورود کاراکتر «هی» و پس از آن صحنهی قصر کفشی و کاراکترهای «فرچک»، «فرچوک» و «بانو فرچه» دیدنی­تر می­شود. گر چه برای طراحی پوشش کاراکتر  اندیشه­ ای ورزیده و زحمتی کشیده شده است، اما رمزگشایی نشانگان به کار رفته در طراحی جامه­ این کاراکتر مانند کلاه شطرنجی زرد و سیاه، لباس سیاه، دستکش­ های سفید و پاپیون راه راه مشکی و سپید در پیوند با ساختار و درونمایه این آفرینش قرار نمی­گیرند.

نکتهی دیگری که می­تواند نشانگر بی­حوصلگی یا اندیشه­ سطحی و به دور از ژرف ساخت نویسنده و همچنین کم­ دقتی کارگردان و گروه اجرایی این نمایش باشد، نامگذاری کاراکترهای این نمایش است؛ نام­های «مجید»، «رضا» و «بهروز» به هیچ روی در پیوند با کارکردهای داستانی و نمایشی این کاراکترها، پرداخیت شخصیت و تیپ آن­ها و یا کردار و رفتار ایشان نیست. گر چه نامگذاری کاراکترهای «مربی»، «هی»، «فرچک»، «فرچوک» و «بانو فرچه» با نگاه بر کارکردهای داستانی و نمایشی این کاراکترها پذیرفتنی ­تر به نظر می­رسند.

شاید بهتر بود که نویسنده یا دست کم گروه اجرایی نمایش مجید، هی و فرچه­ ها، مجید را پیش از رویارویی با هی و در ادامه دیگر ماجراهای نمایش و آشنایی او با فرچک، فرچوک و بانو فرچه، با تمهیدی به سرزمین خواب و رویا می­فرستادند تا این چهار کاراکتر و گفته­ ها و رخدادهای در پیوند با ایشان از بلاتکلیفی پرسش برانگیز و گاهی بی­ منطقی آزاردهنده رهایی می­یافتند و برای تماشاگر و به ویژه تماشاگر کودکِ سرشار از پرسش و کنجکاوی پذیرفتنی ­تر و باورکردنی­ تر می ­شدند.

کارگردان و گروه اجرایی نمایش مجید، هی و فرچه­ ها تلاش کرده بودند تا با بهره­ گیری از ایده ­هایی مانند به کارگیری پاشنه­ کش به جای شمشیر یا مدال آویزان از سینه­ی فرچه ­ها، ایده ­هایی دیداری و در پیوند با داستان نمایش را به کار ببرند. شوخی­ های دیداری این نمایش، مانند میزانسن بسته شدن مجید توسط فرچک و فرچوک شوخی­ هایی شریف و بهره­مند از تکنیک­های ایجاد خنده در تماشاگران هنرهای نمایشی همچون تکنیک «ماشینی عمل کردن موجود زنده» بودند.

جا داشت که بازیگران این نمایش بیشتر و بهتر از انرژی، واکنش­ها و حضور فعال تماشاگران، آن هم تماشاگران کودک بهره می ­جستند و فرصت ­های بداهه ­پردازی را گرامی­ تر می­داشتند؛ در بداهه­ پردازی، این توانش درنگ و اندیشه برانگیز هنر بازیگری (و نیز دیگر هنرهای اجرایی) بازیگر نقش بانو فرچه بهتر، هنرمندانه­ تر و خلاقانه ­تر از دیگر بازیگران نمایش مجید، هی و فرچه­ها عمل می­کرد.

یکی دیگر از مهم­ترین کاستی­ها و نداشته­ های نمایشنامه­ نمایش مجید، هی و فرچه­ ها که جا داشت در فرآیند اجرایی شدن برطرف شود، صحنه­ای بود که پس از بسی رویداد و ماجرا، فرچک و فرچوک درنمی­یافتند که یک انسان (مجید) خود را به ریختار یک تندیس (مجسمه) درآورده است و او را به عنوان یک تندیس (مجسمه) پذیرفته بودند؛ اما بانو فرچه به محض ورود و بی­درنگ و بدون هیچ پرداخت و رخداد نمایشی، داستانی و یا منطقی از این راز پرده برمی­داشت!!!

در بخش پسین این نوشته، نگاهی خواهم داشت به نمایش­های «تاج محمد و دیوهای سیاه و سفید» و «شعبده­باز» و همچنین نمایشی که یکی از بهترین، زیباترین، به یادماندنی­ترین و تماشایی­ترین نمایش­های این سال­ها بود؛ نمایش «همه­ پسران من» به نویسندگی «آرتور میلر» و کارگردانی «دانیال شهریاری» که مرداد 1395 در باغ فرهنگسرای نیاوران اجرا شد و امیدوارم فرصت اجرا و تماشای دوباره­ این نمایش دوست داشتنی فراهم شود...

آرزو می­برم که چراغ هنرهای نمایشی و دیگر رخدادهای فرهنگی و هنری در فرهنگسرای (بنیاد آفرینش­های هنری) نیاوران هر روز و هر شب فروزان­تر و روشن­تر شود و هنردوستان گرامی بیش از گذشته راهی نوشیدن از زیبایی­های این باغ زیبا و رخدادهای فرهنگی و هنری آن شوند.




مطالب مرتبط

به میزبانی فرهنگسرای نیاوران

«دنیا پیره‌مرد است» ویژه بانوان اجرا می‌شود
به میزبانی فرهنگسرای نیاوران

«دنیا پیره‌مرد است» ویژه بانوان اجرا می‌شود

در روز‌های پایانی پاییز و مصادف با ایام فاطمیه، نوانمایش «دنیا پیره‌مرد است» به تهیه‌کنندگی گروه فرهنگی-هنری ریاحین با همکاری فرهنگسرای نیاوران و صندوق اعتباری هنر در سالن خلیج فارس روی صحنه می‌رود.

|

نظرات کاربران