نقد نمایش دیوان تئاترال نوشته محمود استاد محمد
آشناییزدایی از ادبیات عاشقانه ایران ...!
ایران تئاتر-سید علی تدین صدوقی: این روزها نمایش دیوان تئاترال به کارگردانی وطراحی روزبه حسینی در تماشاخانه سنگلج در حال اجرا است.
شادروان محمود استاد محمد نمایش دیوان تئاترال را در اوایل دهه هشتاد در تالار قشقایی با بازیگری اکبرعبدی و سایر بازیگران معروف تئاتر به روی صحنه برد . که بهگونهای متفاوتتر از اجرای کنونی بود و بسیار شبیه و نزدیک به فضاهای اجرایی بیژن مفید بخصوص نمایش شهر قصه ، درواقع این شباهت فی النفسه در شیوه ومدل نگارش این نمایشنامه وجود دارد . نمایش دیوان تئاترال در پی آشناییزدایی یکی از داستانهای معروف ادبیات ما یعنی شیرین و فرهاد از نظامی گنجوی است. اینکه بهزعم نویسنده چرا عشقهای ما در داستانها و ادبیات باید همیشه به فراق و جدایی بیانجامد.
نویسنده میخواسته علیرغم این سنت دیرین در ادبیات این بار بگوید که عشقها باید به انجام برسند و مگر چه اشکالی دارد که دو جوان عاشق شوند و از پی آن عشق به وصال برسند وزندگیای را پیریزی نمایند. چرا ما اصولاً از نگاه فرهنگی و عرفانی خودمان هجر و فراق را بجای وصل وصال دو معشوق هماره رقم میزنیم؟ از نگاه نویسنده ما در داستان شیرین فرهاد دچار یک دروغ تاریخی شدهایم اینکه اصولاً فرهاد نمیتوانسته اینگونه با زبونی عاشق شیرین شود. چراکه او یک هنرمند است و پیکرتراشی چیرهدست و از نگاه او عشق مقولهای است که میباید به وصال برسد. فرهاد هنرمند، فرهادی که در کار هنر اینقدر همهچیز را خوب، دقیق و عمقی میبیند، فرهادی که برای فراگرفتن دقایق پیکرتراشی تا چین، مرارت سفر را تحمل میکند، چگونه میتواند، عاشق چنین دختری شود؛ آنهم دختری که، بهعنوان عروس دربار خسروپرویز از ارمنستان به دربار خسروپرویز آمده است. فرهادی که نظامی تصویر کرده یک فرد ابله است و سطحی حالآنکه اگر دقیق بنگریم چنین نیست. این هنرمند نمیتواند تن به چنین عشق ابلهانهای بدهد، تیشهای که بر فرق سر فرهاد خورد، تیشه عشق و هجران و فراق عشق نبود؛ یک عقوبت بود. سیاست بود. آن تیشه، به دست عوامل خسروپرویز بر سر فرهاد نشست. عقوبت؛ ولی چرا عقوبت؛ در کار نظامی میبینیم که یک نقاش به نام شاپور، با کشیدن و ساختن صورت شیرین و نشان دادن این صورت به خسروپرویز، باعث میشود که خسروپرویز به شاهزاده دربار ارمنستان علاقهمند شود. به زبان امروز، شاپور نقاش، شیرین را به خسروپرویز میفروشد. پس فرهاد بهعنوان همکار شاپور و بهعنوان یک هنرمند خودش را در این جنایت مسئول میداند، بنابراین به روایت نمایش، دیوان تئاترال، فرهاد ناخواسته به انگیزه مسئولیت هنرمندانه، وارد این ورطه میشود و به عقوبت میرسد.
این البته نظر شادروان محمود استاد محمد نیز هست از کنه مطلب هم اینگونه برمیآید که فرهاد بهعنوان یک هنرمند ژرفاندیش نمیبایست خود را گرفتار چنین عشقی بکند. آیا این امری قطعی است که باید در یک نمایش و یا شعر عاشقانه، عاشق و معشوق به وصال یکدیگر نرسند. هرچند که در ادبیات غرب نیز اینچنین است مانند رومئو و ژولیت و... اما امری حتمی نیست. استاد محمد این سنت را برهم میزند. میگوید که اینچنین نباید باشد و عشقهای امروزی و مدرن باید به وصال برسند و مگر چه اشکالی دارد که اینگونه شود.
سبک نوشتاری استاد محمد در راستای استاد خویش یعنی بیژن مفید است و نمایش دیوان تئاترال نیز بر همین روا ل نوشتهشده. یک نمایشنامه مدرن ایرانی بر اساس فرهنگ و داشتههای تئاتر امروز ایران. چه به لحاظ شیوه نوشتار و چه به لحاظ اجرا، فضای نمایش هم شبیه به فضای کارهای بیژن مفید است؛ اما کارگردانی آن توسط روزبه حسینی با سبک و سیاق دیگری است هرچند که در کارگردانی میتوان ردپای کارهای بیژن مفید را دید. تو ناخداگاه به یاد شهر قصه میافتی. اما بااینحال باید گفت که با تمام زحماتی که روزبه حسینی کشیده است و با این شیوه اجرایی انسجام قصه کمرنگ شده واین بهنوعی موجب عدم ارتباط پویای مخاطب با نمایش میشود. از سویی وجه دراماتیک نمایشنامه هم کمتر شده وصرفا در حد همان اجرای موزیکال مانده، اینگونه معلوم است که بیشتر توجه کارگردان صرف اجرای قطعات موسیقی و شعر شده است. تا بخش اجرایی نمایش و بازیها و وجوه دراماتیک آن. از طرفی ریتم کار کند است و همین موجب زمان طولانی اثر نیز شده است.
بازیها هم دیگر از جنبه تئاتری خارجشده و بازیگران علیرغم زحماتی که برای اجرای قطعات شعر و ترانهها کشیدهاند صرفاً این قطعات را اجرا میکنند؛ و دیگر از بازی خبری نیست. همین خود موجب شده که میزان و حرکات هم در سطح بماند؛ و ارتباط دراماتیکی که باید بین شخصیتها باشد اتفاق نیفتد چه به لحاظ بده بسانهای دراماتیک چه کنش و واکنش و حس و حال و تحول در بازیها و رفتار و... این خودروی شخصیتپردازیها نیز اثر نامطلوب گذاشته است. بازیگران ایستا هستند وتو گویی نمایش لنگانلنگان روبهجلو میرود.. هرچند که در بخش اجرای قطعات موسیقی وهم خوانیها گروه بسیار خوب عمل کردهاند؛ اما در مواقعی صدای بلند موسیقی مانع از شنیدن دیالوگها و شعرها میشد. از سویی بخش کمدی نمایش بسیار کمرنگ شده و بیشتر تبدیل به تراژدیای غمافزا شده. فضایی سرد ویاس آلود. شخصیتها نیز ارتباطهایشان و بازیهایشان به لحاظ دراماتیک درنیامده وتو گویی که ربطی به یکدیگر ندارند و هرکسی میآید حرف خود را میزند و اجرا خود را انجام میدهد و میرود. اما از اینها گذشته شاهد اجرایی لطیف با ظرافتهای عاشقانه بودیم که حس نوستالیژیکی را در مخاطب برمیانگیزاند. عشقی که بهزعم نویسنده و کارگردان میتواند پاک باشد و به وصال هم برسد.
درواقع داش ببول به روایتهای نادرست در خصوص عشق شیرین و فرهاد پی میبرد. فرهاد خود میگوید که هزار سال روایت کردید بدون آنکه حقیقت را بدانید. چرا باید عاشقان در این مرزوبوم بعد از مرگ به وصال هم برسند.؟ در این میان داش ببول به شناخت خود و به حقیقت عشق زمینی پی میبرد. که این عشق نیز میتواند پاک باشد و دارای شأن و مقام و خصوصیات خود و باید به وصال برسد. در این میان مخاطب هم همراه داش ببول به این آگاهی و شناخت نائل میآید. به روزبه حسینی و گروهش که در این وان افسای روشنفکر مآبی صادقانه ما را میهمان نمایشی ازسر عشق میکنند تا بدین بهانه یاد شادروان محمود استاد محمد را نیز گرامی بداریم خسته نباشید میگوییم.