در حال بارگذاری ...
نقد نمایش الف وارد می شود به کارگردانی برکه فروتن

هنگامی که  تماشاکنان نیز با نصرت اله وحدت  گریستند

ایران تئاتر_سید علی تدین صدوقی : نمایش آقای « الف وارد می شود» حکایت شوربختی هنرمندان پیشکسوت وپیران دیر هنرهای نمایشی، تئاتر وسینما ست؛ حکایتی که دیر یا زود گریبان نسل جوان تر را نیز خواهد گرفت وهمه گرفتارش خواهیم شد.

 این خصیصه نمی دانم چیست که در ما ایرانیان بطور اعم وما هنرمندان بطور اخص به صورت ژنتیک، «عرضی شده است برذات به زعم خود بی چون ما.» عرضی نا خوشایند بر رفتار شخصی واجتماعی وکنش هنری امان. این البته شاید به حافظه کوتاه مدت وبلند مدت تاریخی ما نیز باز گردد؛ که بسیار زود همه چیز را به پستوی فراموش خانه نهفته در درون مان وا می نهیم. وکلیدش راهم به چاه منیت وخود خواهی وبه من چه به تو چه می اندازیم؛ که مبدا کسی درش را باز کند وما را به یاد گذشته امان وگذشتگان مان وبطریق اولی ما را به یاد خودمان بیاندازد؛ که انگار دوست نداریم به گذشته باز گردیم وخویش را در آینه آن ببینیم. خودی را که اگر هست، آن را وام دار از خود گذشتگی گذشتگان مان هستیم.

کسانی که عمر خویش وتمام دانش وهنر و عشق خویش را در بزنگاههای حساس زندگی به منصه ظهور رساندند تا ما را با هنر و فرهنگ ایرانی وعشق و انسان دوستی و وطن پرستی و اخلاق و نوع دوستی و جوانمردی و... آشنا کنند. کسانی که در صحنه جان دادن تا ما جان بنوشیم؛ که نوشتن و بازی کردن و صحنه را در مقام کارگردان به عناصر درام و زیبایی شناسی و... آراستن در واقع جان دادن وجان کندن است و ما در مقام هنر جو، شاگرد، علاقه مند، تماشا گر، مخاطب و... آن جان شیرین را می نوشیم واز آن لذت می بریم و بهره می جوئیم وزنده می شوم و حیات می یابیم وچه زود این همه را به فراموشی می سپاریم؛ و زمانی که به مدد کسانی چون آرمان طیران به خود می آئیم و در پستوی فراموش خانه امان را باز می کنیم، می بینم که چقدر زود دیر شده است ودیگر کار از کار گذشته وما چه اندازه دیرکرده ایم.

ورود آقای الف ورود همه ماست به آن پستوی فراموشی که یکی یکی نوبت مان می رسد وبقول عمر خیام تک تک به صنودق عدم باز می رویم؛ اما شنیده بودیم که هنرمندان را عدمی وجود ندارد وهماره زنده اند؛ که اگر این چنین نبود مولانا وحافظ و فردوسی و خیام وعطار و حسین بهزاد وکمال الملک و حسین منزوی و...نام و نشانشان بر صفحه روزگار نمی ماند. البته این مهم وظیفه اصلی ماست. ما هنرمندان ودست اندرکاران هنر ومسئولین فرهنگی وهنری باید پیش وبیش از همه، فرهیختگان و پیشکسوتان وهنرمندان مان را پاس بداریم و داشته ها یشان را که چون گنجینه ای پر بها و گران سنگ است و نمی توان بر آن قیمتی نهاد حفظ کرده و به دست آیندگان بسپاریم.

نمایش، حکایت دو دوست در دو عرصه هنری است. یکی تئاتر ودیگری سینما. دو دوست که هر کدام در عرصه فعالیت شان به اندازه خود و در زمان خود معروف بوده اند و شهره. البته دوستی که در سینما فعالیت داشته به طبع مشهور تر بوده اما حالا از آن روزگاران گذشته است واین دو تنها درمیان جمع وناشناس در میان مردم روزگار می گذرانند.

یکی در خارج از کشور که البته حالا بازگشته ودیگری در داخل، در همان مغازه قدیمی که ابزار و لوازم هنری وتئاتری و نمایشی را می فروخته.

 حالا با آمدن آقای الف یا همان بازیگر سینما خاطرات دو دوست قدیمی سر باز می کند ویکی یکی از آن پستو بیرون می آید. در روند نمایش درمی یابیم این دونفر دوستان قدیمی وبسیار نزدیک بوده اند که عاشق یک نفر شده اند. عاشق دختری به نام شورانگیز. شورانگیز بخاطر عشق به تئاتر مانده است والف به خاطر بهم ریختن شرایط اجتماعی دیگر نمی توانسته بماند. او با دوست الف ازدواج کرده اما هماره عاشق الف بوده است. شور انگیز سال هاست که فوت کرده وحالا مرد با خاطرات او روزگار می گذراند. شور انگیز می تواند نشانه ای از عشق مشترک این دو دوست باشد عشق شان به هنر به تئاتر به بازیگری به سینما و... لاجرم همین عشق است که این دو را در کنار هم نگه می دارد و با همه ناملایمات موجب ادامه زندگی اشان می شود.

 اما من هنوز نمی دانم که تغییرات اجتماعی وسیاسی چه ربطی به منزوی کردن و ترد نمودن هنرمندان داشته ودارد. این هم از آن نقاط ژنتیک وذاتی مردم ماست که غیر قابل درک است و با هیچ معیار اجتماعی وانسانی جور در نمی آید و به راستی باید بر روی آن یک آسیب شناسی جدی توسط جامعه شناسان واهل فن صورت پذیرد. چرا که بدون علت وبدون شناخت همه چیز را با هم قاطی می کنیم ودرست بخاطر همین است که هیچ چیز سر جای خودش نیست.

درحال ما در روند نمایش شاهد گذشته این دو نفر هستیم؛ گذشته ای که در واقع به لحاظ دراماتیک منجر به شخصیت پردازی این دو نفرشده و آن را کامل می کند. یکی از نقاط قوت کار رفتن به گذشته وبر گشت به حال است؛ که در کمال سادگی وبدون بکار گرفتن کلیشه های معمول با یک دیالوگ ویا یک حرکت و یا یک شعر و یا یک اشاره توسط بازیگران و ایضا عروسک دلقک و مانکنی که در صحنه هست و نقش هایشان را دوبازیگر ایفا می کنند به خوبی انجام می شود.

هرچند که به علت کوچکی تالاروبه تبع آن صحنه کارگاه نمایش که به هیچ عنوان مناسب این نمایش نیست بسیاری از نکات وعناصر متن واجرا از دست می رود. از این رو به نوعی اجرا فشرده ودر هم تنیده شده است. وبه علت کوچکی صحنه وحذف بخش هایی از نکات اجرایی متن؛ که تعدادی بیشتر از عروسک ها را شامل می شده اجرا به نوعی طولانی به نظر می رسد. علیرغم اینکه ریتم درونی متن وشخصیت ها تند است؛ اما با حذف بخش هایی از متن واجرا به دلیل عدم پاسخ گویی صحنه به خواست نویسنده وکارگردان لاجرم روند اجرایی نمایش ایستا شده و ریتم کند به نظر می آید. این به لحاظ تکنیکی اجتناب ناپذیر است. البته باید گفت تعریف خاطرات و مرور آن توسط دو شخصیت در جاهایی بیش از اندازه می شود و زیاده می نماید. در واقع رو به تکرار می رود وتبدیل به زایش یک کلیشه در خود می گردد. به همین دلیل علیرغم حذف بخش هایی از متن و طرح های اجرا یی، نمایش کمی طولانی وکند جلوه می کند.

بیشتر باید به کنه مطلب وچرایی وچیستی این انزوا و جلای وطن وخانه نشین شدن و ترد هنرمندان و بطریق اولی این دونفر پرداخته شود. بجز تخریب تماشاخانه ها ی لاله زار دلایل اصلی این انزوا به لحاظ ماهوی و اجتماعی باید بررسی گردد. با تعریف صرف خاطرات و مرور آنها چیزی حل نمی شود و فقط خاطراتی است که رد وبدل می گردد. از این رو دیگر برای مخاطبان تازه گی خود را از دست می دهد. چون تکرار می شود هرچند که کارگردان سعی دارد باد حرکات فرمی که به مانکن وعروسک دلقک می دهد وشکستن فضا این یکنواختی را از بین ببرد اما همان حرکات نیز باز دچار تکرار وکلیشه می شوند. وعلیرغم حرکات فرم باز ایستا می نمایند. شاید می باید به حس وحال، تحول حسی، آکسان گذاری های بدنی وبیانی، کنش ها و واکنش ها و... بیشتر دقت شود.

 مثلا زمانی که شورانگیز دیگر نمی تواند به عنوان بازیگر زن روی صحنه بخواند واصولا بخاطر صدایش برای ایفای نقشی بخصوص در تئاتر انتخاب شده دیگر لزومی ندارد که به عشقش آقای الف جواب نه بگوید وبا او ازدواج نکند و به سفر نرود. چون ماندنش هم دیگر دردی را از او دوا نمی کند واصولا با شرایطی که ایجاد شده و تغییراتی که اتفاق افتاده دیگر نمی تواند روی صحنه برود، چه برسد که بخواند. بخصوص در فضای چند دهه قبل. باید گفت در اینجا کمی انگیزه لق می زند و نیاز به دست آویز محکم تری برای تصمیم شورانگیز به ماندن وایجاد این فراق وجدایی احساس می شود. چرا که کمی تصنعی می نماید به ویژه با عشق سوزان وعمیقی که بین این دونفر وجود دارد. به طبع با تغییر شرایط اجتماعی منطقی است که شور انگیز با الف برود، چون دیگر برای ماندن وادامه دادن امیدی ندارد وچیزی نمانده است تا بخاطر آن بماند و ادامه دهد. همه چیز خراب شده حتی تماشاخانه ها چه برسد به خواندن وبازی او روی صحنه. چون دیگر تقریبا محال به نظر می رسد که به شرایط قبلی باز گردند. وهمه آن ها می دانند که چه آینده ای در انتظارشان است.

ایکاش این نمایش در تالاری که مناسب آن بود اجرا می شد. تالاری مانند چهارسو، قشقایی یا سایه. اگر اجرای این نمایش جز تعهدات جشنواره دوسال قبل فجر است می باید که در تئاتر شهر به آن تالاری اختصاص داده می شد و روی صحنه می رفت. ونه در اداره تئاتر، هرچند که باید در همین جا از مساعدت های آقای راسخ راد مدیریت محترم اداره تئاتر برای فراهم نمودن شرایط به صحنه بردن این نمایش که احوال همه ما هنرمندان را باز می گوید تشکر کرد.

متن به خوبی ارجاعات خاص خود را دارد؛ که کم و بیش همه هنرمندان تئاتر وسینما و آن هایی که قدمی تر هستند از آن با خبرند. شرایطی که منجر به تخریب و نابودی تئاتر پارس، نصر، تهران و... شد؛ و ما نمی دانیم که چرا و بر اساس کدام فکر نادرست و ناب! لاله زار که علی القاعده می باید چون خیابان شانزلیزه پاریس حفظ می شد به یکباره بورس لوازم برقی شد وتماشاخانه ها و تئاترهای آن مخروبه گردید و تبدیل به دکان پیچ ومهره فروشی شد. این اتفاق ناگوار انسان را بدین فکر وا می دارد که شاید تفکری از پیش تعیین شده در تبدیل لاله زار به آنچه که الان شاهد آن هستیم در کار بوده است. در این صورت دیگر هیچ کس مقصر شناخته نمی شود. الکتریکی ها و عمده فروش های لوازم برقی آمده اند وآنجا را تبدیل به بورس لوازم برقی کردند.

 حال اگر اندیشه ای خلاق ودلسوز ومثبت در پس این تغییر بود. می توانست لاله زار را تبدیل به بورس فروش لوازم و تولیدات فرهنگی هنری نماید. این گونه علاوه بر خیابان لاله زار تماشاخانه ها وتئاترهای آن نیز حفظ می گردید. صد افسوس که این گونه نشد. اگر مرحوم شادروان علی حاتمی نبود، الان نسل جدید حتی نمایی هم از لاله زار قدیم در ذهن ند اشتند. روحش شاد. همانگونه که اینجانب نیز لاله زار را از شهرک سینمایی می شناسم. چرا که تا چشم باز کرده ایم لاله زار بورس لوازم الکتریکی بوده است وبس. ما که در آنجا موفق نشدیم تئاتر ونمایش ببینیم خوشا به حال آنهایی که دیده اند. بگذریم.

اشعار وترانه هایی که آرمان طیران در متن گنجانده حس نوستالژیک شدیدی را در مخاطب بر می انگیزاند. طیران توانسته با طنزی تلخ ونیش داری که در جای جای متن ازآن استفاده می کند. تنفسی برای تماشاکنان ایجاد نموده وحرفش را از لابلای طنز تلخی که ارائه می دهد باز گوید. طنزی که ما رابه گریه وا می دارد واشک را بر چشمان مان جاری می سازد. آن گونه که استاد نصرت اله وحدت گریست.

ما در این سال های بی خبری که نمی دانم چگونه گریبان ما هنرمندان ودست اندرکاران فرهنگ وهنر را گرفته است کسانی را از دست داده ایم که دیگر بازشان نخواهیم یافت. ما نتوانستیم از گنجینه طنز وکمدی وتکنیک های نمایش ایرانی در این ژانر که در سینه ارهام صدر، سعدی افشار، احمدعلامه دهر که شیوه خاص وشیرین سیاه شیرازی را پرورانده بود، ودیگر اساتید در این زمینه استفاده کنیم. ما نتوانستیم از استاد دکتر ایرج زهری که پدر نقد نوین و تئاتر نوین ایران خوانده می شد ودر دنیای تئاتر در خارج از ایران چهره مشهوری بود استفاده کنیم. بنده از نزدیک شاهد وناظر بودم که یکی از مدیران نمایشی آن استاد یگانه را ساعت ها و روزها پشت در اتاقش نگه داشت. علیرغم آن که در آلمان زمانی که این دوستان به بهانه انتخاب آثار والبته کمی تا قسمتی تفریح وبیزینس هرساله به آنجا می رفتند و استاد مهربانی ها برایشان می کرد و رایگان مترجم شان می شد و... وقت گرانبارش را در اختیارشان می گذاشت به استاد قول داده بودند که بدون دغدغه شرایط اجرای نمایش شان را در ایران فراهم کنند. نمایش هایی که هیچ مشکلی نداشتند وتوسط انتشارات قطره بارها به چاپ رسیده بودند. آن مدیر با تدبیروالبته ابن الوقت، استاد گرانمایه را پشت در اتاقش نگه داشت. استاد، تو گویی که بدترین و زشت ترین توهین ها ی عمرش به او شده بود والبته حق هم داشت که چون کوه آتشفشان بر آشوبد گفت « تلاشم را کردم نشد.» چند روزبعد بلیط برای آلمان گرفت و رفت و دیگر باز نیامد که نیامد که نیامد ... در نهایت ختمی جمع وجور برایش در مسجد تالار وحدت گرفتند و تمام. یادم هست آن مدیرکذایی با کمال شجاعت در مراسم استاد گفت « حیف که نشد از استا استفاده کنیم.» عجب! این مدیران هنوز هم در جاهای دیگر در راس مدیریت تئاتری مشغول به کار هستند. از این جا به جای دیگر رفته اند و هماره در سیر وسفر مدیریتی به سر می برند، روزی به این جناح متمایل می شوند و روزی دیگربه آن جناح، هر طرف که به قول معروف باد بیاید. بگذریم.

ما نتوانستیم شرایطی درست و بستری شایسته برای این اساتید بزرگوار و فرهیخته مهیا کنیم تا از گنجینه داشته‌ها ودانش شان جهت نسل‌های آینده استفاده نمائیم. ما نتوانستیم از استاد جعفروالی نازنین آن بزرگ مرد کوچک عرصه تئاتر و هنرهای نمایشی استفاده کنیم و چه زود او را از دست دادیم. ما هنوز نمی‌توانیم از افرادی چون استاد نصرت اله وحدت که معلوم نیست توسط کدام قانون نانوشته‌ای نزدیک به چهل سال است که خانه‌نشین شده استفاده نمائیم وقس‌علی‌هذا.

رهبرمعظم انقلاب فرمودند که باید بگذاریم مردم با تنوع افکار وآرایی که دارند در کنارهم با آرامش به سر برند و زندگی کنند و می دانیم که این امر بیشتر درعرصه فرهنگ وهنر متبلور است.

صد آفرین به آرمان طیران و همکارانش که کمپین « هنرمند ، میراث ماندگار» را راه‌اندازی کرده‌اند؛ تا از این گنجینه‌های فرهنگ و ادب و هنر و تئاتر و هنرهای نمایشی و سینما و... درزمینهٔ های مختلف اعم از بازیگری و نویسندگی و کارگردانی و... قدردانی کنند و پاسشان بدارند؛ و تا به نوعی تجارب وداشته هایشان را حفظ کرده وبه آیندگان بسپارند.

دست‌اندرکاران تنها کاری که می‌کنند عکس گرفتن در بیمارستان‌ها بر بالین این عزیزان است. آن هم زمانی که دیگر کار از کار گذشته است. باید گفت نمی‌خواهد که به خود زحمت داده و در آخرین لحظات به دیداراین بزرگان بروید و یا با مراجعات مکرر کسان ونزدیکان آن ها نهایتاً کمک‌هزینه بیمارستانشان را بابوق‌وکرنا پرداخت نمایید؛ که این گونه کمک کردن نه اسلامی است و نه انسانی. ائمه اطهار علیهم‌السلام تنها دستشان را از لای در بیرون می‌آوردند و به کسی که نیازمند بود کمک می‌کردند که مبادا چشم او به چشمانشان بیفتد و خجالت بکشد و صیانت ذاتشان و شأنشان خرد شود. آنان این‌گونه به مردم و انسان‌ها کمک می‌کردند. با رفتارشان به ما درس می دادند. می‌گفتند نیازمندان لطف کرده‌اند که برای کمک خواستن نزد ما آمده‌اند؛ حضور آنان را لطف بزرگ الهی می دانستند ونماز شکر می گذاردند. به احادیث مراجعه کنید خودتان خواهید دید؛ اما ما چه می‌کنیم؟ می‌گذاریم دقیقه نود اگر صدای کسی یا رسانه ای یا جمعی از هنرمندان درآمد یک کمکی می‌کنیم. البته اول و قبل ازهمه چیز به روابط عمومی امان می گوئیم که خبرش را به رسانه‌ها بدهد. بگذریم.

بهترین کمک به پیشکسوتان و به این بزرگان و فرهیختگان، فراهم نمودن شرایط کاری برای آنان است. الیته شرایطی که در شان آنان باشد. آنگاه خواهیم دید که چه اندازه سرحال می‌شوند. چون آن‌ها را به عشقشان که همانا کارهنری و تئاتر و هنرهای نمایشی و سینما است باز گردانیده‌اید. آیا این کار دشواری است؟ آیا برایتان هزینه دارد؟ آیا مایه شرمساری نیست که مثلاً رئیس‌جمهور کشوری اروپایی بگوید اگر از سعدی افشار نمی‌توانید نگهداری کنید و از داشته‌هایش استفاده نمایید او را به ما بسپارید باکمال میل از او در بهترین شرایط نگهداری خواهیم کرد. خدا هردوی آنان یعنی سعدی افشار و رضا رضامندی را که پس از او یکی از بهترین شاگردانش بود بیامرزد. کسی که چون پسر نداشته سعدی نزدیک به چهار سال شبانه‌روز از خانواده‌اش دست کشید و چون پروانه گرد شمع سعدی می‌گشت و از او به بهترین وجه نگهداری می‌نمود. این را رضا مندی برایم تعریف کرد.

پس از مرگ سعدی رضا مندی را هم به فراموشی سپردیم و شرایط کار کردنش را فراهم نکردیم و تا توانستیم سنگ جلوی پایش انداختیم وحتی یک بودجه اندک و یک تالار در اختیارش نگذاشتیم تا بتواند نمایشنامه استادش را کار کند. به‌گونه‌ای که تنها کمتر از دو سال پس از سعدی او نیز به استادش پیوست و در کنارش آرمید و از این‌همه بی‌مهری راحت شد. روحش شاد.  این مقال چه اندازه  ناخشنود  و اندوه بار شده است  .چون از هرکسی که یاد می کنیم باید بگوییم روحش شاد  .

این‌ها تراژدی‌های اسفبار روزگار ما و جامعه ما هستند. شرایط ناجوری را که ما با اعمال نامناسبمان و برخوردهای نادرست و نامعقول و غیرانسانی امان به این انسان‌های فرهیخته و حساس و دل‌نازک روا داشتیم. با بهانه های مختلف آن‌ها را از خود راندیم و ترد نمودیم. سال ها آنها را در نوبت یک اجرا نگه داشتیم و در نهایت به آنها اجرا وبودجه ندادیم. یا آن قدر شرایط را برایشان دشوار کردیم که عطایش را به لقایش بخشیدند. درنهایت تحت این شرایط آنان نیز لاجرم انزوای اختیاری را برگزیدند و خانه‌نشین شدند و یا جلای وطن کردند و رفتند و چون دکتر ایرج زهری در همان‌جا به خاک سپرده شدند. دریغ که او آخرین خواسته‌اش این بود تا در وطنش به خاک سپرده شود. بگذریم.

ما هنوزبا این همه اتفاقات ناخوشایند و ناگوار واز دست دادن این هنرمندان بزرگ وگنجینه های فرهنگی هنری کشور، باکمال تعجب باز داریم این اعمال را تکرار می‌کنیم و از گذشته درس نمی‌گیریم. بیایید این گنجینه‌های فرهنگ و هنر و ادب و... را قدر بدانیم و آنان را در صدر نشانیم تا این‌گونه درسی دهیم به نسل امروز، تا بلکه با ما آن نکنند که ما با پیشکسوتان و فرهیختگان و هنرمندانمان کردیم.تا  این گونه  باشد  که هیچگاه قامت چون  " الفشان  " خم نگردد . 

یکی باید چون طیران این تراژدی‌های اسفبار را بنویسد و روی آن کار کند. تا کارگردان جوانی چون برکه فروتن نیز بتواند این تراژدی‌ها را روی صحنه ببرد. نمایش آقای « الف وارد می شود» تراژدی روزگار اسفبار و غم اندود هنرمندان امروز ماست از نمایش ها یی این چنین باید حمایت های مادی ومعنوی به عمل اورد. بگذریم.

شخصیت‌پردازی و پرداخت‌های موضعی و موضوعی به‌گونه‌ای است که تو را یاد همه هنرمندان می‌اندازد و به‌نوعی شمولیت دارد. نمایش در خصوص فرد خاصی نیست. درد مشترک همه هنرمندانی است که منزوی‌شده‌اند و یا به دیگر سخن منزوی اشان کرده‌اند و به‌نوعی جلای وطن نموده‌اند و معلوم نیست چرا و برای چه و براساس چه قانون نانوشته‌ای؟ حتی هنرمندانی هم که به‌اصطلاح مشکلی نداشتند و ممنوع‌التصویر و ممنوع الچهره نبودند توگویی توسط یک قانون نانوشته محکوم به انزوا و خانه‌نشینی شدند. باید گفت هنرمند را نه پیری و کهولت و بازنشستگی بلکه عدم کار و دوری از صحنه و سینما و کاری که به آن عشق می‌ورزد پیر می‌کند و از پای درمی‌آورد و به دق می‌اندازد. بسیاری از هنرمندان پیشکسوت ما که چون گنجینه‌ای از فرهنگ و هنر بودند پس از خانه‌نشینی و ترد و انزوای تحمیلی بیمار شدند و دق کردند. واین مسئولیتش مستقیماً متوجه ما هنرمندان و سپس دست‌اندرکاران امور فرهنگی وهنری است.

در حال هستند کسانی که خانه‌نشین شده‌اند و باید تا کار از کار نگذشته وخیلی دیر نشده به سراغشان برویم و بابت سال‌ها بی‌مهری از آنان پوزش بطلبیم و آن‌ها را به صحنه و به خانه اصلی اشان بازگردانیم. دنیا فرهیختگان و هنرمندان و بزرگان و پیشکسوتان فرهنگ وهنرشان را پاس می‌دارد و ما آن‌ها را «پس» می‌رانیم و وای بر ما که این‌گونه قدرناشناسی می‌کنیم.

آرمان طیران تلنگری به ما می‌زند تا تکانی بخوریم تا بلکه دیگر چنین نامهری و نامهربانی و ناسپاسی‌ای برای پیشکسوتان حال آینده‌مان اتفاق نیفتد واین درسی باشد برای نسل امروز تا پاسدار گذشتگانشان باشند. ازاین ها گذشته گروه  در عملی خود جوش هرشب پیشکسوتی را دعوت کرده و با تقدیر از او در حد بضاعتشان  نمایش را به آن استاد پیشکسوتی که دعوت کرده اند تقدیم می نمایند .واین  کاری بس پسندیده ونیکو وهنرمندانه وتئاتری است . دستتان درد نکند و واقعا خسته نباشید .  

باید گفت انتخاب دو بازیگر پیشکسوت و نام‌آشنای تئاتر و تلویزیون و سینما برای بازی در این دو نقش هوشمندی کارگردان برکه فروتن را می‌رساند. استادان مختارسانقی و حسن اسدی به زیبایی و باورپذیر نقش‌هایشان را ایفا می‌کنند و البته بغضشان و اشک‌هایشان درصحنه چه اندازه طبیعی جاری می‌شود و چه خوب به درک شخصیت‌هایشان رسیده‌اند. دیگر بازیگران نیز به نسبت توانستند از عهده نقش‌هایشان برآیند. بخصوص مینو نوبهاری در نقش مانکن که به‌خوبی و با تمرکز بالا و بدون حرکت زمان‌هایی را که می‌باید فیکس بایستد ثابت می‌ماند و حتی سعی می‌کرد پلک هم نزند.

میزان و حرکات هم به نسبت فضای محدود کارگاه نمایش به‌درستی طرح‌ریزی‌شده بود. این نمایش استعداد بالقوه‌ای دارد تا با تمام عناصری که در متن پیش‌بینی‌شده به روی صحنه برود. اعم از دکور، آکسسوار، شخصیت‌های عروسکی، گذارهای زمانی، حرکات، میزان و... پرفورمنسی که در جای‌جای متن به چشم می‌خورد تا سایه بازی و بده بسان‌هایی که می‌تواند اتفاق بیفتد که متأسفانه به دلیل همان نبود فضا به کناری گذاشته‌شده‌اند. هرچند که بعضی از ریزه‌کاری‌ها باید موردتوجه قرار گیرند مثلاً پالتوی آقای الف که روی صندلی است هنگامی‌که زمان به گذشته می‌رود دیگر نباید آنجا باشد یا چترش و کلاهش و...، یا بازی با عروسک توسط الف که چندان طبیعی به نظر نمی‌رسد. یا برخورد اولیه این دو دوست آن هم پس از گذشت سال ها که بدون پیش‌زمینه دراماتیک کافی و وافی اتفاق افتاده و هردوی آن ها سریع به گذشته رفته و شروع به تعریف خاطرات می‌کنند. در واقع به نوعی قرار داد نویسنده وکارگردان لو می رود واین طبیعی و واقعی نمی نماید. شاید به سکوت سکونی دراماتیک نیاز باشد.

هرچند که نمایش تلفیقی از رئال و سورئال است؛ اما می باید این دو وجه به صورت دراماتیک تلفیق ودر هم تنیده شوند تا قابل باور گردند. باید گفت چناچه نمایش در فضایی مناسب اجرا شود و به شرط وجود امکانات کافی وافی اجرایی می توان شاهد بروز و ظهور همه قابلیت های متن بود ودر آن صورت به حیطه رئالیست جادویی نیز گام نهاد؛ که این البته توانایی نویسنده را می رساند و حاکی از اشراف او بر عناصر دراماتیک است. در حال به نویسنده آرمان طیران، کارگردان برکه فروتن و دیگر عوامل اجرایی برای به صحنه کشیدن چنین نمایشی که مهم است و دیدنش برای همگان لازم و واجب خسته نباشید می‌گویم.

 




نظرات کاربران