در حال بارگذاری ...
نگاهی به مجموعه نمایش نامه

 سیال ذهن، رئالیست جادویی و شاعرانگی در دفاع مقدس

ایران تئاتر_سید علی تدین صدوقی : مجموعه نمایش « باد اومد و با خود برد دنیای خیالی رو»  نوشته مهدی صفاری نژاد است که چهار نمایشنامه با محوریت  دفاع مقدس به نام‌های «  آشیونه، قاب عکس فرهاد، شمع صفر و باد اومد و با خود برد دنیای خیالی رو» در خود جای‌داده است.

مجموعه نمایش « باد اومد و با خود برد دنیای خیالی رو»  نوشته مهدی صفاری نژاد است که چهار نمایشنامه با محوریت  دفاع مقدس به نام‌های «  آشیونه، قاب عکس فرهاد، شمع صفر و باد اومد و با خود برد دنیای خیالی رو» در خود جای‌داده است. نمایش‌نامه‌ها درواقع با محوریت دفاع مقدس است، به‌جز نمایش‌نامه اول یعنی آشیونه که در انتهای آن مخاطب متوجه می‌شود زمان، زمان جنگ است و مکان خانه‌ای است که براثر بمباران فروریخته. سه نمایش‌نامه دیگر مسائل مبتلابه جنگ را در خانواده‌ها و جامعه بررسی می‌کند.

 مهدی صفاری نژاد سعی کرده که طنزی تلخ را نیز در لابلای متن‌هایش بگنجاند. او از شیوه سیال ذهن نیز استفاده کرده و تخیل را با شخصیت‌ها و قصه‌هایش درآمیخته است و از سویی با بهره گرفتن از تعلیق دراماتیک مخاطب را درگیر نوعی غافلگیری نمایشی می‌کند.

به‌طور مثال در نمایش‌نامه اول یعنی آشیانه تا انتهای نمایش مخاطب متوجه نمی‌شود که دو شخصیت نمایش هما وهدی در زیر آوار خانه گیرکرده‌اند. صفاری نژاد با تخیلی که شخصیت‌ها با دیالوگ‌هایشان ساخته‌وپرداخته می‌کنند به مخاطب مجال فکر کردن به انتها و یا نتیجه‌گیری و حدس زدن انتهای نمایش را نمی‌دهد.

چراکه مخاطب درگیر تخیل سازی و دیالوگ‌های شخصیت‌ها می‌شود و به‌یک‌باره در انتهای نمایش به واقعیتی محتوم پی می‌برد که غافلگیرش کرده و تکانش می‌دهد.

هما وهدی به ترتیب همسر و خواهر هادی هستند که در جبهه است. آنان در طول نمایش مشغول ساختن تختی هستند که باید تا آمدن هادی آماده شود در این میان از آرزوهایشان حرف می‌زنند که در انتهای نمایش متوجه می‌شویم آن‌ها در زیر آوارخانه اشان که براثر بمباران خراب‌شده گیرکرده‌اند.

استفاده دراماتیک از تعلیق و تلفیق عناصر رئالیست جادویی و سیال ذهن مخاطب را درگیر کرده و نمایش‌نامه را قابل حدس نمی‌کند. از سویی فضای شاعرانه و احساسی نمایش‌نامه‌ها تماشاگر و یا خواننده را با خود همراه کرده و عشق را چون هسته اصلی قصه‌ها مطرح می‌کند.

در نمایش دوم یعنی قاب عکس فرهاد، با این موضوع بیشتر درگیر می‌شویم، عشقی پاک‌بین یک رزمنده و دختری که از نوجوانی مثلاً ده یازد سالگی با او بزرگ‌شده و طی هفت سال عشق فرهاد در دلش جای گرفته است. فرهادی که در همان دوران جنگ مانده و دارد با خاطراتش زندگی می‌کند، فرهادی که هم رزمانش را مدام جلوی چشمانش می‌بیند و با آن‌ها در یک ارتباط درونی و روحی است.

فرهاد در زیرزمین خانه توکا زندگی می‌کند و قاب می‌سازد او برای همه شهدای محل یا شهر قاب‌های را ساخته تا عکس‌هایشان در آن قرار گیرد. توکا که عاشق او شده نمی‌داند چگونه عشقش را به او ابراز کند. فرهاد از توکا بزرگ‌تر است و فاصله سنی‌اش با توکا کم نیست. فرهاد طبق قراری که با خود داشته پس از هفت سال می‌خواهد از خانه پدر توکا برود.

او حس توکا را نسبت به خودش نمی‌فهمد چون شاید او را هنوز چون همان کودک یا نوجوان هفت سال پیش می‌بیند و حس او را حسی دوستانه و نه عاشقانه. فرهاد علیرغم میل باطنی توکا می‌رود. توکا پس از رفتن او باخدا درد دل می‌کند. فرهاد قبل از رفتن می‌گوید هم‌رزمانم آمده‌اند تا مرا با خود ببرند. توکا می‌گوید پس برو؛ اما چیزی که فرهاد و توکا نمی‌دانند این است که آن‌ها آمده‌اند که به فرهاد برای عشق توکا به او تبریک بگویند. فرهاد را از حس عاشقانه توکا نسبت به خودش آگاه سازند وچشم دل او را باز کنند . آن ها به فرهاد می گویند که هنوز وقتش نشده و باید بازگردد وبه عشق تو کا جواب مثبت دهد . فرهاد بازمی‌گردد.

نمایش با پایانی خوش تمام می‌شود. هم‌رزمان او واسطه وصالی عاشقانه و پاک می‌شوند. در این نمایش هم تعلیق به‌خوبی بکار گرفته‌شده است. مخاطب فکر می‌کند که فرها می‌رود و یا هنگام شهادتش فرارسیده اما این‌گونه نمی‌شود.

در نمایش سوم ماجرا فرق می‌کند به‌نوعی تقابل نسل جدیداست از نسل قبل، نسلی که ناخواسته وارد جنگ شده و باید با تبعات آن بسازد. نسلی که سؤال دارد. بهمن وبهارفرزندان سیاوش هستند که در جنگ مجروح شده. او براثر موج گرفتگی شدید مردی عصبی و روان‌پریش است که باید در بیمارستان بستری تحت نظر باشد البته علیرغم میل باطنی همسرش فاطمه که معلم است و عمر خود را پای سیاوش ریخته.

فاطمه در لحظات و مواقعی که سیاوش حمله‌های عصبی خطرناک به او دست می‌داده عاشقانه کنارش بوده؛ حتی مواقعی که سیاوش براثر حملات عصبی که به او دست می‌داده فاطمه را کتک می‌زده و لوازم خانه را می‌شکسته. بچه‌ها در تمام این سال‌ها عملاً از موهبت داشتن پدر محروم بوده‌اند و حالا حق خود و سهم خود را از این زندگی می‌خواهند. این که مثل دیگر خانواده بتوانند دور هم جمع شوند. آنان در کنار پدر و مادر بودن را می خواهند.

در روزی که آن‌ها برای مادرشان جشن تولد گرفته‌اند و منتظرند تا مادر پدر را از بیمارستان به خانه بیاورد ما شاهد اتفاقاتی که در زندگی اشان افتاده با بازی دربازی و سیال ذهنی که نویسنده ایجاد می‌کند هستیم. درنهایت فاطمه می‌آید و بچه‌ها متوجه می‌شوند که پدرشان در بیمارستان شهید شده است. اینجا هم تعلیق به‌خوبی کار خود را می‌کند و عشق حرف اول را می‌زند. عشق فاطمه به سیاوش و عشق سیاوش به راهی که رفته و در همه‌سال‌های بعد از جنگ از هیچ امکاناتی هم برای خودش و خانواده‌اش استفاده نکرده.

 در نمایش چهارم که چهار دنیای مختلف است درواقع شاهد انسان‌های هستیم که فداکاری‌ها و ایثارهای بی‌نظیری را در زمان دفاع مقدس از خود نشان داده‌اند. این‌ها مجروحانی هستند که به‌واسطه مجروحیت بالای خود در بیمارستان بستری مدام هستند و هنوز در همان خاطرات مانده‌اند ونمی توانند آن روزها را فراموش کنند. یک پرستار و یا پزشک زن، یک بی‌سیم‌چی، یک خنثی‌کننده مین و فردی که در تانک هنگام حمله مجروح شده در همه این‌ها عشق و خیال و رؤیا درهم‌تنیده شده‌اند و سیال ذهن و رئالیست جادویی و شاعرانگی متن مخاطب را تا به انتها با خود همراه می‌کند. قلم مهدی صفاری نژاد نسبتاً روان است و شاعرانه. دیالوگ‌هایش به‌نوعی شاعرانه هستند او درامی شاعرانه را خلق کرده.

اما نوع کلمات و جملات به لحاظ سیلاب‌ها و سیلاب بندی‌ها درجاهایی روانی خود را از دست می‌دهند. همین‌طور است تکرار بعضی از کلمات که به‌نوعی زیاده می‌نماید مثلاً تکرار کلمه لامصب و... درواقع روانی متن درجاهایی یکدست نیست.

هرچند که این مورد از جذابیت‌های نمایش‌نامه‌ها و تعلیق‌هایی که بجا به کار گرفته‌شده و ایضاً رئالیست جادویی و سیال ذهن و شاعرانگی‌ای که در سرتاسر متن موج می‌زند به‌هیچ‌عنوان نمی‌کاهد.  حتی اسم هایی را که صفاری نژاد برای شخصیت هایش انتخاب کرده وجه تسمیه  خاص خود را دارند مانند بهمن وبهار ،  هما وهادی وهدی و... باید گفت نمایش‌نامه‌های این مجموعه به‌نوعی با یکدیگر در ارتباط هستند و می‌توانند دریک جا در قالب چند اپیزود اجرا شوند. به مهدی صفاری نژاد بابت قلم شاعرانه و نگاهی متفاوت به موضوع دفاع مقدس که بکر است و تازه تبریک می‌گویم.




نظرات کاربران