در حال بارگذاری ...
نقد نمایش «هفت عصر هفتم پاییز» به کارگردانی ایوب آقاخانی

واگویه هایی از تلخی جنگ

ایران تئاتر- رضا آشفته:نمایش هفت عصر هفتم پاییز، درباره جنگ است و از منظر یک رزمنده و همسرش که هنوز هم دچار آن حال و هوا هستند، و با درنگ کردن به فراز و نشیب های زندگی محمد جهان آرا، یکی از فرماندهان زمان جنگ در خرمشهر، چنین حال و هوایی بسترسازی می شود و از واکاوی ذهن این دو آدم می توانیم مفهوم حقیقی جنگ و تراژدی ممکن در آن را درک و فهم کنیم.

 نمایش «هفت عصر هفتم پاییز»، درباره جنگ است و از منظر یک رزمنده و همسرش که هنوز هم دچار آن حال و هوا هستند، و با درنگ کردن به فراز و نشیب های زندگی محمد جهان آرا، یکی از فرماندهان زمان جنگ در خرمشهر، چنین حال و هوایی بسترسازی می شود و از واکاوی ذهن این دو آدم می توانیم مفهوم حقیقی جنگ و تراژدی ممکن در آن را درک و فهم کنیم.

بازهم خیلی شهودی به دنبال پیوندی نزدیک تر از یک نمایش هستم و به ناچار پساساختارگرایی را پیوست می کنم به این نمایش و در نگاهم به آن، به دنبال ایجاد فرازهایی از باورهای ساختارمند و در عین حال ایجاد فضایی متافیزیکی از ملاحظات چند جانبه اجرا بر خواهم آمد و اینکه ببینیم آیا ایوب آقاخانی در کلیت این رویکرد چقدر موفق هست؟! و در کجاها لنگ می زند و هنوز لغزش هایی دارد؟ که در توجه به آنها می تواند در آینده دقیقتر از پیش به فرازهای تئاتر شهودی تر دامن بزند. تئاتری که صرفا اتکایی بر واقعیت و امر عینی نباید داشته باشد اما اگر از آن هم غفلت بورزد حتما لغزش هایش به شکل بارزی باعث اذیت و در جاهایی باعث گسست مخاطب از آنچه مطرح می شود، خواهد شد.

نگاه پساساختارگرا علاوه بر ساختار و چهارچوب های مشخص عنصر فضا و درک مواضع غیر واقعی را که درواقع در کل هستی نمودار شدنش برای ما امری ممکن است، جزء ویژگی های خود می داند. به نظر می رسد که ایوب آقاخانی هنوز هم آن نگاه واقع گرایانه را بیشتر مورد تاکید قرار داده، به ویژه در زمینه بازیگری که این خود سدی شده تا ابعاد گسترده تر متافیزیکی و القای مشخصه های این چنینی به طور کامل از اثرش دریغ شود.

 

نامی شاعرانه

در نمایش هفت عصر هفتم پاییز که نامی شاعرانه دارد، درباره دریغ شدن عشق از دو دلداده به انگیزه حضور در جنگ و آسیب های ناشی از آن به نمایش درمی آید. ایوب آقاخانی به جنگ می پردازد و این خیلی خوب است چون جنگ تحمیلی ما بسترساز بسیاری از نمایش های درخشان خواهد بود؛ اگر کسی اول دغدغه پرداختن به آن را داشته باشد و دوم اینکه باید بداند که جنگ تحمیلی با همه زوایای آشکار و پنهانش، همواره آسیب های خود را به دنبال دارد. این همان نکته ی غایی است که نمایشنامه نویسان و فیلمسازان آمریکایی به درستی از جنگ های خودشان درک کرده اند و همواره در پرداختن به جنگ از موضع و زوایه بسیار تند به آن تمرکز یافته اند و این دقیقا رمز و راز موفقیت کاری شان بوده است. مطمئنا انسان در ذات خود با جنگ مخالف هست اما اگر بگوییم دفاع به ناچار گاهی انسان را دچار جنگ می کند، با آنکه این نکته درست هست اما در آن سو و نقطه ی مقابل که دشمن قرار دارد؛ درواقع یک انسان دیگر هست که یا شما را می کشد یا شما باید او را بکشید و گاهی هم در این راه موفق خواهید بود. اما به هر تقدیر انسان انسان هست؛ چه در لباس دوست و چه در لباس دشمن! ماهیت انسانی که از زمان هابیل و قابیل نفرت و جنگ را تحت الشعاع خود قرار داده است، همواره توانسته به عنوان نظرگاهی انتقادی از جنگ مطرح شود به خاطر آنکه در پذیرش دیپلماسی و انجام گفتگو بدون جنگ هم می شود صلح و آشتی را برقرار کرد و غایت جنگ پشیمانی است ولو یک گروه در لباس دفاع پیروز هم شده باشند. اتفاقا اهل دفاع همواره ماهیت انسانی درخشان تری هم دارند و وجدان انسانی شان از کشتن دیگری درواقع دچار رنجش خاطری خواهد شد هر چند که در این مقابله بی گناه دچار کنش شده باشد!

آسیب جنگ

ایوب آقاخانی هم دارد در این مسیر گام برمی دارد و چه بسا در هفت عصر هفتم پاییز موفق تر هم باشد نسبت به دیگر آثارش چون در آن آسیب جنگ تحمیلی ملاک و معیار بوده برای آنکه از زوایه ای متفاوت به محمد جهان آرای فرمانده بزرگ خرمشهر نظری دقیق تر و ظریف تر هم بیندازد. او نخواسته و به درستی فهم کرده که اگر بخواهد فقط اشاره ای به بزرگی های این مرد بکند خیلی بهتر از آن هست که بخواهد مستقیم بزرگی اش را نمایان کند. او ظریف ترین زاویه دید را برای منظورش انتخاب کرده است؛ غلامعلی لوله کش و نسرین خانه دار که به روایت تنهایی ها و یاس های ناشی از جنگ می پردازند؛ رفته رفته به بیان خاطرات جنگ و حضور محمد جهان آرا نیز اشاره می کنند و حالا این همان نگاهی است که می تواند جلوی پیش فرض ها را بگیرد و همه چیز را معمولی تر و عادی تر از آنکه باید متجلی سازد.

زاویه دید بهتر

غلامعلی دیپلمه هست و حالا لوله کشی می کند اما از همان کودکی دوست و همراه و هم محله ای محمد جهان آرا بوده است و همین خود دلیلی است که زاویه دید بهتری به این شخصیت برجسته جنگ پیدا کند و به نقل موضوعاتی از نزدیک بپردازد که ضمن ایجاد باورمندی بتواند تصویر درشتی از بزرگ مردی یک فرمانده را القا کند. جنگ تمام شده، اما این حضور و تاثیر و علقه و عشق انگار تمامی ندارد. انسان های بزرگ بستر عشق را برای دیگران فراهم می کنند و این فقط شمس تبریزی نیست که مولانایی را به جامعه بشری تحویل می دهد. بلکه مردان جنگ هم خوبی ها و جانثاری ها و فداکاری هایی دارند که برای بازماندگان جنگ می تواند بستر ساز انسانی والا باشد و این خود زمینه ساز عشق هست. عشقی که غلامعلی را از زندگی عادی و همسرش بسیار دور کرده و انگار نمی خواهد هم از آن دست بردارد. اما نسرین به اندازه کافی واخورده و متلاشی از این همه یاس، حرمان و تنهایی شده است. نسرین عاشق غلامعلی هست و دلش می خواهد او به زندگی اش برگردد و زندگی زناشویی شان دوباره لبریز از عشق و تمنای خواستن شود. نسرین عصبی و افسرده دچار حمله های شدید هیستریکی و روان رنجوری شدید شده و سر از تیمارستان درآورده و حتی می خواهد با تیغ رگ دست بزند و بمیرد! این خودکشی انگار پایان یک بازی خطرناک هست، و شاید همین نکته بارزی برای دلرحمی ها غلامعلی است که به دنیا بازگردد و متوجه بخش دیگری از زندگی اش بشود که هنوز زنده است و نفس می کشد و نیازمند حضور دوباره اش خواهد بود. در این لابلا؛ با تکنیک فیلم دستخط جهان آرا و نامه هایی که برای همسرش در زمان جنگ می نوشت و در کوله ای پنهان می کرد شاید برای روز مبادا، با صدای محسن بهرامی پخش می شود؛ و خوانشی لطیف از لجظاتی که جنگ با تمام زیر و بمش از منظر جهان آرا تصور می شود، به تماشا درمی آید. درواقع این دستخط عینی و باورپذیر منجر به تصاویری لحظه ای از جنگ خواهد شد و ذهن به شکل پویا و متصل به واژگان دچار تخیل از آن همه خون و دود و کشته شدن خواهد شد. البته این تصاویر دردناک هست و خوشایند نیست اما جهان آرا درک لحظه ای اش از آن روزها را بر کاغذ آورده و برای همین جاذبه بالایی برای متمرکز کردن مخاطب دارد و درواقع این همان زوایه دید دومی است که در ایجاد متادرام بسیار موثر هست و حتی از آن بخش زنده و حضور زنده بازیگران هم می تواند موثرتر باشد. این همان نگاهی است که در آغاز بر آن نگارنده این سطور تاکید کرد که جنگ به هر حال امری ویرانگر است و هیچ انسانی به اقتضای انسان بودنش با آن موافق نیست.

بازی در بازی

در مواردی هم همین بازیگران غلامعلی و نسرین در لباس جهان آرا و صغری (همسرش) فرو می رفتند و نقش آنان را در لحظات آشنایی، خواستگاری و بگومگوهای زمان جنگ بازی می کردند. این هم برشی هایی به شیوه بازی در بازی بود که در جوار روایت گری هایی غلامعلی و نسرین از زندگی خودشان و آنچه از جهان آرا دیده و شنیده اند، به تماشا درآورند.  درواقع غرق شدن در این روایتها باعث ایجاد زندگی دوگانه ای برای این دو راوی جنگ شده که آنان را دچار گسست و دور افتادن از هم کرده و پیامدش همانا افسردگی شدید آنان هست. این دردها و کنش های ذهنی در واگویه های این دو مرد و زن آسیب دیده از جنگ تحمیلی بیان می شود. این همان حقایق تلخ ناشی از جنگ هست که همه انسانهای روی زمین متفق القول بر آن تاکید می کنند و همه این خاطرات همواره از وجه و ساحت تراژیکی برخوردار هست که اگر هم در آن آرمانی مشاهده می شود، درواقع به دور از جنگ و نفرت و کشتن قابل یافتن و مشاهده خواهد بود.

در این بازی تکنیک ها که در آن تئاتر مستند، تئاتر اکسپرسیونیستی و فیلم و ویدئو به کمک گرفته شده است، توش و توان اجرا به قابلیت های بسیار ره می پیماید اما در نمایش هنوز جایگاه جهان آرا آنقدری پر رنگ شده است که دلمان نمی خواهد نسبت به سرنوشت غلامعلی و نسرین بی تفاوت بمانیم. شاید پایان باز برای آن تصور شده است اما ساختار به گونه ای نیست که چنین چیزی باید در آن لحاظ شده باشد؛ یعنی بهتر هست که باید بدانیم پایان کارشان چه می شود. در واقع می خواهیم خیلی دقیق بدانیم که آیا مرگ یا زندگی بر آنان سایه می اندازد؟! و این همان نقطه امیدی هست که درخشش کار را دو چندان خواهد کرد اما از آن غفلت شده است... رفتن به سراغ هواپیمای نظامی که معلولان جنگ و فرماندهان را با خود به تهران می برد و در حوالی آنجا سقوط می کند و از آن غلامعلی تیرخورده سالم بیرون می آید و جهان آرای سالم جانثاری می کند، پایان بخش نمایش شده است و این همان پایانی است که با سقوط هواپیما اصل مطلب را گم می کند؛ یعنی سرنوشت غلامعلی و حتی مهم تر از او نسرینی که بیش از هر کسی از این جنگ آسیب دیده است، به فراموشی سپرده می شود چون نسیرین پابه پای مردش همراه جنگ بوده و حتی ده سال پس ازآن هم هنوز در انتطار مردی است که خود را بیابد و دست بردارد از خاطرات بی پایانی که غوطه خوردن در آن جز متلاشی شدن روح و روان دیگر ثمره ای نخواهد داشت. نسرین و به انصاف صغری همسر جهان آرا آدمهای بزرگی هستند که در کنار همسرانشان نسبت به ْآنچه باید اتفاق بیفتد مقاومت کرده اند، بنابراین باید که سرنوشت آنان برای نمایشنامه نویس و بعد هم مخاطبانش مهم تلقی شود اما رها کردن این مهم، یعنی از دست دادن رشته اصلی و ایجاد حلقه ی مفقوده ای که بی درنگ ما را دچار سردرگمی خواهد کرد؟! نسرین چه خواهد شد؟!

امری ابدی

امیر حسین دوانی در مقام طراحی صحنه حضور پر رنگی در ایجاد فضا داشته است. او لحظه پایانی را به امری ذهنی و ابدی تبدیل کرده است؛ اینکه تکه پاره های هواپیمای نظامی دلالت بر جستجوگری هایی خواهد کرد که پیامدش همان واگویه های ذهنی نسرین و غلامعلی خواهد شد و این بسیار مهم است که بدانیم جز این هم نمی توان انتظار داشت که اتفاق نابی در صحنه بیفتد در این سکون و ایستایی دکور؛ یک تصویر شاعرانه از نامه های پراکنده در مکان یا صحنه ظهایجاد می کند که رفته رفته به تصویری منسجم از آنچه روایت و بازی می شود، در ذهن هر تماشاگری ته نشین خواهد شد. درواقع زمانی هم که تصویر دستخط این نامه در ته صحنه پخش می شود؛ بریده هایی از  زندگی یک فرمانده جنگ را نمایان می کند که البته صادقانه و شفاف و به دور از ملاحظه گری هایی امروزی از جنگ و تلخکامی هایش می گوید. برای مثال می گوید از اینکه نوجوانی به نام بهنام پدر و مادرش را در جنگ از دست داده و حالا اسلحه می خواهد و سر آخر مجبور است به او چاقو بدهد! اینکه خون و گوشت و استخوان سوخته هر دم در کنارش بیزاری از بودن در یک جهنم را متجلی می کند همان مفهوم تلخی جنگ است که با ذات انسانی هیچکس همخوانی ندارد. اینها همان اقتضائات فراواقعی هستند که می تواند در گستره ی واقعیت ها معناسازی نمایند.

بازی های اغراق شده

فضای کار اکسپرسیونیستی است و کمی هم مستند به نظر می رسد بنابراین در کلیت اثر بازی های اغراق شده تری را می طلبید که این روایتگری ها را به جریانی اکسپرسیونیستی تبدیل کند و متاسفانه بازی هایی که مبنای واقع گرایی دارد ما را از دیدن این حس و حال دور می کند و البته کمی هم به آن رویکرد اصلی رحیم نوروزی و لیلا بلوکات نظر دارند اما محور اصلی را بیشتر فراموش می کنند و این کلیت اثر را با تناقض مواجه می کند. یعنی لحظاتی که آن دو احساساتی می شوند و با آه، بغض و حتی اشک بازی می کند از مدار حقیقی بازی ها و کنش های هدفمند این سبک و سیاق دور می شوند و لحظاتی هم که با اغراق به واگویه های عصبی می پردازند، در ابراز ئاگویه های درونی موفقیت خود را در جریان بازی بیشتر نمودار می سازند. شاید هم مشکل کارگردان باشد که با احساساتش متن را نوشته و کارگردانی کرده اما چهارچوب اجرا را گاهی گم کرده است!




مطالب مرتبط

برگزیدگان جشنواره نمایشنامه‌نویسی چهارراه معرفی شدند

برگزیدگان جشنواره نمایشنامه‌نویسی چهارراه معرفی شدند

در آیین اختتامیه سومین جشنواره سراسری نمایشنامه‌نویسی اقتباسی چهارراه فاطمه داودی مازندرانی و مرجان فخار نویسندگان نمایشنامه «گنج پنجم» از دو استان تهران و مرکزی در رتبه سوم، مهدی یزدانی نویسنده نمایشنامه «خسرو شیرین شاپور» از استان تهران در رتبه دوم قرار گرفتند و دیپلم ...

|

نشستی با کارگردان و بازیگران نمایش «نوزده نودونه»

واکنش به رویدادهای جامعه، مهم‌ترین وظیفه هنرمند است
نشستی با کارگردان و بازیگران نمایش «نوزده نودونه»

واکنش به رویدادهای جامعه، مهم‌ترین وظیفه هنرمند است

کارگردان و بازیگران نمایش «نوزده نودونه»، با حضور در «ایران تئاتر»، از موضوع، شیوه اجرایی، فرم و ریخت این اثر اجرایی گفتند که این روزها در سالن چهارسو تئاتر شهر روی صحنه است.

|

«نوزده، نود و نه» در تالارچهارسو روی صحنه می‌رود

«نوزده، نود و نه» در تالارچهارسو روی صحنه می‌رود

 نمایش «نوزده، نود و نه»، به کارگردانی ایوب آقاخانی و تولید مرکز هنرهای نمایشی حوزه هنری، با موضوع ایثار و فداکاری کادر پزشکی و پرستاری در دوره همه‌گیری ویروس کرونا، در مجموعه تئاتر شهر اجرا می‌شود.

|

نظرات کاربران