نمایشنامه مهدی صفاری نژاد به مناسبت هفتادونهمین سالروز تولد بهرام بیضایی
روزبان و پنجم دی یا پنجم دی و روزبان
ایران تئاتر:مهدی صفاری نژاد نمایشنامه کوتاه «روزبان و پنجم دی یا پنجم دی و روزبان» را به مناسبت هفتادنهمین سالروز تولد بهرام بیضایی منتشر کرد.
مهدی صفاری نژاد نمایشنامهنویس و هنرمند فعال تئاتر کشورمان همزمان با هفتادونهمین سالروز تولد بهرام بیضایی نمایشنامهنویس و کارگردان برجسته تئاتر کشورمان، نمایشنامهای کوتاه با عنوان «روزبان و پنجم دی یا پنجم دی و روزبان» به رشته تحریر درآورده و آن را برای انتشار در اختیار ایران تئاتر قرار داده است.
متن این نمایشنامه کوتاه با عنوان «روزبان و پنجم دی یا پنجم دی و روزبان» به شرح زیر آمده است:
با دستهای خالی پیشکش به استاد بهرام بیضایی
[صحنه هر کجای این دنیا که بشود نمایش اجرا کرد، میتواند باشد. ساعت بزرگی در انتهای صحنه است که 23:55 را نشان میدهد پنجم دیماه در یک طرف صحنه نشسته است و روزبان در روبرو اش ایستاده است]
روزبان: آمادهای؟
پنجم دیماه: نه...
روزبان: پرده پنجتای دیگه باز میشه؟!
پنجم دیماه: ....
روزبان: سخته میدونم ولی تصمیم کارگردانه....
پنجم دیماه: میدونم...
روزبان: مشکل چیه؟ همون دیالگ تکراری که میگه «تاریخ، سازندهی نهایی است و حضور هرکس در هر جا، نتیجه یک ناگزیری تاریخی است. به فلان شخصیت هنری یا علمی (هر کسی) بها دادن بسیار امری ناموجه است چراکه اگر او نبود، تاریخ حتما کس دیگری را با همان وظایف تاریخی میآمد....».
پنجم دیماه: چندین ساله داری همین لحظه همینو میگی
روزبان: تو چی میگی؟
پنجم دیماه: حرفت برای تمام تلاشگران هنری، شوخی کودکانه و احمقانهایه. یعنی اینکه بیضایی، بیضایی است و [مکث] رادی، رادی و هیچکس جای یک هنرمند را پُر نمیکنه، بحث ارزش و کیفیت کار نیست، بحث منحصربهفرد بودن است.
روزبان: خوشم اومد هنوز فراموش نکردی میتونی سریع جواب بدی، آفرین
پنجم دیماه: .....
روزبان: بیرون هوا سرده چهارم دیگه نقش الانه تموم میشه و منتظرته... زود باش من میرم خودت بیا [روزبان از صحنه خارج میشود]
پنجم دیماه: از روزی که یادم مییاد آرزوهای زیادی داشتم، یادم نیست چی بودن فقط یادمه از وقتی پول در ازای کار حرفش بین مردم رونق بسیار گرفت، همیشه با خودم میگفتم کاش روز اول یا آخر ماه میشدم. چرا؟! چون اول ماه مردم از گرفتن حقوق خوشحال هستند و به خوبی یادم میکنن و آخر ماه هم کفگیر داره ته دیگ میخوره فحشم میدن اما بازم یادم میکنن، دوستش دارم چون یادم میکنن.
روزبان از بیرون: کنار دردِ دلات دیالگ خودتم تمرین کن، میدونم قصهات اینا نیست....
پنجم دیماه: هم هست هم نیست حس اول آخر رو با هم دارم. ده ساله این حس همراهم شده خیلی سال بود که به خودم میبالیدم از زاد روز بزرگی شدن که به گردن هنر مردمان ایران زمین حق بسیاری داره، نویسندهای که نوشتن در هر شرایطی آزموده، چه در روزهایی که حرمت دیده، چه روزهای پسزده شده، یه نمونهاش کتابی در بیست سالگی نوشته و هنوز منبع بزرگیه. نمایشنامه و فیلمنامههایی نوشته خودشون میگن همه رو چاپ نکردن و تاریخ میگه این چاپ شدههام همش نه به اجرا رسیده نه فیلم شده. ولی هر کدومش تو ظاهر یکی از پرهای طاووس هنرِ ولی دقت که میکنی نقش اون پرِ خودش یه طاووسه....
[روزبان وارد می شود]
روزبان: چه بخوای چه نخوای باید بری و شروع کنی امسال هم مثل ده ساله گذشته ولی یه قولی بهم بده قبلش کامل حرفمو گوش کنی.
پنجم دیماه: قول میدم.
روزبان: چنتا پنجم دیماه برو عقب [مکث] خب یادداشتی که بهانهی رسیدن تو بود رو مرور کن [مکث] خب حالا اینی که من میگم و تو ام زمزمه کن "من لوح «مرد فصلها»ی صحنه ایران را به لفظ و نمادین به تو تقدیم میکنم تا حریم «بقعه» ما را به شعله ایمان و مهر منور کنی، و به روح صحنه ما رستگاری جاودانه ببخشی...
پنجم دیماه: بهرام عزیز، بیضایی بینوای من، اینک در این روز آبی و در نهایت خرسندی افتخار دارم که از سالروز ولادت انسانی یاد کنم که برکت خاندان تئاتر ماست و عزت اصحاب سرسپرده آن در اینکه به احترام او (که تویی) از جا برخیزند و پیش پای تو مخلصانه کرنش کنند. زیراکه برقلههای درخشان فرهنگ ایران میلاد یک درامنویس بزرگ برای فخر ملتی کفایت است" اکبر رادی
روزبان: خوب گوش کردی...
پنجم دیماه: امسال طربنامه اجرا کردند و شور...
روزبان: شورش کردی؟!
پنجم دیماه: نه خیر شور...
روزبان: شوربا درست کردی؟
پنجم دیماه: نه شورش گرفتم گفت طرب انگیز باهات حرف بزنم خوش برم رو صحنه...
روزبان: شورش کردی جونم شورِشور برو که دیره...
پنجم دیماه: [دستهایش را به نشانه تسلیم بالا میبرد] میرم سر وقت میرم برو خیالت راحت، با تمام انرژی زیاد [مکث] فقط چنتا جمله دارم اول میخوام بگم .گوش کن اگه خوب بود بگم اگرم نه هرچی تو بگی....
روزبان: [در حال بیرون رفتن] باشه بیا بگو تو امتحان پس داده ای که دو تا نقش به این بزرگی بهت دادند [میرود]
پنجم دیماه: من پنجم دیماه هستم از یک تبار تاریخی، همهی زندگی من در پی تلاش گذشت و در جاهای زیادی از آن نامی بُرده شده و همه چیز اندک اندک حک شده، همهی نشانههای من بیشتر به زرقُ برق ویترین مغازههایی مانند و آدمهایی زیادی جذب میشود و علاقهمندانی هم هستند و شاید ساعتها بایستند و نگاه کنند و از زیبایی آن تعریف کنند ولی کمتر شده نگاهی به داخل و دنیای بزرگی که پس این ویترین و زیباییهاش حاصل شده بیندازید!!!!
من پنجم دیماه با افتخار تمام بر خود میبالم که من پنجم دیماهم و شادان و سرافرازم از حک شدن زاد روز اَبرمرد- بهرام بیضایی- فرهنگ و هنر ایران زمین به نامم و از همین جا فریاد میزنم در کجای این کرهی خاکی هستید، با تندرستی شاد باشید و همیشه در کنار و قلب کسانیکه پنجم دیماه را لمس میکنند هستید....
[پنجم دیماه بیرون میرود و عددهای ساعت انتهای صحنه 00:00 را نشان میدهند]
پایان
مهدی صفاری نژاد- دیماه 1396- نوشت تا یاد و خاطره او را در اجرای تئاتر تجسم ببخشد.