گفتوگوی ایران تئاتر با شوکا کریمی بازیگر نمایش «پِرتی»
تمایزها و تشابههای موجود انسانها، لایههای پنهان یک رابطه واقعی هستند
ایران تئاتر: انسانها در ایام مختلف راههای متفاوتی را جهت برون ریزی و برملا کردن موضوعهای ذهن خود تجربه کردهاند. راهکاری که گاهی باعث میشود در لحظه و زمانی همه چیز تحت تاثیر یک موقعیت مشترک با چند برداشت متمایز شکل بگیرد.
شوکا کریمی تحصیلات خود را در مقطع کارشناسی زبان و ادبیات اردو به اتمام رسانده و اکنون دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد بازیگری است. او برای درک بهتر جهان نمایش دوره بازیگری و کارگردانی را در کانون زنده یاد سمندریان تجربه کرده است. در کارنامه این بازیگر تاکنون نمایشهای «فهرست»، «بنیآدم»، «درها و دیوارها»، «پدر»، «تفنگهای ننه کارار و غیره»، و فیلم سینمایی «سه و نیم»، چند اثر تلویزیونی و ویدئویی دیگر دیده میشود. همچنین وی نمایش «کارنامه بندار بیدخش» را در بیستمین دوره جشنواره دانشجویی در مقام کارگردان روی صحنه برده است. حال به بهانه بازی در نمایش «پِرتی» با این بازیگر گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
بازیگری در نمایشهایی که به نوعی در ارتباط با اجتماع است فضایی را فراهم میآورد تا فضا درون آن اثر شخص را تا اندازهای درگیر مسائلی جامعه کند. شاخص شما برای ایفا نقش در این نوع آثار چیست؟
نمیتوانم بگویم شاخص ثابتی وجود دارد. بنابراین تصمیم و شکل گیری اتفاق بسیار بستگی به سوژه متن، کیفیت بیان مسئله و امکانات اجرایی دارد. در کل، تفسیر و بازنمایی را معمولا به ارائه راه حل ترجیح میدهم، زیرا ارائه راه حل وظیفه وادی هنر نیست و معمولا وجود این موضوع اثر را از شکل هنری خارج کرده و وارد فضای تجویزی و مددکاری می کند! اما وجود جنبههای روانشناسانه و ماهیت وجودی همیشه در کنار هر سوژه اجتماعی بسیار من را به سوی خودش جذب کرده است.
آیا در ابتدا داشتههای متن نمایشنامه برایتان حائز اهمیت است و یا فضای درونی خود را برای ارتباط بهتر با کالبد نمایش مدنظر قرار میدهید؟
صد در صد و در درجه اول، داشتههای متن نمایشنامه برایم حائز اهمیت است. زیرا از نظر من، بازیگر موجودی است که باید خودش را با شرایط و درونمایههای هر اثر و همچنین با رنگهای مختلف شخصیتها وفق بدهد. حال جذابیت این رشته به این دلیل است که بازیگر بتواند فضاهای متفاوت را تجربه کند و نه اینکه بر اساس فضای درونی یا خواست خودش دست به انتخاب بزند. زیرا در آن صورت انتخابها و در نتیجه جهانهایی که میتواند تجربه کند محدود میشوند در حالی که داشتههای هر نمایشنامه از اهمیت بالایی برخوردار هستند. شاید در بعضی اوقات متن یک نمایشنامه حتی در حد یک طرح باشد، اما مهم آن است که تا چه اندازه امکان بالقوه در اختیار کارگردان و بازیگر میتواند قرار بگیرد و چه مقدار لایههای تو در تو برای گشتن و پرورش وجود دارد. در واقع یک متن خوب در صورت تبدیل شدن به یک اجرای خوب، اکثر مواقع حتی باعث ایجاد برداشتهای متفاوتی در مخاطبها میشود که شاید گروه اجرایی به صورت خودآگاه متوجه آنها نبودهاند، این در حالی است که اثر نهایی این خاصیت درون خود ایجاد کرده است بیآنکه به آنها دقت کنیم. حال از طرف دیگر یک متن ضعیف عملا نه تنها کمکی به کارگردان و بازیگر نمیکند بلکه برعکس تمام امکانات را از آنها می گیرد و در برابر هر تلاشی برای بهبود اوضاع سد راهشان میشود.
حواس پنج گانه شما به عنوان بازیگر تا چه اندازه توانسته است جهان متن نمایش «پِرتی» را در ذهنتان بازسازی کنید؟ آیا تفاوتها باعث انتخاب شما بوده یا تشابههایی که آنها را باور داشتید؟
هر دو، هم تفاوت و هم تشابه در انتخابم موثر بودهاند. در واقع بهتر است بگویم در متن نمایشنامهای همچون «پِرتی»، با توجه به طبیعی بودن خیلی پُررنگ موقعیت ظاهری، شخصیتها و دیالوگها، بسیار پیش میآمد که برداشت اولیه مولفههای تفاوت و تشابه که در مواجهه اول بین بازیگر و متن به وجود میآید کاملا تغییر کند. یعنی جنبههایی که بازیگر بین خودش و شخصیت مشابه دانسته در زمانی دیگر تبدیل به تفاوتهای عمده آنها شده و بالعکس. چرا؟ زیرا در این متن دائم صحبت از زاویه دید، حق داشتن و نداشتن میشود؛ و این موضوع در فاصلهای کوتاه بازیگر را متوجه میکند که همه چیز آن شکلی که در لحظه اول تصور کرده است نیست. در حالی که هر اتفاق کوچک بسیار پیش پا افتادهای میتواند جنبههای بیشمار دیگری را در خود داشته باشد که ما به آنها دقت نکرده باشیم. لذا ا اتفاق دائم فرد را به چالش با خودش وادار میکند. بنابراین این وضعیت تغییرات مداومی را به وجود میآورد که هرگز ثابت نیستند و در تمام طول اجراها دائما رنگ عوض میکنند و در نتیجه حواس بازیگر را تحت الشعاع قرار میدهند و نیز او را به شدت برای ابراز واکنش صحیح هوشیار نگه خواهد داشت. البته به نظرم این اثر، نمایشی است که با وجود ظاهر ساده خود و بر خلاف بیشتر نمایشهای دیگر هرگز به ورطه تکرار و ملال برای گروه اجرایی نیفتاده است.
خوابگاه به عنوان موقعیت مکانی جایگاه مهمی در بروز رفتاری شخصیتهای این نمایش باتوجه به مسائل پیرامون آنها دارد. آیا این مزیت را میتوان هسته مرکزی کنش شخصیتها در نظر داشت؟
به نظرم شرایط فضای خوابگاه قطعا در شکل نهایی این اثری که اکنون شکل گرفته در روابط بین شخصیتها یا حتی احساسات مجزای هر کدام از آنها بسیار تاثیر دارد. به طورمثال آنها در ادبیاتی که برای ارتباط با یکدیگر به کار میبرند، در توصیفی که هر کدام از شخصیتها درباره ماجرای گذشته و جزئیاتی که شرح می دهند، نوع احساسات و کنشها آنها موثر است. اما در نهایت به نظرم تمام این موارد شاخ و برگهایی هستند که به هسته مرکزی متن اضافه میشوند. به قول خودتان در مسیر بروز رفتار آنها این موضوعها جایگاه مهمی دارد. با این توضیح که خود این مسئله، هسته مرکزی کنشها نیست. بلکه هسته مرکزی، اختلاف نظر بین این پنج نفر درباره یک موضوع کاملا پیش پا افتاده است که میتواند در فضاها، شرایط و اتمسفرهای بیشمار ضرب شود و هر مرتبه موقعیتی جذاب و قابل تاملی را ایجاد کند. لذا شرایط خوابگاه، در واقع به شکل یک کاتالیزور خیلی قوی برای پیدا کردن رنگ و بوی کنش هر کدام از این پنج نفر و واکنش آنها نسبت به شرایط موجود وارد عمل میشود.
ترکیب دیالوگهایی که از سوی شخصیتها گفته میشود و حرکات فیزیکالی که آنها انجام میدهند چه مزایایی برای روایتگری در این نمایش به همراه دارد؟
ترکیب دو موضوعی که به آنها اشاره کردهاید نه تنها مزیت، بلکه به نظرم ضرورت دارد. در واقع این نمایش با همان بحث بر سر موضوع پیش پا افتادهای که دستمایه اصلی متن است به اختلاف نظر فاحش و باور نکردنی که «زبان» میتواند برای آدمها به وجود آورد اشاره میکند. حال این مسئلهای است که به شکلهای متفاوت در متون مختلف بسیار به آن پرداخته شده است. بنابراین به نظرم ضرورت تلفیق حرکات فیزیکال با روایتهای بیان شده توسط شخصیتها در این ماهیت بازسازی واقعه و اصرار برای اثبات حقانیت خودم ما است! لذا این شخصیتها از بیان هر جزئیاتی که در توانشان است عاجز میشوند و از طریق بازنمایی عینی و دقیق به لحظه مورد نظر اشاره دارند با این هدف که جرقه کوچکی برای مخاطب خود یعنی شخصیت رو به روی خود شکل بگیرد. حال این تصمیم باعث میشود که آن شخص هم ماجرا را همان طور که راوی در لحظه به خاطر دارد به یاد بیاورد تا این بحث غیرواقعی و جنونآمیز به اتمام برسد.
مقوله زمان را باید به عنوان کاربردیترین عنصر این نمایش معرفی کرد. استفاده از این موضوع در بازیگری شما به جهت ارائه بهتر شرح ماجرا مورد استفاده بوده یا اینکه بتوانید شخصیتی که بازی میکنید را بهتر روی صحنه نشان بدهید؟
مقوله زمان همانطور که به آن اشاره کردهاید عنصری کاربردی و پُررنگ است. در واقع یکی از مسائل اساسی است، اما این موضوع تاثیر مستقیمی در بازیگری ندارد. باتوجه به اینکه زمان یا زمان پِرتی یک مفهوم دارد. لذا این موضوع عینیتی ندارد که بتواند به شکل مستقیم در شکل گیری کنشها یا شخصیت پردازی اثر بگذارد، بلکه اتخاذ این تمهید در فضای کلی اثر تاثیر دارد که در نهایت به شکل غیرمستقیم میتواند به شکل گیری بازیها تاثیرگذاری داشته باشد. بنابراین تنها اثر مستقیم مقوله زمان در بازی شخصیتها در این اجرا در تکرار بازگشتها و جابجایی شخصیتها موثر عمل میکند. حال اینکه چنین تمهیدی باعث شده است که ما تصمیم بگیریم از ایفای حسی نقشها و ایجاد حس همذات پنداری فاصله بگیریم و در نهایت بین شخصیتهایی که دائم میان آنها در رفت و آمد و تغییر نقش هستیم تمایز فاحشی قائل نشویم.
روابط بین شخصیتها از دیگر مواردی است که مسیر روایت را مشخص میکند. آیا در این نمایش روابط تعریف شده بر فضا حاکم است یا شیوه اجرایی معین میکند که شخصیت در لحظه چه تصمیمی بگیرد؟
درباره این موضوع باید بگویم هر دو عنصر در هم تنیده شدهاند. لذا نمیتوان گفت لزوما روابط، مسیر روایت را مشخص می کند. بلکه این موضوعها بیشتر در مسیر روایت اثرگذار هستند. همچنین شیوه اجرایی و تصمیم بازیگرها برای انجام کنشی، پیوسته در حال ایجاد تاثیر متقابل در برابر یکدیگر شکل میگیرد.
برون ریزی شخصیتها در پیروی از تکرار رفتارهایی شکل میگیرد که ساختار کلی و البته آن نیم ساعت شاخص را تحت تاثیر قرار میدهد. شما برای آنکه تمایزهای شخصیتی خود را باتوجه به اسلوب تکرار مشخص کنید چه مواردی را مدنظر قرار دادهاید؟
با توجه به اینکه در روند تکرار با بسط موضوع و اضافه شدن جزئیات مواجه خواهیم بود و روال بالارونده در برونریزی حسی شخصیتها وجود دارد با اهمیت به اینکه زمان به صورت خطی پیش می رود. حال این الگو باعث میشود که بازیگر نیز در هر تکرار امکان اضافه کردن جزئیاتی به شخصیت را داشته باشد و از این طریق بتواند به ارتباط دادن موقعیت و شکل کنش شخصیت رنگ و بوی مشخصی ببخشد تا در نهایت بتواند سر نخهای بیشتری از خصوصیات شخصیت را به نمایش بگذارد.
دلیل آنکه شخصیتها برای شرح اتفاقها از تابلوسازی برای تعریف مکانی خود استفاده کردهاند چیست؟ این موضوع چه مقدار از شیوه اجرایی نمایش آمده است؟
همان طور که بالاتر اشاره کردم، دلیل اصلی استفاده از این ابزار، یا حتی بهتر بگویم تولید و اختراع این ابزار، یعنی تابلوسازی توسط شخصیتها، عجز آنها در بیان ماجرا یا در واقع قانع و همراه کردن طرف مقابل خود برای پذیرفتن واقعیتی است که خود شخص به آن باور دارد. لذا آنها برای اثبات این موضوع هر کاری انجام میدهند به شکلی که تا مرز مرگ هم پیش میروند. بنابراین سه عامل موجود، یعنی شیوه اجرایی، دلیل و ضرورت استفاده از این ابزار در راستای هدف متن و نیاز شخصیتها با استفاده از این ابزار به شدت تحت تاثیر یکدیگر قرار دارند و به نوعی در هم تنیده هستند. حال این عجز و ناتوانی در فهماندن یا اثبات نقطه نظر، به جایی میرسد که عروسکها که همان ابزار راویها برای بیان واقعیت هستند از حالت انفعال به حالت اشتیاق برای کمک داوطلبانه در راستای افشا و اثبات حقیقت در میآیند. با این تعریف که روند فرسایشی نیروی آنها را میگیرد و تا جایی پیش میرود که حوصله شان را سر میبرد تا اینکه این عروسکها شروع به نافرمانی میکنند. در واقع ابزار بیان حقیقت، از کمک برای بیان حقیقت سرباز میزند زیرا ظاهرا تاثیری ندارند.
شیوه مدرنی که در این نمایش مورد استفاده قرار گرفته تا چه اندازه در بروز خلاقیتهای بازیگری شما نقش داشته است؟ آیا این تمهید در جهت ترغیب برای کشف و شهود فضای اثر مثمرثمر بوده است؟
استفاده از شیوه اجرایی در بروز خلاقیتهای درونیام بسیار موثر بوده است. با این توضیح که چنین شیوه اجرایی، پویایی خاصی را به کل اثر تزریق کرده است که دائم بازیگر را اجبار میکند تا جزئیات بیشتری را کشف و به شخصیت تزریق کند. حال هر چقدر جزئیات بیشتری اضافه شود هرگز کافی نخواهد بود. زیرا صحنه دائم تکرار میشود و برای آنکه حرف جدیدی برای گفتن داشته باشد. زیرا با توجه به دیالوگ محور بودن روایت، برای آنکه این نمایش تبدیل به نمایش رادیویی نشود نیاز به ظرائف و طنازیهای مضاعف و مداوم دارد. همچنین مسئلهای که برای من در ایفای این نقش به شدت تاثیرگذار و کلیدی است، تغییر مداوم و متناوبی است که باید بین شخصیت زنده که راوی و مخاطب نامیده میشود و عروسک جایگزین که سوم شخص است شکل بگیرد. لذا این تغییر و جابجایی متناوب، دائم در حفظ فضای حسی و روند روبه بالای برون ریزی شخصیت وقفه ایجاد میکند. بنابراین در این فضا بازیگر باید از بالاترین حد تنش، به خنثیترین و آسوده ترین حد ممکن برسد و مثل یک عروسک خیمه شب بازی در اختیار شخصیتهای دیگر باشد و بالعکس، باتوجه به اینکه این اتفاق چالش بسیار جالبی است. همچنین این وضعیت از نگاه دیگر به تسلط داشتن بازیگر در مقابل زوایههای دید دیگر شخصیتها کمک میکند. زیرا دائم ابزار بازسازی روایت از نقطه نظرهای متفاوت بیان میشود.
اهمیت آنکه هر پنج شخصیت از زاویه و دیدگاه خودشان به آن نیم ساعت شاخص نگاه میکنند چه مزیتی دارد؟ آیا این موضوع فضا را به سوی دراماتیزه بودن سوق میدهد؟
وجود چند زوایه دید مختلف از جانب شخصیتها مزیت ندارد بلکه هسته اصلی اثر است که اهمیت کلیدی و حیاتی دارد. لذا اختلاف نظر صادقانه این پنج شخصیت ساختار کامل درام و روایت این اثر را شکل میدهد و طبیعتا وجود اختلاف و ناهمسویی، اثر را دراماتیزه نیز میکند. زیرا در غیر این صورت درام به معنای اولیه و عام خود در اثر به وجود نمیآمد.
تصور میکنید مخاطب میتواند با دیدن فضایی که برای او ساختهاید خود را برای لحظهای به جای یکی از شخصیتها بگذارد؟ برای باورپذیری نقش خودتان چه راهکارهایی را به کار گرفتهاید؟
قصد ما در این نمایش ایجاد همذات پنداری در مخاطب نبوده است. همانطور که خودمان نیز با همذات پنداری و به شیوه جایگزینی تمام احساسات و عواطف با نقش مواجه نشدهایم. بلکه در این اثر ما کاریکاتوری طبیعی را از شخصیتها با تمام جزئیاتی که یک کاریکاتور جدی میتواند داشته باشد به نمایش گذاشتهایم. در واقع انتظار من بیشتر این است که مخاطب به جای آنکه خودش را به جای یکی از شخصیتها قرار بدهد یا تصور کند، خودش را به عنوان یک انسان از بیرون در چنین موقعیتی ببیند. موقعیتی که روزانه برای تمام انسانها بیشتر از هر موقعیت دیگری تکرار میشود. تکرار موقعیت اختلاف نظر و نپذیرفتن زاویه دید دیگری و پذیرفته نشدن از سوی دیگران، هر چقدر هم که نقطه نظرها و زوایه دیدهای متفاوت، صادقانه و دارای مدارک و شواهد کافی باشند.
گفتوگو از کیارش وفایی