در حال بارگذاری ...
یادداشتی بر نمایش «خدا حافظ باغ آلبالوی من»

این است درد عده بیشماری از انسان ها

ایران تئاتر- مسعود موسوی: خداحافظ ای رویاهای تحقق نیافته ، خداحافظ ای تمامی آرزوهایی که سالیان سال در پی رسیدن به آنها دویدم و تلاش کردم...اما ...نه ... واقعیت این است که تلاش نکردیم ، حتی تک گامی عملی و واقعی را برای تحقق آنها برنداشتم… بلکه فقط و فقط در اندیشه ها ودر تخیل خود به دنبال تحقق آنها بودم بدون آنکه خواسته باشم عزم و ارا ده ای را در این مسیر ضامن اجرای آرزوهایم کرده باشم ....پس خداحافظ ای باغ البالوی من ...ای باغی که قرار بود من را از دستاوردهای تازه و شاداب خود سیر کنی ...باغ آرزوهایی که حالا خشکیده و نابود شده است و...

این است درد عده بیشماری از انسانهای افسرده و غمین این دوران...درد بی تحرکی... درد بی عملی... درد بی درمانی که مانند آوار بر سر کاخ رویاهای بلند پروازانه انسانی خراب شده و و جز تلی از خاک از این آرمان ها چیزی بجای نمی گذارد.
سارا مخاوات همانند چخوف، باغ آلبالویی سمبلیک را  به تصویر می کشد باغی  که صدای قطع تمامی درخت های آن به مثابه  شاخصه های ارزنده و ارزشمند عمیق انسانی  مدام  در طی نمایش به گوش رسیده و هیچکس نیست تا برای جلوگیری از این نابودی دهشتناک  باغ آرزوها چاره ای بیندیشد . شخصیت های نمایش «خداحافظ باغ البالوی من» که همگی زن هستند  مانند " مادام رانوسکای" نمایش باغ البالوی چخوف،  در خمودی های وهم آلود اجتناب ناپذیر به تمامی آرمان ها ، آرزو ها ، اصالت ها و کرامت های بشری خود  پشت کرده و در پایان و نتیجه کار به مکانی  غریب رهسپار شده و آینده ای سر در گم و مبهم را برای خود رقم میزنند .این شخصیت های نمایشی ،نمو نه هایی از انسان هایی هستند که حاضر نیستند برای رسیدن به آرمانهای خود گامی هر چند کوچک برداشته و هزینه ای بپردازند. آرمانهایی  که در طول شبانه روز ورد زبانشان بوده و بر آنها ظاهرا تاکید دارند. آنها با استفاده از  کلمات و جملات پر طمطراق و در  ژست های آنچنانی، از آرمان هایی واقعی و بحق بشری مانند آزادی  و رهایی سخن می گویند در حالیکه خود را در چنبره ای از بی تحرکی و افسردگی محصور کرده اند  و در اطراف آنان جز بوی تعفن و نای ماندگی اندیشه و افکارشان ،چیزی حس نشده و به مشام نمی رسد  . این نمو نه های بشری سرانجام در تکرار ها و تکرار های ابلهانه نابود شده و جسم های آنان با تلنباری از آرزوهای باد کرده و بی مصرف به پایان راه می رسند و هیچ نمی دانند که این جبر تاریخ است. گذشت زمان با سرعتی باور نکردنی جبر تاریخ است، نابودی بی قید و شرط بدون هیچ پاداش و دستاوردی پایان راه کسانی است که این سرعت گذشت زمان را به باور ننشسته و در این تفکر سیر می کنند که سالها وقت خواهند داشت تا به چشم اندازهای زندگی آن هم بدون هیچ زحمت و تلاشی باور پذیر و قابل قبول خود برسند.
نخستین کارگردانی سارا مخاوات را به فال نیک گرفته و اظهار امیدواری می کنیم که وی بتواند با دستاوردهای عملی و عینی که از اجرای خود در نقش کارگردان بدست می آورد بتواند آثار آتی نمایشی خود به شکل قابل قبول تر و کیفی تری بر روی صحنه آورده و مانند شخصیت های نمایش باغ آلبالویش در آرزو های و تحقق اهداف هنری خود ناکام نماند .




نظرات کاربران