در حال بارگذاری ...
گفت‌وگوی ایران تئاتر با محمدعلی زمانی کارگردان نمایش «آیا می‌شناسید راه شیری را؟»

شناخت هویت، مهم‌ترین نشانه کشف وجود و ماهیت بشر است

ایران تئاتر: انسان بعنوان مهمترین مخلوق، با تفکر و اراده خود سبب شده که اتفاق‌های گوناگون و زیادی در جهان هستی که دارای نظمی توامان است رخ بدهد. رویدادهایی که گاهی نشان از کائنات و قدرت‌های ماورایی دارد و در لحظاتی به درون و باورها اشاره می‌کند. کالبد این ضمیر در هم تنیده مزایا و معایبی دارد که به شکل خاص نمی‌توان درصد مشخصی برایش در نظر گرفت.

محمدعلی زمانی با انتخاب نمایشنامه‌ای از «کارل ویتلینگر» سعی دارد انسان را با پدیده‌هایی که خود تا اندازه‌ای در شکل گرفتن آنها نقش داشته و البته تبعات مواردی که مرزهای بودن‌ و نبودن‌ها را مشخص می‌کند آشنا سازد. او با رویارویی جهان هستی و جهان انسان‌ها می‌کوشد به نقاط تاریک رفتار و ذهن اشاره کرده و تا اندازه‌ای از نگاه یک منتقد به آن نگاه اندازد. ضرورت این تحلیل و انتخاب در عصر معاصر که همه چیز به فراموشی سپرده شده در اندازه خود می‌تواند کارساز باشد. در کارنامه کاری این کارگردان فیلم مستند «اینجا نذری در راه است»، دستیاری کارگردان نمایش «کوچه عاشقی» و تولید و کارگردانی نمایش‌های «زندگی شاید» و «آیا می‌شناسید راه شیری را؟» به چشم می‌خورد.حال به بهانه اجرای نمایش «آیا می‌شناسید راه شیری را؟» که تا پایان اسفندماه در خانه نمایش اداره تئاتر، ساعت 17:30 روی صحنه می‌رود با وی گفت‌وگویی ترتیب داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 

نمایش‌هایی که به هویت و وجوه انسانی اشاره دارد چه مزایایی با خود به همراه دارد؟ آیا این دسته بندی می‌تواند که سبب شود مرز بین یک انسان با سایرین مشخص در جهان هستی مشخص شود؟

بی‌تردید یکی از اساسی‌ترین مسئله‌های بشر از دیرباز، موضوع شناخت وجود، کشف چیستی و ماهیت وجود آدمی بوده است. البته باید قبل از هر چیزی کمی موضوع را روشن‌تر بیان کرد. ما زمانی که از وجود صحبت می‌کنیم به آن معنی از وجود اشاره داریم که انسان را موجود میبیند و وجودش را امری بدیهی می‌داند. زیرا نمی‌توان تردیدی در موجود بودن انسان در هستی داشته باشیم. درست مثل موجود بودن هر چیزی که در پیرامون خود آن را می‌بینیم و حس می‌کنیم. قدم بعدی برای تبیین وجود آدمی، بررسی پارامترهایی است که موجود را می‌توان با آن‌ها تعریف کرد و موجودیت‌اش را معنا بخشید. دقیقا در این مرحله مفهومی به نام هویت به میان می‌آید. مفهوم هویت که خود نیز مفهومی کلی است دربرگیرنده شخصیت و جایگاه موجود در هستی است. لذا باید تعریفی از مفهوم هویت ارائه دهیم. همان طور که می‌دانیم به راحتی نمی‌توان این واژه‌های کلان فلسفی و هستی‌شناسانه را به کار گرفت و با چند جمله موضوع را روشن کرد. به طور حتم  تعاریف زیادی از مفهوم هویت از سوی فلاسفه، جامعه شناسان و... ارائه شده است، اما اگر بنده قرار باشد که تعریفی از مفهوم هویت بیان کنم باید بگویم که هویت آن مفاهیمی است که هر موجودی را و نه تنها نوع بشر، بلکه تمامی موجودات را تبدیل به آن چیزی می‌کند که هستند. حال به بیانی دیگر هویت تعریف آن ویژگی‌هایی است که اگر آن‌ها را از هر موجودی حذف کنیم نقش آن موجود را در هستی حذف کرده‌ایم...! به طور مثال ویژگی‌هایی مانند ملیت، آداب و رسوم... و وراثت‌های انسانی، جغرافیا و محل زیستگاه آدمی که تاثیر پررنگی در شکل‌گیری هویت فرد در اجتماع دارند که باید به آن‌ها اشاره کرد. دقیقا نمایشنامه «آیا می‌شناسید راه شیری را؟!» در همان ابتدای کار مسئله خود را که داشتن هویت انسان برای ادامه زندگی است را به شکلی ساده و روشن، اما کاملا درماتیک بیان می‌کند. شخصیت «سم» بعد از ده سال از جنگ برگشته و خیلی طبیعی می‌خواهد به سراغ زمین کشاورزی خود که مالک حقیقی آن است برود و زندگی جدید خود را شروع کند. اما خیلی سریع متوجه می‌شود که دیگر هیچ زمینی به وی تعلق ندارد...! او به نحوی این فقدان را می‌پذیرد و تا به آنجا می‌رسد که تنها در خواستش این است که فقط و فقط نام خود را حفظ کند...! اما در نهایت متوجه می‌شود که دیگر نام خود را هم نمی‌تواند داشته باشد!

 

ضرورت تولید این گونه از نمایش‌ها بیشتر نشان دهنده کدام وجه از انسان است؟ دلیل این انتخاب را می‌توان به تاثیرات جهان پیرامون بر روی ذات بشر ارتباط داد؟

خب از این فضیلت بالاتر که زمینه و موضوع این نمایش مستقیما به موضوعی اشاره دارد که تمامی بشریت فارغ از نژاد و موقعیت اجتماعی دچار آن هستند! به نظر من این نمایش از حق طبیعی هر انسانی در جامعه خود حرف می‌زند که باید آن حق را دارا باشد، اما عوامل گوناگونی باعث می‌شوند که آدمی به حق بدیهی و طبیعی خود در اجتماع نرسد...! حال باتوجه به این موضوع، کم نمایشنامه‌ای وجود دارد که با زبانی ساده و روان و البته جذاب از نظر بنده توانسته باشد درد بی‌عدالتی آدمی در اجتماع خود را به این شکل بیان کند. دردی که هر روز و هر روز در موارد کوچک و بزرگ انسان‌ها با آن روبرو می‌شوند. زیاده خواهی و طمع سیری‌ناپذیر غریبه و آشنا، تجاوز به حقوق فردی، حسادت‌ها و سنگ اندازی‌های سنگ دلانه...! بله این تعاریف باعث می‌شوند که بگویم بهترین‌های ادبیات نمایشی در تاریخ تئاتر جهان از «ادیپ» سوفکل گرفته  تا «هملت» شکسپیر، «خانه عروسک» ایپسن، «مرغ دریایی» چخوف و «در انتظار گودو» بکت قرن بیستم ماندگار هستند. زیرا به اشکال مختلف اما مستقیم مسئله اساسی درام‌های خود را حق داشتن هویتی مشخص در جهان هستی قرار داده‌اند. در واقع آنها بیانگر موضوعاتی هستند که سر راست با مسئله هویت و وجود در قالب درام ارتباط می‌گیرد.

 

مخاطب در رویارویی با این موضوع و آگاهی داشتن نسبت به فضای موجود تا چه اندازه می‌تواند تمایز بین جهان خود و جهان شخصیت‌های اثر را درک کند؟ درک این موضوع از چه مواردی نشات می‌گیرد؟

 به نظر بنده هرگز موضوع تفاوت و یا تمایز بین شخصیت‌های داستان و شخصیت مخاطب نیست. لذا نکته حائز اهمیت تعمیم‌ پذیری رویدادهای نمایش با اتفاق‌ها و مسائل مخاطب است که در مواقعی یک نوع همذات پنداری را به همراه دارد. در واقع منظورم این است که حالت‌های نمایش از سوی نویسنده به شکلی معماری شده است که مخاطب را بیشتر در موقعیت شخصیت نمایش قرار می‌دهد (البته در اشکال مختلف و مربوط به هر فردی) تا اینکه بخواهد این فرصت را به مخاطب بدهد تا به وجه تمایز خود با شخصیت‌های نمایش بپردازد. البته مخاطبی که در بمباران خبری قرار دارد و زمانی که قهرمانی از جنگ برگشته را در جغرافیایی جنگ زده به نظاره می‌نشیند به طور حتم دوست دارد که ببیند سرنوشتش چه می‌شود و به کجا می‌رود. لذا شاید در این مکاشفه خود و یا اطرافیانش را با قهرمان اصلی نمایش مقایسه کند. حال یکی از جذابیت‌های نمایش یا فیلم این است، مگر می‌توان اثری را دید و خود را با قهرمانش همراه ندانست و به تصمیمات درست و غلطش واکنش نشان ندهیم.

 

نگاه نویسنده نمایشنامه یعنی «کارل ویتلینگر» با نگاه شما در مقام کارگردان تا چه اندازه هم راستا و چه مقدار تفاوت داشت؟ از نظر دیدگاهی مرز مشترک تولید این نمایش بیشتر تحت تاثیر چه عنوانی بود؟

 قطعا زمانی که شما اثری را برای تولید و حتی برای مطالعه انتخاب می‌کنید با این علم به سراغش می‌روید که پدید آورنده آن را می شناسید. جامعه زیستی، افکار و تاثیرات اجتماعی که باعث شده وی نگاه و باوری را بر روی کاغذ بیاورد را می‌دانید. نمایش «آیا می‌شناسید راه شیری را؟» از آن دست از آثاری است که با متر و مقیاس آثار مشابه پس از جنگ خانمان سوز جهانی دوم شکل گرفته است. آدم‌های پس از جنگ و سرنوشتشان همواره برای ما مهم بوده است و صد البته تفکر، مفاهیم و مکاتبی که پس از جنگ شکل گرفته است. «ویتلینگر»، نویسنده این نمایشنامه هم ادامه همان تفکر پس از جنگ است که انسان پس از جنگ را تنها وامانده و جستجوگر نشان می‌دهد. انسانی که معیارهای قبل و بعد از جنگ بسیار تغییر یافته است. این نویسنده چنان از جنگ و تبعات آن می‌گوید و چنان انسان را سخیف و بی‌هویت نشان می‌دهد که تو گویی هر روزه چنان سرنوشتی را پیش روی خود حس می‌کنی. حال مگر می‌توان این تفکرات را دید و با آن کنار نیامد. «ویتلینگر» در اثر خود کلامی جهانی را می‌گوید، دردی را فریاد می‌زند و ذره بینش را بر روی انسان‌هایی می‌گیرد که در مواجه با آدم‌های روبرو از زمین و سیاره‌شان منزجر می‌شوند و در مقابل به دنبال آرمان‌شهری در آن سوی آسمان‌ها هستند. بنابراین این همان نگاه جادویی «ویتلینگر»  نمایشنامه در «آیا می‌شناسید راه شیری را؟» است که من را به سوی خود برای تولید نمایش جلب کرد.

 

جهان متن نمایش «آیا می‌شناسید راه شیری را؟» به نوعی شکلی جهانشمول دارد که باعث می‌شود شخصیت‌ها به نوعی ما به ازا انسان‌هایی باشند که روزانه با آنها در ارتباط هستیم. این موضوع تا چه اندازه در شکل دادن ساختار اثر به شما یاری رسانده است؟

درباره این موضوع باید بگویم این نمایشنامه در حقیقت پایان‌نامه کارشناسی ارشد من بوده است. در آن مقطع بنده تعداد زیادی نمایشنامه خواندم تا اینکه این نمایشنامه را انتخاب کردم. حال اگر بخواهم دقیق بگویم جهان‌شمول بودن موضوع نمایشنامه و البته وجه انسانی اثر باعث شد که متن را برای اجرا انتخاب کنم. تمامی افکار نویسنده در این اثر موضوعاتی هستند که بنده عمیقا آن‌ها را درک کرده و تمایل دارم بیشتر در تجزیه و تحلیلش ورود کنم. با این توضیح که شخصا آن موقعیت‌ها را تجربه نکرده‌ام، اما همان‌طور که اشاره شد رویدادها در این نمایش تعمیم پذیر هستند.

 

روابط بین شخصیت‌ها بعنوان یکی از نکات کلیدی در این اثر مورد استفاده قرار گرفته است که خط سیر روایت را بنابر شکل گرفتن اتفاق‌ها هدایت می‌کند. تصور می‌کنید این طراحی کنش‌مند چه تاثیری در ساختار اصلی و محتوای اثر داشته است؟

شاکله این متن داستان‌گویی است و بر اساس ارتباط شخصیت اصلی با دیگر افراد نمایش طراحی شده که به نظرم با بهره‌گیری از دیالوگ و تک‌گوی‌هایی روایی پی‌ریزی و منظم شده است. لذا این تکنیک سبب آن شد که نویسنده موانع دشوار قاعده‌های واقع‌گرایی را کنار بزند و به راحتی آن چیزی را بیان کند که دوست دارد بگوید. بنابراین چنین  طراحی دلیل آن شدکه نویسنده آنچنان درگیر علت و معلول‌های نمایشنامه‌های واقع‌گرا نشود و هر آنچه که در مفهوم و زیبایی‌شناسی دیالوگ شکل گرفته را دقیقا به علت انتخاب تکنیک مدنظرش نزدیک کند.

 

شخصیت‌پردازی‌ها در این نمایش مرزی بین واقعیت و خیال را تداعی می‌کند به طوری که درک مطلب گاهی مخاطب را به واقعیت‌های موجود جهان ارجاع می‌دهد و گاهی تخیل او با باورهای ذهنی‌اش نزدیک می‌کند. اهمیت این رویکرد چه مزایایی برای باور بازیگرهایی که نقش شخصیت‌ها را ایفا می‌کنند به همراه داشته است؟

بله، برخی از اشاره‌های متن وجه تمثیلی به خود می‌گیرد که به نوعی فضایی فانتزی را شکل می‌دهد و در مواقعی دیگر به جهان واقع‌گرا نزدیک می‌شود. تصور می‌کنم این امر موجب آن شده است که بازیگران بیشتر دچار چالش شوند که این موضوع نقش‌آفرینی را برای آن‌ها دشواره کرده است. البته نمی‌توان این موضوع را انکار کرد که جذابیت شخصیت‌ها دقیقا به این علت است که فضاهای متفاوت متن را نشان می‌دهد. لذا این اتفاق به همان اندازه که نقش‌آفرینی را برای بازیگر سخت و نفس‌گیر می‌کند داده‌های زیادی را در اختیار بازیگر می‌گذارد تا بتواند خود را در رویدادهای مختلف محک بزند.

 

موقعیت‌های مکانی و زمانی در این اثر قابلیتی را فراهم ساخته تا بتوان حرف‌های مهم را بیان کرد. آیا موقعیت‌ مکانی یعنی آسایشگاه و شخصیت «ساموئل کیفر» نماد و نمونه‌ای از رویارویی این جهان و انسان در مقابل اتفاق‌های آن است؟

بله. به طور حتم نویسنده قصد نمادسازی‌های مختلف از جهان پیرامون خود را داشته است که این نکته بخشی از جلوه‌گری متن به شمار می‌آید. جهان به مثابه یک آسایشگاه روانی و یا آسایشگاه به مثابه یک جهان تعریف می‌شود.

 

تکنیک «بازی در بازی» را باید بعنوان یکی از کاربردی‌ترین مسائلی در این اثر به شمار آورد که شخصیت‌ها با استفاده از آن می‌توانند در ظاهر چهره‌های مختلف در آمده و در مقام روای به شکل دراماتیک محتوا را به سویی هدایت کنند تا هدف و تاثیر جهان‌بینی آن مشخص شود. این موضوع تا چه اندازه توانسته به رویکرد کارگردانی شما کمک کند؟ چگونه؟

باید بگویم در این نمایش تلاش کرده‌ام تکنیک بازی در بازی که در متن نیز وجود دارد را دستمایه خود در رویکردهای کارگردانیکنم. همان‌طور که دید بنده در کارگردانی این نمایش به نوعی پشت صحنه تئاتر را روی صحنه آورده و به نمایش گذاشته‌ام. حال این اتفاق نکته‌ای بود که از همان ابتدا که متن را خواندم و تحلیل کردم به ذهنم رسید و در جایی تصمیم به آن گرفتم نمای معماری میزانسن‌ها را با چنین دیدگاه و اساسی طراحی کنم.

 

آیا شخصیت‌محور بودن ساختار این نمایش بیشتر به تصویرسازی و واکنش نسبت به جهان اثر شخصیت‌ها تاکید دارد یا موقعیت‌هایی که سبب برون‌ریزی آنها می‌شود؟ کالبد اجتماعی در شکل دادن این موضوع تاثیری داشته است؟

این نمایشنامه، اثری را عیان می‌سازد که بستری قصه‌گو دارد. لذا بیشتر از آنکه شخصیت محور باشد از نظر بنده متنی داستان‌محور با فاکتورهای مشخص قصه‌گویی است. یکی بود یکی نبود، پیرنگ‌های کوچک و بزرگ، کشمکش‌های روایی، مفاهیم و معانی معلوم و شخصیت های تکامل یافته و از همه مهم‌تر خط داستانی مشخص از موارد قابل توجه این نمایشنامه هستند. در واقع نویسنده به نوعی شهرزاد هزار و یک شبی است که از تمامی عناصر داستان‌گویی بهره می‌گیرد تا بتواند قصه خود را منسجم و بی‌نقص همراه با جذابیت‌های روایی بیان کند. بله، شاید در نگاه اول شخصیت اصلی نمایش عنصری اساسی به نظر آید، اما با کمی دقت متوجه خواهیم شد که این داستان نمایش است که شخصیت را در مسیری مشخص هدایت می‌کند. بنابراین ساختار قصه است که شخصیت‌های نمایش را در موقعیت‌های متفاوت قرار می‌دهد و از آنها می‌خواهد که نسبت به آن واکنش نشان بدهند.

 

گفت‌وگو از کیارش وفایی

 

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران