در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش «ماه در آب» به نویسندگی و کارگردانی محمد یعقوبی

سایه‌ای از ناگفته‌ها و نادیده‌ها

ایران تئاتر؛ عباس عبدالعلی‌زاده: نمایش «ماه در آب» به نویسندگی و کارگردانی محمد یعقوبی تازه‌ترین اثر این کارگردان است که در ظاهر در نقد شرایط اجتماعی حاکم بر خانواده‌ها به روی صحنه رفته است.

نمایش «ماه در آب» به نویسندگی و کارگردانی محمد یعقوبی تازه‌ترین اثر این کارگردان است که در نقد شرایط اجتماعی حاکم بر خانواده‌ها به روی صحنه رفته است. طراحی صحنه بسیار ساده است. صحنه با آینه پلاکسی کف‌پوش شده است و باکس‌های مربع از پلکسی گلاس که کاربرد مبل، صندلی و تخت خواب و تفکیک فضای اتاق‌ها را دارد و یک تابلو نقاشی و کمی تجهیزات نقاشی مهم‌ترین عناصر صحنه هستند. تمام وقایع نمایش در فضاهای مختلف یک‌خانه رخ می‌دهد و با چینش سکوها سه وضعیت مختلف برای صحنه به وجود آمده که شامل دو اتاق عقبی خانه و یک سالن اصلی است. آینه‌ای بودن کف صحنه قطعاً کار طراح نور را سخت کرده و اینجا است که گه گاه بازتاب نور صحنه و ظهور سایه بازیگران روی دیوارها توجه مخاطب به این مهم را جلب می‌کند که همه این آدم‌های خانه واقعیت مجازی و حقیقت پنهان فراوانی دارند. طراحی و اجرای نور درعین‌حالی که ساده به نظر می‌رسد به‌خوبی توانسته در خدمت متن ظاهری و محتوای پنهان نمایش باشد و نمی‌شود آن را نادیده گرفت. درحالی‌که با این طراحی صحنه هیچ‌کس و هیچ‌چیز برای پنهان شدن وجود ندارد و هیچ‌چیز نمی‌تواند ازنظر مخاطب دور بماند نمایشنامه نیز به نحوی است که گاه باطن افراد نیز برملا می‌شود و صدای درونی و اندیشه بازیگران به‌جای مکالمات علنی آدم‌ها شنیده می‌شود.
نام نمایشنامه ماه در آب است این ماه در آب در طول نمایش به انحای مختلف معنی و تفسیر می‌شود. درواقع نکته مهم این است که گفته‌ها سایه ناگفته‌ها و دیدنی‌ها سایه نادیدنی‌ها هستند. معانی ظاهری آن در اولین پرده‌های نمایش هویدا می‌شود. نام نقش اصلی نمایش «آیسود» یعنی تصویر ماه در آب است که این را اگر هم ندانید صدای دختر خانواده آن را برایتان شرح می‌دهد. قصه‌ای کوتاه در متن نمایشنامه نیز وجود دارد که وجوه دیگری از اسم نمایش را نمایان می‌سازد: «باران می‌گوید: من ماه را به مادرم نشان دادم گفتم می‌خواهم نوازشش کنم ولی دستم نمی‌رسد، مادرم من را برد توی آب، تصویر ماه را نشانم داد و گفت نوازشش کن و ...». تنها تابلوی نقاشی درصحنه نیز از ماه و تصویر ماه در آب است که آیسودا آن را کشیده و باران معتقد است داستان زندگی مادر و پدرش یا حتی کل خانواده باشد. از ظواهر که بگذریم در زندگی تمام اعضای خانواده می‌توانید ماه و تصویر ماه را ببینید. برخی در زندگی دنبال ماه رفتند و برخی به داشتن تصویر ماه راضی‌اند. مازیار همسر اول آیسودا به‌جای ماندن در کنار آیسودا تصمیم به رفتن گرفته و رفته است. آیسودا درحالی‌که همسر قبلی را کامل از ذهنش بیرون نکرده، تصمیم گرفته با برادر همسرش بهرام ازدواج کند. بهرام هرگز به سراغ آرزوهایش نرفته و حتی اذعان می‌دارد به خاطر پدر و مادرش با آیسودا ازدواج‌کرده و همیشه خرابکاری‌های مازیار را درست کرده است. همسر آلما او را رها کرده و به سراغ زن دیگری رفته است. آروین برادر آیسودا که هرگز علاقه‌ای به ازدواج نشان نداده و آرزوی مهاجرت از کشور را داشته ناگهان تصمیم می‌گیرد با دختری ازدواج کند و دیگر رؤیای مهاجرت ندارد.
عشق بن‌مایه و زمینه اصلی نمایش است که ماجراها روی آن سوار شده‌اند. عشق به خود،عشق به جنس مخالف، عشق به همسر، عشق والدین به فرزند، عشق فرزند به پدر و مادر، عشق به وطن، ازدواج، طلاق، خانواده و بچه‌دار شدن ، خودخواهی و حتی هجرت در سودای زندگی بهتر از دیگر تم‌های نمایش است. شاید در خوش‌بینانه‌ترین حالت بارقه امیدی از نمایش برای ترویج یا ترغیب به ازدواج و بچه‌دار شدن دیده نشود. هیچ‌یک از آدم‌های نمایش موفقیتی در ازدواج خود پیدا نکرده‌اند که بشود آن را نمونه‌ای امیدوارکننده برای امر ازدواج دانست. حتی عملکرد بهرام که همواره سعی کرده کانون خانواده در خانه پدری و در خانه آلما (همسر برادرش) را حفظ کند هیچ تعلق‌خاطری را جلب نمی‌کند و بیشتر او را قربانی می‌بینیم که زندگی خود را فنا شده می‌بیند و حتی در آموزش شیوه ریلکسیشن به آلما اعتراف می‌کند که دائم مجبور است مشکلات فراوانی را که دارد فراموش کند.
موضوع تشویق به بچه‌دار شدن نیز در این نمایش به‌صورت پررنگ به چالش کشیده می‌شود. مازیار فقط به خاطر تولد بچه خانواده‌اش را ترک کرده و رفته است. آلما بچه‌دارشدنش را برای جلب ترحم و توجه اطرافیان مطرح می‌کند. او بچه را درواقع فقط به خاطر اینکه وسیله‌ای باشد تا همسرش برگردد می‌خواهد. بهرام آلما را تشویق به سقط‌جنین می‌کند زیرا معتقد است چون احساس خوشبختی نمی‌کند بهتر است بچه را نگه ندارد و می‌گوید: «اگر خواهرم بودی مجبورت می‌کردم بچه را سقط کنی.»
اما چیزهای دیگری نیز در کنار همه این اعتماد نکنید، ازدواج نکنید و بچه‌دار نشوید نیز وجود دارد و در جریان است و شاید همین جلوی چشم بودن باعث شود کسی آن را نبیند. هرقدر نمایش در مذمت خانواده است در تعریف خانواده هم هست و همان‌قدر که نمایش در نکوهش بچه‌دار شدن است همان‌قدر در اهمیت فرزند دار شدن است. به نظر می‌رسد تمام دیالوگ‌ها و منولوگ های نمایش مانند وکیل مدافع شیطان عمل کرده و هر آنچه از عشق در کانون خانواده و فرزند باید بدانیم روی صحنه گفته نمی‌شود بلکه دیده می‌شود. تمثیل ماه در آب نیز از همین ریشه است. در مذهب عشق نظر عاشق به روی معشوق از برای حظ بردن از حسن معشوق است و گویی همه در این نمایش تصویری از عشق حقیقی را دنبال می‌کنند. توجه کنید که بعد از شنیدن صدای بازگشت باران به وطن و اشاره به ماه و آب، اولین مواجهه ما با آدم‌های نمایش دیدن لیلا، مادر خانواده است که با داشتن آلزایمر موردحمایت خانواده بوده و فرزندانش از او نگهداری می‌کنند و او را عاشقانه دوست دارند و آلما با گفتن لیلا خوشگله و کرم مالیدن به دست او این عشق را در بالاترین سطح خود نشان می‌دهد. آیسودا و بهرام هردو به دلایلی دوست دارند بار دیگر مازیار را ببینند و اگر بگوییم عشقی در آن نهفته است پر بی‌راه نگفته‌ایم. هرچند مازیار به خاطر تولد فرزندش خانواده را ترک کرده اما باز به خاطر عشق به همان بچه و نگرانی از سرنوشت او به خانه برمی‌گردد و حتی شاید ازدواج با یک زن روس را هم دروغ گفته باشد. آلما وقتی دچار بحران جدی در زندگی مشترک خود شده دست به دامن خانواده خود شده و از خواهر و برادرش کمک می‌خواهد یعنی به حمایت فرزندان دیگر مادرش امید دارد. او حتی با افراط در ضعیف بودن خود می‌خواهد از عشق خواهری نسبت به خود سوءاستفاده کند. از معدود جملات گفته‌شده توسط مادر آیسودا، خاطره‌ای است که مادر از عشق پدر به دخترانش داشته و می‌گوید هرکس از دخترانش خواستگاری می‌کرده پدر می‌گفته آن‌ها نامزد دارند. بهرام زندگی خود را فدای آرامش پدر و خانواده پدری خودکرده و درواقع نمادی دیگر از فداکاری و عشق فرزند نسبت به خانواده است. آروین با همه اینکه خود را از خانواده و درگیرشدن با مشکلات خانواده‌اش دور می‌کند درنهایت تصمیم دارد ازدواج کند و خانواده‌ای جدید تشکیل دهد و حتی سودای مهاجرت را فدای عشق و ازدواج با دختر موردعلاقه‌اش خواهد کرد. باران که پس از سال‌ها دوری از خانواده به ایران بازگشته توسط خاله و مادربزرگش مورد استقبال قرار می‌گیرد و این همان کانون خانوادگی است که سال‌ها قبل آیسودا و بهرام هرکدام به دلایلی نگذاشتند متلاشی شود. غم مرگ آیسودا برای دخترش باران و عشق نهفته به مادرش عاملی است که او را به کشور برمی‌گرداند.
در نمایش «ماه در آب» شیوه بازی بازیگران باگذشت زمان و مشخص شدن وجوه مختلف هر نقش خودش را نشان می‌دهد. هرچند همه تلاش می‌کنند چهره دیگری از خود بروز دهند اما با جلو رفتن نمایش تطبیق ذهنی خوبی میان انتخاب بازیگران هر نقش با خود واقعی نقش‌ها نمایان می‌شود. چهره بهرام با بازی مهدی کوشکی کاملاً نماد آدمی است که سعی می‌کند همه مشکلات زندگی را مدیریت کند. هرچند او توانسته مشکلات خود را مدیریت کند تا در زندگی‌اش بازتابی نداشته باشد اما این بازتاب به‌شدت در چهره‌اش دیده می‌شود. درواقع جنگ دائمی او با مسائل پیرامونی‌اش هرچقدر توانسته بر صدا، رفتار و کنش‌هایش وقار و آرامش ایجاد کند اما نتوانسته چهره‌ای آرام را برایش فراهم کند و سوختن درونی بهرام به‌خوبی در چهره مهدی کوشکی دیده می‌شود. غم سنگین فراغ مازیار نیز تأثیر جدی بر آیسودا با بازی آیدا کیخانی دارد. روحیه لطیف هنرمندانه و عاشق‌پیشه آیسودا با مواجهه با شکست عشقی‌اش و تلاش برای ادامه حیات خانوادگی از او زنی غمگین ساخته که بازی آیدا کیخانی تا سطح مطلوبی به آن دست‌یافته است. بازی پدرام شریفی به نظر نمی‌رسد چیزی به نقش اضافه کرده باشد اما انتخاب او برای بازی در نقش یک پسر سبک‌سر که خود را از مشکلات خانواده کنار کشیده به‌خوبی رخ‌داده و شریفی این نقش را به‌خصوص در بگومگو با خواهر کوچک‌تر به‌خوبی نمایان ساخته است. شاید منفورترین نقش نمایش را علی سرابی با بازی در نقش مازیار به عهده دارد. با چهره سنگی که سرابی در ارائه آن ید طولایی دارد و در این نقش نیز از آن به‌خوبی بهره برده. اگر نگوییم تماشاگر تمام بهانه‌ها اما بخش عمده‌ای از بهانه‌های مازیار را برای ترک خانه می‌پذیرد و دلیل این پذیرش علاوه بر وجود کلمات قوی در متن نمایشنامه تحت تأثیر بازی مازیار مسخ‌شده توسط علی سرابی است که با این چهره عجیب‌ترین واکنش‌ها را طبیعی‌ترین رفتار نشان می‌دهد و ما هم می‌پذیریم.
«ماه در آب» با اجرایی حدود 70 دقیقه به روی صحنه می‌رود که در برخی پرده‌ها به دلیل زیاده‌گویی و شاید خارج شدن دیالوگ‌ها از اتمسفر نمایش گاه کمی خسته‌کننده می‌شود. بخصوص اینکه طراحی صحنه و نور به نحوی است که به تماشاگر فرصت تنفس نمی‌دهد و بی‌هیچ وقفه‌ای از این پرده به پرده دیگر می‌رود و ماجرا از اتاقی به اتاق دیگر بی‌وقفه در حال وقوع است.
ازجمله موقعیت‌های اجرایی که در اثر مخاطب را با خود همراه می‌کند و از مؤلفه‌های فراموش‌نشدنی این اثر به شمار می‌رود، حرف‌های درونی شخصیت‌ها است. یکی از شیوه‌های اجرایی که در نمایشنامه وجود دارد و در اثر اجراشده نیز شاهد آن هستیم برملا کردن حرف‌های درونی و تبدیل کردن اندیشه آدم‌ها به کلام است. درواقع در جای‌جای نمایش صدای گوینده اصلی قطع می‌شود و او فقط لب می‌زند اما در عوض ما صدای ذهنی فرد دیگر را بلندبلند از زبان خودش می‌شنویم. این همان شالوده اصلی نمایش یعنی پنهان بودن چهره واقعی مردم در پشت کلامشان است که با برقراری دیالوگ نمایان و با سخن نگفتن پنهان می‌ماند. پنهان بودن شخصیت حقیقی مردم و دیدن تصویری از حقیقت هر واقعه ازجمله موضوعاتی است که محمد یعقوبی با به‌کارگیری آینه کف صحنه و صندلی‌های شیشه‌ای که هیچ‌چیزی را نمی‌توان پس پشتش پنهان کرد بی‌پیرایه به صحنه آورده است...

 




نظرات کاربران