در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش «بی‌پدر» به کارگردانی محمد مساوات

تابلو آخر، بی‌پدر

ایران تئاتر- سارا پورسرخ: «بی‌پدر» یک تابلو نقاشی است. تابلویی سرشار از لحظات ناب که پر از خرده‌تابلوهای گوناگون است. طراحی صحنه در این اثر خیره‌ کننده است و به نقاشی‌های کلاسیک می‌ماند.

«بی‌پدر» شروعی ناگهانی دارد. سکوتی طولانی و آزاردهنده که تماشاگر را میخکوب می‌کند و در همان ابتدا بر صورت او سیلی می‌کوبد. در طول نمایش به تدریج هیجانات درونی‌اش را به بالاترین حد که می‌شود در صحنه تئاتر به آن دست یافت می‌رساند و سپس در مرزی میان خودآگاه و ناخودآگاه رها می‌کند. قصه‌ای به ظاهر آشنا که با صداهای بازی معروف سوپرماریو می‌آمیزد و از کودکی‌های مخاطب چیزی بیرون می‌کشد شبیه نوستالژی، ترس و سقوط قارچ‌خور... تعلیقی میان گذشته و حال... نوعی آشوب...

«بی‌پدر» یک تابلو نقاشی است. تابلویی سرشار از لحظات ناب که پر از خرده‌تابلوهای گوناگون است. طراحی صحنه در این اثر خیره‌ کننده است و به نقاشی‌های کلاسیک می‌ماند. در ابتدای هر صحنه لحظه‌ای مخاطب خیره به یک اثر هنری می‌ماند. تصاویری که ثابت و زیبا هستند و به دقت با رنگ‌بندی و نورپردازی بی‌نظیری کنار هم چیده شده‌اند. تابلو ناگهان جان می‌گیرد و شروع به حرکت می‌کند. صحنه‌های ابتدایی نمایش تابلوهایی دلنشین اما خوفناک را ترسیم می‌کنند. لذتی توام با ترس... هر از چند گاهی خون‌ریزی گذرایی دیده می‌شود. سری به در کوبیده می‌شود. دستی قطع می‌شود... هرچه به انتهای نمایش نزدیک‌تر می‌شویم خشونت و رنگ‌های قرمز و تهوع‌آمیز شدت بیشتری می‌یابند. بزهایی بی‌گناه و ترسو که آتش درونشان بیدار می‌شود و از گرگ‌ها خطرناک‌تر می‌شوند و شروع به دریدن هم می‌کنند؛کاری که حتا گرگ از انجام آن عاجز است.

اما «بی‌پدر» حرف از انسان می‌زند و روابط انسانی... راوی با ظرافت حرف‌هایی می‌زند که لایه لایه و به تدریج مخاطب را به فکر فرو می‌برد، حرف‌هایی از جنس خودمان...

«بی‌پدر» محصول تمرینات یک هفته و یک ماه نیست. روی تصویر به تصویر آن فکر شده و بازیگران چنان بازی‌های یکدست و روانی روی صحنه ارائه می‌کنند که گویی یک تن هستند در قالب‌های گوناگون...

همه چیز در «بی‌پدر» به دقت چیده شده و در خدمت آشوب تدریجی کار است... گریم، لباس، نورپردازی و موسیقی...

«بی‌پدر» با روان مخاطب بازی می‌کند. خون‌ریزی و خشونت‌های بسیار طولانی را تصویر میی‌کند تا جایی که دلت می‌خواهد درِ سالن زودتر باز و پایان نمایش اعلام بشود، چراکه در لحظات پایانی این شخصیت‌های نمایش نیستند که به جان هم افتاده‌اند. تماشاگر با خودش درگیر شده و از خطری که از جانب خودش او را تهدید می‌کند، می‌هراسد. غافل از اینکه با خروج از سالن تئاتر، جنگ واقعی او با خودش آغاز می‌شود.




نظرات کاربران