در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایشنامه «مردهای مردم» به نویسندگی محسن سراجی

روایتی از تنهایی و انزوای آدمیان در عصر حاضر

ایران تئاتر، مهساخلیلی: محسن سراجی، نویسنده، کارگردان و پژوهشگر ایرانی است که نمایشنامهٔ «مردهای مردم» او بانام“the others men” به زبان انگلیسی ترجمه و توسط انتشارات اچ اند اس در لندن منتشرشده است.

با توجه به اینکه جریان ترجمه آثار ادبی در ایران سیر یک‌طرفه داشته و همواره زبان فارسی‌زبان مقصد بوده است، ترجمه و انتشار آثار ایرانی در خارج از کشور و به‌ویژه در اروپا می‌تواند این مسیر یک‌سویه را به نفع ادبیات معاصر ایرانی دوسویه کند.
تنهایی و انزوا چالش پیش روی بشر امروز است. تنهایی در این روزگار به جزء جدایی‌ناپذیر وجود بشر تبدیل‌شده و گویا هیچ گریزی هم از آن نیست. حزن حاصل از این تنهایی و پرخاشگری ناشی از آن گریبان بشر را گرفته و او را رها نمی‌کند. نمایشنامه «مردهای مردم» نوشته محسن سراجی که به‌تازگی از سوی انتشارات اچ اند اس لندن در دو نسخه فارسی و انگلیسی منتشرشده، روایتگر این تنهایی و انزوای آدمیان در عصر حاضر است. بن‌مایه اصلی مردهای مردم را عشق، اما عشقی ناکام و نیز روابط انسان‌ها با یکدیگر تشکیل داده است. آنچه بیش از همه در این نمایشنامه رخ می‌نماید شکل نا به سامان روابط آدم‌ها است. در این نمایشنامه چند شخصیت در کافه‌ای به نام کافه جزیره گرد هم آمده‌اند. هر یک از این شخصیت‌ها حکایتی دارد متفاوت از دیگری. وجه اشتراک همهٔ آن‌ها ناکامی در عشق و تنهایی و انزوا است. تنهایی را اما این آدم‌ها خود انتخاب نکرده‌اند. تنهایی محصول جبر زمانه، شرایط گاه اسف‌بار اجتماعی و البته زیاده‌خواهی است. کافه جزیره در حقیقت استعاره‌ای از روح سرگردان آدم‌های گردآمده در آنست. انگار که دانیال، حکمت، ندا، نسیم، بهرام و درنهایت شهناز به‌تنهایی در جزیره‌ای گرفتار آمده‌اند و گریزگاهی هم ندارند.
«مردهای مردم» می‌کوشد تا تصویری تمام و کمال از ناکامی بشر امروز در برقراری ارتباط با دیگری و حتا با خود ارائه دهد. ما در این نمایشنامه شاهد گفت‌وگوهای درونی شخصیت‌ها با خود نیز هستیم. گفت‌وگوهایی که بیش‌تر بر عدم موفقیت انسان‌ها تاکید دارند. آنچه در این گفت‌وگوهای درونی نیز بسیار پررنگ دیده می‌شود اینست که این آدم‌ها حتی با خود نیز به توافقی دست نمی‌یابند. این درگیری با خود در گفت‌وگوهای درونی تمامی شخصیت‌ها دیده می‌شود.
«مردهای مردم» حکایت سرگشتگی، بلاتکلیفی و بی‌سرانجامی آدم‌های معاصر است. آدم‌هایی که در هزار توی گرفتاری هایی غرق‌شده‌اند که خود با دست خود آفریده‌اند. آدم‌های «مردهای مردم» نمی‌دانند چه می‌خواهند، نه از خود و نه از دیگری. آن‌ها سرگشته و حیران به دنبال ناکجاآبادند. یکی به دنبال عشقی است که هیچ‌گاه تجربه نکرده، دیگری می‌خواهد عشق کهنه را زنده کند درحالی‌که آن عشق بی‌خبر از همه‌جا، تنها به دنبال فرار است. آدم‌های «مردهای مردم»  چهره‌های آشنایی دارند برای ما، چهره‌هایی شبیه ما، هرکدام از ما لحظه‌هایی شبیه به آنچه برای شخصیت‌های متن رخ‌داده تجربه کرده‌ایم. همان استیصال‌ها و سرخوردگی‌ها، همان تنهایی‌ها و ... شاید به همین دلیل می‌توانیم با آن‌ها ارتباط برقرار کنیم، دانیال و ندا و نسیم را می‌فهمیم، چراکه به‌عنوان انسان معاصر گاه‌گاه خود نیز درگیر پیچیدگی‌ها و سردرگمی‌هایی این‌چنینی در عشق شده‌ایم. همه ما تجربه ناامیدی از عشق راداریم حتی آن عشقی که روزگاری برای داشتنش خود را به در و دیوار زده بودیم و گهگاه جوری ناامید شده‌ایم که با تمام وجود خواسته‌ایم عطای عشق را به لقای آن ببخشیم و رها شویم از هر آنچه نام عشق را بر خود می‌کشد، همچون آدم‌های «مردهای مردم» که ناامیدند از عشق و حتا از خود. این سرنوشت بشر امروز است. پوچی و هیچی. گردآمدگان در کافه جزیره، آدم‌هایی با پیشینه اجتماعی متفاوت اما سرنوشت‌هایی یکسان، عاشق‌های روزگار گذشته‌اند، عاشق‌هایی که امروز تاب عشق را ندارند. آن‌ها عاشق‌هایی هستند که حتا نمی‌توانند برای رویارویی با یک چالش مشترک و از میان برداشتنش از زبانی مشترک بهره گیرند. در حقیقت آن‌ها فاقد زبان مشترک برای برقراری ارتباط و نیز معنای مشترک برای درک متقابل هستند. آن‌ها حرف می‌زنند اما حرف هم را نمی‌فهمند یا شاید اصلا قصد ندارند حرف هم را بفهمند. آن‌چنان غرق در تودرتوی روح سرگشته و تنهای خودند که گویی از یاد برده‌اند که تنها موجود روی زمین‌اند که از موهبت زبان به‌عنوان یک وسیله ارتباطی کارآمد برخوردارند و می‌توانند از این موهبت بهره گیرند و با دیگری ارتباط برقرار کنند، دیگری را بفهمند و فهمیده شوند. آدم‌های خلق‌شده توسط سراجی نمایندگان راستین انسان سده بیست و یکم هستند.  از سوی دیگر آن‌ها حتی یادآور آدم‌های «در انتظار گودو» بکت هستند. می‌توان گفت آن‌ها در انتظار یک رخدادند یا حتی در انتظار کسی که به زندگی پوچشان رنگ ببخشد، مثلاً دانیال و ندا  همچون ولادیمیر  و استراگون  که در انتظار آمدن گودو  هستند، در انتظارند، در انتظار کسی یا چیزی، در انتظار نداشته‌هایشان:
صدای دانیال: چقدر خوب می‌شد اگه الان یه خانم زیبا درو باز می‌کرد و می‌اومد تو، فضای کافه روعوض می‌کرد.
و یا در جای دیگر:
صدای دانیال: دلم هوای یه حرف عشقی کرده یه شعر عاشقونه، یه بازی بچه گونه، یه دعوای درست وحسابی  زن و شوهری...یه...یه قرارمدارآسمونی.
از این منظر می‌توان گفت «مردهای مردم» آینه تمام‌قد روابط بشری در عصر حاضر است و از سویی دیگر نمایش ابزورد ایرانی را نمایندگی می‌کند. می‌توان گفت که تقریباً تمامی ویژگی‌های نمایش مذکور در «مردهای مردم» به‌خوبی دیده می‌شود: بیهودگی ذاتی زندگی، دلهره بشر، گفت‌وگوهای بی‌نتیجه شخصیت‌های نمایش باهم و با خود، ارتباط بیهوده و ماشینی انسان‌ها، بدبینی عمیق آدم‌ها و ...در جای‌جای متن دیده می‌شود و ویژگی مهم این اثر که متن را از دیگر نمایش‌نامه‌های ابزورد تولیدشده در این سال‌ها متمایز می‌کند: ذات ایرانی، روابط شرقی و بی‌ادعای اثراست، چنانکه نویسنده کوشش و یا ادعایی برای اثبات ابزوردیسم مستتر در اثر نمی‌کند و تنها به نشانه‌های موجود در روابط اجتماعی انسان ایرانی امروز توجه نشان می‌دهد و درنتیجه با تعریفی از این آدم‌ها و طراحی شخصیت ایشان به یک ساختار منحصربه‌فرد دست می‌یابد که می‌تواند نسبتی با تاریخ نمایشنامهٔ ابزورد برقرار نماید. در «مردهای مردم» همه درگذشته زندگی می‌کنند. ناکامی‌های امروز درگذشته وجود نداشته است. در روزگار گذشته برخلاف امروز انسان می‌توانسته مشکلات خود را از میان بردارد، درحالی‌که امروز چنین نیست؛ اما آنچه در این نوع ابزورد بیشتر رخ می‌نمایاند تفاوت انسان شرقی با انسان غربی است، انسان شرقی دغدغه‌های خاص خود را داراست. دغدغه‌هایی که حتی در عصر فناوری هم متفاوت از دغدغه‌های انسان غربی است. در شرق همه‌چیز وهم‌آلود است، عشق و رابطه انسان‌ها باهم باوجود پوچی و هیچی بازهم از زمین تا آسمان با آنچه در غرب رخ می‌دهد در ذات متفاوت است.
و اما طنز ماجرا کجاست؟ آنجا که این آدمیان سرگشته، هر یک ناخشنود از موقعیتی که در آن گرفتار آمده‌اند به دنبال چیزهایی هستند که تصور می‌کنند دیگری در اختیار دارد. این ویژگی به شکلی پررنگ در نمایشنامه «مردهای مردم» به تصویر کشیده می‌شود و می‌توان آن را به عدم احساس امنیت در انسان معاصر تعبیر کرد. عدم امنیت، ترس ازآنچه قرار است رخ دهد، یکی دیگر از نمونه‌های تجلی نمایش ابزورد در این اثر است. آدمیان قرن بیست و یکم که همواره ناخشنودند و به دنبال کمبودها و نداشته‌هایشان در جست‌وجوی لحظه‌ای آرامش‌اند، آن‌ها همواره دیگری را خوشبخت‌تر از خود می‌پندارند و در حسرت داشته‌های همسایه روزگار می‌گذرانند، اما از همه جالب‌تر آن‌که برای رهایی از مصیبت‌هایی که باور دارند در آن گرفتارشده‌اند هیچ اقدام مثبت و سازنده‌ای نمی‌کنند. آن‌ها منفعلند و انفعال نیز ویژگی بارز شخصیت‌های نمایش ابزورد است. ندا زندگی اسف‌باری دارد، ازدواج موفقی ندارد، همسرش همیشه درگیر کارهای خود است و حاصل این ازدواج فرزندیست که به نظر می‌رسد از ناتوانی جسمی رنج می‌برد. او درگذشته شعر می‌سروده، اما امروز کاملاً از یاد برده که روزگاری شاعری بوده که در محفل‌های ادبی حضور می‌یافته و جالب این‌که یک غریبه (دانیال) این موضوع را به یاد او می‌آورد. ندا هیچ تصوری از گذشته خویش ندارد. او نمی‌کوشد تا به زندگی خودسر و سامانی دهد و از همه تنهایی‌ها و سرخوردگی‌های حاصل از ازدواج عجیبش رهایی یابد. ندا ترجیح می‌دهد در قفسی خودساخته به انتظار همسری بنشیند که گویا هیچ‌گاه وجود و حضور نداشته است، حتی این عدم حضور همسر ندا و رفتار نامانوس در مورد همسرش تا آنجا پیش می‌رود که این شک در ذهن مخاطب پدید می‌آید که آیا اساسا ندا همسری دارد! آیا فرزندی وجود دارد؟ آیا او هر شب میهمان کافه جزیره است؟ و هر شب را در انتظار همسرش می‌گذراند؟ به‌این‌ترتیب انتظار او انتظار استراگون و ولادیمیر را در ذهن مخاطب تداعی می‌کند که درصحنه‌ای خالی از هر چیز و تنها با یک تک‌درخت، بی‌آنکه کاری انجام دهند چشم‌به‌راه آمدن گودویند و برای آنکه این انتظار قابل‌تحمل شود باهم حرف می‌زنند، حرف‌هایی که معنی خاصی ندارند و تنها برای گذران وقت بر زبان آن‌ها جاری می‌شوند. در نمایش «مردهای مردم»  هم گفتگوها اساسا هدف خاصی را دنبال نمی‌کنند و می‌توان گفت بی‌معنی‌اند. ندا در انتظار یک معجزه است، معجزه‌ای که به یکباره رخ دهد و تمام ناکامی‌هایی را که در طول سالیان با آن‌ها دست و پنجه نرم کرده با خود از میان بردارد. ندا برای انسان قرن بیست و یکم کاملاً آشنا است. در درون همه ما ندایی وجود دارد که در انتظار معجزه نشسته است. ندا در انتظار است، او در انتظار اتفاقی است که شاید هیچ‌وقت رخ ندهد:
صدای ندا: اگه بیای یه نشونه است، نشونه این که هنوز دوسم داری، هیچ کلکی سوار نکردی، شوهر خوبی هستی. پس اگه شده تا صبح منتظرت می مونم، همین جا.
این ویژگی تمامی شخصیت‌های نمایش ازجمله دانیال، حکمت، شهناز، بهرام و نسیم نیز هست. آن‌ها بی‌هیچ اقدامی می‌خواهند همه‌چیز روبه‌راه شود و یا لااقل یه روال گذشته بازگردد. آن‌ها آدم‌هایی در انزوا و تنهایند، انزوایی که حاصل زندگی ماشینی امروز است و گریبان تک‌تک افراد بشر را گرفته است. آن‌ها شخصیت‌های نمایش ابزورد ایرانی را نمایندگی می‌کنند. همه آن‌ها دلهره دارند، از برقراری ارتباط با دیگری عاجزند، نمی‌توانند از زبان مشترکشان برای برقراری ارتباط و رفع سوءتفاهم‌های پیش‌آمده بهره گیرند. آن‌ها مستأصل و منفعلند. توانایی حل مشکلات خود را ندارند. تنها گوینده گفت‌وگوهایی بی‌معنی را بر زبان جاری می‌کنند. اجتماع این آدم‌ها به حل هیچ معضلی نمی‌انجامد و تصویری از جامعه‌ای ارائه می‌دهد که همواره امروز را در حسرت دیروز می‌گذراند. شباهت میان شخصیت‌های «مردهای مردم» و درمجموع شخصیت‌های نمایش‌های ابزورد تا آنجا پیش می‌رود که پایان متن همچون آغاز آن است. همه‌چیز بی‌سرانجام، همچون آغاز.

 




مطالب مرتبط

گفت‌وگو با داور سی‌و‌پنجمین جشنواره تئاتر استان زنجان

محسن سراجی: نمایش خیابانی باید جلوه‌گاه هویت فرهنگی و بومی باشد
گفت‌وگو با داور سی‌و‌پنجمین جشنواره تئاتر استان زنجان

محسن سراجی: نمایش خیابانی باید جلوه‌گاه هویت فرهنگی و بومی باشد

محسن سراجی که به همراه سعید نجفیان و ساسان قجر داوری سی‌وپنجمین جشنواره استان زنجان را عهده‌دار بوده، معتقد است تا وقتی تئاتر هویت مستقل فرهنگی خود را پیدا نکند ضرورت برگزاری جشنواره‌های مختلف احساس نمی‌شود و اگر نمایش خیابانی جلوه‌گاه هویت فرهنگی، بومی، محلی، زبانی و ...

|

سی‌و‌پنجمین جشنواره تئاتر استان زنجان، برگزیدگانش را معرفی کرد

سی‌و‌پنجمین جشنواره تئاتر استان زنجان، برگزیدگانش را معرفی کرد

در آیین پایانی سی‌وپنجمین جشنواره تئاتر استان زنجان، دو نمایش صحنه‌ای «مرثیه‌ای برای کلمات» به کارگردانی سجاد انصاری و «لابیرنت» به کارگردانی اصغر محمدی از شهرستان زنجان به جشنواره مناطق فجر معرفی شدند.

|

نظرات کاربران