نقد نمایش «تالاب هشیلان» به کارگردانی «نوشین تبریزی»حاضر در فجر38
چرا ملودرام دوست داریم؟
ایران تئاتر- احسان زیورعالم:در ملودرامها آدمها همانهایی هستند که مدام میبینیم. آدمهایی که نه همچون کمدینهای دوستداشتنی بامزه هستند و نه قهرمانان سلحشور یا بدمنهایی که برای خواستههایشان دست به هر کاری میزنند. شخصیتهای ملودرام همان موجودات اسیر در دست تقدیر هستند که با سیمایی عاشق و با نوایی فارغ میشوند.
زمانی که پای نمایش «تالاب هشیلان» به کارگردانی نوشین تبریزی نشستم، مدام تعاریفی که دیگران از این نمایش داشتند را از ذهن میگذراندم. عباراتی چون نمایش قصه دارد، رویه سادهای دارد، بانمک است، سهلالوصول و ... را میشد به یاد آورد. پیش از دیدنش منتقدی میگفت ادابازی ندارد. یکی دیگر میگفت جهان پیچیدهای خلق نمیکند و تو هم از آن توقع چندانی نخواهی داشت. همه اینها زمانی حادتر میشود که در تماشای آن درمییابم که تالاب هشیلان یک ملودرام است و واکنش مخاطبان نمایش - هرچند زیاد نبودند - واکنش قابللمسی است. میشد صدای گریه ریز مخاطبی را شنید یا آنکه صدای بینی گرفته شده مخاطب دیگر را تشخیص داد. گویی داستان نمایش، مخاطب را درگیر خود کرده است.
داستان «تالاب هشیلان» چندان پیچیده نیست. دختری عاشق پسرخاله خود است؛ اما پسرخاله که جانباز است و مشکل مردانگی دارد او را پس میزند. دختر با مردی که مادرش به او تحمیل میکند، ازدواج میکند؛ اما داماد میفهمد که همسرش پیشتر مورد تجاوز قرار گرفته و توانایی بارداری ندارد. دختر از اتفاق رخ داده عاصی میشود و دست به خودکشی میزند. پسرخاله حالا در یک عذاب وجدان بابت نادیده گرفتن عشق دخترخاله، از او پرستاری میکند؛ اما خستگی روانی موجب میشود تصمیم به فرار بگیرد. او هم چون دختر در هم میشکند.
این داستان ساده و خطی است که مخاطب دنبالش میکند. در همان لحظه نخست دختر به پسرخالهاش ابراز علاقه میکند. کمی گریه میکند. پسر کمی درهم میشکند و آغاز. صحنه روشن میشود و یک خانواده نمونه روبهروی شما ظاهر میشود. یک پدربزرگ در صدر مجلس، پدر و مادری با همان ویژگیهای همیشگی، یک برادر و خواهر در آستانه سی سالگی با مشکلات عدیده نسل سوخته و یک پسرخاله تودار که میفهمیم پدر و مادرش را از دست داده و با دیگر افراد در خانه قدیمی پدربزرگ ساکن است. مشکلات آدمها همان چیزهایی است که شما دارید. یکی میخواهد زن بگیرد و آن یکی نمیخواهد شوهر کند. یکی قلبش درد میکند و آن یکی نباید نمک بخورد و میخورد. یکی از بیکاری مینالد و یکی دلش میخواهد بیکار باشد. قرار نیست در این میانه شقالقمری شود. کسی هم منتظر گودو نیست که بیاید و کاری بکند؛ البته اگر گودو بتواند کاری کند.
دکور نمایش هم شبیه یک خانه معمولی است و چون این روزها ساخت یک نمایش هزینهبر است، به قرینه مُثُل ذهنی ما، چیزهایی از آن حذف شده است. مثلاً دری در کار نیست و دیوار به همان دیوار انتهای صحنه ختم میشود. به عبارتی بدون آنکه به اصل ماجرا آسیبی بخورد، از خیلی چیزها فاکتور گرفته شده است. همین دکور نزدیک به واقعیت ـ حتی واقعیت اقتصادی ما ـ مخاطب را به نوعی نزدیکی با اثر سوق میدهد. در این میان هم بازیها قرار است صمیمانه باشد. همین که «نوشین تبریزی» در نقش مادر مدام میخواهد خود را اصطلاحاً شبیه به یک مادر در آستانه شصت سالگی نشان دهد که حرص میخورد، نق میزند، از گذشته مینالد و به حال بد و بیراه میگوید و سرش در کار همه هست، نشان میدهد تلاش برای رسیدن به همان انگارههای ذهنی ما از یک خانواده ایرانی معمولی است. همه چیز اصطلاحاً تیپیکال است.
همین واژه تیپیکال را حفظ کنیم و کمی از اجرا فاصله بگیریم. بیاییم به ملودرام بپردازیم. ژانری که خیلیها دوستش ندارند و آن را به سطح و عوامزده میدانند. میگویند ملودرام واجد آن مؤلفههای مشهور برای یک اجرای تئاتری است. مثلاً با خودش اندیشهای حمل نمیکند. همانند تراژدی یک فاجعه انسانی را به تصویر نمیکشد و چون کمدی زخم بر تن مشکلات نمیزند. ملودرام به معنای واقعی کلمه خالهزنکی است. نوعی فضولی در زندگی قهرمانانش هست. همانند همین تالاب هشیلان که در ابتدای کار یک عشق نافرجام نشانت میدهد و میگوید یک ساعت با من بمان تا به تو بگویم چرا این عشق پا نگرفته است. سنت ملودرام در ایران از همان بدو ورودش چنین رویهای داشته است. بماند که آثار شاخص قرن نوزدهمی چندان هم درگیر این وضعیت نبودهاند. اما وجه قالب ملودرام در ایران به همین روابط زن و مردی آغشته به احساسات ختم شده است.
در ملودرامها آدمها همانهایی هستند که مدام میبینیم. آدمهایی که نه همچون کمدینهای دوستداشتنی بامزه هستند و نه قهرمانان سلحشور یا بدمنهایی که برای خواستههایشان دست به هر کاری میزنند. شخصیتهای ملودرام همان موجودات اسیر در دست تقدیر هستند که با سیمایی عاشق و با نوایی فارغ میشوند. آنان مثل مردمان عادی، زندگی معمولی خود را میگذرانند و حال در این میانه کمی هم به زندگی چاشنی دراماتیک اضافه میکنند. شما میتوانید جای آنان باشید و شاید اصلاً خود شما باشند. کسی که پول توی جیبش به حداقل رسیده یا آنکه با پدر به مشکلاتی برخورده است. اینها همان چیزهایی است که شما با آن در طول زندگی سروکار دارید. شما هیچ وقت برای جانشینی تخت سلطنتی پدرتان، با عمویتان درگیر نمیشوید یا مادرتان برای حفظ جانتان، شما را در بیابان رها نمیکند. شما معمولی هستید. پس با دیدن همین تصاویر آشنا همذاتپنداری میکنید، لبخند میزنید و گریه میکنید. برای همین است این روزها سریالهای ترکی و کرهای فراگیر شده است.
ملودرام سنت و عادت طبقه متوسطی شده است که میخواهد کالای فرهنگی مصرف کند. اما حال آن را ندارد که با دلوز و فوکو به ماجرا نگاه کند. او میخواهد یک ساعت خارج از گود روزمره، بدبختی یک نفر دیگر را ببیند و بگوید من چقدر خوشبختم یا آنکه خوشبختی کس دیگری را ببیند و بگوید کاش منهم خوشبخت بودم. بدون شک مخاطب نمایش «تالاب هشیلان» تجربه دختر داستان را ندارد؛ آن هم بدان شکل. پس میگویی خدا را شکر که من وضعم خوب است. این خاصیت ملودرام است. قصه سادهای در برابرت رژه میرود و با آن همراه میشوی و یک ساعت فارغ از حال و روز بیرون سالن، به قصه دل میبازی.
ولی مشکل ملودرام همین جا آغاز میشود. خودش را بیش از اندازه به دام خواستهای مخاطب میاندازد. تا جایی که او دوستش داشته باشد. از همین روست که عموم ملودرامها درگیر اروتیسم میشوند و مسائل جنسی را مدنظر قرار میدهند. این مختص به تئاتر نمیشود. کافی است به سریالهای تلویزیونی وطنی هم نگاهی موشکافانه داشته باشیم که چگونه انگارههای جنسی ـ با حال و هوای استعاری و کنایی ـ در ادبیاتشان رسوخ کرده است. بدونشک تمایل مخاطب به شنیدن و دیدن این گونه مسائل، اثر هنری را به همین سمت میبرد و این آغازی برای اضمحلال ماجرا از دید طبقه روشنفکر و منکوب شدن ملودرام است. هر چند به نظر میرسد که این رویه نیاز به خوانش جدیتر دارد؛ چرا که مادام بوآری فلوبر تمام این ویژگیها را در داستان دارد و طبقه الیت از آن دفاع میکند. همین نگاه بوآریوار به بخش مهمی از آثار تئاتری و سینمایی تعمیم یافته است که نمیتوان از آنها چشم پوشید.
به «تالاب هشیلان» بازگردیم. «نوشین تبریزی» از همه مؤلفههایی که بیان شد بهره میبرد. او هم در جایی ما را به سمت نوعی نکته جنسی سوق میدهد؛ ماجرای تجاوز. هر چند تا حد ممکن آن را نامفهوم و ناخوانا ارائه میدهد تا کسی نفهمد واقعاً چه شده است. چند عشق مخصوص مجلات زرد هم این وسط خودنمایی میکند که البته با بنمایههای اجتماعی روز آغشته شده است. همه چیز به گفتگوهای ساده تقلیل مییابد و همه تلاش گروه محدود به احساساتی کردن ما میشود. «تالاب هشیلان» جان میدهد برای یک سریال پراشک و آه تلویزیونی؛ اما هیچ وقت نمیتواند به یاد ماندنی باشد. به نظر هم نمیرسد که چنین ادعایی داشته باشد. اثری است برای دیدن در سال 1398 و دیگر هیچ؛ هر چند موضوع آن همیشه با کمی بهروز کردن برای مخاطب جذاب است.
در پایان باید گفت برای آنان که دم از تئاتر برای همه میزنند، نمایشی چون «تالاب هشیلان» نمونه خوبی برای اجرا در سالنهای جنوب شهر و جلب توجه مخاطبان طبقات پاییندست است. «تالاب هشیلان» نمایشی است که میتواند این طبقه را با خود همراه کند و حتی بار آموزشی و تربیتی هم داشته باشد. نمایش که همدلی این قشر را بسیار سادهتر از طبقات فوقانی هرم جامعه جلب میکند.
· کارگروه نقد آثار سی و هشتمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر