در حال بارگذاری ...
مرور بهترین تجربه های سال 98 در اجرای نمایشنامه های خارجی

مستقل و با هویت

ایران تئاتر- رضا آشفته: اگر تا همین چند سال پیش بیشتر متون بیگانه در حد یک خوانش معمولی به صحنه آورده می شد اما امروز کارگردان های ما توانسته اند به عمق متون نمایشی ورود پیدا کنند و با کشف زیر لایه ها بسترهای مناسب تری را برای القای رویکردهای اجرایی فراهم کنند.  

بنابراین در مسیر امیدوار کننده ای قرار گرفته ایم و دیگر نیازی نیست کپی برداری های خود را از اجراهای خلاقانه خارجی کتمان کنیم . مثل اتفاقی که در طراحی و ایدۀ تلفیق سینما و تئاتر در اجرایی داخلی از یک نمایشنامه خارجی رخ داد .اجرایی برگرفته از تجربه کتی میچل، کارگردان نامدار تئاتر و اپرا، از متن ویلیام استریندبرگ به نام «پس از جولی»  که در سال 2010 در برلین اجرا شده است. کافی بود کارگردان در بروشور نمایش اشاره ای به این برداشت ها می کرد و خود را از بدگمانی می رهانید.

متاسفانه این یک سنت جاافتاده یا همان غلط مصطلح است که بسیاری از کارگردان های ما در اجراهای خود از ایده های اجرایی گرفته یا بهره مندی از طراحی های صحنه، نور، لباس، گریم و موسیقی نمایش های بیگانه خیلی دقیق برداشت کرده اند. حالا کارگردانان منصف درباره این برداشت ها آشکارا گزارش داده اند و غیر منصف ها هم کار خود را کرده اند .

اما دیگر از این برهه و بهره های غیر لازم و ضروری گذر کرده ایم چون زبان اجراهای مان دارد ذره ذره رنگ و لعاب مستقل و با هویتی می یابد .

باید مد نظرمان چنین فرآیندی باشد که تقویت تئاتر در مدار درست اندیشی ها و خلاقیت های خودی نمودار خواهد شد و دیگر دورۀ برداشت از روی دست بیگانگان گذشته است و باید که با همین داشته های خودی تئاتر را در مسیر شکوفایی قرار داد.

در این جستار برآنیم که برخی از اجراهای سال 98 را مرور کنیم که نسبت به سایر اجراهای چنین از قابلیت های اجرای تامل برانگیزتری برخوردار بوده اند. اجراهایی که با تحلیل و نگاه ویژه تری در زبان اجرا برداشت از متون بیگانه را برای مخاطب ایرانی قابل فهم ساخته اند.

 

سهراب سلیمی/ آقای اشمیت کیه؟

نمایش «آقای اشمیت کیه؟» به نویسندگی سباستین تیری و کارگردانی سهراب سلیمی در تالار عباس جوانمرد خانه تئاتر اجرا شد.

سهراب سلیمی در این 18 سال همواره اجراهای مدرنی را به صحنه برده است که در تمام این موارد به دنبال آن بوده که در فضاسازی و ارائه تصاویر یک رابطۀ القاگر و شهودی با مخاطبانش برقرار کند و چندان هم فرقی نمی کند که نمایش اریحا را در قم به صحنه ببرد و یا آثار ایمانوئل اشمیت را کار کند و یا از واتسلاو هاول یا سباستین تیری کار به صحنه ببرد. این بار نیز او با اجرای آفای اشمیت کیه؟ بر آن است که به دنبال متون ابزوردیته و مدرنی که در فرانسه خلق شده است بازهم به دنبال واکاوی شرایط و بحران انسان معاصر باشد.

سلیمی با قرار دادن یک میز بزرگ با کشوهای فراوان به دنبال بیان یک نگاه دقیق و مهندسی شده در طراحی و کارگردانی است که توانسته همه چیز را در جایی خاص با القای مفهومی تازه از تحمیل همه داده های مادی و معنوی نشان دهد که در زندگی از سوی نظم حاکم در جامعه -به ظاهر آزاد اما در باطن بسته اروپایی بر مردمانش تحمیل خواهد شد. از کتاب که خوراک روحی و روانی است تا وسایل خانه و لباس و حتی خوراک که نیازهای مادی افراد را برطرف می کند، در این کشوها یافت می شود بنابراین ذائقه و سلیقه حاکمان بر مردمان دیکته شده است و همه به ناچار باید بپذیرند وگرنه دچار برخورد پلیس و روان پزشک خواهند شد.

نمایش «آقای اشمیت کیه؟» همچنان یک اجرایی با قابلیت های درست تحلیلی و اجرایی است که توانسته مخاطبانش را متوجۀ بحران هویت در جهان مدرن کند، از پس وظیفه خود برآمده است.

سهراب سلیمی مرد تجربه های غریب است و همواره نیز بر این فضاهای ذهنی و تجریدی در اجراهایش تاکید داشته است. مردی خوش فکر و زیبانگر که به نازیباترین شرایط و وضعیت های بشری در کارهایش پرداخته است. او بر این باور هست که دغدغه ها و مسائلی هست که در صحنه باید خودی نشان دهند بنابراین به دنبال ارائه بیانیه و مانیفست هم نیست. بلکه در یک اجرا با ظرافتهای موجود و ارائه منظرهای دیده شدنی قابلیت های بسیاری برای طرح پرسشگری و تفکر آزاد را فراهم می کند بنابراین نسخه ای هم نمی پیچد و اندیشه ای را هم تحمیل نمی کند. این همان ابزار کارآمدی است که ما در تئاترمان به انحای مختلف از دست داده ایم بنابراین بیشتر یا تهی از معنا و معناگریز شده ایم و یا نسخه های فکری محدود و تحمیلی را بر مخاطبان خود وارد می کنیم اما هیچگاه به دنبال طرح پرسش و ایجاد فرصت های فکری آزاده نبوده ایم. این هیچگاه به دلیل کمبود چنین فضای بازی است که تئاتر را در شرایط مطلوب خودش می تواند قرار دهد.

چنانچه در اجرای «آقای اشمیت کیه؟» ما هم از منظر روان شناسی و جامعه شناسی و هم از منظر فلسفه و در عین حال هر نوع مبحث ساختارگرایانه ای می توانیم این اجرا را تماشا کنیم و دستاورد نهایی به خود مخاطبانش واگذار می شود و برآیند مطلوب از چیدمان این نظرگاه های متفاوت و گاه ضد هم متبلور خواهد شد.

سهراب سلیمی بیشتر زمینه ساز یک فضای ابزورد و گروتسک است و البته در این اجرا می شود تمایلات روان شناسانه را به کلیت آن اضافه کرد بنابراین این چند گانگی و نگاه متناقض نما بسط یافته ترین حالت ممکن برای اجرای آقای اشمیت کیه؟ خواهد بود که شاید کمتر کارگردانی واقف بر چنین نگره و رویکردی در اجرای یک متن باشد و همین چند گانگی نگاه است که مخاطب را یک لحظه به حال خود راحت نمی گذارد. 

 

حسن معجونی/ آشپزخانه

«آشپزخانه»، نمایشی نوشته آرنولد وسکر و کار محمدحسن معجونی برای چندمین بار به صحنه رفت. وسکر ایرلندی در انگلستان یک قربانی است. او خود را یک استعمارشده می‌پندارد و البته در اجرای معجونی از این وجوه متنش چشم‌پوشی شده است که بتوان به همان اختلافات درونی که در یک فضای مشترک متجلی می‌شود، بپردازد. در اینجا این آدم‌ها فقط باید کار کنند و البته این کارکردن‌ها نمی‌تواند مسیر انسانی را بر آنها بگشاید. اینها فقط مثل الاغ کار می‌کنند. این همان مسئله‌ای است که دردشان را تشدید می‌کند؛ وگرنه نباید مثل سگ و گربه با هم گلاویز شوند و بگومگوهایشان بسیار زننده و برخورنده باشد.

انسان فقط ماده نیست که بنابر نیازهای مادی بتواند زیست خود را بگستراند؛ بلکه انسان ابعاد دیگری هم دارد و در آن نیازهای عاطفی و روانی نیز باید لحاظ شده و این همان حلقه مفقوده‌ای است که آرنولد وسکر در آشپزخانه به آن می‌پردازد؛ اما مسیری خطی است که داده‌پردازی‌ها سوار بر پیرنگ پرچالشی است که در آن قهرمان یک آشپز به نام پیتر (با بازی مازیار سیدی) است و ضدقهرمان صاحب رستوران (محمدحسن معجونی) است و هر دو اینها به قاعده درستی برگزیده شده‌اند که هریک بنابر جنس بازی و نوع فیزیک بدنی بتواند بیانگر چالش اصلی درام باشد و این هم نکته بارزی است که اجرای معجونی را در مسیر درست چالش‌ها برای بیان اندیشه متن قرار می‌دهد؛ ضمن آنکه آن خط مشی متن وسکر هم بار سیاسی‌اش کم‌رنگ‌تر و از آن سو بار معنایی‌اش مترادف با اصول روان‌شناسانه (روان‌شناسی اجتماعی) خواهد شد. در این چالش درنگی درست اتفاق می‌افتد که بدانیم این راه هموار نخواهد شد؛ مگر تجدیدنظر اساسی صورت گیرد و کارفرما علاوه بر جبران نیازهای مادی به دنبال احترام و ارزش‌قائل‌شدن کارگران و کارکنانش باشد.

 

مسعود دلخواه/ هیچ چیز جدی نیست

«هیچ چیز جدی نیست» عنوان مجموعه نمایشنامه‌های کوتاه از «رچ اورلاف» نویسنده و منتقد امریکایی است که توسط «عبدالمحمد دلخواه» به فارسی ترجمه شده است و با تغییراتی که مسعود دلخواه و گروهش در جاهایی از متن در زمان تمرین ها داده اند این اثر نمایشی لحن به روزتر و کارآمدتری به رویدادهای حاکم بر وضعیت تئاتر خودمان پیدا کرده است.

در این نمایش که در ظاهر امر همه چیز مسخره نماست و با گوشه و کنایه و طعنه وار دارد یک تمرین تئاتر را بستر مناسبات اجتماعی و رویدادهای عجیب و غریب می کند، در این کمدی موقعیتی باید شکل بگیرد که در آن، همه به دور از ضوابط و قواعد بازی در تکاپو باشند و در نهایت نیز برآیند این برهم ریختگی ها و بی نظمی ها رویدادهای ناگواری است که در بیرون از تئاتر و درواقع در خیابان جاری و ساری است. مسعود دلخواه در نمایش هیچ چیز جدی نیست کماکان به دنبال ارائه تجربۀ تازه ای است که پیش از این نیاز بوده است و او این بار در مقولۀ طنز و کمدی نشان می دهد که از اقتدار ویژه ای برخوردار است چون می دانیم که کمدی و تراژدی دو گونه دور از هم هستند و هر کدام نیز تخصص و دانش و توان خاص خود را می طلبد که اگر کارگردانی بر آن آگاه نباشد از پس آن برنخواهد آمد. طنز از ویژگی‌های اصلی آثار اورلاف است و این نمایش ضمن انتقاد از حواشی تئاتر که باعث فراموشی اصل موضوع می‌شود با بروز لحظات خلاقانه و طنزآلود به انتقال مفاهیم عمیق اجتماعی و هنری می‌پردازد. در عین سبک و شیوۀ اجرایی نیز مرتبط می شود به آثار پست مدرن که در آن هیچ چیز جدی گرفته نمی شود و هر بار در فضای نسبی گرایانه احتمالا از بین رفتن نام و لحظه ای از نمایش به دلخواه دراماتورژ ممکن خواهد شد.

این نمایش نقدی بر روابط انسانی، هنر و تئاتر در جامعه ما است و به تأثیر ویرانگر حاشیه ها در یک گروه تئاتری می‌پردازد.

 

مهتاب نصیرپور/ اثر پرتو های گاما بر روی گل های همیشه بهار

«اثر پرتوهای گاما بر گل‌های همیشه بهار» نوشته پل زیندل و ترجمه شهرام زرگر است. مهتاب نصیرپور بازیگر باسابقه تئاتر و سینما این نمایش را کارگردانی کرد. محمد رحمانیان که از کارگردانان شیوه پرداز و ژانر شناس است، در این کار در مقام دراماتورژ بر آن بوده که آنچه را در صحنه می گذرد، برای مخاطب ایرانی و امروزی قابل فهم تر گرداند. مهتاب نصیرپور هم با ابراز احساسات و عواطف تشدید شونده بر آن است بحران های خانوادگی را به میزانسن های برهم ریخته تبدیل کند و نتیجه اش حضور پر رنگ تر بازیگران برای جهت دهی به ماجراها و ایجاد موقعیت است. با آنکه مساله حادی چون اتم و بمب هسته ای در لابلای اختلافات و چالش های خانوادگی دارد پر رنگ می شود اما انگار مسالۀ اصلی همین روابط برهم ریخته است که می تواند ریشه مشکلات حاکم بر جهان باشد. بنابراین از یک امر ساده به مساله ای پیچیده تر ذهن مان را پرتاب می کند. این همان کارگردانی درست برای استقرار نابسامانی ها در صحنه است و همین خود باعث قابل فهم شدن اجرای مهتاب نصیرپور خواهد شد.

 

هستی حسینی/ وقتی کبوترها ناپدید شدند

نمایش «وقتی کبوترها ناپدید شدند» نوشته سفی اکسانن و کار هستی حسینی، درواقع مبتنی بر دراماتورژی رو به پیش و قابل درک برای مخاطب ایرانی است که در آن همه چیز مهیاست برای باور آن چیزی که در دل تاریخ اتفاق افتاده و امروز دارد به ما هشدار می‌دهد که حضور بیگانه به هر شکلش با چنین وضعیت برهم ریخته‌ای همراه خواهد شد.

«وقتی کبوترها ناپدید شدند» نوشته سفی اکسانن، یکی از صریح ترین متن ها در رد فاشیسم هیتلری و کمونیسم استالینی در زمان جنگ جهانی دوم است چون درباره این جنگ متن های زیادی نوشته شده که مهمترین اش، نمایشنامه کرگدن اوژن یونسکو است که البته در آنجا به شکل نمادین و غیر مستقیم تصویری از هولناک شدن جوامع غربی می دهد که با کرگدن شدن مردم و توده ها را وادار به حال و هوای مشترک و خطرناک می کنند اما این نویسنده بر آن هست که همه چیز در بستر یک کشور شکل بگیرد و حالا مساله تجاوز است که به اتاق خواب و مهمترین بخش هر خانواده ای به عنوان بستر عشق و عواطف انسانی کشانده می شود که در آنجا در صورت مفعول و منفعل واقع شدن مردان هر کشوری از حضور بیگانگان چنین آسیبی ناممکن نخواهد بود. چنانچه ادگار فردی همجنس گراست و بر این تجاوز برای رسیدن به سودجویی های شخصی دلبستگی نشان می دهد و از هر دو کشور آلمان و روسیه در این بارها تجاوزگری امتیازاتی می گیرد که در نهایت از او یک عکاس و بعد یک فیلمساز مطرح در سطح جشنواره بین المللی کن ساخته می شود. بنابراین این همان نکته بارزی است که می تواند سینما را همردیف با جنگ به عنوان رسانه ای برای برنده شدن در نظر گرفت. روایت تاریخ همواره از سوی فاتحان ننوشته می شود و در اینجا ادگار ابزاری از سوی فاتحان هست که فیلم های دلخواه آنان را به ازای کسب دستمزدهای کلان بسازد. پس معلوم نیست که دقیقا جنگ چه بوده است و آنچه برجا می ماند فیلم هایی است که دارند این وضعیت را به دلخواه همان فاتحان بر ما معلوم می کنند.هستی حسینی نیز در اتکای به انتخاب و هدایت درست بازیگران به دنبال بیان بهتری از وضعیت است که بشود این نظم برهم ریخته و تجاوزگری را در فضایی روایت گر و نمایشی برایمان تداعی کند.

 

فاطمه بختیار/ بانو آئویی

«بانو آئویی» که دراماتورژی آن بر عهده سهیلا نجم بوده است، برداشتی آزاد از نمایشنامه یوکیو میشیما است. این تئاتر به عنوان پایان‌نامه کارشناسی ارشد و با تکیه بر پژوهش در تئاتر شرق به کارگردانی فاطمه بختیار روی صحنه رفت.

آئویی نو اوئه، که در زبان فارسی با نام بانو آئویی ترجمه و شناخته شده، نمایشنامه‌ای کوتاه از یوکیو میشیما، نوشته شده در سال ۱۹۵۴ است.

میشیما این نمایشنامه را بر اساس یک نوی دورهٔ موروماچی به همین نام نوشته است؛ و این نوی کهن خود سرگذشت آئویی نو اوئه از داستان گنجی را به نمایش می‌کشد و احتمالاً کارِ سه‌آمی موتوکیو است.

بازگشت به سنت‌های نمایشی سرزمینشان و دمیدن روح تازه در کالبد سرد و ایستای آن سنت‌هاست که بانو آئویی را یک متن در خور تامل می سازد.

آئویی شخصیتی است در داستان گنجی، از داستان‌های بسیار قدیمی ژاپنی. این داستان در سده ۱۱ به رشته تحریر در آمده. آئویی ۱۶ ساله در این داستان همسر گنجی ۱۲ ساله است. زنی مغرور و سرسخت که از روابط متعدد همسرش به تنگ آمده. بعد از مدتی آن‌ها صاحب فرزند می‌شوند و روابطشان رو به بهبود می‌گذارد اما در ادامه راه، آئویی از دنیا می‌رود. میشیما داستانی را از صدها سال پیش به قرن حاضر می‌کشاند. قصر و فضای امپراطوری را تبدیل به بیمارستان می‌کند و گنجی سلحشور را به پسری صرفاً خوش قیافه.

به هر تقدیر می دانیم که پرداختن به نمایش هایی که در آن پیچش های درونی آدمها به چالش کشیده شده باشد، امری دشوار و ناممکن است اما در این اجرا تلاش شده است که به مرزهای باورمندی برسند چنانچه میشیما نیز در این اقتباس مدرن به دنبال سازگاری این محتوای روحی و روانی در زمانۀ اکنون بوده است و اتفاقا پرداختن به چنین نقطه نظراتی در دنیای نوین امری ضروری است برای هشیار نگه داشتن هر مخاطبی که می خواهد بر ابعاد پنهانی و سایه روشن های وجودش آگاهی بیابد.

 

کورش سلیمانی/ سکوت سفید

«سکوت سفید» که درواقع به نام «آرامش از نوعی دیگر» نوشتۀ تام استوپارد انگلیسی در ایران ترجمه و منتشر شده، به کارگردانی کورش سلیمانی که هدف والایش صرفا تئاتر کار کردن است آن هم بنابر تعاریف و استاندارهای رایج در جهان، توانسته آن را در سازگاری با توش و توان موجود در گروهش به یک اجرای در خور تامل برساند و با هدایت درست بازیگران و به کارگیری طراحی ها اجرای دلخواهش را نمایان سازد.

مردی که یک چمدان پول دارد اما آرامش ندارد! بیچاره ای که در به در دقیقه ای آرامش درونی است و این همان چیزی است که همه ما به گونه های متفاوت شاید به دنبالش باشیم و درنگی می خواهیم که با مفهوم آرامش بیشتر آشنا شویم. کورش سلیمانی هم با زبانی ساده و روابطی عادی و باورپذیر به دنبال ارائه یک موقعیت قابل درک است. او رئالیسم را شیوه کارش می کند تا بتواند از عینیت قابل رویت، باور ما را به درونی مشوشی رهنمون کند که شاید برای دقایقی مفهوم آرامش را به چالش می کشد. مردی که در بیمارستان غذا می خورد، می خوابد، با دوروبری ها ارتباط می گیرد و به طبیعت و فضای زیبای آنجا نظر می افکند و در نهایت چهار فصل تماشایی را به نقاشی می کشد.

کورش سلیمانی هم در طراحی بر آن بوده لباس و دکور و اشیا را سفید بگیرد که بتواند به ظاهر یک آرامش نسبی را در چشم ها نمایان کند. انگار که در این روزها براون از همۀ دنیا بریده که با خدمت گرفتن پرستاری بتواند در بی خیالی تمام احساس آرامش کند. اما چرا هتل نه؟ چرا کنار دریا نه؟ و چرا فلان و بهمان نه؟ و این آرامش باید در بیمارستان باشد؟ او در کودکی این آرامش نهادینه شده را در زمان زخم خوردن از یک تصادف لمس کرده و در زمان جوانی و با رفتن به جنگ و زخمی شدن در آنجا دوباره بیمارستان مکانی برای کسب سلامت و آرامش دوباره اش بوده است. حالا در ناخودآگاهش این تجربۀ کودکی و جوانی را در زمان میانسالی به این بیمارستان دورۀ کودکی آورده که بتواند از زخم های روزگار و زخم زبان های رایج در گریز باشد. او پولدار است اما آرامش ندارد و انگار از همه بیزار باشد و راه چاره را در این خلوت گزینی ها می جوید. او در بطن کودکی اش آرامش اش را نی یابد چنانچه مثل یک کودک باید مراقبش باشند و او فقط نقاشی بکشد و هدف اش صرفا نقاشی کشیدن است که وقتش را لبریز از آرامش کند وگرنه براون که نقاش حرفه ای نیست که بخواهد با آن امرار معاش کند و اگر غم نان داشت که شاید هرگز به این غریب بودن پا نمی نهاد و درگیر روزمرگی ها سخت و دشوارش می بود. او یک بورژواست که علیه نظام بورژوازی قیام کرده است و در گریز از آن دارد خود متفاوتی را نشان می دهد. خود حقیقی یک انسان که در نهایت با آرامش خاطر بهترین زیست ممکن را پیش روی خواهد داشت. چیزی که از آدمها در جهان سرمایه داری دریغ شده و همه را دچار افسون کرده است.

 

ایمان افشاریان/فرانکنشتاین

«فرانکنشتاین» به نویسندگی و کارگردانی ایمان افشاریان برداشتی از رمانی نوشته مری شرلی انگلیسی است. از انجا که در زمینه ژانر وحشت و علمی و تخیلی کمتر اثری را در صحنه دیده ایم؛ مواجهه با چنین آثاری ضمن برخورداری از تازگی می تواد فتح بابی برای بیان بسیاری از مسائل در ژانرها و سبک های کمتر شناخته شده باشد و از این منظر کار ایمان افشاریان بیشتر ذهن و روان ما را درگیر خود می کند. ما در ایران هنوز به لحاظ ژانر شناسی و توسعۀ ژانرها در هنرهای نمایشی مان (فیلم، تئاتر و سریال) کم کار کرده ایم و در این سالها دارد تلاش هایی در زمینه ابراز انواع ژانرها مانند تئاتر وحشت، تئاتر علمی و تخیلی، تئاتر موزیکال و... می شود و متاسفانه هنوز برخی بر خلاف عامۀ مردم که به استقبال از این نوع تئاترها پرداخته اند روی خوش به آنها نشان نمی دهند و دلیل این مخالفت هم تجاری جلوه کردن این نوع ژانرهاست. در حالیکه مشکل جای دیگری است و نه اینکه کارگردان هایی بخواهند این ژانرهای نداشته را تمرین و در یک جریان آزمون و خطایی به صحنه بیاورند و مسلما بخشی از تئاتر خصوصی نیازمند این رویکردهای درست و ریشه دار است که انواع تئاتر را نزدیک به استاندارهای موجود در جهان عرضه بکند.

«فرانکنشتاین» داستان در خور تاملی دارد و در آن حرص و طمع انسان در آزمودن توانایی هایش به چالش در می آید.

نمایش «فرانکنشتاین» برخوردار از طراحی صحنه، لباس، چهره پردازی و نور است و بازیگران منحصری را در صحنه به چالش کشانده است که هر کدام به گونه ای توان لازم را نمایانده باشند و شاید بانی پال شومون در نقش فرانکنشتاین بهترین این مجموعه باشد که هم به لحاظ فیزیکی و هم برخورداری از گریم و مهمتر از همه، شیوۀ بازیگری از چنین وجه تمایزی برای نمایاندن یک نقش دشوار برآمده است. ایمان افشاریان هم ژانر وحشت و نگاه علمی و تخیلی برایش اهمیت دارد و هم بهره مندی از فنون و دستاوردهای فنی که بتواند رضایت مخاطبانش را جلب کند. بنابراین بسیار مایه می گذارد که در این راه موفقیت هایی را به تئاتر ما بیافزاید و درواقع به دنبال بیان افزوده هایی است که تئاتر ما نیازمند آن هست.

 

مرتضی اسماعیل کاشی/ پنجاه پنجاه

نمایش «پنجاه پنجاه» با آنکه برداشتی از یکی از متون برتولد برشت است اما در اجرای مرتضی اسماعیل کاشی کاملا دگرگون شده و شما به جای یک اثر اپیک و روایی با نمایشی فیزیکال و کاملا نوین مواجه خواهید شد اما با وجود تغییرات مبتی بر فرم، احساس می شود که روح اثر همچنان محفوظ مانده است.

درهای ساختمان موزه ای که سال ها پیش اردوگاه مرگ بوده به روی زن و مرد بازیگری باز می شود. این دو تنها بازماندگانِ آن قربانگاه هستند که از آن جا فرار کرده بودند. از منظر این دو، ارواح کشته شدگان که بازیگرانی بودند با فعالیت های ضد فاشیستی، فراخوانده می شوند و در جهانی وهم آلود نمایشی را که مجبور بودند زیر شکنجه بازی کنند تا زنده بمانند، دوباره جان می گیرد.

این متن که برگرفته از نمایشنامه خودی و غیر خودی برشت با ترجمۀ کمال الدین شفیعی است، با قلم هاله مشتاقی نیا و مرتضی اسماعیل کاشی به اثری تازه و متفاوت تبدیل شده و البته این نویسندۀ ایرانی که تاکنون به خاطر متن های نسبتا رئالیستی اش شناخته شده است، این بار خلاف سبک و شیوۀ رایجش خودآزمایی کرده و همین هم رویکردی است که می تواند برای او و مخاطب آثارش چالش برانگیز باشد. نام دیگر این متن برشت کله گردها و کله تیزهاست. نوشتن این نمایشنامه در نوامبر سال ١٩٣٢، پیش از آن که برشت آلمان را بسوی کپنهاگ ترک کند شروع شد. کله گردها و کله تیزها در واقع نماد دو گروه سیاسی هستند که عموما در هر جامعه ای وجود دارند و نایب الحکومه که برای بقای خودش (کله گردها) و (کله تیزها) را به جان هم می اندازند و در این دعوا کسانیکه قربانی می شوند تنها مردم عادی اند. خواه کله گردها باشند خواه کله تیزها.

نمایشنامه تمثیلی است از به قدرت رسیدن فاشیسم هیتلری. برشت در مارس ١٩٣٤ بهمراه هانس آیسلر و مارگارت اشتفن دوباره روی آن کار کرد. اولین اجرای آن در ٤ نوامبر ١٩٣٦ به زبان دانمارکی در کپنهاگ به کارگردانی پِر کنوتزون و مشاورۀ خود برشت بروی صحنه رفت.

بنابراین در تالار مدرسه سینمایی هیلاج، اجرایی متفاوت شکل گرفت و از آن همه متن بلند، متن کوتاه تری با ویژگی های صحنه نوین، تدوین و تنظیم و این همان ملاحظات دراماتورژیکی است که نه به دنبال پیام سر راست سیاسی که به دنبال بیان فرم گرایانه از یک وضعیت بغرنج و پیچیده و شاید هم گنگ سیاسی است و در اینجا قرار هست، خود وضعیت نمایان شود و درآن، بازیگران در خدمت این فرم و شمایل حاکم بر صحنه هستند.

 

اصغر نوری/ ستاره شناس

«ستاره شناس» متن در خوری به ویژه برای زنان دارد. مسائل زنانه هم به دلیل پیشرفت های اجتماعی زنان در ایران همواره با استقبال گسترده ای روبرو شده است و این متن هم اکنون می تواند برخوردار از امتیازات مثبت اجرایی نیز باشد.

در اجرای نمایش «ستاره شناس» به نویسندگی دیدیه ون کولارت و کارگردانی اصغرنوری، احمد ساعتچیان، سهیلا صالحی و غزاله رشیدی به عنوان بازیگر حضور دارند. نمایش درباره زندگی است. از مهمترین وجه زندگی بشر می گوید و خوب هم حرفش را می زند. اما هیچگاه پیچیده و مبهم نیست. ساده روایت می کند و ساده هم فهمیده می شود. «آنیس» و «مور» دو زن مراجعه کننده برای مشاوره روانشناسی به مطب روانشناس آمده اند. اما در شیوه درمان و مشاوره ای متفاوت، آنها از میان متقاضیان بسیار برای گفتگو با هم انتخاب شده اند و از درمانگر متخصص خبری نیست. دو زن کاملا با هم متفاوت هستند. یکی خانه دار و اهل پخت و پز و خانه داری است و در مطب روانشناس هم بافتنی می بافد. «آنیس» همه وظایف یک زن خانه دار را انجام داده اما بعد از جدایی احساس تنهایی و شکست می کند و به دنبال یافتن دلیلی برای ناامیدی و تنهایی اش بی پاسخ مانده است. اما «مور» زن جوان تنهایی است که در زندگی شکست خورده و اهل هنر و نوشتن است. او هم به دنبال یافتن دلیل مشکلاتش، هیچ پاسخی نیافته تا اینکه هر دو در مقطعی از زندگی شان و در اوج ناامیدی و تنهایی با مردی مواجه می شوند که برای هر پرسش، پاسخ ساده و روشنی دارد. در این میان کارگردانی اصغر نوری تحت الشعاع همین موضوع روان شناسانه قرار گرفته و میزانسن هایش را در فضایی نسبتا خالی پیش می برد تا تمرکزی برای درک مسائل ایجاد کند. اینها تنهایند و از کمبودها و عقدها و حقارت هایی رنج می برند. بنابراین بازیگران هم باید در این چشم انداز یا درواقع چارچوب تو خالی خودی نشان دهند و بتوانند درخواست این آدمها را نمایان سازند.

 

علیرضا کوشک جلالی/ پستچی پابلو نرودا

کوشک جلالی نمایش «پستچی پابلو نرودا» را نزدیک به بیست سال پیش اجرا کرده بود که از آن اجرا همچنان رویا تیموریان باقی مانده است و ما امروز با لحن و بیان تازه تری از این اجرای به یادماندنی همراه شده ایم.

«پستچی پابلو نرودا»، نمایشی شاعرانه است و اگر برایتان عشق مساله است و هنوز هم وطن و عرق به آن اهمیت دارد، حتما می شود از منظر این متن و از آن مهمتر زندگی پابلو نرودا شاعر و سیاستمدار بزرگ شیلیایی به این موضوعات درنگ در خوری داشته باشید و البته این پیرنگ آنقدر شاعرانه هست و شعرهای نرودا آنقدر جذابیت دارد که شعرخوانی های رویا تیموریان، کاوه آهنین جان، اشکان خطیبی و دنیا مدنی هم فضا را هوشیار و گوش ها و چشم ها را بیدار نگه می دارند تا بیشتر از این عشق و روابط انسانی و عاشقانه بدانیم چون تجربۀ عشق این روزها دیگر یا دارد فراموش می شود و یا در غبار فراموشی قرار گرفته و از آن سو روابط دروغ و هوس های لبریز از شهوت دارد به جای عشق آدمها را بیمار روانی می کند و برای نمونه این همه اسیدپاشی دلیلی بر استیلای شهوت و هوس در روابط اجتماعی است وگرنه عاشق راستین که دلش نمی آید خاری بر دست و پای معشوق فرو شود و اینکه با اسید بدن را ویران می کنند و صورتها را زشت، دلیل بر حاکمیت هوس است... بنابراین درک عشق به عنوان یک اصل انسانی و برخورداری از حس های درست و بسامان برای حضور دنیا آن هم از راه تئاتر دیدن بسیار کمک می کند که در راه انسان شدن و یا آمیختن با آرمان های حیاتی تلاش دو چندانی بکنیم و از همه مهمتر خود را بهتر بشناسیم و در مسیر بهتر زیستن گام برداریم.

نمایشنامه «پستچی پابلو نرودا» بیانگر زندگی مردم شیلی و نحوه ارتباط تنگاتنگ آنها با پابلو نرودا و اشعار اوست. ما شاهد تاثیر عمیق او بر مردم هستیم. او آموزگار عشق است. ماریوی پستچی در ارتباط با شاعر بزرگ به رمز و راز عشق پی می‌برد. عشقی که نه تنها ماریو بلکه مردمان سراسر جهان را به مرز جنون می‌کشد.

همین نقطۀ آغازی است برای پرداختن به زندگی درست و اما در آنجا با مرگ پابلو نرودا و حاکمیت دیکتاتوری پینوشه که دست نشاندۀ آمریکا هست برای گریز از حاکمیت سوسیالیست ها، بدبختی چندین ساله ای زندگی در شیلی را برای چند سال ویران می کند که هنوز هم دردها و آسیب هایش در آنجا مشهود است.




مطالب مرتبط

نظری بر نمایش «جنون محض» نوشته مایکل فرین و کار علیرضا کوشک جلالی

اجرای کمدی در مرزهای گروتسک
نظری بر نمایش «جنون محض» نوشته مایکل فرین و کار علیرضا کوشک جلالی

اجرای کمدی در مرزهای گروتسک

حمیدرضا کاظمی‌پور*: یک گروه بازیگران تئاتر در حال آماده‌سازی اجرایی برای صحنه هستند و در خلال آماده‌سازی اثر برای اجرا، نقبی بر فرایندهای پیچیده تولید، آماده‌سازی و پشت‌صحنه تئاتر ...

|

نظر دو هنرمند درباره نمایش «هیدن»

نظر دو هنرمند درباره نمایش «هیدن»

علیرضا کوشک‌جلالی و سعید اسدی شب گذشته به تماشای نمایش «هیدن» نشستند و گفتند خون جدیدی در رگ‌های تئاتر ایران جاری شد و این نمایش باید در عرصه بین‌المللی نیز حضوری پر رنگ داشته باشد.

|

نظرات کاربران