در حال بارگذاری ...
یادداشتی بر نمایش «پنج ثانیه برف» به کارگردانی فاطمه زمانی؛

این زن واقعی و آن زنِ غیر واقعی

ایران تئاتر- مهسا گنجی: رفته ام یک قصه زنانه را تماشا کنم ،اما با ورود آن مرد به صحنه همه تصورم به هم می ریزد و ناخوداگاه قصه تعرض در ذهن من شکل می‌گیرید.

قصه ای که آن را بارها  و بارها و به مدت سالیان دراز از بدو تولد تا به حال به عنوان یک دختر و یک زن در جامعه ای که خود در آن زندگی می کنم دیده و شنیده ام یا از رسانه ها و یا در فیلم‌ها و نمایش‌ها مانند همین نمایش «پنج ثانیه برف» دیدم ام.موضوع زن در جامعه ما همیشه موضوع مهمی بوده و هست. آنقدرکه جامعه را تحت شعاع قرار داده وهمینطور جنس مخالف را. 

کلیشه این است که  یک زن همیشه باید مراقب رفتار و اعمال و انتخاب شغل و ازدواج و بچه دار شدن و تحصیلات دانشگاهش و حتی انتخاب لباس هایش و قیافه و درون و بیرون و هر آنچه که ازآن یک زن را می سازد ، باشد. این یعنی همان زنی که دیگر ممکن است خود آن چیزی که می خواهد نباشد.  بلکه تنها و تنها با توجه به هنجارهای جامعه و نیاز جامعه و همینطور نیاز ونگاه مردان ،زندگی خودرا پیش می برد.

آن زن که از آگاهی کافی نسبت به فرهنگ خود آگاه نیست از خود می پرسد، جامعه من چگونه زنی را دوست دارد؟ با چه رفتارهایی؟ وبا چه پوششی ؟ وچه نوع بزک و آرایشی؟ از خود می پرسد چگونه باید باشم که مردم دوستم بدارند ومورد احترام واقع شوم؟

او در بعضی موارد از زن هایی تقلید می کند که مورد تایید مردان هستند.پس تصمیم می گیرد خود را به شکل همان زن هایی بسازد که به نظر می آید مردان دوست می دارند.همان زن هایی که  الگوی شان زن هایی از جامعه و فرهنگ  دیگر با اندیشه و سبک زندیگ و تاریخ و پوشش دیگر است. خواه این الگو برداری از رسانه های غربی و یا از فضاهای مجازی باشد خواه نه ، تنها به ظاهرمی خو اهد خود را همانگونه جلوه دهند ؛ این زن همانی چیزی می شود که نه خود می خواهد و نه جامعه و نه جنس مخالف...واینگونه است که دچار سرگشتگی می گردد. اینکه  باید چگونه باشد تا در نظر همه خوب جلوه کند. همه او را دوست داشته باشند ومورد احترام و دوست داشته شدن قرارگیرد.

اینجاست که همه آن چیزی که خواست و انتخاب خودش هست وحتی شخصیت واقعی خودش است را رها می کند و از خود زنی دیگر می سازد که حتی باب میل وانتخاب جامعه و مردان نباشد. پس دوباره دست به تغییری دیگر می زند و... این تغییرات تا الی آخر ادامه پیدا می کند. تازمانی که می رسد به نیستی و نابودی هویتی او و در آخر نفرت آن شخص از خودش وجامعه و حتی اطرافیان.

در نمایش «پنج ثانیه برف» ابتدا با بازیگران زن مواجه هستیم...و از همان لحظه اول ورود به سالن خود را آماده می کنیم برای دیدن و شنیدن یک قصه زنانه . اما زمانی که در بین این همه زن مردی وارد صحنه می شود، در من مخاطب «زن» یک برانگیختگی و نا امنی به وجود می آید. از همان لحظه ابتدای ورود مرد به صحنه در بین آن همه زن می توانیم حدس بزنم که داستان از چه قرار است. تعرض را درهمان لحظه  واز زمان ورود مرد به صحنه ای که پر شده از زن ، حس می کنم. اینجاست که همه چیز و درهمان ابتدای نمایش " لو" می رود.

رفته ام یک قصه زنانه را تماشا کنم ،اما با ورود آن مرد به صحنه همه تصورم به هم می ریزد . بازهم  قصه ای تکراری که آن را بارها  و بارها و به مدت سالیان دراز از بدو تولد تا به حال به عنوان یک دختر ویک زن در جامعه ای که خود درآن زندگی می کنم شنیده ام یا از رسانه ها و یا در فیلم‌ها و نمایش‌ها مانند همین نمایشی  که اکنون شاهد آن هستیم دیده ام.

 چرا همه آن چیزی که نه در شکل قالب ، در جامعه من در حال رخ دادن است را عیناً در نمایش هایمان باید منعکس کنیم. مگر مخاطب نوعی نمی داند که جامعه  همواره کسانی را در خود دارد که به زن ها تعرض می کنند؟! افرادی که در حق زن هایشان خیانت می کنند،دروغ می گویند و... بله  همیشه در حال تماشای این صحنه های اسف بار درجامعه هستیم.اما چرا باید چند ساعت از وقتم را بگذارم وباز این داستان همیشگی را  بدون هیچ نتیجه تازه ای در یک نمایش نظاره گرباشم؟  مردم جامعه ، به اندازه کافی با این داستان ها آشنا هستند وهمه خوب می دانند که اطرافشان چه خبر است!

اما بیائیم واقع بینانه تر به این قضایا نگاه کنیم! پس راه حل چه می شود؟ بیائیم راه حل را به تماشاگر نشان دهیم.آیا هنرمندباید اتفاقاتی که هرروز شاهد آن هست وهمه ازآن به نوعی فراری اند را نشان دهد؟ یا می بایست به فکراین باشد که چطور نمایشی را به روی صحنه ببرد تا پرسش های اساسی را همراه با راه حل های احتمالی این مسائل و معضلات اجتماعی مطرح نماید  نه صرفاُ به تکرار آنها بسنده کند!

چه چیزی  را به مخاطبم در صحنه بازگو کنم  که دیگر این اتفاقات رخ ندهد؟ تئاتر  برای انتقال نه فقط معضلات اجتماعی بلکه بررسی این معضلات و پیشگیری هایش به مردم جامعه  است ! پس باید نشان دهیم ،در جامعه ای که همیشه شاهد تعرض در آن هستیم ،هم اکنون راه حل چیست ؟باید آسیب شناسی کنم ودر نمایشم نشان دهم که دلیل اجتماعی و فردی تعرض چیست ؟ مثلا چرا به زن به چشم یک ابزار نگاه می شود؟ یا چرا وقتی به زنی تعرض می شود او جرات نمی کند حرف بزند؟ این یعنی فرهنگ سازی ، لازم است به مخاطبم راه برون رفت ازاین معضل اجتماعی را نشان دهم و نه اینکه موضوع تکراری و مشمئز کننده تعرض را دوباره و چند باره تکرار کنم. آنگونه که وقتی مخاطب از سالن خارج می شود نه تنها از تئاتر لذتی نبرده بلکه در ضمیر ناخوداگاه خودش از جامعه ای که در آن زندگی می کند بیشتر رنج می برد و متنفر  شود و بیشتر حس ناامنی و ترس به جنس مخالف به اودست دهد. تا جایی که حتی با دیدن این تصاویر چه در تئاتر و چه در فیلم حتی بیشتر و بدتر از قبل رعب و وحشت و ناامنی را در خود و در خانواده و حتی در روابط عاشقانه و در زندگی زناشویی احساس کند! ما مخاطب را با اینچنین نمایش ها دچار سرگشتگی و از خود بیگانگی می کنیم و احساس تنفر و ترس را در آنها بیشتر و بیشتر خواهیم کرد.

 داستان های تکراری تعرض بدون پرداخت معقول اثری مشابه دیگر موضوعات همچون  ،عشق را نداردو مروج شر است. 

در جایی از نمایش ما می بینیم که معصومه با خشم فریاد می زند «من معصومه نیستم من معصومه نیستم.من النازم ،النازم» این یعنی رسیدن به نوعی بی هویتی ودر شخصیتی دیگرخود را دیدن ، زن خانه دار ومتاهلی که برای جلب توجه همسرش دائم باید در آرایشگاه باشد و هر بار خودرا به شکل زن های شبکه های ماهواری وفضاهای مجازی وتبلیغات های زیبایی که متاسفانه در جامعه نیز دیده می شود در آورد. و یا مجبور است رنگ زرد و جیغ بپوشد که به خیال خود مردش آن را دوست  دارد. حال آنکه شاید مرد این رنگ ها را  برتن زن های دیگر بپسندد.یاموهایش را فلان طور و صورتش را  بهمان جور درست می کند وانواع جراحی های زیبایی راتحت تاثیر همین شبکه ها وتبلیغات انجام می دهد .

با این حال به زعم نمایش به نظرمی رسد اگر مرد تو را نخواهد ،روزی ترکت خواهد کرد وبا همه این تغییرات بازتو را نخواهد دید و بدنبال زن های دیگرمی رود. مرد نیز در اینجا دچار تشویش  و به هم ریختگی های خاص خود می شود. مثلا درنمایش دختر رژلب قرمز دوست دارد.اما مردها رژ لب قرمز را به گونه ای دیگر می بینند. و اینها همه بر اثر عدم شناخت ذاتی ازیکدیگر است. اینکه زن چیست و مرد چگونه موجودی است. 

دراین  نمایشنامه  نظاره گر نوعی آشفتگی و به هم ریختگی و سرگشتگی و ازخود بیگانه شدن هستیم؛  ترس و فرار از همه آن چیزی که انگار تنها راه مواجهه با آن همین ترس و فرار است، بیقراری  و  در انتظار بودن ،وهم و خیال و فرار از واقعیت و فرار از زن بودن. نقصی که  بخش از آن برآمده از نقصان توان کارگردان در به وجود آوردن هر آن چیزی که قصد و هدف نویسنده بوده است .

ما داستان  زن های متفاوتی را می بینم که هر کدام  در مقابل تماشاگر ، از زندگی خود حرف می زنند.زن هایی که می خواهند از این آلودگی تهران که نه جای نفس کشیدن است و نه جای زندگی است فرار کنند وبروند به شمال...آلودگی تهران ،همان فساد و آلودگی ذهنی جامعه من است که در آن قرار گرفته ایم.که نه راه پیش داریم و نه راه پس و من محکومم که زندگی کنم و نفسم بکشم و البته نه نفس کشیدن همراه با آرامش.نفس کشیدن همراه با سرفه های پی در پی ایی و ویروس های کشنده ای که همان ذهن آلوده بخشی از جامعه  است. که می تواند همه چیز را به همراه خودداشته باشد. کج بودن و آلودگی ذهنی و فساد اخلاقی و تعرض و نا امنی و ترس از خود واقعی  و بی قراری ها و روان پریشی ها و همه آن چیزهایی که  دست به دست داده است تا از منِ این زن واقعی، آن زن غیرواقعی را بسازد.

شخصیت های زن همه در حال فرار از خود و جامعه کنونی خود هستند.فرد اول می خواهد خودش را به خاطر اینکه شوهرش را ازدست ندهد دچار تغییرات کند و به دعا نویس متوسل می شود.شخص 2 دوست دارد زندگی اش را در امریکا بگذراند.شخص 3 از آلودگی هوای تهران به ستوه آمده و در جایی که قرار گرفته است را دوست ندارد و می خواهد به شمال برود .شخص 4( دختری افغانی)است که از دیار خود به جایی دیگر نقل مکان کرده است تا شاید بتواند زندگی بهتری داشته باشد_شخص 5 (تتوکار)میخواهد الناز باشد ونه معصومه ودست به کارهای ناشایستی می زند که انعکاس آن را در زندگی اش می بینیم.

هیچ چیزی در سر جای منطقی خود قرار نگرفته است ؛ زن تتو کار است.حتی اگر مشتری اش مرد باشد.مرد در همان نگاه اول به زن ابرازعلاقه می کند و زن از سر بی پناهی عاطفی براحتی حرف مرد را می پذیرد و در همان شب اول او را به خانه اش دعوت می کند و...

زنی که راننده یک دکتر است عاشق او می شود و نمی داند که نمی تواند عشقش را به مردی که دارای مدرک دکترای است ابراز کند. متن ناهمخوانی شخصیت ها و از تعادل خارج شدن آن ها و تاثیرش در روحیات روانی افراد را به خوبی نشان داده است ؛اما متاسفانه کارگردان در ارائه و نشان دادن این صحنه ها موفق نبوده است. تنها موضوعاتی به هم ریخته و نامفهوم را می بینیم که باید به سختی این داستان ها  را به هم پیوند دهیم.

درجاهایی نا مفهوم بودن در شناخت شخصیت ها و داستان نمایش،بیشتر به دلیل کارگردانی نا صحیح وعدم درک درست بازیگران ازمتن و شخصیت پردازی ها وهمینطور نوع حس نادرست در دیالوگ ها بود که موجب آشفتگی و لذا عدم ارتباط مخاطب شده است.

در این نمایش ما  چهره بازیگران را به خوبی نمی بینم.یعنی بازیگرها در نور کم  قصه خودرا روایت می کنند.واین یعنی نورپردازی نادرست در نمایش که کل نمایش را تحت تاثیر نامطلوب قرار می دهد. جایی شخصیت النازعلاوه براینکه چهره‌اش در تاریکی مشخص نیست استفاده از کلاه نیز باعث شده که کلا چهره این شخص فید شود.حتی بازیگران فرم در آن نور اندک چهره هایشان تا حدی ضد نور شده.

اندک نور موضعی هم که می آمد بازیگر درست سرجای خود در زیر نور قرار نمی گرفت.در واقع باید گفت مخاطب شاهد یک نمایش رادیویی بودوچیز زیادی برای دیدن نداشت.

کارگردان در تصویر سازی اتفاقاتی که از زبان شخصیت ها گفته می شود باید بیشتر تلاش می کرد  در این اجرا ما یک سری روایات خسته  کننده را می شنویم که نه تنها چشم ما را اذیت می کند بلکه گوش ما نیز عاجز ازشنیدن این حرف های تکراریست که کلیشه ای اجرا می شود.حرف هایی که فقط حرف هستند و می خواهند خیلی سریع گفته شوند و بازیگر نیز به همان راحتی ازآن ها می گذرد.مانند صحنه تجاوز به مرد...خود شخصیت مرد به عنوان بازیگری که باید آن نقش و آن صحنه و آن شخصیت را بازی کند نیز از صحنه تجاوز فراری است. 

نیازی نبود که تعرض به زن ها به صورت تک تک صورت پذیرد آن هم با یک قالب بازی تکرار شونده و یک نوع میزان حرکت و نور و صدا و حس...وقتی که قرار نیست در نشان دادن یک صحنه تجاوز به 5 نفر تغییری به وجود آید ،ضرورتی ندارد که  تک تک آن را نشان دهیم ،این ترفند فقط ریتم نمایش را کند می کند. تاکید بر این تکرار نیازمند خلاقیت بیشتر است.

همه شخصیت های نمایش که زندگی خود را جدا تعریف می کنند در واقع به نوعی باهم در ارتباط هستند.اما مشکل اساسی آنجاست که این شخصیت ها برای چه کسی زندگی خودرا تعریف می کنند.اگرفقط هدف تماشاگر است که بسیار غیر منطقی است. زیراحرف زدن با تماشاگر دلیل دراماتیک می خواهد. آیا صحنه بازجویی است؟ یا شنونده قاضی دادگاه است؟.یا برای یک دوستی تعریف می کنند؟  که هیچکدام ازاین ها نیست.چنانچه همه این ها مرده باشند بازهم غیر منطقی است.

زن ها طعمه مردی می شوند که چون به عشقش نرسیده است ،خانواده  دختر از روی تعصب بی جا،پسر را مورد اذیت وآزار و در نهایت  تجاوزقرار می دهند. حال پسر نیز دچار تغییر در روحیات و روانپریشی شدید می شود و انتقام دختری را که به آن نرسیده از همه زنان ودختران بی گناه که هر کدام به نوعی دچار دردهای مشترکی هستند،می گیرد.

در جایی از نمایش ما متوجه می شویم که مرد شاید قصد و هدفش تنها انتقام از بی توجهی ناهیدنسبت به عشق او نبوده است. چون با هر بارتعرض صحنه تجاوز به خودش تداعی می شود و گویی او حالا از این کار یعنی تعرض به زنان ودختران لذت می برد چرا که او دیگر  دچار سادیسم جنسی شده است.

عدم رعایت قانون و خود قانون پنداری  و اجرا ی شخصی  یکی از مواردی است که متن به آن اشاره می کند. بر این اساس تبعات تعصبات بی جا واجرای قانون به دست خود و نسپردن فرد خاطی به دست عدالت موجب نا به هنجاری هایی می شود که در نمایش شاهد آن هستیم.یعنی از پسری که می توانست ازدواج کند و خانواده تشکیل دهد فردی سادیسمی و متجاوز و قاتل سا خته می شود.اجرای قانون  به دست خود ، آنقدر زنجیروار رخ می دهد که ناخودآگاه بر جامعه اثر نامطلوب می گذارد و فضای جامعه رابرای زنان و دختران نا امن و ترسناک می کند.در نتیجه تجاوزهای پی درپی توسط مردان نابهنجار نه تنها به زن ها ،بلکه به نوعی تجاوز به انسانیت فرد و جامعه ای که در آن زندگی می کند روی می دهد.

موسیقی متاسفانه در اختیار نمایش نیست.در زمان ورود تماشگر موسیقی با کلام را می شنویم که تنها برای پرکردن فضا در لحظه ورود آنهاست که البته در بیشتر نمایش ها این مطلب را شاهد هستیم. که که از موسیقی تنها برای جذب و تاثیر آن بر روی مخاطب استفاده می شود ونه به صورت دراماتیک  در جریان نمایش.

در موردفضاسازی نیز  باید گفت که از بازیگران فرم ، استفاده به جایی صورت نپذیرفته است. حتی حضور آنها در جای جای نمایش به گونه ای اضافه جلوه می کند.هر چند که ما در بسیاری از نمایش ها می بینیم که کارگردانان استفاده غیر دراماتیک و نامرتبطی از بازیگران فرم ،که هویت شخصیتی آن ها در نمایش نامشخص است و تاثیری در روند اثر ندارند استفاده می کنند.که نقش آنها می شود بازیگران فرم.باید گفت این افراد فرم کار بیشتر از شاگردان کلاس های آموزشی و یا شاگردان اساتید و کارگردانان هستند که به آنها قول اجرای پس از کارگاه ها را داده اند.که این خود کاری اشتباه است.




نظرات کاربران (1)