نگاهی به سوژههای نمایشی مرتبط با زندگی شاعر معاصر برای اقتباس
بهانهای برای دعوت شهریار شعر و ادب به صحنه نمایش
ایران تئاتر – سید رضا حسینی: اکنون بیست و یک سال است که روز بیست و هفتم شهریور ماه در تقویم ایران به عنوان روز شعر و ادب فارسی شناخته میشود. دلیل نامگذاری این روز همزمانی آن با روز درگذشت سید محمدحسین شهریار است. در واقع این روز علاوه بر روز شعر و ادب فارسی به عنوان روز بزرگداشت محمدحسین شهریار نیز شناخته میشود.
از همان روزی که بیست و هفتم شهریور ماه به عنوان روز شعر و ادب فارسی نامگذاری شد تا امروز دلیل نامگذاری این روز و همزمانی آن با تاریخ درگذشت شهریار مورد اختلاف نظر اهالی شعر و ادب بوده است. عدهای معتقدند که در تاریخ شعر و ادب فارسی نامهای به مراتب بزرگتری نسبت به شهریار وجود داشته است و بهتر بود که روز بزرگداشت آنها به عنوان روز شعر و ادب فارسی انتخاب میشد. برخی از این افراد دلیل نامگذاری روز درگذشت شهریار به عنوان روز شعر و ادب فارسی را نزدیکی و آشنایی پیشنهاد دهندگان این مناسبت با او میدانند. علیاصغر شعردوست که در دوره ششم مجلس شورای اسلامی نمایندگی مردم تبریز، اسکو و آذرشهر را بر عهده داشت در سال ۱۳۷۹ خورشیدی پیشنهاد نامگذاری روز درگذشت شهریار به عنوان روز شعر و ادب فارسی را مطرح کرد و این پیشنهاد در همان سال توسط شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب شد.
منتقدان به این پیشنهاد معتقدند که شعردوست یکی از مریدان شهریار بود و تنها به سبب این ارادت و همچنین همشهری بودن با شاعر نامآشنای تبریزی چنین پیشنهادی را مطرح کرده است! به هر حال هر کدام از روزهای تقویم که به عنوان روز شعر و ادب فارسی انتخاب شود مسلما مخالفان و موافقانی خواهد داشت. مهم آن است که در این روز که یک روز ملی به شمار میرود شعر و ادب فارسی به صورت کاملا عملی مورد حمایت و تقدیر قرار گیرد؛ امری که معمولا مشاهده نمیشود و اگر هم حمایت و تقدیری در این زمینه صورت گیرد بیشتر به صورت زبانی و شعاری است. یکی از روشهای عملی برای بزرگداشت روز شعر و ادب فارسی ساخت آثار نمایشی خوش ساخت و قدرتمند بر اساس زندگی، افکار، دستاوردها و میراث بزرگان شعر و ادب ایران است؛ روشی که به ندرت مورد استفاده قرار میگیرد و معمولا بهای چندانی به آن داده نمیشود.
در ادامه مطلب پیش رو علاوه بر مرور سوژههای نمایشی بالقوه در رابطه با شعر و ادب ایران برای ساخت آثار نمایشی در روز شعر و ادب فارسی، به بخشهای مغفول مانده زندگی محمدحسین شهریار که میتوان از آنها به عنوان منبع ساخت آثار نمایشی مختلف بهره گرفت نیز اشاره خواهد شد.
گم شدن سرنوشت مشترک متون ایرانی ؛ شرح آنچه بر خداینامه گذشت
کلید وازه مشترک سرنوشت بسیاری از متون ادبی و تاریخی ایرانی "گمشدگی" است! از جمله کهنترین متونی که میتوان آن را به شعر و ادب فارسی مربوط دانست «خداینامه» یا «خوداینامگ» است. خداینامه یکی از متون مکتوب شناخته شده دوران ساسانی به شمار میرود که در آن نام پادشاهان این دوران و رویدادهای مهم مربوط به دوره پادشاهی آنان آمده است. اگرچه متن اصلی خداینامه به زبان پارسی میانه اکنون از بین رفته است و نشانی از آن وجود ندارد، اما روزبه پسر دادویه (دادبه) مشهور به «ابن مقفع» در قرن دوم هجری این اثر را تحت عنوان «سیرالملوک الفرس» به زبان عربی ترجمه کرد. پس از آن متن ترجمه شده توسط او در طول زمان به زبان فارسی و زبانهای دیگر بازگردانده شد.
چه پیش از ترجمه عربی ابن مقفع از متن کهن به جا مانده از دوران ساسانی و چه پس از آن، محتوای موجود درخداینامه توسط بسیاری از شاعران و ادیبان ایرانی برای سرودن منظومههای ریز و درشت مورد استفاده قرار گرفت. این منظومهها که رخدادهای تاریخی دوران پادشاهان قدیمی ایران را با اساطیر و افسانههای کهن درآمیخته بودند رفته رفته به «شاهنامه» مشهور شدند و مورد توجه خوانندگان ایرانی و حتی غیر ایرانی قرار گرفتند. البته بسیاری از این شاهنامهها سرانجام به سرنوشت منبع اقتباس اصلی خود یعنی خداینامه دچار شدند؛ به این معنی که در طول زمان به زوال گرفتار آمدند و هیچ اثری از آنها برای استفاده آیندگان به جا نماند. با این حال یکی از مفصلترین و مهمترین آنها یعنی شاهنامه فردوسی توانست از گزند نابودی و فراموشی به دور بماند و جاودانه شود.
چه خوب است برای گرامی داشتن عملی روز شعر و ادب فارسی هنرمندان به سراغ کتاب خداینامه، که یکی از قدیمیترین متون فارسی به شمار میرود، بروند و در قالب نمایشنامه به سرنوشت تلخ و غمانگیز آن اشاره کنند. علاوه بر آن موضوعات دیگری نظیر تلاشهای ابن مقفع برای ترجمه متون کهن فارسی به زبان عربی و سرگذشت شاهنامههای ملهم از خداینامه نیز ظرفیت مناسبی برای تبدیل به نمایشنامه دارد.
تاثیر پذیرفتن شاهنامه فردوسی از خداینامه
با توجه این نکته که احتمالا در زمان نگارش شاهنامه فردوسی اثری از نسخه اصلی خداینامه وجود نداشت، شاهنامه ابومنصوری یکی از مهمترین و اصلیترین منابعی بود که فردوسی از آن برای خلق شاهنامه خود استفاده کرد. شاهنامه ابومنصوری در سال ۳۳۶ خورشیدی در خراسان به رشته تحریر در آمد و در خلق آن دو فرد با نام مشابه ابومنصور دخیل بودند. حاکم توس در آن زمان که «ابومنصور محمد بن عبدالرزاق» نام داشت به وزیر خود «ابومنصور معمری» دستور داد آنچه از کتاب خداینامه به شکل شفاهی و مکتوب باقی مانده است را گردآوری کند تا تاریخ ایران برای آیندگان به یادگار باقی بماند. شاهنامه ابومنصوری برخلاف بسیاری از شاهنامهها و خداینامههای مشابه به نثر نوشته شده بود و اثری منظوم به شمار نمیرفت. با این حال حکیم ابوالقاسم فردوسی محتوای موجود در آن را به نظم در آورد و آن را ماندگار کرد. بر اساس نظر خاورشناس شناخته شده آلمانی قرن بیستم میلادی یعنی «تئودور نولدکه» منبع اصلی فردوسی برای خلق شاهنامه متون بیواسطه فارسی به جا مانده از خداینامه (نظیر شاهنامه ابومنصوری) بوده است و سرودههای او ارتباط چندانی با ترجمه عربی ابن مقفع از خداینامه ندارد.
متاسفانه در حال حاضر از شاهنامه ابومنصوری نیز اثری به جا نمانده است و این کتاب نیز مانند بسیاری از شاهنامههای مشابه و همچنین متن کهن و اصلی خداینامه، که منبع اقتباس تمام آنها است، در طول زمان نابود شد. ارزش این کتاب از آن جهت ناشی میشد که نه با اقتباس از ترجمه ابن مقفع که بر اساس دانش تعدادی از کسانی که متن اصلی کتاب خداینامه را به یاد داشتند، نوشته شده بود. بر اساس آنچه در مقدمه کتاب شاهنامه ابومنصوری به آن اشاره شده و به سبب بازتاب یافتن در مقدمه نسخههای قدیمی شاهنامه فردوسی از گزند نابودی به دور مانده است، در امر نگارش این کتاب از دانستههای حداقل چهار تن به نامهای شادان پسر برزین از اهالی توس، شاهوی خورشید پسر بهرام از نیشابور، یزدانداد پسر شاپور از اهالی سیستان و ماخ پیر خراسانی از اهالی هرات استفاده شده است. مسلما پرداختن به زندگی این افراد در آثار نمایشی و به تصویر کشیدن تلاش آنها برای حفظ تاریخ ایران بر روی صحنه نمایش ایده مناسبی برای اجرا خواهد بود.
برای نکوداشت عملی روز شعر و ادب فارسی بد نیست در قالب آثار نمایشی مختلف به سرنوشت آن دسته از آثار منظوم کهن اشاره شود که در طول زمان به گزند نابودی گرفتار آمدند و امروز دیگر نام و نشانی از آنها باقی نمانده است. به طور حتم در امر خلق این آثار شاعران و ادیبان متعددی دخیل بودهاند که پرداختن به زندگی آنها در دل آثار نمایشی میتواند ایده خوبی برای خلق نمایشنامه باشد. در ادامه متن پیش رو به سوژههای مختلفی از زندگی شاعر نامآشنای معاصر یعنی شهریار، که سالروز درگذشت او بهانه نامگذاری روز شعر و ادب فارسی بوده است، برای خلق آثار نمایشی اشاره خواهد شد.
شهریار و جاودانه های پدر
سید محمدحسین بهجت تبریزی که بعدها به شهریار مشهور شد، هم با پدر و هم با مادر خود روابط خوب و نزدیکی داشت و در طول زندگی همواره از آنها تاثیر پذیرفت. پدر شهریار «سید اسماعیل موسوی» نام داشت و در میان مردم به «حاج میر آقا خوشگنابی» معروف بود. شهریار از پدرش به عنوان وکیل درجه یک یاد کرده و او را اهل ذوق و هنر معرفی نموده است. به گفته او پدرش خط خوشی داشت و به عنوان خوشنویس نزد مجتهد تبریز یعنی حاج میرزا حسین فعالیت میکرد. به نظر میرسد که این شاعر تبریزی اعتقادات مذهبی خود را از پدرش به ارث برده است. علاوه بر آن بنابر تایید شهریار پدرش نقش مهمی در شاعر شدن او داشت؛ به گونهای که وقتی محمدحسین در دوران کودکی و در سن هشت یا نه سالگی نخستین شعر خود را سرود بسیار او را تشویق کرد و بر ذوق او آفرین گفت.
میزان استحکام رابطه شهریار با پدرش به اندازهای بود که در سال ۱۳۰۳ خورشیدی یعنی در سن هجده سالگی پس از پایان تحصیل در دوره متوسطه و دریافت سیکل دوم از دارالفنون به اصرار او وارد مدرسه عالی طب شد. در آن زمان حدود چهار سال میشد که شهریار از تبریز به تهران آمده بود تا تحصیلات خود را در پایتخت تکمیل کند. با این حال او حدود شش سال بعد با وجود آنکه حضور در ترم پایانی رشته طب را تجربه میکرد، تحصیل در این رشته را رها کرد و از مدرسه عالی طب خارج شد. در مورد این تصمیم دلایل متفاوتی ذکر شده که یکی از آنها علاقهمند نبودن شهریار به پزشکی و بیزاری او از جراحی عنوان شده است؛ تا جایی که گفته میشود او پس از هر بار انجام فرآیند تشریح و کالبدشکافی به شدت دچار حالت تهوع و دگرگونی وضعیت مزاج میشد.
علاوه بر آن به عنوان یکی دیگر از دلایل این کار از عشق نافرجام شهریار به دختر جوانی یاد شده است که موجب شوریده حالی او در دوران جوانی گردید و پیامدهای متعددی نظیر ترک تحصیل، تمایل به عزلتنشینی و تغییر شغلهای پی در پی به همراه داشت. همچنین از عشق نافرجام شهریار به عنوان یکی از عوامل اصلی سرودن اشعار عاشقانه او در دوران جوانی نیز نام برده شده است. اگرچه در مورد این عشق داستانهای ضد و نقیضی نقل شده، اما شهریار خود به این حقیقت اعتراف کرده است که حدود پانزده سال عشق سوزانی را در دل میپروراند که تاثیر فراوانی بر او گذاشت. او از این عشق نافرجام به عنوان یکی از عوامل پاک ماندن در دوران جوانی یاد کرده است.
ارتباط نزدیک و صمیمانه شهریار با پدرش در خاطرهای که او از روز پیش از مرگ پدر نقل کرده نیز قابل دریافتن است. او در این خاطره به این نکته اشاره کرده است که هنگام خدمت به عنوان کارمند اداره ثبت و اسناد مشهد، شبی در خواب پدرش را بر فراز آسمان و روی ماه مشاهده کرد؛ در حالی که نیمی از بدن او درون ماه فرو رفته و با نور نقرهای رنگ مهتاب احاطه شده بود. صبح روز بعد که شهریار از خواب برخاست حدس زد که پدرش از دنیا رفته است و روز بعد توسط تلگراف ارسال شده از تبریز حدس او به یقین تبدیل شد. او شعر «دیگر مگرش به خواب بینم» از منظومه «هذیان دل» را در مورد همین رخداد سروده است. این خاطره از ظرفیت خوبی برای تبدیل به نمایشنامه برخوردار است و حالت شاعرانه آن برای به تصویر در آمدن بر صحنه نمایش کاملا مناسب جلوه میکند.
در مجموع نوع ارتباط شهریار با پدرش و احترامی که برای او قائل بود در کنار تجربیات دوران جوانی این شاعر شوریده حال نظیر ترک تحصیل از رشته طب و همچنین شایعات مربوط به عشق نافرجام او در آن دوران همگی مواد خام مناسبی برای خلق نمایشنامههای متعدد و متنوع است.
تاثیرپذیری هنری شهریار از مادر
شهریار منظومه مشهور خود یعنی «حیدر بابایه سلام – سلام بر حیدر بابا» که اشعار آن به زبان ترکی است را تحت تاثیر حضور مجدد مادر در کنار خود سرود. او پس از مرگ پدرش در سال ۱۳۱۳ خورشیدی با رها کردن کار در اداره ثبت و اسناد از خراسان به تهران بازگشت و مانند آغاز دوران جوانی به زندگی در پایتخت ادامه داد. حدود یک دهه پس از نقل مکان مجدد به تهران شرایط زندگی به حدی بر شهریار سخت شد که مادرش برای تیمار از او به تهران آمد. ملاقات مجدد با مادر پس از چند سال شهریار را به دوران کودکی برد و او را به یاد خاطرات گذشته انداخت؛ خاطرات خوشی که از حضور در روستای مادری یعنی «قایش قورشاق» و تفرج در پای کوهی به نام «حیدر بابا» در ذهنش به یادگار مانده بود.
این تحول درونی در نهایت به سرودن منظومه «حیدر بابایه سلام – سلام بر حیدر بابا» انجامید. شهریار حدود چهار سال پس از نقل مکان مادرش از تبریز به تهران یعنی در سال ۱۳۲۹ خورشیدی این منظومه را تکمیل کرد و آن را برای چاپ آماده نمود. بنابر اعتراف او پس از حضور چند ساله در تهران دیگر به زبان ترکی شعر نمیسرود و این زبان اندک اندک در حال محو شدن از خاطرش بود. با این حال حضور مجدد مادرش یعنی کوکب خانم در کنار او موجب شد بار دیگر به ترکی سخن بگوید، یادی از ایام گذشته کند و یادگارهای به جا مانده از خاطرات دوران کودکی را به شعر تبدیل نماید. کوکب خانم حدود دو سال پس از تکمیل منظومه سلام بر حیدر بابا از دنیا رفت و فرزند تنها و عزلتنشین خود را تنهاتر کرد.
بنابر اعتراف سراینده منظومه سلام بر حیدر بابا، او تاثیرگذارترین شعرهای ترکی را در نوحههای سوزناکی شنیده است که مادرش پس از مرگ دختر خود بر زبان جاری کرده بود. اگرچه شهریار همواره از اینکه نتوانسته است آن اشعار را ثبت و ضبط کند و به یادگار نگه دارد افسوس میخورد، اما در نهایت توانست با الهام از نوحههای تاثیرگذار مادرش اشعاری به زبان ترکی بسراید که مورد توجه اهالی شعر و ادب قرار گیرد. به این ترتیب میتوان روابط شهریار با مادرش و تاثیری که از او در زندگی هنری خود گرفت را به عنوان منبعی برای خلق نمایشنامه مد نظر قرار داد.
الهام گرفتن شهریار از حافظ و قرآن
در سال ۱۲۸۸ خورشیدی یعنی در زمانی که شهریار تنها سه سال داشت ناآرامیهای گستردهای در تبریز ایجاد شد که منشاء آن انقلاب مشروطه بود. پدر شهریار برای در امان نگه داشتن اعضای خانواده خود از این ناآرامیها آنها را به زادگاهش یعنی روستای «خوشگناب» فرستاد. شهریار تا سن شش سالگی همراه با مادر و سایر بستگانش در دو روستای مادری و پدری خود یعنی قایش قورشاق و خوشگناب زندگی کرد و خواندن و نوشتن را در مکتبخانه روستای خوشگناب آموخت. محل زندگی او و خانوادهاش در این روستا منزل عمهاش بود؛ خانه روستایی کوچکی که روی طاقچه اتاق نشیمن آن تنها دو کتاب قرآن و دیوان حافظ وجود داشت. این دو کتاب نخستین کتابهایی بود که شهریار در دوران کودکی خود مطالعه کرد و با توجه به اعتراف او هر دوی آنها تاثیر عمیقی بر او گذاشتند.
در واقع شهریار از همان دوران کودکی به یکی از مریدان حافظ تبدیل شد و این ارادت تا پایان عمر او ادامه یافت. حتی تخلص این شاعر تبریزی یعنی شهریار که بعدها به لقب و نام اصلی او تبدیل شد، تا جایی که حتی همسر و فرزندانش نیز او را به همین نام صدا میزدند، نیز از اشعار دیوان حافظ گرفته شده است. شهریار در آغاز جوانی و پس از حضور در تهران برای تکمیل تحصیلات تصمیم گرفت تخلصی برای خود برگزیند و در اشعارش از آن استفاده کند. او برای این کار به دیوان حافظ مراجعه کرد و در هر دو بار پیاپی که اقدام به گشودن برگهای این کتاب نمود با کلمه شهریار در دو بیت «دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل / که چرخ این سکه دولت به نام شهریاران زد» و «غم غریبی و غربت چو بر نمیتابم/ به شهر خود روم و شهریار خود باشم» مواجه شد. از همین رو تصمیم گرفت تخلص شهریار را برای خود برگزیند.
شهریار با الگوبرداری از حافظ عمده تمرکز خود را بر سرودن غزل گذاشت و در غزلهای متعددی که سرود به شکل آشکاری از استاد غزل وام گرفت. با این حال شاعر تبریزی شوریده حال هرگز تعصبی بر سرودن غزل نداشت و با سایر گونههای شعر نیز ارتباط برقرار میکرد. به عنوان مثال او هرگز بر علیه شعر نو موضع نگرفت و حتی شیفته بسیاری از اشعار نیما یوشیج از جمله «افسانه» بود. او پس از مرگ مادرش شعر «ای وای مادرم» را در همین قالب سرود. از نظر شهریار ویژگی اصلی شعر تاثیرگذاری آن بر مخاطب است؛ بنابراین اگر مجموعهای از کلمات که به دنبال هم آمدهاند و یک متن ادبی را تشکیل دادهاند وزن نداشته باشند اما از گیرایی ویژه و تاثیرگذاری آشکاری بر مخاطب برخورد باشند میتوان آن متن را شعر نامید. با این اوصاف ارادت شهریار به حافظ و نگاه او به شعر نیز سوژه مناسبی برای تبدیل به آثار نمایشی به شمار میرود و میتوان در ساخت آثار مرتبط با این شاعر از وجود چنین سوژههایی بهره گرفت.
دوستان شهریار و نوع ارتباط او با آنها
شهریار در چندین مقطع از زندگی انزوای کامل برگزید و ارتباطات اجتماعی خود را به حداقل رساند. این اقدام پس از رخدادهای ناخوشایندی نظیر مرگ پدر، مادر، همسر و گاه برخی از دوستان نزدیکش به اوج خود میرسید. از همین رو شهریار در طول زندگی خود دوستان نزدیک اندکی داشت و عزلتنشینی را برگزیده بود. با وجود اندک بودن دوستان نزدیک این شاعر شوریده حال تبریزی روابط او با آنها صمیمیت خاصی داشت و از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار بود. از همین رو روابط شهریار با دوستانش از گیرایی خوبی برای به تصویر کشیده شدن روی صحنه نمایش برخوردار است.
نخستین دوست صمیمی شهریار در دوران جوانی همشهری با معرفتی به نام «ابوالقاسم شهیار» بود که از تبریز تا تهران او را همراهی کرد و نزدیکترین فرد به او محسوب میشد. شهریار به لطف همین دوست نزدیک خود یعنی شهیار با برخی از افراد صاحبنام پایتخت آشنا شد و در گردهمایی و مجالس آنها شرکت جست. در میان این آشناییها میتوان به ملاقات شهریار با «قمرالملوک وزیری» اشاره کرد که به واسطه روابط شهیار رقم خورد. تا سال ۱۳۰۸ خورشیدی شهیار تنها دوست صمیمی شهریار در تهران به شمار میرفت و در شهر غریب تهران به نوعی او را از تنهایی در آورده بود.
با این حال از بخت بد جوان خجالتی، احساساتی، شاعرپیشه و گوشهگیر تبریزی دوست نزدیک او در همین سال از دنیا رفت. به نظر میرسد که شهیار در همان آغاز جوانی از بیماری سل درگذشت. در همین سال بود که شهریار تحصیل در مدرسه عالی طب را رها کرد و با پزشکی بدرود گفت. شاید بتوان مرگ نابهنگام شهیار را در کنار عشق نافرجامی که از آن سخن گفته میشود به عنوان عوامل تاثیرگذار بر ترک تحصیل شهریار در نظر گرفت. به طور کل شرح رفاقت نزدیک شهریار و شهیار که در نهایت به جدایی تلخ و ناخواسته آنها از یکدیگر انجامید از قابلیت بالایی برای تبدیل شدن به آثار نمایشی تاثیرگذار برخوردار است.
رفاقت با اهالی هنر و صاحبدلان
پس از شهیار از «ابوالحسن صبا» میتوان به عنوان یکی از صمیمیتر دوستان شهریار نام برد. البته شهریار در سال ۱۳۰۰ خورشیدی یعنی همان نخستین سال حضور خود در تهران با صبا آشنا شد، اما تا پیش از مرگ شهیار چندان با او صمیمی نبود. پس از مرگ شهیار صبا رفته رفته به نزدیکترین دوست شهریار تبدیل شد و روابط محمکی بین آنها به وجود آمد. نزدیکی آن دو به یکدیگر تا به آن اندازه بود که شهریار نام دومین فرزند و نخستین پسرش که در سال ۱۳۳۵ خورشیدی متولد شد را ابوالحسن گذاشت. او آن زمان در تبریز زندگی میکرد و چند ماه پیش از تولد فرزندش پس از مدتها دوری از ابوالحسن صبا دیداری با او در شهر زادگاه خود تازه کرده بود. با این حال پسر شهریار یعنی ابوالحسن کوچک عمر کوتاهی داشت و کمتر از یک ماه پس از تولد از دنیا رفت.
در کنار ابوالحسن صبا از «هوشنگ ابتهاج» مشهور به «سایه» نیز میتوان به عنوان یکی از دوستان نزدیک شهریار نام برد. شهریار در همان روزهایی که با مادر خود در تهران زندگی میکرد با ابتهاج آشنا شد و به تدریج روابط نزدیکی میان آن دو شکل گرفت. در یک بازه زمانی تقریبا پنج ساله، که با مرگ مادر شهریار و بازگشت مجدد او به تبریز پایان یافت، ابتهاج و صبا در اکثر روزهای هفته چند ساعت پس از ظهر در خانه شهریار حضور مییافتند و تا پاسی از شب نزد او میماندند و به گفتگو با یکدیگر میپرداختند. ملاقات ابتهاج با شهریار در این دوره چند ساله تقریبا هر روز انجام میشد و شکل یک عادت روزانه به خود گرفته بود. پرداختن به این دوستیها و جزئیات مربوط به آن نیز از جمله سوژههای قابل اعتنایی است که میتوان در ساخت آثار نمایشی در مورد شهریار به آنها توجه داشت.
آشنایی شهریار با نیما یوشیج و کمالالملک
از دیگر شخصیتهای نام آشنایی که شهریار در مقطعی از زندگی خود با آنها دیدار کرد و روابط نسبتا نزدیک و دوستانهای با این افراد برقرار نمود میتوان به نیما یوشیج و کمالالملک اشاره کرد. او پس از انصراف از ادامه تحصیل در رشته طب به سبزوار رفت و در اداره ثبت و اسناد این شهر مشغول به کار شد. حضور شهریار در این شهر تنها یک سال طول کشید و پس از آن به نیشابور انتقال یافت. او در این شهر با کمالالملک ملاقات کرد و حدود ده روز مهمان او در روستای حسین آباد بود. کمالالملک سالهای پایانی عمرش را در ملک شخصی خود در این روستا سپری کرد. ملاقات او با شهریار نیز در همین دوران رخ داد و کمالالملک حدود یک سال پس از آن درگذشت. البته آن دو پیش از این در تهران نیز با هم ملاقات داشتند و از قبل یکدیگر را میشناختند. شهریار همواره از ملاقاتهای خود با کمال الملک به نیکی یاد میکرد.
نخستین تلاش شهریار برای آشنایی با نیما یوشیج نیز ماجرای جالبی است و میتوان از آن به عنوان ماده خامی برای خلق یک نمایشنامه متفاوت بهره گرفت. همان گونه که به آن اشاره شد شهریار پس از مرگ پدر بار دیگر به تهران بازگشت و در پایتخت سکنی گزید. حدود سه سال پس از این اتفاق یعنی در سال ۱۳۱۷ خورشیدی او به همراه «کریم امیری فیروزکوهی» به شهر بابل که در آن زمان بار فروش نامیده میشد سفر کرد تا با نیما ملاقات کند. نیما معمولا اکثر روزها به قهوهخانهای میرفت و بخشی از زمان خود را در آنجا سپری میکرد. شهریار با آگاهی از این موضوع به قهوهخانه مذکور رفت اما نیما را در آنجا نیافت. او یکی از کتابهای شعر خود را همراه با یادداشتی به دست صاحب قهوهخانه داد و از او خواست که آنها را به دست نیما برساند. در یادداشت مذکور به این موضوع اشاره شده بود که روز بعد شهریار برای ملاقات با نیما به قهوهخانه باز خواهد گشت. با این حال فردای آن روز نیز خبری از نیما نشد. صاحب قهوهخانه به شهریار گفت که نیما کتاب و یادداشت او را مشاهده نموده اما به محض خواندن یادداشت آن را پاره کرده است. این موضوع تاثیر بدی بر شهریار گذاشت و موجب بازگشت او به تهران شد.
شهریار حدود چهار سال بعد با نیما یوشیج در تهران ملاقات کرد و دلیل رفتار او را فهمید. از قرار معلوم پیش از آن فردی به دروغ خود را در نزد او شهریار شاعر معرفی کرده بود و نیما تصور میکرد با فرد دروغگوی دیگری مواجه شده است. به همین دلیل یادداشت مذکور را پاره نموده و از ملاقات با شهریار سر باز زده بود. آن دو پس از این دیدار روابط دوستانهای با یکدیگر برقرار کردند و چند بار دیگر نیز با یکدیگر ملاقات نمودند. آخرین دیدار آنها در سال ۱۳۳۷ خورشیدی در تبریز انجام گرفت و تقریبا یک سال پس از آن بود که نیما چشم از جهان فرو بست. توصیف روابط شهریار با نیما یوشیج و کمالالملک نیز از جمله مواردی است که میتوان به عنوان منبع اقتباس و خلق نمایشنامه از آن استفاده کرد.
بحران روحی
همان گونه که پیش از این در برخی از مطالب مناسبتی ایران تئاتر به آن اشاره شده است، گاه هنگام پرداختن به مشاهیر ایران در قالب ساخت آثار تصویری یا نمایشی در مورد آنها غلبه نوعی نگاه آمیخته به تقدس به این افراد احساس میشود. وجود این نگاه غیرضروری اغلب موجب میگردد که این مشاهیر در قالب اسطوره به تصویر کشیده شوند و نکات تاریک زندگی آنها یا نقطه ضعفهای مهمی که در وجودشان مشاهده میشد به کلی نادیده انگاشته شود. مهمترین پیامد این امر وجود ضعف در شخصیتپردازی این افراد و برجسته شدن ایرادهایی نظیر باورپذیر نبودن آنها و غیر واقعی بودنشان در آثار نمایشی است. به همین دلیل بد نیست در به تصویر کشیدن این مشاهیر روی صحنه نمایش علاوه بر تواناییها به ضعفهای آنها نیز اشاره شود.
نکتهای که میتوان در پرداختن به شخصیت شهریار بر آن تمرکز کرد و شمایل واقعیتری از او به تصویر کشید وجود بحرانهای روحی فراوان در او و نمود یافتن آنها در طول مقاطع مختلف زندگی است؛ خصلتی که البته به هیچ وجه یک نقطه ضعف محسوب نمیشود و در بسیاری از هنرمندان شاخص جهان در طول تاریخ به شکلهای مختلف وجود داشته است. وجود بحرانهای روحی متعدد در شهریار او را به انزوا کشاند و رنجهای فراوانی بر روان این شاعر نامآشنا تحمیل کرد. به نقل از برخی نزدیکان شهریار از جمله فرزندانش او اغلب به ندرت از خانه خارج میشد و روابط بسیار محدودی با اجتماع داشت. شرح این رنجها در قالب تصویر، به شرط آنکه کاملا هنرمندانه صورت گیرد و از کلیشههای رایج دور بماند، میتواند پیدایش آثار نمایشی بسیار تاثیرگذار و تامل برانگیزی را رقم بزند.
اهرمنی که روح و روان شهریار را آزار می داد
به عنوان مثالی در این زمینه میتوان به خاطره هوشنگ ابتهاج در مورد یکی از ملاقاتهای خود با شهریار که منجر به ایجاد کدورت موقت میان آن دو شد، اشاره کرد. همان گونه که در سطور پیشین متن پیش رو به آن اشاره گردید در طول یک مقطع چهار یا پنج ساله از دهه بیست خورشیدی ابتهاج هر روز به منزل شهریار میرفت و به او سر میزد. در یکی از این ملاقاتها که حال روحی شهریار چندان مساعد نبود، او ابتهاج را مورد بازخواست قرار داد که چرا و به چه منظور هر روز به منزل او میآید و پس از آن سخنان درشتی به دوست صمیمی خود زد. این سخنان به قدری بر ابتهاج تلخ و گران آمد که اشکهای او را بیاختیار جاری ساخت. شهریار با مشاهده گریستن دوست باوفایش بلافاصله پشیمان شد و خود نیز به گریه افتاد. پس از این اتفاق ابتهاج تصمیم گرفت دیگر به ملاقات شهریار نرود و روز بعد نیز این کار را انجام نداد. در آن زمان ابتهاج در منزل خاله خود در تهران به سر میبرد. شب آن روز که به منزل بازگشت از زبان خالهاش شنید که شهریار ساعتی قبل به دم در خانه آمده و گفته است اگر سایه فردا نزدم نیاید من به اینجا میآیم و در کوچه مینشینم.
به این ترتیب کدورت موقت ایجاد شده میان این دو دوست صمیمی در نهایت به آشتی انجامید و شهریار شعر «اشک مریم» با سرآغاز «دوشم که بدگمانی چون اهرمن به جان تاخت / حورم به دیده دیو و طاووسم اژدها بود» را در شرح همین اتفاق سرود. او در این بیت دگرگونیهای روحی ناگهانی و جانفرسای خود را به اهرمن تشبیه کرده است؛ عاملی که موجب شده تا حور در نظرش دیو و طاووس اژدها جلوه کند. اشاره به ماجرای سروده شدن این شعر و دلیل آن خود میتواند بهانهای برای ساخت یک اثر نمایشی کامل و تاثیرگذار باشد. علاوه بر آن در قالب آثار نمایشی میتوان به حساس بودن بیش از اندازه روح هنرمندان نسبت به افراد عادی و لزوم تیمار روحی منظم آنها، که اغلب نادیده انگاشته میشود، نیز اشاره کرد.
آثار نمایشی ساخته شده بر اساس شخصیت شاعر
بیشک مشهورترین و شناخته شدهترین اثر تصویری ساخته شده بر اساس زندگی شهریار سریال تلویزیونی «شهریار» است که در سال ۱۳۸۴ خورشیدی به کارگردانی کمال تبریزی در سیمافیلم تولید شد. اگرچه این سریال مورد انتقاد شدید دومین دختر شهریار یعنی مریم بهجت تبریزی قرار گرفت اما همچنان شاخصترین اثر تصویری ساخته شده بر اساس زندگی شهریار به شمار میرود. دختر شهریار از سریال تلویزیونی مذکور به عنوان یک اثر سرهم بندی شده و به دور از واقعیت که با کمترین تحقیق و پژوهش در مورد زیر و بم زندگی پدرش ساخته شده است نام برد؛ این در حالی است که امروز اکثر شاعران شهیر کهن و معاصر ایران حتی از داشتن یک سریال تلویزیونی غیرواقعی و سرهمبندی شده نظیر مجموعه تلویزیونی شهریار نیز محروم ماندهاند.
در دنیای تئاتر وضعیت شهریار تا حدی بدتر از تلویزیون است و در سالهای اخیر حتی وجود همان آثار سرسری و بدون پشتوانه پژوهش بر اساس زندگی او نیز در عرصه هنرهای نمایشی مشاهده نمیشود. به بیان دقیقتر در عرصه هنرهای نمایشی اثر چندان شاخصی که بتوان از آن به عنوان یک نمایش صحنهای که جنبههای مختلف زندگی شهریار را به طرز شایسته به تصویر کشیده باشد مشاهده نمیشود و آثار ساخته شده در این زمینه بیشتر به نمایشهای رادیویی محدود میگردد. از میان این دسته از آثار میتوان به نمایش رادیویی «از کوه تراوید» نوشته علی دنیوی ساروی که توسط مهدی نمینی مقدم کارگردانی شده است اشاره کرد. این نمایش که دوران کهنسالی شهریار را روایت میکند در سال ۱۳۹۷ خورشیدی به روی آنتن رادیو نمایش رفت.
نمایش رادیویی «طبیب دل» دیگر تئاتر صوتی ساخته شده در سالهای اخیر است که دو سال قبل یعنی در سال ۱۳۹۸ خورشیدی از رادیو نمایش پخش شد. این نمایش در قالب یک سریال رادیویی به تهیه کنندگی محمد مهاجر و کارگردانی رضا عمرانی تولید گردید و وظیفه نوشتن آن را مانند نمایش از کوه تراوید علی دنیوی ساروی بر عهده داشت.
در کنار آثار یاد شده میتوان به نمایش رادیویی «آن سیزده از عالم به در» اشاره کرد که سال گذشته به سفارش رادیو ایران توسط اداره کل هنرهای نمایشی رادیو ساخته شد و در کنار این شبکه رادیویی از شبکه رادیویی نمایش نیز پخش گردید. متن این نمایش رادیویی سه قسمتی توسط علی مست علی نوشته شد و کارگردانی آن را ایوب آقاخانی بر عهده داشت. تهیه کننده این نمایش یعنی ژاله محمدعلی خود را یکی از علاقهمندان به شهریار میداند و معتقد است در زمان درگذشت او یعنی سال ۱۳۶۶ خورشیدی که هجده ساله بود از این اتفاق بسیار غمگین شد. داستان این نمایش رادیویی سه قسمتی به شرح واپسین روزهای شهریار اختصاص دارد و در ادامه نقبی نیز به گذشته میزند تا به روایت دوران کودکی و نوجوانی او بپردازد. یکی از موضوعات محوری این نمایش رادیویی اشاره به عشق نافرجام دوران جوانی شهریار است و حتی نام این نمایش نیز ریشه در این موضوع دارد. در واقع نام این نمایش به غزل «گوهرفروش» شهریار اشاره دارد و یادآور بیت «سیزده را همه عالم به در امروز از شهر / من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم» از این شعر است. در وصف دلیل سروده شدن این غزل به این ماجرا اشاره شده است که چند سال پس از شکست عشقی شهریار، او در یک روز سیزده به در همان دختری که سالها قبل به او دل بسته بود را به صورت اتفاقی همراه با همسر و فرزندش مشاهده کرد و این غزل را سرود.
علاوه بر مواردی که به آن اشاره شد در طول سه دهه اخیر تعدادی فیلم مستند نیز بر اساس زندگی شهریار ساخته شده است. با وجود مواردی که به آن اشاره شد نمیتوان حجم آثار نمایشی تولید شده بر اساس زندگی شهریار را انبوه یا قابل توجه دانست. این در حالی است که در میان مسئولان سیاسی، فرهنگی و هنری کشور به طور عمده نگاه مثبتی نسبت به این شاعر معاصر وجود دارد و آن بدبینی و سوءظنی که در مورد برخی از شاعران کهن و معاصر در نگاه آنها مشاهده میشود در مورد شهریار وجود ندارد. بنابراین انتظار میرود که حجم آثار نمایشی ساخته شده بر اساس زوایای مختلف زندگی شهریار بیش از این باشد. در پایان باید بار دیگر بر اهمیت ساخت آثار نمایشی در مورد مظاهر شعر و ادب فارسی تاکید کرد تا روز شعر و ادب فارسی تنها یک مناسبت تقویمی سالانه نباشد و به پدیدهای فرای یک شعار ساده تبدیل گردد.