در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش شهادت پیوتر اوهه به کارگردانی رضا عربی

کامیابی در کمدی و غفلت در وحشت

رضا آشفته: نمایش شهادت پیوتر اوهه نوشتۀ اسلاومیر مروژک لهستانی با ترجمۀ محمدرضا خاکی و کارگردانی رضا عربی در تالار حافظ به لحاظ کمدی بودن مخاطب را اقناع می‌کرد اما در ایجاد هول و ولا و وحشت ناشی از کمدی سیاه حاکم بر ساختار و فضای متن ارضا غایی ناممکن می‌شد و این به‌طور عمده اشکال اجراهایی است که در ایران باید دو سه سویه فضایی را ایجاد کنند و اغلب در یک یا دو وجه این مهم نشدنی است و معنای حقیقی متن متبادر نخواهد شد. درعین‌حال لذت‌بخش بودن اجرای رضا عربی به دلیل گزینش درست بازیگران و تلاش خلاقۀ آنان در همان لاین کمدی ممکن شده است اما اگر توجه به وحشت نیز در ارائه فضا ممکن می‌بود حتماً با یک شاهکار در اجرا همراه می‌شدیم.

چند مفهوم در یک موقعیت

نمایش شهادت پیوتر اوهه در یک موقعیت غریب دارد ما را با چند مفهوم به‌هم‌پیوسته و متداخل در هم آشنا می‌کند. اینکه از سویی حریم شکسته می‌شود و در مرحلۀ بعد تجاوز و بی‌عفتی رخ می‌دهد و سر آخر باید که در یک قربانگاه یک نفر از بین برود.

آقا و خانم اوهه در حال بگومگوهای روزانه‌اند که به‌طور ناگهانی کارمند دولت پا در این خانه می‌گذارد بی‌آنکه زنگی بزند یا اصلاً درودیواری برای این خانه در نظر گرفته شده باشد و این بی‌حصار شدن دلالت بر یک وضعیت تحمیلی است و اینکه خانه برای خانواده مفهوم خود را ازدست‌داده چون حکومت بسته و خودخواسته و در واقع توتالیتر بر آن است که سلطه و هژمونی خود را تا نزدیک‌ترین روابط اعلام کند و این همان حالت حکومت کمونیست‌ها در بلوک شرق اروپاست که در دوران سلطۀ اتحاد جماهیر شوروی این‌گونه مدیریت می‌شدند. در این وضعیت تصمیم‌گیرنده نه فرد بلکه حاکم جمع‌گراست که باید عواطف انسان‌ها را در دست گیرد و در مهار آنان بکوشد. خبر مأمور دولت بودن یک ببر در لوله حمام است!! یک خبر شگفت و ناباور و در واقع یک فانتزی وحشت‌انگیز که باید رفته‌رفته دچارش شویم و به خود بقبولانیم که چنین است چنانچه مأمور مالیات می‌آید که بر نگهداری این حیوان درنده برگۀ مالیاتی را ابلاغ کند و بعد پرفسوری که برای انجام آزمایش‌هایی علمی در این قلمرو بی‌پادشاه پا می‌نهد و دختر جوان خانواده را نیز تصاحب می‌کند و این همان غفلت بزرگی است که تجاوز بر حریم‌شکنی را راحت جلوه می‌دهد. سپس نوبت به مدیر سیرک می‌رسد که فضای این خانه را به محل تفریحی و سرگرمی تبدیل کنند و مدیر مدرسه هم بچه‌های مدارس را برای دیدوبازدید از این مکان و آن ببر محبوس در حمام می‌آورد و می‌برد. بعد هم سروکلۀ منشی وزارت خارجه پیدا می‌شود که یک سفر تفریحی و شکار را برای یک مهاراجه هندی دارد تدارک می‌بیند. عجب بلبشوی بی‌سروتهی است که هر اتفاق ناگواری باید در این خانه اتفاق بیفتد. همین دردسر عاملی می‌شود که برای کشاندن ببر به داخل حمام، خود آقای اوهه را طعمه کنند و همین عاملی برای حضور او در موقعیت بسیار خطرناک یک شکارگاه خواهد شد و بنا بر شلیک مهاراجه اوهه از بین می‌رود و تراژدی در این درام ممکن خواهد شد.

کمدی

بنابراین به لحاظ ژانرشناسی ما با یک موقعیت کمدی سیاه روبه‌رو هستیم که بنا بر دسته‌بندی مارتین اسلین، منتقد این وضعیت یک ابزورد به شمار می‌آید اما کمدی سیاه چیزی مابین کمدی و گروتسک است و یعنی هم می‌خنداند و هم ما را دچار وحشت می‌کند. در کار رضا عربی خنداندن به‌راحتی ممکن می‌شود و وجه کمدی را بازیگران به‌درستی درک و بازی می‌کنند اما غفلت بزرگ همان ترس و وحشت فراگیر و تعمیم‌پذیری است که بازیگران آن را در بازی‌شان لحاظ نکرده‌اند. گروهی که مأموران دولتی‌اند و هول و هراس را به موقعیت می‌آورند و اوهه و خانواده‌اش باید رفته‌رفته دچار این وحشت شوند و این همان فضای غالب است که باید ما را در مقام مخاطب این تئاتر دچار گرداند. به عبارت و بیان بهتر خروجی و پیامد نهایی تماشای این اجرا همانا وحشت از موقعیت است.

گزینش بازیگران به‌درستی انجام‌ شده و هر یک از مهره‌ها به‌درستی سر جای خودشان هستند و این‌ها باید که موقعیت کمدی را بازی کنند. سیروس همتی در نقش اوهه، انرژی لازم را برای ارائه یک پدر وامانده از همه‌چیز به‌درستی بازی می‌کند و این ایفاگری نقش تا سر حد قربانی شدن و در کام سرنوشت تحمیلی پیش خواهد رفت. شقایق فتحی نیز در نقش مأمور وزارت خارجه بر مبنای ارائه نقشی فانتزی به دنبال دلبری از اوهه است که او را متقاعد کند که هم پذیرنده شکار مهاراجه باشد و هم اوهه را تا سر حد قربانی شدن تسلیم این شرایط گرداند و همه‌چیز به نفع وزارت‌خانه و در واقع انتظارات دولتی تمام شود. شقایق فتحی هم بر آن است بازی‌اش را با اغراق همراه کند که شرایط فانتزی و تحمیل شرایط و زورگیری نرم یا همان با پنبه سر بریدن به‌درستی تداعی شود. حمیدرضا زغم در نقش مأمور دولت در چند لحظه بازی خشم و هراس را به تماشا می‌گذارد و حضور سرزده‌اش بیانگر یک وضعیت تحمیلی است اما همین موارد نیازمند افراطی‌گری و درشت‌نمایی است که از آن باز هم غفلت شده و با تشدید چنین مواردی است که آن فضای کلی تداعی خواهد شد.

درعین‌حال موارد دیگری هم هست که در واقع ذهنیت و برداشت کارگردان است که هنوز به لحاظ ایجاد میزانسن و فضاسازی مسیر خود را ردیابی نکرده و این ذهنیت تبدیل به عینیت قابل درکی نشده است چنانچه مرد شکارچی (با بازی احمد خیرآبادی) در این نمایش هنوز کارکرد اصلی و درخشان خود را نیافته است اما به تعبیر کارگردان او شاعرانه‌ترین حضور را دارد چون او تنها کسی است که می‌تواند شلیک کند اما در طول اجرا یا در میان تماشاگران نشسته یا با حضور در صحنه، پشت به بازیگران و تماشاگران می‌ایستد اما باز هم در این دو حالت القاگر آن تعبیر مدنظر نیست و همچنان یک ذهنیت خام و کال است که هیچ تصویر و تصوری را در ما برنمی‌انگیزد.

شهرام مسعودی نیز در نقش پروفسور بر آن است که ضمن خنداندن ما را با نوعی مواجهه دیگر که در آن حریم‌شکنی دارد اوج می‌گیرد، آشنا کند و وقیحانه با لباس خواب در صحنه حاضر می‌شود که دلالت بر رکاکت حضور نماید و این خانه را از بیخ و بن ویران کند؛ هر چند ویرانی بزرگ با مرگ اوهه پدر خانواده ممکن خواهد شد.

شاید در این بازی نوع خطوط بر کف و سرامیکی که منجر به قربانگاه در حمام می‌شود و سفیدی رنگ آن‌ها بیشتر بر این پیش‌آگاهی تأکید ورزد که اینجا یک خانه معمولی و آرام نیست بلکه همه‌چیز به‌هم‌ریخته و هر ناممکنی در آن ممکن خواهد شد؛ بنابراین رنگ سفید در خنثی‌ترین حالت ما را از یک اتفاق ناگوار دور می‌کند اما به‌هرتقدیر در این خانه ناامن باید که چشم‌انتظار اتفاقات شگفت‌انگیز ماند. بنابراین طراحی صحنه کمک‌حال فضاست و ما را به اقتضای اتفاقات به یک جریان حاکم بر فضا از سوی حکومت کمونیستی لهستان رهنمون می‌سازد؛ اما روال بازی‌ها همان‌طور که قبلاً هم اشاره شد در جایی گیر افتاده و ما را نجات نخواهد داد. 




نظرات کاربران