گفتوگو با علیرضا کوشک جلالی
مانیفست عشق به تئاتر
علیرضا کوشک جلالی نویسنده، کارگردان و مترجمی است که در ایران بیش از بیست سال بهطور پیوسته اجراهایش را به صحنه آورده و به شکل مرکزگریز نمایشهایی را در شهرهای کوچک و بزرگ به صحنه برده و برای آموزش و گسترش تئاتر نیز آموزشهای بسیار سازندهای را ارائه کرده است.
رضا آشفته: علیرضا کوشک جلالی این روزها نمایش «جنون محض» اثر مایکل فرین را ساعت 20 در تالار تیتان با حضور الهام پاوهنژاد، امین میری، سام کبودوند، صدف اسپهبدی، الهه فرازمند، میثاق زارع، دیبا زاهدی، علی پویا قاسمی، علی ابدالی و مجید امیدی اجرا میکند و این خود انگیزهای شد پای حرفهایش درباره این اجرا بنشینیم.
چطور شد باز هم متن کمدی را انتخاب کردید؟
شاید به این علت است که چاپلین تأثیر زیادی در شکلگیری دیدگاه هنری من داشته، شاید هم ناخودآگاه این جمله نیچه مرتب در ذهنم رژه میرود: «بشر تنها حیوانی است که میخندد؛ تنها انسان است که بهشدت رنج میبرد و ناگزیر است خنده را بیافریند.» شاید هم بر این باورم که دردهای بزرگ را نمیتوان گریست: بر چهره مسیح روی صلیب و بر چهره چاپلین روی صحنه لبخندی جاری است.
آریستوفان، پدر کمدی، بزرگترین کمدینویس یونان باستان است و در اکثر نمایشنامههایش ردپایی از سیاست به چشم میخورد. کمدیهای او پیشرو، حیرتانگیز، استثنایی و بسیار مؤثرند. او تمام عناصر اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی جامعه را نقد میکرد: «زنبوران»، اعتراضی است علیه رشوهدهی مستبدان آتنی به قضات و اعضای هیئتمنصفه دادگاهها. کمدیهای آریستوفان، همگان را به صلح دعوت و جنگ را سخت نکوهش میکند.
کمدیهای شکسپیر، مولیر، چخوف... اعلان جنگی است به خرافات، سیستمهای فکری و اجتماعی متحجر!
عبید زاکانی شاعر و لطیفهپرداز نامدار ایران، با طنز خود، عرفها و عادات نادرست و مفاسد و معایب طبقه مشخصی از اجتماع را بیرحمانه زیر ضرب میگرفت!
تخت حوضی گونهای از نمایش شادیآور است که ریشهای چندین ساله در نمایش ایران دارد و از کوچه و بازار سر برآورده. به همین جهت حتی زمانی که نمایش تخت حوضی به محافل روشنفکری راه باز میکند، همچنان لودگی خود را حفظ کرده و عامیانه و سادهلوحانه است. باید توجه داشت که این مسئله از روی ضعف ادبی نیست، بلکه به علت شیوهی اعتراضی_انتقادی، سبک خود را در قالبی جای داده که از استبداد حکومتی مصون بماند و درعینحال معضلات اجتماعی را بیان کند.
چاپلین با سلاح خنده به جنگ فاشیسم هیتلری رفت (دیکتاتور بزرگ).
«مارتین مک دونا» یکی از مطرحترین نویسندگان ایرلندی در حوزهی تئاتر کمدی است. شوخی، خشونت و اندوه، سه عنصر مهم کارهای مارتین مک دونا هستند.
نقلقولی از نیل سایمون، پدر نمایشنامهنویسی کمدی آمریکا و به عبارتی پادشاه تئاتر کمدی، بسیار دقیق و حرفهای ما را به سرچشمه میرساند: «میخواهم داستانهایی دربارهی آدمها روایت کنم که مثل خود زندگی، تلخ و شیرین است.»
تمام این نویسندگان و کارگردانان، سرچشمه الهام من در نویسندگی و کارگردانی هستند. به همین علت باز سراغ کمدی رفتم.
آیا پرداختن به موضوع تئاتر آن هم با نگاه افراطی خطرناک نیست؟
تئاتر اینجا بهانه است، استعاره است. این پشت و روی صحنه زندگی است. مایکل فرین در جایی گفته: «طبیعی است که در این نمایش هم مثل دیگر آثار من یک بار فلسفی عمیق وجود دارد ولی این وجه کار را شاید کسی متوجه نشده و به «جنون محض» تنها به چشم یک کمدی ساده برخورد شده است که من از این موضوع کاملاً خوشحالم و امیدوارم که بقیه اجراها نیز چنین باشد، چراکه اگر این کمدی بهدرستی اجرا شود، آن بار فلسفی نیز خود را بهخوبی نشان میدهد.»
این نگاه پسامدرن برای واکاوی هنر تئاتر چقدر برای مخاطبان لازم است؟
«تئاتر عملی مأیوسانه است که انسانها برای معنا بخشیدن به زندگی انجام میدهند.» این جملهای است از ادواردو دو فیلیپوی ایتالیایی که بهعنوان نویسنده، کارگردان، هنرپیشه و سرپرست گروه، سالها با تئاتر سروکار داشته. در «جنون محض» ما این عمل مأیوسانه را به شکلی کاملاً گروتسک میبینیم و معنای نمایش تنها پس از پیمودن جادهای پرپیچوخم و هزارلا و گذشتن از مراحل معنا باختگی و جنون، خود را نشان میدهد.
تکرار میکنم، «واکاوی هنر» تنها یک استعاره است. در حقیقت موضوع نمایش بسان موضوع زندگی بسیار سطحی است، تنها میماند روابط مابین انسانها: کینهها، بغضها، روابط بالادست با زیردست، سوءاستفاده از مقام، درگیریهای سطحی اما بسیار کور و خصمانه که با ظرافت و دقت زیاد به تصویر کشیده میشود.
نویسنده در این نمایش موفق شده با طنزی گزنده و سیاه، روابط هنرمندان را با یکدیگر و یا به عبارتی وسیعتر روابط انسانها را با هم به تصویر بکشد.
نمایش، یک گروه تئاتری را به هنگام تمرین نشان میدهد. افراد گروه سعی میکنند تا از درون هرجومرج موجود نظمی به وجود بیاورند؛ اما با هر اقدامی که میکنند گلوله نخ بیشتر درهم تنیده میشود و سرنخ پنهانتر. ما در کنار بداههسازی جنونآمیز بازیگران، مشکلات تکنیکی، ... شاهد یک آنارشی محض نیز هستیم.
این را که هنر ناب با درد و رنجی عظیم شکل میگیرد، همه به هنگام تمرین با گوشت و پوست خود حس میکنند.
در پرده اول ما شاهد تمرین ژنرال نمایش «خوش باش» هستیم. تنها چند دقیقه پس از شروع تمرین، کارگردان تمرین را قطع میکند. هنرپیشه زنی که نقش اصلی را بازی میکند به نقشش مسلط نیست، بازیگر دیگری هنوز به مفهوم اصلی نمایش پی نبرده، سومی که همیشه خمار است، هیچوقت بهموقع به صحنه نمیآید و بیشتر اوقات مشغول چرت زدن است، درها خوب باز و بسته نمیشوند، دیوارهای صحنه میلرزند، وسایل صحنه در جای خودشان نیستند و تنها چند ساعت به شروع نمایش مانده، آن هم یک نمایش کمدی که ریتم بسیار تندی دارد و بازیگران ماهری را میطلبد. تمام اعضای گروه به مرز جنون نزدیک شدهاند، چراکه فردا اجرای اول است و پس از این اجرا نیز یک تور نمایشی در سراسر کشور برنامهریزیشده.
حسادتها، عشقها، بغضها و کینهها، درگیریها و... بیش از هر چیز روابط شخصی خصمانه بین بازیگران مانع پیشرفت کار است. وقتی افراد گروه به روابط ناهنجار کارگردان با یکی از هنرپیشهها و دستیار کارگردان پی میبرند، اوضاع بحرانیتر میشود.
تمرین ژنرال را از نظر تکنیکی و هنری تنها با کلمه فاجعه میشود توصیف کرد. در این تمرین ما ازیکطرف شاهد جنگ خصوصی بین اعضای گروه هستیم و از طرف دیگر جنگ گروه با مشکلات تکنیکی. در پرده اول روابط روزمره و عاطفی یک گروه هنری به شکلی ناب و گروتسک به تصویر درمیآید.
آیا این موقعیتها برای شما آشنا نیست. آیا ما در زمانهای زندگی نمیکنیم که هیچچیز سر جای خودش نیست؟ آیا ما در فاجعه دستوپا نمیزنیم؟ آیا ما در دل این فجایع به حال اسفبار خود نمیخندیم؟ آیا...
در پرده دوم صحنه 180 درجه چرخیده و تماشاگر اکنون شاهد اعمال بازیگران در پشت صحنه است. یک ماه اجرا، یک ماه زندگی مشترک، دشمنیها را به اوج و بازیگران را به مرز جنون رسانده. هر کس منتظر فرصتی است تا دیگری را به نحوی آزار و اذیت کند و از این کار نهایت لذت را نیز میبرد. به همین خاطر تقریباً همهچیز بههمریخته است. درحالیکه پشت صحنه جنگی بیامان درگیر است، هنرپیشگان سعی میکنند، نمایش را روی صحنه به هر ترتیبی که شده جلو ببرند.
آیا این جنگ بیامان، اینکه هرکسی منتظر فرصتی است تا دیگری را به نحوی آزار و اذیت کند و از این کار نهایت لذت را نیز ببرد، اینکه همهچیز بههمریخته، اینکه پشت صحنه زندگی، جنگی بیامان درگیر است... و انسانها سعی میکنند زندگی روی صحنه را به هر ترتیبی که شده جلو ببرند... آشنا نیست.
بازیگری برای این متن یک اصل است، چگونه این بازیگران را انتخاب کردید؟
اکثر نمایشنامههایی که کارگردانی کردم، بازیگر محور بوده: موسیو ابراهیم، پابرهنه، لخت، قلبی در مشت، نورا (خانه عروسک)، خدای کشتار، بانوی آوازخوان... .
بازیگران جنون محض در پروسه معمول انتخاب بازیگر و با شناخت قبلی انتخاب شدند.
فکر کنم بهجز خانم پاوهنژاد دیگر بازیگران اولین بار است که با شما کار میکنند، چگونه با این بازیگران تازهوارد کنار میآیید؟!
این سومین همکاری من با الهام پاوهنژاد و میثاق زارع و دومین همکاری با علی ابدالی و سام کبودوند است. هر سه این هنرمندان بسیار سختکوش، منظم، گزیده کار، پرانرژی، درخشان و خلاقاند. طبیعی است که کار با بازیگرانی که قبلاً با آنها کار کردم، راحتتر است، چراکه از حساسیتها، نقاط مثبت و منفی، خصوصیات هنری و اخلاقی هم بیشتر اطلاع داریم.
پروسه رسیدن به نقش، بسیار جذاب، پر از درد و شادی است. پروسه زایمان برای مادری که اولین بار بچهای به دنیا میآورد، با مادری که در انتظار تولد پنجمین بچهاش هست، یکی است. کمی غفلت ممکن است که به مرگ نوزاد/نقش منجر شود. زمانی که تماشاچیان، نوزاد/نقش را در صحنه زندگی و تئاتر میبینند و از حضورش لذت میبرند، به این معناست که زایمان با موفقیت انجام شده و نوزاد/نقش سرزنده و سرحال است.
چه مدت و چطور متن را تمرین کردید که از پس این اجرای پر از میزانسن برآیید؟
بهمن سال پیش شروع به تمرینات فشرده کردیم. پس از شش هفته، میزانسنهای پرده اول تمام شد و من به آلمان بازگشتم. پس از تعطیلات نوروز، تمرینات بدون حضور من ادامه پیدا کرد. اردیبهشت به ایران برگشتم و تا زمان اجرا تمرینات ادامه داشت.
تمرینات بسیار سخت و نفسگیر بود، تمرکز و انرژی بسیار زیادی از بازیگران و تیم کارگردانی میگرفت. تازه در حین تمرینات مرگبار، متوجه شدیم، همه ما مجنونیم که در پلاتویی کوچک، یک خانه دوطبقه را طراحی کرده بودیم، تصور کنید، یک خانه دوطبقه، با هشت در پلکان و... در یک پلاتوی کوچک و گرم... هنگام تمرین، مصدوم زیاد داشتیم، خیلی شبیه میدان جنگ بود. خلاصه، حدود چهار ماه تو میدان جنگ بودیم.
بازیهای بدون کلام و سریع پشت صحنه، انسان را یاد فیلمهای لورل– هاردی، هارولد لوی، باستر کیتون و چاپلین میاندازد. همانطور که کمدینهای برجسته هنگام ایفای نقش آدمهای دستوپا چلفتی باید از مهارت فوقالعادهای برخوردار باشند (به یاد بیاوریم صحنه اسکیتبازی کردن چاپلین با چشم بسته در فروشگاه در فیلم «روشنایی شهر» و یا فیلمهای لورل– هاردی و...) در اینجا ما نیز شاهد بازیگران بهظاهر ناتوانی هستیم که در اشتباهات بیشمار خود دستوپا میزنند. اجرای چنین لحظاتی، سازماندهی، نظم آهنین و مقدم بر همهچیز بازیگران فرز، چابک و طراز اولی را میطلبد.
شما دور از ایران هستید؛ چگونه در شبهای اجرا کنترل میرانسنها را انجام میدهید که بازیگری با بداهه و بازی خوری به پیکره اجرا ضربه نزند؟
البته ممکن است چنین مشکلاتی هم پیش بیاید. سعی من بر این بوده که با شیوههای مختلف جلوی بسیاری از این مشکلات گرفته شود. من هر شب با تیم کارگردانی در ارتباط هستم و تا جایی که ممکن است، سعی در برطرف کردن مشکلات دارم؛ اما پاسخ ریشهای این پرسش برمیگردد به یک مشکل اساسی در سیستم تئاتری ایران. در آلمان، انگلیس، فرانسه... کارگردانی یک شغل است. کارگردان پس از اجرای شب اول در برلین، سوار هواپیما میشود و به هامبورگ میرود که تمرینات نمایش جدیدش را شروع کند. در ضمن به خاطر سیستم رپرتواری، ممکن است نمایشی، حتی 25 سال، ماهی چند بار، اجرا شود. حال تکلیف کارگردانی که در شهرهای مختلف جهان، کار به صحنه برده چیست؟
در تئاتر «باوتورم/کلن» نمایشنامهای به نام «کنترا باس» بیش از سیزده سال روی صحنه بود که جزئی از فرهنگ شهر کلن شده بود. یا در انگلستان نمایشنامه «تلهموش» آگاتا کریستی بیش از شصت سال است که در لندن اجرا میشود. مثل موزههای لندن، جهانگردان هم به دیدن این نمایش میروند. در برادوی کاری هست که بیش از سیزده هزار اجرا داشته. تا زمانی که تماشاچی هست نمایش هم اجرا میشود. متأسفانه در ایران سیستم رپرتواری نیست. در ایران اگر سیستم رپرتواری حاکم بود، بسیاری از نمایشهای محبوب (مثل شهر قصه، مرگ یزدگرد و...) را نسلهای مختلف میتوانستند، زنده تماشا کنند. متأسفانه به خاطر کمبود سالن و دیگر مسائل زیرساختی تئاتر، رپرتوار تئاتری نداریم.
در حال حاضر شش نمایش از من هر شب در تهران (جنون محض)، تبریز (چو عضوی به درد آورد)، بندر خمیر، بستک و میبد (روبینسون و کروزو)، شهرهای مختلف آلمان (موسیو ابراهیم، پابرهنه، لخت، قلبی در مشت) اجرا میشوند.
برای اینکه به اجرا لطمه وارد نشود، باید بازیگران و تیم کارگردانی بسیار هشیار عمل کنند. تا به امروز تمام کارهایی که در ایران به صحنه بردم (خدای کشتار، سیستم گرون هلم، موسیو ابراهیم...) به همین شیوه بوده و خوشبختانه تیم هنری، توانسته اجراها را بهخوبی مدیریت کند.
چقدر در انطباق معنایی متن فضای لندن با تهران را یکی کردهاید؟
موضوع «جنون محض» جهانشمول و درباره انسان است. همهجا میتواند اتفاق بیفتد: لندن، تهران، توکیو، قاهره...
«جنون محض» ساتیر درجه یکی است که ریشه در کمدی یونان باستان و کمدیهای شکسپیر، بخصوص «کمدی اشتباهات»، دارد و با سلاح خنده تماشاچیان را از فضای روحانی صحنه به فضای روزمره پشت صحنه میبرد. بسیاری از منتقدان از آن بهعنوان «مانیفست عشق به تئاتر» یاد میکنند، چراکه این هنرمندان علیرغم هرجومرج و آنارشی موجود در زندگی خصوصیشان با تمام وجود سعی میکنند که نمایش را بهخوبی روی صحنه اجرا کنند که این امر به خاطر مشکلات عدیده تقریباً غیرممکن است.
در «جنون محض» ما یک گروه تئاتری را میبینیم که مشغول تمرین نمایش است. در حقیقت انسانها نقشهایی که به عهدهشان گذاشته شده را، بازی میکنند. نقشهایی که در زندگی به ما داده شده: نویسنده، کارگردان، بازیگر، کارگر و...
نویسنده در این نمایش موفق شده با طنزی گزنده و سیاه، روابط هنرمندان را با یک دیگر و یا به عبارتی وسیعتر روابط انسانها را با هم به تصویر بکشد.
تئاتر انگار در تمام دنیا با مشکلاتی شبیه هم دستوپنجه نرم میکند، چنانچه در اجرای جنون محض به آن اشاره میشود که با وضعیت تئاتر در ایران چندان تفاوتی ندارد؟
همانطور که گفتم، موضوع «جنون محض» جهانشمول است.
آیا چنین طراحیای که رو و پشت صحنه را در زمان اجرا نمایان سازد؛ در دستور صحنه آمده است؟
بله. چند سال پیش این نمایشنامه را ترجمه کردم و در نشر افراز به چاپ رسید. ترجمه کار بسیار سخت بود، چراکه اتفاقات پشت و روی صحنه، همزمان باید ترجمه میشد.
تالاری که انتخاب کردهاید تازهتأسیس است چقدر برای اجرایتان مناسب بوده است؟
انتخاب نبود، ضرورت بود. انتخاب اول ما تالار وحدت و بعد سالن اصلی تئاتر شهر بود که هر دو مجهز به سن گردان هستند اما نشد. پر بود. مثل همیشه رزرو بود. برای اینکه بتوان جنون محض را در این سالن اجرا کنیم، فشار زیادی به گروه تولید وارد شد، اما با خلاقیت طراح صحنه و ابتکار گروه تولید، کار برای اجرا در این سالن آماده شد.
این روزها چه کارهای دیگری را آماده برای اجرا کردهاید؟
تمرینات نمایشنامه موزیکال «شالترس ممد» اثر عطا گیلانی، به زبان گیلکی، در لاهیجان به اتمام رسیده و در انتظار پاسخ بازبینان هستیم. تمرینات نمایش «بوسه زن عنکبوتی» به زبان آلمانی نیز در کلن شروع شده است.