در حال بارگذاری ...
گفت‌وگو با هادی حوری، نویسنده و کارگردان نمایش «تا اون»

من از نوشتن بیشتر خاطرات تلخ به همراه دارم

این روزها شاهد اجرای نمایش «تا اون» به قلم و اجرای هادی حوری در تالار سایه هستیم. در این نمایش که تا پایان شهریور روی صحنه خواهد بود، دانیال ابراهیمی، شیما پروهان، شیوا ترابی، علی رجائی، بهروز سروعلیشاهی، شاهین علایی نژاد، محمد مهدی کیان، عیسی محمدی، علیرضا موسوی، آیلار نوشهری، نساء یوسفی، محدثه امیریان، هلیا حمیدی، نگار شهبازی و مجید صدخسروی ایفای نقش می‌کنند و هلیا میرهادی هم به‌عنوان طراح صحنه و لباس با گروه ما در این نمایش همکاری می‌کند.

رضا آشفته: هادی حوری هنرمندی فعال در چند شاخۀ متعدد و متنوع است و ما او را در تئاتر به‌عنوان نویسنده و کارگردان می‌شناسیم؛ که درواقع باید هنر خوشنویسی و گرافیک و... را هم به این کارنامه هنری اضافه کنیم. مردی که متولد شهر درگز است و نخستین فعالیت‌هایش را در شهر بزرگ مشهد انجام داده و سپس به‌عنوان یک هنرمند سال‌هاست که در تهران در حال فعالیت است. از هادی حوری تاکنون نمایشنامه‌های «نقل پرومته»؛ «ایلکوچ ستاره»؛ «ملکه جنیان»؛ «پرده‌خوانی افلاک» ‏؛ ‏ «باران‌» ‏ «‌گور اسفند» و «دایره اسفند» منتشر شده است.‏ او عضو پیوسته انجمن نمایشنامه‌نویسان ایران است. حوری همچنین برای کارگردانانی چون امیر دژاکام، حسن سرچاهی و... نمایشنامه نوشته و خودش نیز از یک موعدی در این حوزه متن‌های خودش را اجرا کرده؛ اجرای نمایش «تا اون» خود انگیزه‌ای شد با این هنرمند به گفت‌وگو بنشینیم.

 

چرا موش؟ منظورم این است که آیا همخوانی دارد با فرهنگ ما و حتی در مقیاس جهانی نیز در اروپا و آمریکا به یک قوم می‌گفته‌اند و البته آن قوم امروز در هالیوود و والت دیزنی به دنبال پاک کردن این بدنامی هستند؟!

برای انتخاب موش به سراغ فرهنگ‌ها و نشانه‌های قومیتی و حتی سابقه حیوانات در فرهنگ‌های مختلف نرفتم. اگرچه با بسیاری از آن‌ها آشنایی دارم و در ادبیات خودمان هم نمونه‌های بسیار فاخری ازاین‌دست ادبیات وجود دارد. آثار صمد بهرنگی در قصه کودکان معاصر و در ادبیات کلاسیک‌مان هم که دُرَر درخشانی همچون کلیله دمنه و منطق‌الطیر عطار و آثار سهروردی و عین‌القضات وجود دارد، اما من برای نوشتن «تا اون» به هویت و رفتارهای حیوانات در زندگی‌شان نگاه کردم و موش در این میانه بهترین گزینه بود. به حضور موش در زندگی آدم‌ها نگاه کنید؛ برای نجات زندگی خودمان روی آن‌ها آزمایش می‌کنیم چون به لحاظ ژنتیکی به انسان‌ها نزدیک‌ترند و از طرف دیگر آن‌ها را بزرگ‌ترین خطر برای زندگی و بهداشت سیاره‌مان می‌دانیم. تضادهای عجیبی در برخورد ما با موش‌ها وجود دارد. آن‌ها از بلندترین قله‌های دانش ما گرفته تا عمیق‌ترین و تاریک‌ترین باورهای خرافی و افسانه‌های انسان‌ها حضور دارند. یک جا حیوان خانگی‌اند و بچه‌های‌مان را سرگرم می‌کنند، یک جا عامل طاعون و بیماری‌های مسری‌اند و آن‌ها را دسته‌دسته به آتش می‌کشیم؛ و جالب آن‌که در هر دو جا اشتباه عمل می‌کنیم. ماهیت زندگی موش‌ها هم عجیب است. در تمام سیاره ما و در تمام تنوع اقلیمی کره زمین موش‌ها هستند و درعین‌حال نیستند؛ زیرا در طبقات فرودین زندگی می‌کنند. جایی که در تمام افسانه و اساطیر سرزمین مردگان محسوب می‌شود و در تعلق اهریمنان است. آن‌ها را به خاطر رفتارشان موذی می‌دانیم از طرفی حیواناتی بسیار باهوش و دست‌آموزند. در همان حالی که از آن‌ها می‌ترسیم دوست‌شان هم داریم. موش‌ها قبل از ما به ‌کرات دیگر رفته‌اند اگرچه با فناوری خودمان. در پژوهشی که در مورد زندگی موش‌ها داشتم در گفت‌وگوی میدانی با یکی از دوستانی که کار تله‌گذاری می‌کرد، می‌گفت موش‌ها منطقه و حریم دارند و هرگز به حریم یکدیگر وارد نمی‌شوند اما وقتی جایی کلونی‌شان را می‌سازند و ما پیدایش می‌کنیم و تله و دام برایشان می‌گذاریم، به‌محض اینکه چند موش در تله می‌افتند یا در اثر خوردن سم می‌میرند، موش‌های دیگر از خوردن آن غذاها اجتناب می‌کنند و حتی مسیرشان را تغییر می‌دهند چون بسیار باهوش‌اند؛ اما به دلیل آن‌که آن منطقه را برای جمعیت خود ناامن می‌بینند از آنجا کوچ می‌کنند. با وجود زایمان‌های پرجمعیت موش‌ها از زمره حیواناتی‌اند که امنیت منطقه زندگی برایشان در اولویت است. موش‌ها نیز مثل دیگر حیوانات دسته‌بندی و تقسیمات نژادی دارند. در نمایش «تا اون» نیز من موش‌های کور را انتخاب کردم. می‌دانید که آن‌ها کور نیستند بلکه به دلایلی از نور و روشنایی شدید گریزان‌اند و محدودیت بینایی دارند. ضمناً دسته بزرگی از آن‌ها جزو حیوانات شب‌زیست هستند و تاریکی را به روشنایی ترجیح می‌دهند. مثل خفاش و جغد و...؛ و همین تمایلشان به تاریکی و شب آن‌ها را در بخشی از افسانه و باورهای ما قرار می‌دهد که نگره‌های منفی و اهریمنی و سیاهی دارد.

                                                       

چقدر ادبیات فارسی همانند موش و گربه عبید زاکانی در ترسیم این شمایل‌های حیوانی تأثیرگذار بوده است؟

موش و گربه عبید زاکانی درواقع داستانی است درباره گربه ظالمی که برای خوردن موش‌ها سیّاس بودن را به خشونت آشکار ترجیح داده و رفتاری زاهدانه پیش می‌گیرد.

مژدگانی که گربه تائب شد

زاهد و عابد و مسلمانا

و بعد هم در ادامه جنگ موش و گربه‌ها و ماجرای فیل‌سواری شاه موش‌ها و دیگر ماجراها:

لشگر موش‌ها ز راه کویر

لشگر گربه از کهستانا

در بیابان فارس هر دو سپاه

رزم دادند چون دلیرانا

اما داستان نمایش «تا اون» چیز دیگری است. بحث آگاهی و همچنین تبعاتِ دانستگی و بینایی در جوامعی است که کور بودن موهبت است و همرنگی با جماعت فضیلت محسوب می‌شود. ما در «تا اون» به ستایش خرد و دانش می‌پردازیم. آنچه در شاهنامه حکیم فردوسی نیز بسیار بر آن تأکید شده است و شاید بیش از 150 بیت شاهنامه با واژه خرد آغاز می‌شود.

خرد چشم جان است چون بنگری

تو بی چشم شادان جهان نسپری

خرد باد جان تو را رهنمون
که راهی دراز است پیش اندرون

همه دانش ما به بیچارگی است
به بیچارگان بربباید گریست
تو خستو شو آن را که هست و یکی است
روان و خرد را جزین راه نیست
ایا فلسفه دان بسیارگوی
بپویم به راهی که گویی مپوی

«تا اون» درواقع خردورزی و دانستگی را موتور محرکه تغییر و رشد و پویایی می‌داند. چیزی که جامعه امروز جهانی به‌رغم سفارش‌های بسیاری که در مورد آن می‌شود، کمی به آن بی‌اعتنا شده است. بی آن‌که هیچ مخالفتی با تکنولوژی داشته باشم عرض می‌کنم که تکنولوژی امروزین در برخی زمینه‌ها باعث تبادل اطلاعات زیادی شده که بسیاری از آن‌ها نه به درد دنیا می‌خورد و نه به درد عاقبت، اما توانسته اندیشه ما را از عمق به سطح بیاورد و به قولی بشر امروزین را به همه‌چیزدان‌های هیچ‌کاره بدل کند. اطلاعاتی که بیشتر ما را فلج می‌کند و از عمل‌گرایی دور کرده است. نمایش «تا اون» درباره موش کوری است که ناخواسته دچار بینایی شده و همین موضوع او را و سپس دیگران را به وحشت انداخته است.

مسئله کتاب و کتاب‌سوزی و احساس خطر از آن بارها در سینما و تئاتر تکرار شده؛ شما کدام‌ها را بیشتر می‌پسندید و چقدر از آن‌ها تأثیر گرفته‌اید؟

بله، کاملاً درست می‌گویید. کتاب دستمایه خیلی از فیلم‌ها و تئاترها بوده. از بیمار انگلیسی تا فارنهایت 451 و انجمن شاعران مرده، کلمات، پای چپ من و خیلی آثار دیگر که به کتاب و تأثیر و تأثر آن پرداخته‌اند. به‌عنوان یک شاعر و نویسنده که در کشوری صاحب فرهنگ و شعر و ادبیات جهانی زندگی می‌کند، مسلماً چنین موضوعاتی همیشه برایم جالب بوده‌اند و تلاش کرده‌ام برای خواندن و دیدن این گونه آثار وقت کافی بگذارم. ایران کشور حکمت و دانش است و همواره کتاب و کتاب‌خوانی در آن رواج داشته و همچنین برخوردهای متفاوت و گوناگونی با این موضوع شده است که خیلی از آن‌ها می‌تواند دستمایه نوشتن آثار تراژدی و حتی کمدی باشد. ما هم در نمایش «تا اون» به همین موضوع پرداخته‌ایم. به کتاب و تأثیری که می‌تواند بر درک درست ما از شرایط و وضعیت بشری بگذارد. مسلماً کتاب و کتاب‌خوانی هنوز بهترین و مؤثرترین راه برای شناخت و درک درست ما از جهان پیرامون‌مان است. ما کشوری صاحب کتاب و دانش هستیم. هر ساله نمایشگاه کتاب با صدها عنوان تازه برگزار می‌شود و اگرچه برخی مناسبات اقتصادی و روش‌های تجاری باعث گرانی بیش‌ازحد کتاب شده، اما خوشبختانه هنوز هم بسیاری از خانه‌ها مزین به کتاب و کتابخانه‌های شخصی است. خشنودم از این‌که هنوز هم بسیاری از جوانان سرزمینم کتاب را از دست نگذاشته‌اند و کتاب‌خوانی یکی از دل‌مشغولی‌های آن‌هاست؛ اما در مورد سؤال شما باید بگویم به‌شخصه انجمن شاعران مرده و همچنین فیلم 1984 به کارگردانی مایکل رد فورد را دوست دارم.

                                                      

چرا باید دچار فضای سمبولیک و تمثیلی بشویم؟

ما دچار سمبولیسم و تمثیل هستیم. ادبیات و تمامی آموزه‌های ما صورت تمثیلی و سمبولیک دارد. جایی از حکمت و عرفان و ادبیات را در سابقه ایران پیدا نمی‌کنید که سمبل‌ها و تمثیلات حضور نداشته باشند. به نظرم علتش را باید بیشتر در شرایط اجتماعی و تضارب و تضادهای فکری این جغرافیا جست‌وجو کرد. البته گونه کهن و پذیرفته‌شده‌اش اساطیر هستند تا به انسان در تحمل شرایط موجود و وحشتش از حقیقتِ دشوار زیستن کمک کند. من تلاش کرده‌ام، همچون شاگردی کاهل و کندذهن، در حواشی همان مسیری حرکت کنم که بزرگانی همچون فردوسی، مولانا، عطار، سهروردی، حلاج، حافظ، سعدی، عبید و بسیاری دیگر رفته‌اند. جهان تمثیل، جهانی عمیق و درعین‌حال آشناست که دامنه‌اش تا بی‌نهایت تخیل من و مخاطبم می‌گسترد. این ادبیاتی است که ما با آن بزرگ شده‌ایم و به‌قولی با شیر اندرون شده و با جان به در رود. ضمن آن‌که زبان تمثیل زبانی جهان‌شمول است و حرف نمایش «تا اون» نیز درباره هیچ جغرافیای خاصی نیست. در تمام جهان و در طول تاریخ، آگاهی منجر به تغییر و رشد جوامع شده است. تغییر لازمه زنده ماندن جامعه است. دین ما و پیامبرمان نیز تأکیدات بسیار بر آگاهی و کسب دانش دارند و این اشارت معجزوار که می‌گوید هیچ جامعه‌ای تغییر نمی‌کند مگر آن‌که مردمش از بنیان تغییر کرده باشند؛ جز با دانش و آگاهی رخ نمی‌دهد. این سخن مولاست که می‌فرماید: خیر دنیا و آخرت با دانش است و شرّ دنیا و آخرت با نادانى؛ و دانش و آگاهی را مایه حیات دل‏ها، روشن‌کننده دیدگان کور و نیروبخش بدن‏هاى ناتوان می‌داند.

روال خطی درام شما گویای چه مطلبی است که در قرن بیست و یکم همچنان وفادارانه خط سیر طبیعی را برای درام‌پردازی ترجیح می‌دهد؟

من قصه‌پردازم. درام من نیز شامل همین رویه و منش ادبی من است. در جایی دیگر شاید در نمایشنامه‌های دیگرم که شما نیز به‌عنوان یک منتقد فعال و تیزبین تماشاگر برخی از آن‌ها بوده‌اید، گونه‌های دیگری از درام را تجربه کرده‌ام؛ اما معتقدم وقتی سخنی دشوار دارید باید به ساده‌ترین زبان بگویید تا در خاطر بماند و مردمان بتوانند در محافل خود آن را نقل کنند. ازاین‌روست که در تا اون قصه‌ای ساده می‌گویم تا نشانه‌ها خودشان را به‌روشنی نشان دهند.

سال ۹۸ با برخورد به کرونا این نمایش اجرا نشد و امروز پس از دو سال و نیم با چه تغییراتی دارد اجرا می‌شود؟

بله، ایام دردناکی را گذراندیم. عزیزان بسیاری را از دست دادیم و دریغا کسانی از میان‌مان رفتند که جایگزینی برای آنان نیست. نه‌تنها کشور ما که تمامی جهان تجربه‌ای شگفت‌انگیز و تاریک را از سر گذراند و خدا را شکر که این شومی ایام از سرمان گذشت. ما نیز در همان آغاز شیوع این بیماری شاید اولین گروهی بودیم که رسماً اعلام کردیم به احترام انسان و در حفظ جان تماشاچیان و بازیگرانمان اجرایمان را تعطیل می‌کنیم و امیدوارانه انتظار می‌کشیم. خدا را شکر که امروز می‌توانیم اجرایمان را در شرایط بهتری به صحنه برود.

                                                                                                        

مسلماً این دو سال برای من فرصت مطالعه بیشتر و تمرینات سخت‌تری را فراهم کرد. بازیگرانم نیز به فراخور شرایط تجربه‌هایی را داشتند. واقعیت این است که کمی پخته‌تر شده‌ایم. کمی بیشتر قدردان کنار هم بودن و فرصت تمرین کردن‌مان هستیم. ما گروهی پرتلاشیم. من در هر لحظه از تمرینات سختی که برای «تا اون» داشتیم، عشق به تئاتر و شور زندگی را در دوستان و همکارانم دیده‌ام. بی‌هیچ چشمداشتی و فقط از سر عشق به هنری که دارند و علاقه‌ای که به نمایش «تا اون» داشته‌اند، تمام درشتی‌ها و سختگیری‌های مرا تحمل کرده‌اند. تغییرات زیادی در شکل اجرایی، میزانسن، طراحی صحنه و لباس، رنگ‌آمیزی کلی اثر، طراحی مجدد برخی موقعیت‌ها و حتی تغییراتی در متن اثر نیز داشته‌ایم. در گروه بازیگران نیز تغییراتی داشته‌ایم و امروز می‌توانم به‌جرئت بگویم گروه نمایش «تا اون» برای مخاطبین و تماشاگرانش از دل‌ و جان مایه گذاشته‌اند و نتیجه‌اش را نیز در استقبالی که مخاطبان از اجرایش کرده‌اند، می‌بینند.

طراحی صحنه و ساخت‌وساز آن و مواد اجرایی آن نیز تغییر زیادی کرده است. به‌طور خلاصه می‌توانم بگویم که نمایش «تا اون» پخته‌تر و زیباتر شده است.

مبنای انتخاب بازیگران در این کار چه بوده است؟ و چگونه این‌ها با همسانی بین این‌ها شکل گرفته است؟

هلیا میرهادی، طراح و صحنه و لباس «تا اون» همسر و بانوی زندگی‌ام است و بیست‌واندی سال است که با هم زنده‌ایم. برخی از اعضای گروه نیز بازیگرانی‌اند که در چندین و چند کار تجربه مشترک داشته‌ایم. می‌توانم بگویم که جز چند تن از دوستان بازیگر که خودشان به‌صورت مستقل کار می‌کنند مابقی‌شان عضوی از گروه نمایش آدمک‌اند؛ اما انتخاب همین دوستان برای نقش‌های‌شان کار ساده‌ای نبوده. جز ظرفیت‌های فیزیکی به نوع بیان، جنس صداها، فرم حرکت‌ها و نوع کنش‌پذیری و قابلیت‌های بدنی نیز توجه داشته‌ام و حتی جثه‌شان در انتخاب نقش مؤثر بوده؛ و بعد از تمام این‌ها قابلیت‌هایی که بازیگران در ایفای نقش‌ها و طی تمرین نشان می‌دهند گاه باعث ایجاد تغییرات ثانویه شده است. در این میان برخی عوامل و دوستان نازنین گروه اجرایی نیز به دلایل گرفتاری‌های شخصی و گاه عدم ضرورت وجودی کنار ما را ترک کرده‌اند؛ اما در کل انتخاب‌های اولیه بازیگران برحسب تصور من از نقش‌ها و موقعیت‌های دراماتیک در زمان نوشتن متن صورت گرفته و تغییرات و انتخاب‌های بعدی به دلایل اجرایی در زمان کارگردانی بوده است. ضمناً بخشی از موش‌های مراقب به دلیل تغییر میزانسن و ریختار اجرایی از گروه خارج شده‌اند.

بازیگران چگونه با لباس و گریم برای نزدیک شدن به نقش مواجه شده‌اند؟

درواقع پاسخگوی این سؤال می‌باید طراح صحنه و لباس و بازیگرانم باشند. آنچه من برای این دوستان در تحلیل نهایی اثر توضیح داده‌ام بخش‌هایی از فضای کلی کار، طراحی و میزانپاژ اجرایی، فرم‌های زیبایی‌شناختی هر موقعیت و ماهیت‌های پنهان و آشکار چنین آثاری بوده و حاصل این گفت‌وگوها مسبب خلق چنین صحنه و طراحی چنین لباس‌هایی شده و نزدیک‌تر شدن بازیگران به لحاظ فکری با خواسته‌های من به‌عنوان کارگردان.

طراحی صحنه چگونه و بر پایه چه تعریفی این گونه اتفاق افتاد؟

من از شما متشکرم که در این گفت‌وگو به طراحی صحنه و لباس اثر پرداختید. متأسفانه زحمت برخی از این دوستان هنرمند گاهی نادیده انگاشته می‌شود. گاهی به طرز دردآوری طراح لباس را تا حد جامه‌دار پایین می‌آورند و طراحی صحنه را بر اساس توضیح صحنه نمایش‌نامه سرهم‌بندی می‌کنند.

و اما در پاسخ به سؤال‌تان باید عرض کنم که پاسخگوی این سؤال نیز مشخصاً هلیاست. درواقع او به‌عنوان طراح صحنه و لباس سال‌هاست با تصاویر و تابلوهای من در آثارم آشناست. من و او بارها این نمایش‌نامه را خواندیم و او اتودهای زیادی برای اجرا زد. مثل هر بار تمام تخیلات‌مان را به‌صورت اسکیس و خط روی کاغذ پیاده کردیم و امکان‌سنجی‌های ساخت‌وساز را به عمل آوردیم و...

اولین چیزی که متن «تا اون» ارائه می‌دهد موش بودن کاراکترها و درنتیجه مکانی مشابه لانه و حفره‌های زیرزمینی برای زندگی این موش‌هاست. متن یک نوشته سمبلیک است که زندگی و کلونی موش‌ها را دستمایه قرار داده و طراحی و تصویرسازی صحنه و لباس نیز به‌نوعی می‌باید تداعی‌کننده چنین فضایی می‌بود. خشونت ناگزیر متن و جهان‌شمول بودن مفهوم، تصاویر را به سمت اکسپرسیونی انتزاعی می‌کشد و کاربردی بودن عناصر صحنه در تئاتر به‌ناچار اولویت را به فرم‌هایی می‌دهد که علاوه بر رعایت مباحث زیبایی‌شناختی، بتواند پاسخگوی حرکت و کنش‌مندی‌های هر موقعیت دراماتیکی باشد؛ و نتیجه تمامی این گفت‌وگوها و ساخت‌وسازها، دکوری شد که امروز بر صحنه سالن سایه شکل گرفته است.

                                               

ابعاد سایه برای چنین فضایی مناسب است؟!

من به‌شخصه سالن چهارسو را ترجیح می‌دادم اما نه برای ابعاد صحنه، بلکه بیشتر به خاطر وجود بالکنی در کناره سالن که می‌توانستم در میزانپاژ و تشدید حرکت موش‌ها از آن استفاده کنم؛ اما از سالن سایه هم بسیار راضی‌ام. فضایی را که دوست دارم به من می‌دهد؛ و حالا که صحبت سالن شد اجازه بدهید از حمایت‌های جناب گله‌دار‌زاده و همچنین پشتیبانی و حمایت‌های آقای طاهری و پس از آن تک‌تک اعضای کادر فنی تئاتر شهر قدردانی و تشکر کنم.

نور مدام در دل فضا کنش‌مند و حضور پویا و مؤثری دارد؛ اهمیت نور در این کار چگونه شکل گرفت؟!

شما بهتر از من می‌دانید که نور یکی از عناصر مهم میزانسن است. به‌ویژه در چنین کارهایی که هر موقعیت دراماتیکی می‌باید اتمسفر و کنش‌مندی خاص خود را داشته باشد. از نظر فرم ما با نشانه‌هایی همچون کوری موش‌ها و تاریکی لانه و کلونی آن‌ها، پیچیدگی و لابیرنت تودرتوی زندگی آن‌ها و همچنین به لحاظ محتوایی با تاریکیِ ندانستگی و ترس روبه‌رو هستیم و نور می‌تواند در چنین ساختاری بسیار مؤثر باشد. البته من تلاش خودم را کرده‌ام، اما این‌که تا چه اندازه این تلاش موفق بوده باشد به مخاطب اثر بازمی‌گردد.

موسیقی، صدا و حتی دود در چه زمانی به فضای تا اون پیوست شده و با چه انگیزه‌ای به کار گرفته شده است؟

متشکرم که به این نکته اشاره کردید. واقعیت این است که این عناصر از ابتدای طراحی برای نوشتن در این نمایش‌نامه بود. درواقع من این اثر را در باتلاق‌زاری مه‌آلود، پیچ‌درپیچ، با تونل‌های تنگ و تودرتو و مرتبط می‌دیدم و زمانی که می‌خواستم شمایل انسانی آن را برای خودم ترسیم کنم، تصورم فرمی از آدمیانی گل‌آلود با تمامی نژادها بود که در انبوهی از خنزرپنزرها و آکسسوری‌های خاص فرهنگ خود میان هم می‌لولند و هرکدام تکه گوشتی از تن دیگری را در دهان داشتند و با زبان‌های مختلف و گاه حتی با اصواتی ناآشنا فریاد می‌زدند یا ترانه‌ای غمگین می‌خواندند؛ و این تصور من از جهانی بود که فقر و گرسنگی مردمانش را کور کرده و تاریکیِ ندانستگی همچون ابری از دودی سیاه تا کمر آدم‌ها پایین آمده است. دلم می‌خواست نمایشم را در صحنه‌ای اجرا کنم که بازیگرانش تا زانو در دودی سیاه پنهان شده‌اند و گِلی چسبناک قدم‌هایشان را کُند و سنگین کرده است و تماشاچیان فقط ساق پاهای آن‌ها را ببیند که بیهوده پیش می‌روند و بازمی‌گردند... بعد از آن کتاب باشد، نور باشد، امید بیاید، زندگی بیاید و نجات باشد... عشق باشد... شاید خیلی شعاری به نظر برسد اما مردم جهان در این سال‌ها که هر سویی جنگ‌افروزی و کشتارهایی از سر بی‌فکری این و آن برپا شده، رنج می‌کشند.

در زمان شکل‌گیری طرح نمایش و برای ساخت فضای تماتیک، گاهی افکت‌های صوتی عجیبی را گوش می‌کردم تا مرا به فضای ذهنی‌ام نزدیک‌تر کند؛ و تمام این عناصر تا آنجا با من آمدند که امکانِ «شدن» داشتند و پس از آن واقعیت‌های شدنی، جای تخیلات ناشدنی را پر کرد. تخیل به تصور و تصور به طرح و سپس طرح به الگویی از درام بدل شد؛ و من به واقعیت برگشتم و «تا اون» شکل گرفت.

شما سال‌های پیش در مشهد فعال فرهنگی و هنری بوده‌اید؛ چرا باید به تهران مهاجرت کنید، آیا این ضرورت به نفع شغل شما بوده است؟

کاملاً درست می‌گویید. من اهل مشهدم. پدرم ارتشی بود و زندگی من در مشهد شکل گرفت. آنجا شاعر بودم. خوشنویس و نقاش بودم. مجسمه‌ساز بودم. سفالگری می‌کردم. کار گرافیک و چاپ می‌دانستم و چیزهای دیگر... بازیگری تئاتر می‌کردم. داستان می‌نوشتم و در روزنامه قلم می‌زدم و همه دلایلی که یک هنرجوی کنجکاو و اهل کار را به تهران می‌کشد پیشِ رویم بود و به آن‌ها اضافه کنید تصورات و رؤیاهای مرا که گمان می‌کردم تنها در اینجاست که می‌توانند شکل بگیرند و اضافه کنید تقسیم ناعادلانه امکانات هنری و فرهنگی را و چیزهای دیگر و چیزهای دیگرتر... فقط همین اشاره کافی است که در آن روزها برای خواندن نمایش‌نامه‌ای چاپ‌شده باید چند ماه صبر می‌کردم. برای دیدن نمایش روی صحنه باید به تخیل و روایت این و آن‌ که از تهران می‌آمدند بسنده می‌کردم... آن روز که من به تهران آمدم نه مشهد، مشهد امروز بود و نه تهران، تهران امروز و نه من موهایم این‌قدر سفید شده بود. بگذریم.

امروز در میان کارهایی که نوشته و کار کرده‌اید؛ کدام‌ها بیشتر برای خودتان خاطره‌انگیز شده است؟

آه از این پرسشی که پاسخش این‌قدر دشوار است.

واقعیت این است که من از اجرای تمام نمایش‌نامه‌هایم بیشتر خاطرات تلخ به همراه دارم. فرصت‌های سوخته به خاطر هیچ، حقوق زایل‌شده برای هیچ، جنگیدن‌های بی‌فضیلت برای هیچ و امروز هرگز جز برای یادآوری این‌که قدر دقایقم را بدانم، به آن‌ها فکر نمی‌کنم. به هیچ‌کدام‌شان فکر نمی‌کنم. آن‌قدر در سرم نمایش‌نامه و نوشته‌ها و طرح‌های ناتمام هست که اگر فرصتی داشته باشم ترجیح می‌دهم بنویسم و هرگز به گذشته‌ای که من در تلخی‌اش دخیل نبوده‌ام، فکر نکنم.

آنچه مال من است و با چنگ و دندان به آن چسبیده‌ام، امروزی است که می‌توانم کار کنم و فردایی است که رؤیاهایم را در خود جای داده است.

آنچه مال من است مخاطبینی است که آثارم را دنبال می‌کنند. نوشته‌هایم را می‌خوانند و کارهایم را به تماشا می‌نشینند و برایم ثروتی بزرگ محسوب می‌شوند و قدرشان را می‌‍‌دانم.

آنچه مال من است و هرگزش وانمی‌نهم دقایقی است که کنار همسرم می‌نشینم و قهوه‌ام را می‌نوشم تا برای نوشتن یا خواندن به اتاقم برگردم.

گذشته، گذشته؛ و من امروز فقط به «تا اون» فکر می‌کنم و همسر و دوستانی که با عشق کنار من ایستادند تا این نمایش سخت به صحنه برود؛ و از تمام آن کسانی که در هر جایی حمایتم کردند و مراقبم بودند تا نمایش «تا اون» به سرانجام برسد و همچنین شما که مسبب این گفت‌وگو شدید، بسیار سپاسگزارم.




مطالب مرتبط

گفت‌وگو با کارگردان «دویست و هشتادمین شب سال»

مرجان پورغلامحسین: میکروتئاتر، جهان تئاتری را گسترده‌تر می‌کند
گفت‌وگو با کارگردان «دویست و هشتادمین شب سال»

مرجان پورغلامحسین: میکروتئاتر، جهان تئاتری را گسترده‌تر می‌کند

مرجان پورغلامحسین، نویسنده و کارگردان نمایش «دویست‌وهشتادمین شب سال» بر این باور است که استفاده از تکنیک میکروتئاتر جهان تئاتری را گسترده‌تر می‌کند و در عین حال توانایی افزودن جلوه‌های ویژه و اتفاقاتی را در اختیار کارگردان‌ها قرار می‌دهد که در تئاتر عروسکی یا غیر ...

|

نقدی بر نمایش «فردریک» نوشته اریک امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی

بازی رو به پیش عشق و سیاست
نقدی بر نمایش «فردریک» نوشته اریک امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی

بازی رو به پیش عشق و سیاست

رضا آشفته: نمایش «فردریک» نوشته امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی که آذر و دی در سالن اصلی تئاتر شهر میزبان مخاطبان است، درباره تئاتر و به شیوه پسامدرن است که در آن زندگی یک بازیگر قرن نوزدهم فرانسه ...

|

گفت‌وگو با بازیگر نمایش «حقایقی درباره سگ‌ها و گربه‌ها»

ویدا جوان: به تقدس تئاتر، اخلاقیات و معیارهای این هنر اعتقاد دارم
گفت‌وگو با بازیگر نمایش «حقایقی درباره سگ‌ها و گربه‌ها»

ویدا جوان: به تقدس تئاتر، اخلاقیات و معیارهای این هنر اعتقاد دارم

ویدا جوان، بازیگر نمایش «حقایقی درباره سگ‌ها و گربه‌ها» با بیان این‌که تئاتر و بازیگری روی این صحنه مقدس تنها مسئله‌ای است که نسبت به آن متعصب هستم و شدیداً به تقدس تئاتر، اخلاقیات، معیارها و انضباط و تلاش در آن اعتقاد دارم.

|

نظرات کاربران