در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش «تا اون» اثر هادی حوری

گروتسکی از تقابل نابرابر قدرت و آگاهی

سیدعلی تدین صدوقی: هادی حوری را سال‌هاست می‌شناسم حتی یکی از متن‌هایش را سالیان پیش برای اجرا دراماتورژی کرده‌ام. او هماره یک دغدغه اساسی و اصلی و حیاتی دارد؛ ابتدا به‌عنوان یک انسان و پس آن‌گاه در مقام یک هنرمند، او به‌عنوان یک تئاتری مسئولیت سترگی را بر دوش خود نسبت به کشورش، جامعه، نسل جوان و فرهنگ و هنر احساس می‌کند؛ چراکه تنها یک هنرمند تئاتر نیست بلکه خوشنویسی است که سال‌هاست «سواد» را از «بیاض» بازمی‌شناساند و بیرون می‌کشد. همان‌گونه که از دل حروف و کلمات در قالب نمایشنامه چنین می‌کند و آن را به صحنه می‌کشاند.

 مسئولیت، وظیفه و دغدغه‌ای را که او در دل این سالیان با خود حمل می‌کند چیزی نیست جز «آگاهی» و رشد دانایی، چیزی نیست جز دغدغه تفکر و اندیشیدن و رهایی از خرافات و باورهای سست و بی‌بنیاد. هادی حوری هماره در این راه گام برداشته و در مسیر ضرورت آگاهی و دانایی و دانش و عشق برای رسیدن به رهایی و انسان بودن تلاش کرده است.

نمایش «تا اون» از همان ابتدا یعنی نام و عنوانش تو را در فکر فرومی‌برد و ایجاد پرسش می‌کند؛ و مگر کار تئاتر جز این است؟

«تا اون» ترکیبی است که تا آن را ننویسی نمی‌دانی منظور نویسنده‌اش از این نام‌گذاری چیست؛ درواقع کلمه‌ای که چندوجهی است و ایهام دارد و از منظر زبان و گفتار دو معنا را به اذهان متبادر می‌کند.

                                                          

یکی «تا اون» و دیگری «طاعون» و هر دو معنا در رابطه با مفهوم نمایش درست است. مگر عدم آگاهی و دانایی و ایضاً خرافه‌گرایی برای یک جامعه همچون طاعون نیست؟ باوجوداین، در نوشتن «تا اون» است؛ یعنی اشاره به دور «تا اون» یعنی تا خود، تا آن چیزی که در درون ماست و «تا اون» یعنی تا اون چیزی که باید به آن برسی و در اینجا به لحاظ مفهومی یعنی آگاهی و در نمایش البته موشی که می‌خواهد به آزادی و دانستن دست یابد. این راهی است پرفرازونشیب که می‌باید خطراتش را به جان بخری و آن را طی کنی «تا به اون» یعنی روشنایی دست یابی.

حوری قصه آشنایی را دستمایه نمایشش قرار داده است؛ از «موش و گربه» گرفته تا «ماهی سیاه» و... که برای رسیدن به دریا که همان آگاهی و رهایی است خطر می‌کند. چون دانستن و دانایی و رهایی از جهل آسان به دست نمی‌آید و بهای خود را دارد.

نمایش «تا اون» از همان ابتدا یعنی نام و عنوانش تو را در فکر فرومی‌برد و ایجاد پرسش می‌کند؛ و مگر کار تئاتر جز این است؟

قصه در کلونی‌ای متشکل از موش‌های کور و بعضاً بینا اتفاق می‌افتد. کوری درواقع یک نشانه است؛ ما تا زمانی که به آگاهی نرسیده‌ایم، تا زمانی که به رهایی دست نیافته‌ایم البته که کور هستیم و نابینا. آن دسته از موش‌هایی که بینا هستند نیز تا زمانی که ندانند و «ندانند که نمی‌دانند» و تلاش نکنند که از جهل و خرافه رهایی یابند و به آگاهی برسند به‌طریق‌اولی چونان نابینایان هستند.

و درست به همین دلیل است که رئیس کلونی که صاحب قدرت است می‌خواهد همه نابینا باشند تا قدرتش حفظ شود. او اندک موش‌های بینا را یعنی آن‌هایی که به دانایی و آگاهی رسیده‌اند یا می‌خواهند برسند نیز با قطره‌ای کور می‌کند.

در این میان موش جوانی از برای دانستن و نیز از سر کنجکاوی و‌ ایضاً برای رهایی از فضای بسته و قوانین محتومی که رئیس کلونی و دستیارانش برای جامعه و هر آنچه در آن است وضع کرده‌اند، کلونی را ترک می‌کند.

رئیس کلونی و صاحبان قدرت با وضع قوانین و رواج خرافات همه‌چیز را در ید قدرت خود دارند. آن‌ها به‌هیچ‌عنوان نمی‌خواهند اوضاع تغییر کند. آنان با این قوانین و رواج باورهای غلط و ترس از دشمنان، یعنی موش‌های دیگر کلونی‌ها و از همه وحشتناک‌تر گربه‌ها و... و اینکه رئیس خود را وقف راحتی و آسایش و امنیت کلونی و موش‌ها کرده همه‌چیز را کنترل می‌کنند و کسی را از این قوانین و این تشکیلات که ضامن بقای قدرت آنان است، گریزی نیست.

                                                          

موش جوان اما به‌رغم همه موانع از کلونی بیرون می‌زند چراکه عطش دانستن و شوق دیدن دنیای بیرون و کنجکاوی فهمیدن او را رها نمی‌کند. موش می‌رود و زمانی که به کلونی بازمی‌گردد دیگر آن موش جوان قبلی نیست. گویا بزرگ‌تر و داناتر شده است. او دیگر فهمیده است و این دانستن و این دیدن او را به ‌نوعی آگاهی رسانده و این مهم را رئیس کلونی و صاحبان قدرت که نمی‌خواهند روال به هم بریزد و خدشه‌ای به قدرت و نفوذ و عیش و نوش‌شان وارد شود، تاب نمی‌آورند؛ زیرا می‌خواهند همچنان بر سریر قدرت باقی بمانند و حکم برانند.

این آگاهی از نظر آنان خطرناک است و برای بقای کلونی و حفظ وضع موجود، مانند سم است؛ بنابراین موش جوان را محاکمه و مجازات می‌کنند. حکم او از نظر آنان مرگ است تا برای دیگران درس عبرتی بشود؛ اما موش جوان کار خود را کرده است، او طعم آگاهی و شوق و عطش دانستن و شور دیدن جهان بیرون و لذت کسب تجارب جدید را به دیگر موش‌های هم سن و سال خود انتقال داده و چشانده است. دیر یا زود اتفاقی که نباید بیفتد خواهد افتاد و موشی دیگر برای رسیدن به آگاهی و دانایی، برای تجربه کردن و دیدن، از کلونی بسته قدم به بیرون خواهد نهاد.

او طعم آگاهی و شوق و عطش دانستن و شور دیدن جهان بیرون و لذت کسب تجارب جدید را به دیگر موش‌های هم سن و سال خود انتقال داده و چشانده است. دیر یا زود اتفاقی که نباید بیفتد خواهد افتاد و موشی دیگر برای رسیدن به آگاهی و دانایی، برای تجربه کردن و دیدن، از کلونی بسته قدم به بیرون خواهد نهاد.

حوری در بخش اجرایی نیز از نشانه‌ها استفاده بسیار کرده است. چه در شخصیت‌پردازی‌ها و نوع میزانسن و حرکات و چه در طراحی صحنه، لباس و گریم، از اشاره‌های مکرر به کتاب‌ها و نام‌های نویسندگان بزرگ و آثار ادبی مشهور جهان گرفته تا سربندی که به پرچم انگلیس می‌ماند و...

در نمایش صحنه‌ای است که موش جوان برای دیگر دوستانش کتاب‌های نویسندگان بزرگ را تجویز می‌کند. آن‌ها البته موش هستند پس قاعدتاً کتاب‌ها را می‌خورند؛ این اشاره‌ای هوشمندانه از سوی نویسنده و کارگردان است. اینکه برای رسیدن به آگاهی و دانایی و دانش و دانستن اولاً فقط خواندن کتاب کافی نیست، تنها مدرک کفایت نمی‌کند بلکه می‌باید آن را درک کنی و با تک‌تک یاخته‌هایت بفهمی تا چون غذا با سلول‌هایت و با خونت یکی شود و در رگ و پی‌ات جاری و ساری و نهادینه شود؛ آنگاه به دانایی خواهی رسید. این‌گونه است که سرمنشأ تغییر و رهایی از چنگال خرافه و قیود و باورهای غلط و قدرت تمامیت‌خواه کلونی خواهی شد. دوم اینکه باید از غذای تن برهی و به غذای روح برسی و پرواضح است که آگاهی و دانایی و اندیشه، غذای روح است که باید با تمام وجود در پی‌اش باشی و آن را بخوری و هضم کنی.

 

                                                     

 

در این میان طراحی صحنه و لباس هلیا میرهادی فضایی همسو با خواست متن و اندیشه کارگردان و شیوه اجرایی را ساخته است؛ فضایی که به مدد طراحی صحنه و لباس توانسته تلفیقی از سوررئال و اکسپر و رگه‌هایی از گروتسک را به‌خوبی ساخته‌وپرداخته کند. فضایی هول‌انگیز که تماشاکُنان را از همان ابتدا در خود فرو می‌کشاند و همین‌گونه است طراحی گریم و چهره‌پردازی.

از این‌ها که بگذریم به بازی‌ها می‌رسیم؛ بازی‌هایی نسبتاً قابل‌قبول، دراماتیزه و البته دشوار. علی رجایی مانند همیشه نشان داد که استعداد خاصی در ایفای هر نقشی را دارد. نوع ترکیب و فرم اندام و ریختار حرکت، صدا و بیان، تیک‌های صورت و میمیک و چشم‌ها، کنش و واکنش و آکسان‌های حسی و بیانی و بدنی و گروتسک جاری در بازی رجایی از او شبه‌کالیگولایی حیوانی و هراسناک ساخته است؛ که در سکوتی دهشتناک افکار شیطانی‌اش را پیاده می‌کند؛ و این البته خاصیت گروتسک است.

علی رجایی مانند همیشه نشان داد که استعداد خاصی در ایفای هر نقشی را دارد

همین‌گونه است بازی متفاوت شاهین اعلایی‌نژاد؛ او با آن زهرخندِ ابلیس‌وار و با حرکت آهسته و آرامش در سرتاسر صحنه، هم‌زیستی‌اش را با قدرت و ایضاً رخنه خرافه و باورهای غلط و حضور بی‌صدای شیطان را در بیرون و درون به‌خوبی نشان می‌دهد. او با حرکات آهسته‌اش انگار می‌گوید بدون آن‌که متوجه شوی آرام و بی‌صدا در تو نفوذ می‌کنم و به کُنه ضمیرت می‌نشینم.

شیوا ترابی نیز بازی متفاوتی دارد. با آن ریختار حرکتی و آکسان‌های بدنی و بیانی و میزان ظریف در دست‌ها و صورت و چشم‌ها که حسرت و انتقام و ترس و خیانت و... گروتسک‌وار در آن موج می‌زند. اینان لحظات نابی از بازی دراماتیک را خلق می‌کنند. همین‌گونه است نسا یوسفی مادری که می‌داند اوضاع از چه قرار است اما نمی‌تواند کاری کند، شاید به خاطر عشق به فرزندش، شاید به خاطر موقعیتش و... و این‌گونه است که او درنهایت کشته می‌شود. بهروز سرو علیشاهی نیز این‌گونه است و البته باید گفت دیگر بازیگران نیز تلاش خود را کرده‌اند.

                                                    

می‌ماند گفتن این نکته؛ زمانی که موش هستیم چه کور و چه بینا، می‌باید موش بودن و خصوصیاتی را که در این موش بودن داریم هرگز فراموش نکنیم و هرلحظه در روند بازی و حس و حال و کنش‌ها و واکنش‌ها و نوع بیان و صدا و... آن را حفظ کنیم. می‌باید موش بودن را و موقعیت را و فضا را باور کنیم بدون آن‌که به‌سوی ادا برویم، این موارد شاید در بازیگرانی که نقش موش‌های جوان را ایفا می‌کردند، بیشتر به چشم می‌آمد.

از بازی‌ها که بگذریم باید گفت بخشی از این‌ها چه در وجه اجرایی و چه محتوایی به هدایت هادی حوری در مقام کارگردان بازمی‌گردد.

البته در بخش اجرایی می‌شد از تکرارهایی که بعضاً در جای‌جای نمایش شاهد آن هستیم پرهیز شود. این تکرارها شامل دیالوگ، حرکات و میزانسن‌ها نیز می‌شود.

همچنین کتاب خوردن موش‌ها یا دیالوگ‌ها و حرکات و میزانسنی که در ارتباط با آن است و بر آن تأکید مؤکد گذاشته می‌شود، به ‌نوعی تکرار می‌رسد و در درون ساختار و ریختار اجرا ایجاد گونه‌ای کلیشه می‌کند.

 این البته خود نیز زمان نمایش را طولانی و موجب کندی ریتم‌های درونی و بیرونی می‌شود که به کار لطمه می‌زند‌ و از سویی دیگر، تکرار یک مفهوم شاید از تأثیر بالقوه آن بکاهد.




مطالب مرتبط

نگاهی به نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» نوشته و کار «حسین تفنگدار»

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
نگاهی به نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» نوشته و کار «حسین تفنگدار»

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

سید علی تدین صدوقی: نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» همان‌گونه که از نامش پیداست، در مورد زنان شاهنامه است تا مردان آن، زیرا حسین تفنگدار در جایگاه نویسنده و کارگردان با این نام‌گذاری درواقع ...

|

نگاهی به نمایش «یکی نبود، یکی بود» نوشته رها جهانشاهی و کار علی کوزه‌گر

همچون رقصی فاقد بدن
نگاهی به نمایش «یکی نبود، یکی بود» نوشته رها جهانشاهی و کار علی کوزه‌گر

همچون رقصی فاقد بدن

علیرضا نراقی: با تحولات تئاتر معاصر مفهوم میزانسن به‌مثابه امری بنیادین در هنر نمایش، دچار دگرگونی ماهوی شد. این بدان معنا نیست که میزانسن جایگاه و اهمیت خود را در ظهور یک اجرا از دست داد، بلکه تئاتر ...

|

دومین جلسه نقد و بررسی آثار صحنه‌ای جشنواره 42 برگزار شد

زنان در دوران جنگ، ایرانیزه کردن غیرافراطی و فرهنگ بومی
دومین جلسه نقد و بررسی آثار صحنه‌ای جشنواره 42 برگزار شد

زنان در دوران جنگ، ایرانیزه کردن غیرافراطی و فرهنگ بومی

دومین جلسه نقد و بررسی آثار بخش تئاتر صحنه‌ای جشنواره 42 تئاتر فجر، روز سه‌شنبه سوم بهمن با حضور رضا آشفته، محمدحسن خدایی و عرفان پهلوانی در سالن مشاهیر تئاتر شهر برگزار شد و سه نمایش «ایلخون»، «بدریه» و «کابوس‌نامه اهل هوا» مورد تحلیل قرار گرفتند.

|

نقد و نظری بر نمایش «خانم آقای جرج کلونی» نوشته متین ایزدی و کار مونا صوفی

داستانی دیرهنگام
نقد و نظری بر نمایش «خانم آقای جرج کلونی» نوشته متین ایزدی و کار مونا صوفی

داستانی دیرهنگام

احمدرضا حجارزاده: سال‌هاست خاورمیانه و انبوه حوادث بی‌پایانش به عنوان محور جذابی برای تولید آثار ادبی و تصویری، مورد توجه نویسندگان و کارگردانان سینمای ایران و جهان قرار گرفته است. گرچه چندان ...

|

نقدی بر نمایش «فردریک» نوشته اریک امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی

بازی رو به پیش عشق و سیاست
نقدی بر نمایش «فردریک» نوشته اریک امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی

بازی رو به پیش عشق و سیاست

رضا آشفته: نمایش «فردریک» نوشته امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی که آذر و دی در سالن اصلی تئاتر شهر میزبان مخاطبان است، درباره تئاتر و به شیوه پسامدرن است که در آن زندگی یک بازیگر قرن نوزدهم فرانسه ...

|

نگاهی به نمایش «سلام، خداحافظ» نوشته آثول فوگارد و کار شهاب حسین‌پور

پدر در زیرزمین زنده است
نگاهی به نمایش «سلام، خداحافظ» نوشته آثول فوگارد و کار شهاب حسین‌پور

پدر در زیرزمین زنده است

علیرضا نراقی: نمایشنامه «سلام، خداحافظ» نوشته مشهور و بارها اجراشده‌ آثول فوگارد، نویسنده اهل آفریقای جنوبی، مدتی است که به کارگردان شهاب‌الدین حسین‌پور در تالار حافظ به صحنه می‌رود. این ...

|

نقد و نظری بر نمایش «شنگرف» به نویسندگی و کارگردانی علی یداللهی

خوانشی نو و شایسته از داستان سیاوش
نقد و نظری بر نمایش «شنگرف» به نویسندگی و کارگردانی علی یداللهی

خوانشی نو و شایسته از داستان سیاوش

احمدرضا حجارزاده: شاهنامه فردوسی یکی از غنی‌ترین منابع اقتباس داستان‌های ایرانی در قالب هنرهای نمایشی است اما سینما و تئاتر ایران از این مخزن بی‌پایان داستان‌های حماسی، اسطوره و پهلوانی، ...

|

نگاهی به نمایش «سیزده‌بدر» نوشته محمود احدی‌نیا و کار حسین میرزامحمدی

وقتی خانه پدری پوسیده بود
نگاهی به نمایش «سیزده‌بدر» نوشته محمود احدی‌نیا و کار حسین میرزامحمدی

وقتی خانه پدری پوسیده بود

علیرضا نراقی: رئالیسم به‌مثابه یک سبک در تاریخ هنر و ادبیات داستانی و دراماتیک در زمینه‌ای از جبر و موجبیت محقق می‌شود، از این نظر رئالیسم به منطق تراژدی‌ها نزدیک است. این اتکا به جبر برآمده از ...

|

نظرات کاربران