نقد و نظری بر نمایش «لافکادیو» به کارگردانی احمد تیموری
روایت عموشلبی از شیری که جواب گلوله را با گلوله داد
احمدرضا حجارزاده: تئاترهای کودک و نوجوان اغلب با مشخصههای شادیآفرینی و پیام اخلاقی و آموزشی برای مخاطب خاص خود شناخته میشدند اما به نظر میرسد طی چند سال گذشته، این فاکتورهای اصلی دستخوش تغییراتی شده و شکل دیگری به خود گرفتهاند. نمونهاش نمایش شاد و موزیکال «لافکادیو» به کارگردانی احمد تیموری است که این روزها در سالن «گوشه» فرهنگسرای نیاوران روی صحنه رفته و با استقبال کمنظیر تماشاگران روبهرو شده است.
«لافکادیو» اثری اقتباسی است از کتاب مشهور نویسنده آمریکایی، «شل سیلور استاین» با نام کامل «لافکادیو؛ شیری که جواب گلوله را با گلوله داد». این داستان تاکنون بارها دستمایه تولید نمایش بوده است، از جمله نمایشی به کارگردانی «رامین کهن» در تالار هنر. بااینحال اجرای فعلی در فرهنگسرای نیاوران، بیش از اینکه به رمان سیلور استاین وفادار باشد، برداشتی آزاد از آن کتاب است. گرچه کارگردان و گروه اجرایی، خط اصلی داستان را حفظ کردهاند و قصه ظاهراً همان است که نویسنده نوشته، ولی تفاوتهایی در جزییات و خلاصه کردن رویدادهای داستان و بهویژه پایان کاملاً متفاوت با متن کتاب، نمایش را از اثر مکتوب مجزا میکند.
از «شل سیلور استاین» معمولاً بهعنوان نویسنده شعر و داستانهای فانتزی و فلسفی برای کودکان، نوجوانان و بزرگسالان یاد میشود که حتی در عجیبترین و خندهدارترین آثارش، نکتههایی برای آشنایی با زندگی نهفته است. لافکادیو نیز از این قاعده مستثنا نیست. این داستان در قالبی نمادین به مسئله بحران هویت میپردازد؛ شیری که با قدم گذاشتن در موقعیتهای تازه و بهتر و تجربه سبک زندگی آدمها، گذشته خود را فراموش میکند و به افسردگی ناشی از این سردرگمی میرسد. این داستان و پیامی است که سیلور استاین در کتابش روایت میکند اما برای پرداختن به تئاتر «لافکادیو» اثر احمد تیموری باید متن خالق آمریکایی آن را کنار بگذاریم و نمایش را بهعنوان اثری مستقل بررسی کنیم.
تیموری کتاب صدودَه صفحهای و پرجزییات سیلور استاین را به شیوهای مینیمالیستی روی صحنه آورده است. برای این منظور، او بخشهای مهمی از رویدادها را در قالب نریشن و با صدای قصهگو (به جای «عموشلبی» در کتاب) به مخاطب منتقل میکند که باید گفت روایت دقیق، بیان خوب و صدای گرم و گیرای راوی قصه، حواس تماشاگر را کاملاً به آنچه میشنود معطوف میکند. در نتیجه، مخاطبی هم که کتاب را نخوانده، بهراحتی با قصه همراه میشود. همچنین کارگردان، گله شیرهای جنگل را به دو شیر تقلیل داده و فقط با استفاده از سه بازیگر، هفت نقش متفاوت را در بهترین شکل ممکن روی صحنه زنده کرده است. دو شیری که در نمایش میبینیم، به دلیل تفاوت در اندازه جسمانی (چاق و لاغر) و پاسکاری موقعیتهای طنز، زوج خوشمزه و خندهداری را پدید آوردهاند که تماشاگر از همان آغاز عاشقشان میشود و دوستشان دارد. بااینحال شاید بهتر بود شیر دوم، همان شخصیت «شیرِ پیر» در نظر گرفته میشد که در کتاب بهعنوان عضو دانا و باتجربه گَله حضور دارد، زیرا اوست که میداند شکارچیها چه کسانی هستند و چوب صدادارشان (تفنگ) چهقدر میتواند خطرناک باشد، ولی اکنون این پرسش در ذهن بیننده ایجاد میشود که چگونه شیر جوان (دوست لافکادیو) اطلاعات کافی درباره شکارچیها و تفنگ دارد و لافکادیوِ جوان هیچچیز درباره آنها نمیداند؟ مگر هر دو شیر در یک جنگل زندگی نمیکنند؟! علاوه بر این، تیموری برخلاف سیلور استاین، برای نقش مدیر سیرک از یک زن استفاده کرده که تنوع و خلاقیت جالبی است و لطمهای به قصه نمیزند. هرچند دلیل این انتخاب در نمایش مطرح نمیشود و البته تأکید و اشارهای هم بر زن بودن مدیر سیرک نداشتهاند.
کارگردان برای پیشبرد قصه و رسیدن به اصل موضوع، وقت تلف نمیکند و خیلی زود لافکادیو را همراه با مدیر سیرک به شهر میفرستد. از این لحظه به بعد ریتم و جذابیت نمایش شدت میگیرد و تماشاگر هدف، ضمن همراهی با قصه از تماشای ماجراهای مضحک آنها در شهر، به خندههای بیوقفه میافتد. از این نظر نمایش لافکادیو برای تماشاگر بسیار مهیج و سرگرمکننده است و هیچکس را ناراضی از سالن بیرون نمیفرستد. موسیقیهای «محمد نجفی» نیز در خلق فضایی شاد و هدفمند با ترانههایی برای انتقال مفاهیمی مثل اهمیت پول در زندگی یا معرفی شهر و زیباییهای آن بسیار زیبا و مؤثرند. حتی انتخاب و کاربرد بخشی از موسیقی مشهور فیلم «مأموریت غیرممکن؛ بالاتر از خطر» در صحنه سفر به آفریقا و شکار شیر، حسوحال و فضای جذابی در نمایش ایجاد کرده، یا مثلاً دقت کنید به موسیقی صحنه تغییر ظاهر لافکادیو پس از اصلاح شدن توسط آرایشگر که چهقدر خوب شکوه این تغییر جلد را از شیر به آدم منتقل میکند اما وصله ناکوک در میان همه موسیقیهای نمایش، آهنگ نوستالژیک «جواد یساری» است که از ضبطصوت تاکسی پخش میشود و فضای کار را برای لحظه کوتاهی خدشهدار میکند! آن آهنگ شاید برای پدر و مادرها از گذشته خاطرهانگیز و بامزه باشد، ولی بچههای امروز درکی از آن ندارند. آن آهنگ کافهای خواننده قدیمی ایرانی حتی نمیتواند معرف شخصیت راننده تاکسی باشد، چون اولاً راننده بسیار شیکپوش، جوان و امروزی است و دوماً نباید فراموش کرد که ماجرای قصه، در کشوری خارجی اتفاق میافتد. اگر هم قرار بر استفاده از موسیقی ایرانی بود، میشد از آهنگهای محبوب و آشناتر خوانندههای نسل جدید استفاده کرد که موردعلاقه بچههای امروز ایران هستند.
هر سه بازیگر نمایش بهخوبی از عهده اجرای نقشها برآمدهاند. «علیرضا ذکایی» ماهرانه یک لافکادیوِ دوستداشتنی و بهیادماندنی را روی صحنه خلق کرده. «پویا یزدانجو» با ایفای چهار نقشِ هتلدار، راننده، شیر دوم و دلقک، توانایی بازیگریاش را در نقشهای متنوع ـ بدون کمترین شباهتی میان نقشها با هم ـ به نمایش گذاشته و «سپیده زینلی» در ایفای دو نقش شکارچی و مدیر سیرک، بازی تحسینبرانگیزی ارائه کرده است.
شیوه اجرای مشارکتی در این نمایش، موجب شده بچهها از همبازی و همکلامشدن با بازیگرانِ روی صحنه لذت بیشتری ببرند اما کاش گروه اجرایی پیش از شروع کار، به کودکان پرهیجان یادآوری میکرد دستکم حین ادای دیالوگها سکوت کنند تا شدت سروصدای آنها، بازیگر نمایش را وادار نکند ناگهان وسط اجرا از تماشاگران خواهش کند کمی ساکت باشند! گرچه بازیگران در بخشهای مشارکتی با تماشاگران، عملکرد خیلی خوبی دارند.
اجرای نمایش «لافکادیو» در فرهنگسرای نیاوران اثری قابلقبول و شایسته احترام است و ضعف بزرگی ندارد که نتوان از این تئاتر لذت برد، ولی اشاره به چند نکته کوچک قابل اصلاح میتواند پیشنهادهای سازندهای برای اجراهای آینده گروه باشد.
اول اینکه کاش دلیل ترس مردم شهر از لافکادیو و تن دادن به خواستههای او واضحتر به نمایش درمیآمد. در کتاب سیلور استاین، لافکادیو خواستهاش را با غرش ترسناکی محقق میکند و احمد تیموری آن را به یک خمیازه ساده تبدیل کرده که نمیتواند حس هراس و فرمانبرداری مردم را از شیر تداعی کند. حتی پنجههایی که لافکادیو به پشت آرایشگر میکِشد، موقعیت را به طرز مضحکی طنزآلود میکند. حالا فکرش را کنید اگر صدای غرش واقعی یک شیر در سالن پخش میشد، چه هیجان غیرقابل وصفی در تماشاگران برمیانگیخت.
دوم اینکه از نخستین برخورد لافکادیو با شکارچی و آشناییاش با خوراکی «پاستیل»، بارها این نام تکرار میشود، بیآنکه حتی برای یکبار لافکادیو را مشغولِ خوردنِ خوراکی محبوبش ببینیم. درحالیکه در متن و تصویرهای کتاب، پاستیل (یا «مارشمالو») نقش مهم و پررنگی دارد و بر فضای فانتزی قصه میافزاید. از گروه اجرایی انتظار نداشتیم لباسی از پاستیل، حمامِ پاستیل یا پذیرایی در هتل با پاستیل را درست مثل کتاب به نمایش بگذارد اما میشد اشتیاق اغراقآمیز لافکادیو را به پاستیل با نشان دادن چندباره او در حال پاستیل خوردن در کار گنجاند و فضایی تصویری و ملموستر برای مخاطب کمسنوسال رقم زد.
سپیده زینلی هرچه در بخش بازیگری ستایشبرانگیز بوده، در مقام طراح صحنه، موفقیت چندانی به دست نیاورده. طراحی صحنه نمایش به طرزی باورنکردنی خام و غیرحرفهای است. متأسفانه نقاشیهای سطحی و نازیبا روی لتههای بلند دوسویه، کمکی به تجسم جنگل، شهر، هتل و سیرک نمیکند. گروه میتوانست با ترسیم تصاویر بهتر و استفاده از ماکت تنه و شاخ و برگ درختان یا چارچوبهای کوچکی بهعنوان پنجره، فضای بهتری از محیط جنگل و شهر و خانهها و هتل پدید بیاورد. ضمن اینکه در تعویض صحنه جنگل، به جای آنکه لتهها در دو سوی صحنه روبهروی هم قرار بگیرند، خوب است به شکل نیمدایره در صحنه چیده بشوند تا تماشاگران کنار دیوار نیز تصاویر معرفی فضا را ببینند. در صحنهای هم که مدیر سیرک و لافکادیو، هتل را به مقصد محل اجرای برنامه در سیرک ترک میکنند، شومینه هتل در صحنه جا میماند و مخاطب در صحنه سیرک، هیچ نشان مشخصی از چادر سیرک نمیبیند. تنها دلیلی که باید باور کنیم در سیرک هستیم، حضور دلقک شعبدهباز و مجریگری پرشور مدیر با میکروفن است! و این کافی نیست، ولی طراحی لباس سپیده زینلی، هنرمندانه و بیانگر شناخت درست او از شخصیتها و ذهنیت مخاطب است.
این مسئله که یک کارگردان در برداشت آزاد از یک اثر داستانی، پایان آن را بر اساس سلیقه خود تغییر بدهد، هیچ ایرادی ندارد اما بهشخصه این پایانبندی خوش و بازگشت لافکادیو به زادگاهش در طبیعت را برای نمایش نمیپسندم، چون در این صورت، غصههای لافکادیو از یکنواختی زندگی کسالتبارش بیمعنا میشود. او نیاز به تفریح و تنوع در برنامههایش دارد؛ بنابراین در نقش یک انسان مشهور و پولدار که شیر بودن خود را از یاد برده، به شکار شیر در آفریقا میرود. پس چرا باید ناگهان متحول بشود و گذشتهاش را به خاطر بیاورد و باز به زندگی در هیبت شیر برگردد؟! ولی ببینید که لافکادیو در پایان کتاب سیلور استاین، شیرها و آدمها را تنها میگذارد و در پی کشف حقیقت و هویت خود، رو بهسوی غروب میرود و ناپدید میشود.
بااینهمه نمیتوان منکر موفقیت و این ویژگی نمایش «لافکادیو» شد که اثری شگفتانگیز و محبوب بچههاست؛ آنقدر که در پایان اجرا نمیخواهند سالن را ترک بکنند و به کوتاه بودن زمان نمایش اعتراض دارند!