در حال بارگذاری ...
نقد و نظری بر نمایش «طبقه‌ کور» به نویسندگی و کارگردانی «مجید صدخسروی»

مانیفست ایرانی برای جامعه‌ آمریکایی

احمدرضا حجارزاده: تئاتر از مهم‌ترین بسترهای موجود در عرصه‌ هنر برای بیان هرگونه نقد و نظری به شرایط و مناسبات موجود در جامعه و میان انسان‌هاست. از این‌رو اغلب نمایش‌نامه‌نویسان و کارگردانان تئاتر، علاوه بر جنبه‌ سرگرمی و زیبایی‌شناسی هنر، از فضای نمایش به‌منظور بیانِ نقدها، اعتراضات و پیشنهادهای خود برای اصلاح ساختار یک جامعه یا حکومت بهره می‌برند.

نمایش «طبقه‌ کور»، نمونه‌ای از این موارد است که نویسنده و کارگردان اثر موفق شده تا حدودی پیام انتقادی‌اش را به گوش مخاطب برساند. اینجا با ماجرای دو دانشجوی نخبه و سابق دانشگاه میشیگان روبه‌روییم که زمانی بهترین مقاله‌های اقتصادی را می‌نوشتند و حالا کارشان به بیغوله‌ای کشیده که حتی توان پرداخت اجاره‌اش را ندارند و هر روز برای سیر کردن شکم‌شان باید در صف غذای رایگان بایستند اما چنان به توانایی و آینده‌ خود امیدوارند که با اعتمادبه‌نفس کامل برای دفترِ به‌هم‌ریخته و بی‌درآمدشان، منشی استخدام می‌کنند.

بااین‌حال پس از رقص آغازین و بی‌دلیل «جویی» (مجید صدخسروی) با موسیقی تندی که صدای بلند آن مانع از شنیدن دیالوگ‌هایش با «جک» (رضا آرامش) می‌شود، گذر شخصیت‌ها یکی پس از دیگری به دفتر جک می‌افتد و درحالی‌که به نظر می‌رسد قرار بوده هر کدام از شخصیت‌ها، نمادی از یک طبقه‌ اجتماعی باشند، بیش‌تر با جمعی از دیوانگان مواجه می‌شویم که دلیل موجهی برای رفتار و گفتارشان ندارند. تنها شخصیت کاملاً عاقل و محترم نمایش، «سوزی» (ملیکا حسینی) است که از دهکده‌ای در جست‌وجوی کار به آن دفتر آمده و شاید به علت دور بودن از فضای تجملاتی و منفعت‌طلبانه‌ شهر، بلاهت رفتاری آدم‌های دیگر را ندارد. سوزی که رؤیای تحصیل در دانشگاه میشیگان را در سر می‌پروراند، ناگهان با یک استاد دانشگاه و دو تن از دانشجویان انصرافی آن دانشگاه روبه‌رو می‌شود که سرنوشت‌شان پاک او را از تعقیب رؤیایش ناامید می‌کنند.

نمایش دقایقی پس از شروع، تا انتهای کار یک‌نفس شروع به شعارپراکنی‌هایی می‌کند در باب شریف بودن آدمی و تبدیل نشدن به برده فکری! جک و «آندری» (شهاب ذوقی) تنها برای این‌که مجبور نباشند افکار متعالی خود را در ازای پول و بردگی برای بالادستی‌ها به حراج بگذارند، به دفتر کاری پناه برده‌اند که پیدا کردنش در ساختمان کار ساده‌ای نیست و حتی پنجره ندارد. از این منظر، نمایش «طبقه‌ کور» بیش از هر چیز به مقاله‌ کوتاهی با عنوان کلیشه‌ای «علم بهتر است یا ثروت» شباهت دارد، ولی روند اتفاق‌ها و محل رویداد ماجرا، صداقت نویسنده را در بیان نظریاتش زیر سؤال می‌برد، زیرا ماجرای نمایش گرچه در سرزمین آمریکا رخ می‌دهد اما اشاره‌های نویسنده به موقعیت آدم‌ها و همچنین تیپ بازی، تفکر و برخی دیالوگ‌های‌شان کاملاً نشان از فضایی سخت آشنا برای ما ایرانیان دارد. انگار نمایش‌نامه‌نویس، مانیفست خود را که امکان بیانش در جامعه‌ ایرانی فراهم نبوده، عمداً به فضای آمریکا نسبت داده و تماشاگر باید خودش تشخیص بدهد این آمریکا، همان ایران خودمان است؛ وگرنه تقریباً همه با این شعار معروف آشنایی دارند که آمریکا سرزمین فرصت‌هاست و با وجود سرمایه‌داری بودن آن کشور، شرایط رشد و ترقی برای همه فراهم است. همچنین مردم آمریکا به‌نسبت کتاب‌خوان هستند و بازار مطالعه در ایالات‌متحده داغ است. از این‌رو مونولوگ پایانی جک عملاً بی‌خاصیت است و انگار فریادهای او، در واقع مردم ایران‌زمین را خطاب قرار می‌دهد: «من به خیلی‌ها بدهکارم... به خیلی از همکلاسی‌هام که برام آرزوی موفقیت کردند و هر ماه بهم ایمیل می‌زنند که ببینند بالاخره معروف شدم یا نه، به آرزوهام رسیدم یا نه، تونستم از پسِ خودم توی کشور به این بزرگی بربیام یا نه، اصلاً تونستم مردم ساده‌ کشورم رو کتابخون کنم یا نه، ولی نمی‌خوام ناامیدشون کنم، حتی نمی‌خوام خودم ناامید بشم، ولی می‌خوام فریاد بزنم بگم بابا مردم، اگر فقط ماهی یک کتاب می‌خوندید، اوضاع‌مون الآن بهتر از این بود!»

                                            

دیگر شخصیت‌های نمایش هم انگار زنده‌اند تا فقط یکدیگر را آزار بدهند یا به رقابت و لج‌بازی با هم بپردازند، بی‌آنکه حرفی از دلیل برخوردشان با هم به میان بیاید. جویی نسبت به زنی میان‌سال (خانم نیکول کویین/ سحر سبزی) ادعای عاشقی می‌کند که دو بار با او ازدواج کرده و طلاق گرفته و هنوز عاشقِ به قول خودش «هیکل بی‌ریخت، خنده‌های مسخره و چروک‌های صورت» اوست! هرچند ما هرگز نمی‌فهمیم چرا نمی‌توان آن زن را زیر یک سقف تحمل کرد، ولی در فضای آزاد، جذاب و دلرباست! ضمن این‌که وقتی نیکول وارد دفتر می‌شود، تماشاگر انتظار مواجهه با زنی را دارد که جویی ظاهرش را توصیف کرده بود اما کاملاً برعکس، خانم کویین زنی آراسته، با هیکلی معقول و متناسب و صورتی عاری از هرگونه چروک است! و هرگز هم خنده‌ او را نمی‌بینیم که بدانیم آیا طبق گفته‌ جویی واقعاً «مسخره» می‌خندد؟! موقعیت‌های بی‌منطق در نمایش کم نیستند. برای مثال، ابراز علاقه‌ نیکول به جک و همین‌طور عشقِ آندری به سارا (ساجده چناقچی)، خیلی ناگهانی و دور از منطق و باور است. آیا اگر قرار بود ـ فارغ از نیازِ مالی جک ـ نیکول به او پیشنهاد ازدواج بدهد، نباید نشانه‌هایی از علاقه و کشش احساسی نیکول را نسبت به جک می‌دیدیم تا صداقت این عشق برای مخاطب باورپذیر باشد؟ در مورد سارا و آندری نیز وضع به همین منوال است. آندری دلیل موجهی برای دوست داشتن سارا ندارد و سارا هم وقتی برخلاف انتظار آندری، او را به‌سادگی پیدا می‌کند، با خشمی که بازیگر نقش نتوانسته به نمایش بگذارد و چاقویی در دست، وارد دفتر می‌شود و قصد جان آندری را می‌کند، ولی خیلی زود آرام می‌گیرد و حتی کنار او روی صندلی می‌نشیند!

مونولوگ‌های معرفی شخصیت‌ها؛ که لابه‌لای داستان نمایش توسط خودشان بیان می‌شود، ایده‌ خوبی است تا دست‌کم با گذشته‌ پنهان آدم‌ها آشنا بشویم اما چرا تک‌گویی‌ها فقط برای برخی از آن‌ها به کار رفته و نه در مورد همه‌ کاراکترها؟!

دیالوگ پایانی سوزی در تماس تلفنی با مادرش نیز یک‌باره نمایش را تا سطح یک فیلم هندی پندآموز پایین می‌آورد. آیا واقعاً حضور نیم‌روزه‌ سوزی در مقام منشی تازه‌کار دفتر جک و مشاهده‌ سرنوشت آدم‌هایی که به آن محل رفت‌وآمد دارند، برای تغییر عقیده‌ او کافی هستند تا با مادرش تماس بگیرد و بگوید دیگر خیال درس خواندن در دانشگاه میشیگان را ندارد و آماده‌ ازدواج با خواستگارش «سالیوان» است؟!

بازی بازیگران را می‌توان دوپاره و ناهماهنگ دانست، به این معنا که بعضی از بازیگران با بازی‌های خوب و قابل قبول‌شان در نقش خود می‌درخشند و چند بازیگر دیگر، با بازی‌های ضعیف‌شان توازن بازیگری کار را به هم می‌زنند. رضا آرامش، ملیکا حسینی و ساجده چناقچی بازیگرانی‌اند که اجرای موفقی در نقش خود داشته‌اند و تماشاگر را به تحسین وا‌می‌دارند، در عوض شهاب ذوقی با بازی بی‌کیفیت و ناپخته‌اش، نقش آندری را تبدیل به کاراکتری لوس و نچسب کرده است. سحر سبزی نیز گرچه نشانه‌هایی از استعداد بازیگری در او دیده می‌شود، ولی به دلیل پرداخت نامناسب نقش در نمایش‌نامه، نتوانسته از توانایی‌اش در بازیگری بهره‌ خوبی برای خلق کاراکتر خانم کویین ببرد. مجید ‌صد‌خسروی که علاوه بر نویسندگی و کارگردانی، ایفای دو نقش جویی و «گوستاو» را بر عهده داشته، نتوانسته در نقش‌آفرینی‌های خود چندان موفق عمل کند. اتفاقاً او تنها کسی است که نقش‌های خود را با لحن و سبک ایرانی بازی می‌کند و فضای آمریکایی متن را بر هم می‌زند که البته طراحی لباس نامطلوب برای او، این ضعف را تشدید کرده است. هرچند ساناز ‌جلالی (طراح لباس) در طراحی تن‌پوش سایر شخصیت‌ها موفق بوده و توانسته نقش را به ملیت و هویت هر پرسوناژ نزدیک کند.

                                             

از مهم‌ترین دست‌اندازهای مسیر ارتباط مخاطب با کار، می‌توان اشاره کرد به طراحی صحنه مجید ‌صد‌خسروی. تصویر شخصیت‌های ادبی آمریکا بر درودیوار دفتر دانشجوی اقتصاد چه کارکرد و معنایی دارد؟ میز کار و چیدمان دفتر، بیش از هر چیز دفاتر بایگانی ادارات دولتی ایران را تداعی می‌کند تا یک دفتر کار آمریکایی! علاوه بر این، صدخسروی صحنه را با پرده‌ای توری به دو نیم قسمت کرده تا در لحظه‌های خاصی، تماشاگری که مشغول دنبال کردن ماجرای آدم‌ها در نیمه‌ سمت چپ است، سرکی هم به سمت راست بکشد و نگاهی به آدم‌های آن‌سوی پرده بیندازد، ولی نتیجه‌ این طراحی صحنه، از دست دادن روایت و تصاویر هر دو بخش صحنه توسط مخاطب است!

نمایش «طبقه‌ کور» با بازنویسی اساسی متن و تغییراتی در دراماتورژی و کارگردانی کار، می‌توانست به اثری قابل‌توجه در این روزهای تئاتر تبدیل بشود، ولی اکنون این فرصت خوب، با سهل‌انگاری نویسنده و کارگردان از دست رفته است. شاید اگر مجید صدخسروی تنها به نشستن روی صندلی کارگردانی اکتفا می‌کرد، نتیجه‌ بهتری از اجرای این نمایش‌نامه می‌گرفت.




مطالب مرتبط

نقد و نظری بر نمایش «شنگرف» به نویسندگی و کارگردانی علی یداللهی

خوانشی نو و شایسته از داستان سیاوش
نقد و نظری بر نمایش «شنگرف» به نویسندگی و کارگردانی علی یداللهی

خوانشی نو و شایسته از داستان سیاوش

احمدرضا حجارزاده: شاهنامه فردوسی یکی از غنی‌ترین منابع اقتباس داستان‌های ایرانی در قالب هنرهای نمایشی است اما سینما و تئاتر ایران از این مخزن بی‌پایان داستان‌های حماسی، اسطوره و پهلوانی، ...

|

نگاهی به نمایش «یکی نبود، یکی بود» نوشته رها جهانشاهی و کار علی کوزه‌گر

همچون رقصی فاقد بدن
نگاهی به نمایش «یکی نبود، یکی بود» نوشته رها جهانشاهی و کار علی کوزه‌گر

همچون رقصی فاقد بدن

علیرضا نراقی: با تحولات تئاتر معاصر مفهوم میزانسن به‌مثابه امری بنیادین در هنر نمایش، دچار دگرگونی ماهوی شد. این بدان معنا نیست که میزانسن جایگاه و اهمیت خود را در ظهور یک اجرا از دست داد، بلکه تئاتر ...

|

دومین جلسه نقد و بررسی آثار صحنه‌ای جشنواره 42 برگزار شد

زنان در دوران جنگ، ایرانیزه کردن غیرافراطی و فرهنگ بومی
دومین جلسه نقد و بررسی آثار صحنه‌ای جشنواره 42 برگزار شد

زنان در دوران جنگ، ایرانیزه کردن غیرافراطی و فرهنگ بومی

دومین جلسه نقد و بررسی آثار بخش تئاتر صحنه‌ای جشنواره 42 تئاتر فجر، روز سه‌شنبه سوم بهمن با حضور رضا آشفته، محمدحسن خدایی و عرفان پهلوانی در سالن مشاهیر تئاتر شهر برگزار شد و سه نمایش «ایلخون»، «بدریه» و «کابوس‌نامه اهل هوا» مورد تحلیل قرار گرفتند.

|

نقد و نظری بر نمایش «خانم آقای جرج کلونی» نوشته متین ایزدی و کار مونا صوفی

داستانی دیرهنگام
نقد و نظری بر نمایش «خانم آقای جرج کلونی» نوشته متین ایزدی و کار مونا صوفی

داستانی دیرهنگام

احمدرضا حجارزاده: سال‌هاست خاورمیانه و انبوه حوادث بی‌پایانش به عنوان محور جذابی برای تولید آثار ادبی و تصویری، مورد توجه نویسندگان و کارگردانان سینمای ایران و جهان قرار گرفته است. گرچه چندان ...

|

نقدی بر نمایش «فردریک» نوشته اریک امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی

بازی رو به پیش عشق و سیاست
نقدی بر نمایش «فردریک» نوشته اریک امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی

بازی رو به پیش عشق و سیاست

رضا آشفته: نمایش «فردریک» نوشته امانوئل اشمیت و کار حمیدرضا نعیمی که آذر و دی در سالن اصلی تئاتر شهر میزبان مخاطبان است، درباره تئاتر و به شیوه پسامدرن است که در آن زندگی یک بازیگر قرن نوزدهم فرانسه ...

|

نگاهی به نمایش «سلام، خداحافظ» نوشته آثول فوگارد و کار شهاب حسین‌پور

پدر در زیرزمین زنده است
نگاهی به نمایش «سلام، خداحافظ» نوشته آثول فوگارد و کار شهاب حسین‌پور

پدر در زیرزمین زنده است

علیرضا نراقی: نمایشنامه «سلام، خداحافظ» نوشته مشهور و بارها اجراشده‌ آثول فوگارد، نویسنده اهل آفریقای جنوبی، مدتی است که به کارگردان شهاب‌الدین حسین‌پور در تالار حافظ به صحنه می‌رود. این ...

|

نگاهی به نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» نوشته و کار «حسین تفنگدار»

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
نگاهی به نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» نوشته و کار «حسین تفنگدار»

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

سید علی تدین صدوقی: نمایش «وِرا نام تهمینه سهراب کرد» همان‌گونه که از نامش پیداست، در مورد زنان شاهنامه است تا مردان آن، زیرا حسین تفنگدار در جایگاه نویسنده و کارگردان با این نام‌گذاری درواقع ...

|

نگاهی به نمایش «سیزده‌بدر» نوشته محمود احدی‌نیا و کار حسین میرزامحمدی

وقتی خانه پدری پوسیده بود
نگاهی به نمایش «سیزده‌بدر» نوشته محمود احدی‌نیا و کار حسین میرزامحمدی

وقتی خانه پدری پوسیده بود

علیرضا نراقی: رئالیسم به‌مثابه یک سبک در تاریخ هنر و ادبیات داستانی و دراماتیک در زمینه‌ای از جبر و موجبیت محقق می‌شود، از این نظر رئالیسم به منطق تراژدی‌ها نزدیک است. این اتکا به جبر برآمده از ...

|

نظرات کاربران