نگاهی به نمایش «سیمرغ» نوشته محمود مهدوی کار اکبر صادقی از اردبیل
از بقعه شیخ صفی تا شهادت در حرم امام رضا (ع)
سیدعلی تدین صدوقی: نمایش «سیمرغ» ماجرای یک کبوترباز به نام سید در اردبیل است که شغلش کاشیکاری است. او در حال تعمیر گنبد بقعه صفیالدین اردبیلی است. سید یک کبوتر به نام سرور دارد که در تمام اردبیل معروف است و همه کبوتربازها به دنبال این کبوتر خوشپروبال هستند.
سرور تمام ابعاد زندگی مرد را پر کرده تا جایی که حتی به همسرش رعنا توجه لازم را ندارد و زن از این امر ناراضی است تا بدان جا که قصد کشتن سرور را دارد؛ او کبوتر را چون هووی خود میداند! در نهایت مرد کبوتر را نذر امام رضا (ع) میکند. او کبوتر را به مشهد میبرد تا در صحن رهایش کند اما خود پابند حرم میشود و هفت سال از او خبری نیست تا آنکه در بمبگذاری حرم علی بن موسیالرضا (ع) به شهادت میرسد.
باید گفت با وجود نگاه و ایده و عزم درست خالق اثر، ولی متن نمایش هنوز در حد یک طرح است و قابلیت و گنجایش یک نمایش شصتدقیقهای را ندارد. هرچند که ربط عنوان نمایش یعنی سیمرغ نیز با کلیت کار و متن چندان مشخص نیست. عنوان نمایش معمولاً باید یک ربط ماهوی و یک ارتباط منطقی و دراماتیک با کل متن یا حداقل مفاهیم زیرمتن اثر داشته باشد حالآنکه این مورد از اجرایی که روی صحنه میرود، استحصال نمیشود. دیالوگها در حد حرف یومیه و در سطح مانده است، متن و ایضاً اجرا به یک تکرار و کلیشه در خود تبدیل میشود. ریتم بهشدت میافتد و بعضی از صحنهها بیجهت حراف و طولانی است مانند صحنه گفتوگوی رعنا با فردی به نام شاهین که او هم کبوترباز است جهت اینکه شبانه بیاید و سرور را بدزدد چون سرور مهریه اوست و این نامش دزدی نیست.
متن و اجرا با نبود انسجام کافی و شخصیتپردازی و توالی و ربط دراماتیک و منطقی ماجرا و قصه روبهرو است. سرور چه ویژگی خاصی دارد که آنقدر ارزشمند است و خواهان دارد. آیا کبوتر خاصی است؟ آیا از نژاد ویژهای است؟ آیا نظرکرده شیخ صفی است؟... و اساساً مرد چرا اینهمه به همسرش بیتوجه است؟ از سویی، کار او بهعنوان کاشیکار تأثیر چندانی در روند ماجرا ندارد یعنی اگر مثلاً آهنگر هم بود تفاوت خاصی در چندوچون ماجرا و مفاهیم آن نداشت مگر همان صحنه آخر که همسرش به جای او تعمیر گنبد را ادامه میدهد. از سویی مگر زمان قدیم است که یک نفر به مشهد برود و هفت سال از او خبری نشود؟ اصلاً چرا زنش را با خودش به مشهد نبرده است؟ چرا در طول این مدت حتی یک تلفن و یا نامه هم برای همسرش نفرستاده؟ و چرا همسرش برای پیدا کردن او هیچ تلاشی نمیکند یا به مشهد نمیرود و هیچ خبری از شوهرش نمیگیرد و تنها هفت سال انتظار میکشد و... این پرسشها در طول اجرا همچنان بیپاسخ میمانند؛ در واقع اینها و مواردی دیگر نقاط ضعف متن در پرداخت کلی و شخصیتپردازیها و ارتباط بین شخصیتها و اتفاقات نمایش است. ازاینرو انگار متن و اجرا در سطح مانده و شعاری شده است و حرف چندانی برای گفتن ندارد. گویی نویسنده میخواسته هر طور که شده ماجرا را به انفجار بمب در حرم امام رضا (ع) ربط دهد و درست به همین دلیل بهنوعی تصنعی از آب درآمده حتی لحظات طنز نمایش.
هر چند که باید گفت بازیگران تمام تلاش خود را به خرج دادهاند و در کار خود نیز نسبتاً موفق عمل کردهاند. مشکل اصلی به متن و سپس کارگردانی برمیگردد.
اما نمایش «سیمرغ» لحظههایی از درخشش ذهن نویسنده و کارگردان و بازیگر را هم داراست؛ شاید بتوان گفت یکی از معدود صحنههای دراماتیک نمایش آن صحنهای است که رعنا دیالوگ میگوید و چادرهای مختلف را از جایجای صحنه برداشته و سر میکند.
از سویی، بخشی دیگر که مغفول میماند و ابهامش مخاطب را تنها رها میکند، نبود رابطه ماهوی و دراماتیک در ارتباط با مرد و کاشیکاری بقعه شیخ صفیالدین و تحول فکری و درونی و روحی و رفتاری اوست. سید فقط در طول نمایش نگران کبوترش، سرور است؛ حتی زمانی که شهر اردبیل توسط هواپیماهای بعثی بمباران میشود او کمتر نگران مردم شهر و همسرش است؛ گویی او فقط نگران سرور است. کبوتری که معلوم نیست چرا آنقدر همه زندگی مرد را تحتالشعاع خود قرار داده است. شاید کارگردان اثر در ذهن خود به دنبال مطرح کردن مفاهیم عالیهای بوده اما در تئاتر، این مهم باید روی صحنه نمود بیابد.