نگاهی به نمایش «آخرین راه» نوشته و کار محسن متینوفا
یک نمایش مذهبی
رضا آشفته: نمایش «آخرین راه» برگرفته از روایات مذهبی است و به شب عاشورا میپردازد و در یک کلیسا میگذرد و اینگونه مسلمان شدن یک راهب مسیحی را در مواجهه با مقتل امام حسین خواهیم دید.
نمایش «آخرین راه» که روز دوشنبه سوم بهمن در تالار حافظ به صحنه رفت، چون میراکلهای قرونوسطایی در یک کلیسا جریان دارد و مباحث تاریخی و مذهبی در آن مطرح میشود، چنانچه یتیمان امام حسین (ع) و اهلبیتش به یک کلیسا بین راه کربلا و شام رسیدهاند و در آنجا فرمانده ای که خود را فرمانده نیرویهای اسلام خطاب میکند و در واقع فرمانده یزید است، در یک صندوقچه سر امام حسین را با خود حمل میکند و همچنین در مواجهه با راهب روایت میشود که سربازان یزید با شلاق به جان کودکان گرسنه و تشنه افتادهاند و این شکنجهها راهب مسیحی را اذیت میکند طوری که او برافروخته میشود و برای آنان آبونان میبرد و گردنآویز طلایش را به ازای این کار به فرمانده میبخشد و کمکم در بحث بین آنان متوجه میشویم که چنین روز و دیداری در کتابهای مقدس یهودیان و مسیحیان از پیش آمده است و همچنین بر سر درِ کلیسا بر یک کاشی ذکر شده که خداوند قاتلان امام حسین(ع) را در روز قیامت نخواهد بخشید. همین باعث میشود فرمانده فکر کند راهب شیعه علی و اهلبیت اوست و در لباس یک راهب مسیحی سعی میکند آنها را ضرب و شتم کند؛ اما مرد راهب با بخشیدن طلاهای خود و کلیسا برای یک شب تا صبح از سر امام حسین(ع) نگهداری میکند تا در این خلوت بتواند از زبان ایشان حقایق مربوط به خود را دریابد و چنین نیز میشود. مرد راهب شیعه شده و برای نگه داشتن سر امام حسین(ع) با فرمانده میجنگد و شهید میشود.
این روایت را بارها در نمایش خورشید کاروان دیدهایم که با شور و حال بسیاری در تهران و در شهرهای دیگر در ماههای محرم و صفر اجرا شده است؛ اما نمایش «آخرین راه» بدون روضهخوانی و با کمترین امکانات صحنهای و با وجود دو بازیگر اجرا میشود. اگر کارگردان میتوانست رنگ و لعابی به صحنهاش بدهد و از موسیقی و نور و صدا بهقاعده بهرهمند شود، فضای مذهبی کارش باورپذیرتر میشد و میتوانست با شگردهای نوین نمایشی، تماشاگران را با جذابیت بیشتری پای کارش نگه دارد. البته دو بازیگر فعلی نیز آنطور که بایدوشاید در فعلوانفعالات نمایشی و ایجاد حس و حالتهای آن حضور کمرنگی دارند و یکنواختی بازی آنان کمک چندانی برای تأثیر گرفتن از شرایط این وضعیت ویژه نخواهد کرد. بهویژه بازیگر نقش فرمانده کاملاً کلیشهای و تکراری بازی میکند و نمیتواند برای تماشاگر خوشایند و باورپذیر باشد و اگر او به اتکای برخی از آدمهای امروزی که بهظاهر دین دارند اما به باطن ضددین هستند و در موقعیتهای حساس، خشم و نامهربانیشان آشکار است، میتوانست این نقش را باورپذیر کند، تماشاگر با حوصله بیشتر از پس لحظههای نمایش میگذشت و بیشتر به ماجراها و شخصیتها فکرش معطوف میشد و به درکی والا از آن موقعیت دردناک و تراژیک میرسید.