در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش «بیگانه» به کارگردانی مسعود دلخواه

مدرنیزم و از خود بیگانگی انسان

حسن پارسایی: نمایش ˝بیگانه˝ به کارگردانی مسعود دلخواه در ژانر بدیع و تجربی ˝تراژدی ابزورد ˝ قرار می‌گیرد.


نمایش "بیگانه" اجرائی "پرسوناژ محور" است که عمیقا مبتنی بر تحلیل "شخصیت" و آسیب‌شناسی موقعیت‌های روحی، روانی و نیز وضعیت بیرونی او به مثابه فرآورشی از شرایط اجتماعی، فرهنگی و تلویحا سیاسی است. این پرسوناژ وجه تمثیلی و نمادین هم دارد و جذابیت داستان "بیگانه" اثر "آلبر کامو" هم اساسا ناشی از همین تأویل و تعمیم یافتگی مبتنی بر نامتعارف، بیگانه و عجیب جلوه کردن انسان در شرایط اجتماعی جبرآمیز، پوچ و بیهوده دورانی است که داعیه مدرنیستی دارد.

 

"کامو" جایگاه انسان را در نظر می‌گیرد و پوچی و بیهودگی و از خود بیگانگی و بی‌انگیزگی را عمده‌تا برآیند شرایط جامعه و دوران ارزیابی می‌کند. "مورسو" انسانی بی‌تفاوت و تاحد زیادی عاری از کنش‌ورزی‌های قابل انتظار عاطفی و ذهنی است و چنین خصوصیاتی او را فردی نامتعارف، غیرمعمول، عجیب و حتی گناهکار جلوه می‌دهد، این در شرایطی است که موقعیت، ماهیت و سرنوشت نهائی او تماما به خود همان محیط اجتماعی و فرهنگی که او را گناهکار می‌پندارد، برمی‌گردد. "مورسو" فردی معصوم، راست‌گو، تک افتاده و تنها و همزمان بی‌عشق و بی‌انگیزه نشان داده شده که قربانی پوچی و بیهودگی دوران خود شده است. او انسانی است که فقط برحسب عادت و یا با نوعی "بی‌اختیاری ازخود" حرف می‌زند یا عمل می‌کند.

تنظیم و شکل‌دهی و آدابته کردن داستان "بیگانه " اثر "آلبر کامو" برای صحنه نمایش به دلیل بُن‌مایه‌های موضوعی، فلسفی و اجتماعی و تلویحا سیاسی‌اش کاری بس دشوار است و باید اذعان داشت کار هرکسی نیست، زیرا باید داشته‌های ذهنی و مضمونی عمیق و فلسفی اثر عملا در صحنه‌ها و میزانسن‌هایی معین به گونه‌ای بصری و دراماتیک درآید و همزمان حین دافعه‌زایی و تأکید بر پوچی و بیهودگی شرایط اجتماعی دوره مورد نظر که از لحاظ مضمونی یکی از ویژگی‌های خود اثر به شمار می‌رود، باید این الزام را هم به اثبات برساند که حین دافعه‌زایی‌اش به طور متناقض و پارادوکس داری مخاطب را در کل به درون موقعیت‌ها و شرایط می‌کشاند و با پرسش‌های فلسفی روبه رو می‌نماید و نهایتا هم پاسخ‌های لازم را به او می‌دهد.

مسعود دلخواه با ابتکاری هنرمندانه و تاحدی تجربی، مخصوصا با رویکردی استقرایی به اجزاء و عناصر مضمون‌دار صحنه‌ها، زبان داستان را به یک بیان نمایشی و دراماتیک درآورده است؛ استفاده از سازه چارگوش و نمایشی "گیوتین" بر روی "محور محسوس" صحنه که آماده برای فرود آمدن است، به عنوان پنجره و محل ورود و نگاه بازیگران و نیز جایگاه‌دهی رئیس دادگاه، جلو همین سازه "گیوتین"، ابتکاری نشانه وار، نمادین، تأویل‌زا و دراماتیک برای محکومیت جبرآمیز و تدریجی و نهایتا نشانه مجازات "قانون محور" و غیرعادلانه "مورسو" و گونه‌ای از شمشیر "داموکلس" است.

نگرش استقرایی و تئاتری در اغلب میزانسن‌ها و در شکل‌دهی‌های صحنه و جای گیری بازیگران مشهود است: صحنه‌ای که در آن "توما پرز" کمی بعد از مراسم سوگواری هنگام عبور از مقابل "مورسو " گره شل کراوات سیاه و امانتی او را سفت می‌کند و نیز جایگاه‌دهی مادر او در همان چارچوب پنجره مانند (سازه گیوتین) و نیز استفاده از سکوی سفید و تابوت‌گونه مادر "مورسو" به عنوان تختخواب و جای دراز کشیدن "مورسو" از جمله ابتکارات و تمهیدات خلاقانه‌ای است که مسعود دلخواه به عنوان کارگردان برای هرچه نمایشی‌تر شدن اثر، درنظر داشته است.

دیالوگ‌ها کماکان مضمون و محتوای اثر "کامو" را به خوبی تداعی و انتقال می‌دهند: "بیماری واقعی‌اش پیری بود و پیری هم درمان ندارد"، "وقتی زندگی ارزش زیستن ندارد، چه فرقی دارد که ُتو سی سالگی بمیری یا هفتاد سالگی"، "این چراغ‌ها یک کلید بیشتر ندارند یا باید همه روشن باشند یا خاموش"، "اگر تقاضای فرجام به نتیجه برسه باید بیست سال دیگه زندگی کنم، با این بیست سال چه کنم؟ الان برایم (مرگ) پذیرفتنی شده"، "وقتی به روح این مرد نگاه می‌کنم، فکر می‌کنم که می‌تونه حفره بزرگی بشه و جامعه رو ببلعد". وقتی دادستان (حسین سحرخیز) از "مورسو" (رحیم نوروزی) می‌پرسد: "چه جور زندگی را می‌خواهی؟ " او جواب می‌دهد: " یه جور زندگی که منو یاد همین زندگی بیندازد " و ....

"مورسو" که نقش او را "رحیم نوروزی" خیلی خوب بازی می‌کند در حقیقت انسانی است که می‌خواهد همان‌طور که هست و می‌خواهد و می‌نماید، زندگی کند و بمیرد؛ البته این "خواستن" برایش یک موضوع عادی و همزمان یک حقیقت بدیهی است که همواره به شکلی پارادوکس‌دار با بی‌اعتنایی و بی‌کنشی هم همراه است.

تأکید زیاد بر "نور" و گرمای زیاد و آزاردهندگی آن‌ها و اشاره به تاریکی که در آن نوعی "رهائی و رستگاری" و خاموشی دائمی است، جزو  کنتراست‌ها و مضامین استعاری و تأویل‌زای محوری اثر به شمار می‌رود که عملا خصوصیت "نشانه‌وار" برای القاء چگونگی "تأثیر گریزی" پرسوناژ "مورسو" دارد.

"مورسو" ظاهرا چون در دایره معمول و غیراختیاری حوادث، عادات و موضوعات زندگی و جامعه قرار ندارد، متهم به بی‌توجهی به منطق "قاعده شده" زندگی و جامعه و خروج از دایره تعهدات و الزامات آن است بی‌آنکه اساسا "خودآگاهی علت‌دار و قابل تعریفی" هم برای خود او در میان باشد و یا آن که واکنش‌هایش کاملا موجه جلوه نمایند؛ با محاکمه شدنش عملا یک انسان و یک زندگی غیرمعمول به عنوان امری نامتعارف و بیرون از قاعده به محاکمه کشیده می‌شود؛ واقعیت آن است که "مورسو" هم عملا با زمان، مکان و شرایط دورانش، "بیگانه شده" و به همین دلیل مضمون نمایش، تناقضات ضمنی و پارادوکسیکال عمیقی در بر دارد که کنش‌زایی آن را مضاعف نموده است: او براساس اعترافات و اظهارات خودش، در شرایطی تنگنایی و به علت کلافه شدن از آفتاب و گرمای زیاد انسانی را کشته است. ضمنا دلبستگی‌های خاصی ندارد، چون خود او هم تاحدی از خودش بیگانه شده و همزمان به طور پارادوکس‌داری برای همان جامعه‌ای هم که او را در چنین وضعیتی قرار داده، به شکل "پارادوکس در پارادوکس"ی، آدمی عجیب، غیر عادی، نامتعارف و بیگانه جلوه می‌کند؛ نهایتا نتیجه این تناقضات درهم تنیده شده آن می‌شود که همه چیز بیهوده و پوچ است و این پوچی به "آسیب زدن به انسان و قربانی شدن او" منجر شده است (برخلاف مضمون پوچی در آثار "ساموئل بکت" که در آن پوچی به خود انسان هم سرایت کرده و یا در آثار داستانی" فرانتس کافکا " سبب استحاله و دگرگونی "پس رفت‌وار" انسان شده است).

نمایش"بیگانه " به نویسندگی و کارگردانی مسعود دلخواه ( با متن آدابته شده‌ای بر اساس داستانی باهمین عنوان اثر آلبر کامو )، جزو نمایش‌های "تئاتر ابزورد " محسوب می‌شود و در آن هر آنچه از لحاظ رفتاری از "مورسو" سرمی‌زند، برای توجیه و موجه بودن کامل شخصیت او نیست، بلکه به طور همزمان و تا اندازه‌ای "نقض" چنین اندیشه‌ای را هم در بر دارد؛ مثلأ دروغ نگفتن او ناشی از اهمیت دادنش به ارزش‌های انسانی نیست، بلکه عملا عادی و بدیهی جلوه دادن این ارزش‌هاست که همچون عادتی رفتاری و گفتاری بروز می‌کند. "کامو" می‌خواهد نشان بدهد که این خون سردی و عادی نگری به همه چیز، عملأ به همین شکل متناقض می‌تواند واقعیت داشته باشد و به خودی خود هم نوعی "حقیقت " است و البته به طور نسبی بیگانه شدن خود انسان را هم در بر دارد. گوش دادن "مورسو" به موسیقی و حتی رقصیدنش بعد از مرگ مادرش برای دیگران پارادوکس دار و غیرقابل قبول است، اما در نظر خود او امری عادی و منطقی به حساب می‌آید، چون مقوله مرگ را برای خود به عنوان یک حقیقت بسیار بدیهی و عادی تعریف کرده است؛ ضمنا او می‌خواهد همیشه براساس حقایق خاص و فردی خودش رفتار نماید و همین او را در تضاد و تناقض با جامعه و مخصوصا سیستم فکری و فرهنگی "قانون شده" قرار می‌دهد و بیگانه جلوه می‌کند؛ این بیگانگی گرچه به معنای تفارق و تمایز است، اما همان‌طور که اشاره شد تاحدی شامل خود "مورسو" هم می‌شود. او براساس سیستم فکری حاکم برجامعه یک "بیگانه" به حساب می‌آید، گرچه اساسا این جامعه و سیستم فکری حاکم برآن است که با "مورسو" بیگانه است و تا اندازه‌ای او را هم به گونه‌ای "از خود بیگانه" کرده است. باید یاد آور شد که "آلبر کامو" داستان "بیگانه" را درسال 1942، هنگامی که فرانسه در اشغال نازی‌ها بوده، منتشر کرده است.

تأکید مسعود دلخواه بر انتخاب داستان "بیگانه" آلبرکامو و ساختاردهی آن برای دنیای نمایش، آن هم در شرایطی که تئاتر کشور ما از لحاظ محتوا و اجرا، دوران بی‌رونق و دافعه‌زایی را طی می‌کند، اقدامی هنرمندانه و حتی به عنوان بارقه‌ای از "تئاتر آوانگارد" ارزیابی می‌شود. از لحاظ اجرایی هم در رابطه با شکل‌دهی داستان بیگانه "کامو" در قالب صحنه‌ها و میزانسن‌دهی‌های به جا و معنادار، کوشش و اهتمامی قابل تحسین است و می‌تواند سرمشق قرار بگیرد. دلخواه با ورود و خروج‌های چند سویه و جایگاه‌دهی مناسب و مرتبط بازیگران از همه فضای صحنه به خوبی استفاده کرده است. طراحی صحنه که توسط فاطمه زعفرانی انجام شده، به برون‌نمایی و ترکیب‌دهی عناصر مضمونی متن کمک کرده و درک داده‌های اجرا را امکان‌پذیر کرده است.

نور رها و مخصوصا نورموضعی که طراحی آن به عهده شاهین رحمانعلی بوده است، متناسب با موضوع و نشانگری تک افتادگی پرسوناژ اصلی و نیز در رابطه با موقعیت‌های جدا افتاده سایر بازیگران،کاربرد و کارکرد دراماتیکی خوبی پیداکرده است. طراحی و ساخت موسیقی رضا قانعی هم در ارتباط با محتوای نمایش عملا تأثیراتی کارکردی و تأثیرگذار پیدا کرده است.

رحیم نوروزی بسیارخوب و پذیرفتنی به پرسوناژ "مورسو" که عملا انسانی بی‌انگیزه، تنها، بی‌اعتنا، خاص و بیرون از دایره افکار و اعتقادات معمول و قاعده شده جامعه است، موجودیت نمایشی بخشیده است. بازی شاخص سیاوش چراغی‌پور نیز در دو نقش متفاوت، به تناسب ویژگی نقش‌ها کاربرد و کارکرد نمایشی خوبی پیدا کرده است. بازی حسین سحرخیز هم در نقش دادستان تماما در خدمت واقعیت بخشی و باور پذیرشدن نقش مورد نظر است.

کارگردانی هنرمندانه و بی‌نقص مسعود دلخواه که امتیاز انتخاب و آدابته کردن متن را هم شامل می‌شود، به دلیل میزانسن‌های مناسب و نیز توجه به کمپوزیسیون کل صحنه، درنوع خود قابل تأمل است و اگر نمایش گاهی تاحدی خسته‌کننده و حتی طولانی به نظر می‌رسد، نشانگر ویژگی محتوایی خود متن است، چون لازم است که عملا تأثیرات پوچی و بیهودگی مورد نظر انتقال یابد و محقق شدن چنین مضمونی طبیعتا در اجرای نمایش باید و الزامأ مخاطب را تا اندازه‌ای بی‌زار و خسته نماید تا محتوای این بیهودگی به طورحسی هم قابل فهم گردد و همزمان شاخص بودن مضمون "تئاتر ابزورد" به طور ذهنی و حسی به ادراک درآید.

نمایش " بیگانه" به کارگردانی مسعود دلخواه دقیقأ در ژانر بدیع و تجربی "تراژدی ابزورد " قرار می‌گیرد . این نمایش که هم اکنون در سالن چهارسو تئاتر شهر اجرا می‌شود، برای هنر دوستان روشنفکر و تماشاگران خاص تئاتر، نمایشی جایگاه‌مند و ستودنی است.

 

به قلم حسن پارسایی




نظرات کاربران