نگاهی به نمایش جنگ و صلح به کارگردانی میثم یوسفی
سازهایی که عشق و صلح را معنا میکنند
ایران تئاتر- سید علی تدین: میثم یوسفی با ایدهای نوپردازانه به جای شخصیتهای انسانی از آلات و ادوات موسیقی استفاده کرده است. شخصیتهای او سازهای موسیقی هستند. کمانچه، چنگ، تار، تمبک یا ضرب کنترباس مجموعهای از سازهای زهی و بادی و کوبهای یا ضربی والبته یک مترونوم که نقش راوی را دارد و زمان را میسنجد و گامها را نگه میدارد.
این ایده که سازها را به عنوان شخصیتهای نمایشی بگذاری و از زبان آنان سخن بگویی خود بسیار نیکو است؛ اما اینکه جانبخشی به سازها چگونه از آب درآید، خود حرف دیگری است.
نمایش جنگ صلح با نگاهی به نمایشنامه رمئو و زولیت اثر ماندگار شکسپیر نگاشته شده است. یوسفی در قالب روایتی ایرانی گرتهبرداریای از رمئو و ژولیت کرده و عشق را نه زمینه برای حسادتها و رقابتهای عشقی بلکه مستمسکی قوی برای صلح و دوستی دانسته است. از این رو با شیوه روایی برگرفته از نمایشهای آیینی سنتی ایرانی مفهوم عشق را که همان نوای خوش و آرامشبخش و روحافزاست را در شخصیتهایی برگرفته از سازهای ایرانی و غربی نمایان کرده است.
این خود تلویحا چند معنا دارد؛ اینکه عشق نام و کشور و مذهب رنگ و نژاد نمیشناسد و هم از این روست که به زعم نویسنده و کارگردان عشق باید محملی برای صلح و دوستی باشد. عشق سرشار از مهر است و محبت و مهربانی فداکاری و ازخودگذشتگی و زیبایی و این یعنی ندای صلح و دوستی و انسانیت.
اما متاسفانه ما انسانها از عشق ابزاری برای حسادتها و رقابتها کینهتوزیها و دشمنیها ساختهایم؛ همانگونه که در نمایشنامه رمئو و ژولیت میبینیم. انتهای ماجرای این دو دلداده به یک تراژدی و یک فاجعه ختم میشود.
میثم یوسفی اما این سیر تسلسل را برهم میزند. او عشق را مبنا و پایهای برای صلح و دوستی میداند پس در نمایش او تراژدی و فاجعه اتفاق نمیافتد بلکه چون نمایشهای سنتی ایرانی در انتها همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود و اینبار عشق کینهها و حسادتها و جنگها را میزداید و به صلح و دوستی و مهر تبدیل میکند.
میثم یوسفی با ایدهای نوپردازانه به جای شخصیتهای انسانی از آلات و ادوات موسیقی استفاده کرده است. شخصیتهای او سازهای موسیقی هستند. کمانچه، چنگ، تار، تمبک یا ضرب کنترباس مجموعهای از سازهای زهی و بادی و کوبهای یا ضربی والبته یک مترونوم که نقش راوی را دارد و زمان را میسنجد و گامها را نگه میدارد. این ایده که سازها را به عنوان شخصیتهای نمایشی بگذاری و از زبان آنان سخن بگویی خود بسیار نیکو است؛ اما اینکه جانبخشی به سازها چگونه از آب درآید، خود حرف دیگری است.
میثم یوسفی با توجه به سابقه و تجربهاش در تئاتر و ایضا نمایشهای سنتی آیینی سعی کرده حرکات و میزانها و پرداختها را بدانسو ببرد و از شیوه و امکانات نمایشهای سنتی استفاده دراماتیک را به عمل آورد.
شاید میشد که روی کاراکترپردازیهای شخصیتها بیشتر کار کرد اینکه هر ساز چه شخصیت و چه کاراکتری دارد چگونه فکر میکند، چگونه عمل میکند، چه احساساتی دارد و...
که البته باید گفت بخشی از این عناصر به بازیگر مربوط میشود و ایضا تلاش او برای رسیدن به شخصیت و کاراکتر نهفته در آن و توالیهای دراماتیک و ریتم بازی و حس و کنشهای جسمی و ذهنی و ...
شاید در این بخش ضعفهایی به چشم میخورد به ویژه با ایده و قصه نوپردازانه میثم یوسفی جای آن را داشت که بازیگران تلاش بیشتری مینمودند و خلاقیت مضاعفتری را به کار میگرفتند تا علاوه بر حفظ فانتزیای که در شخصیتها وجود دارد، باورپذیر نیز باشند. در واقع اینگونه به نظر نرسد که چند بازیگر فقط تنپوش سازها را پوشیدهاند. جاندار کردن و زنده نمودن سازها آنگونه که به لحاظ دراماتیک لازم است میباید در همه مراحل اتفاق بیفتد هرچند که در جاهایی این اتفاق افتاده است اما شاید کافی نباشد.
از اینها که بگذریم به نوآوری در شخصیتها و طنز موجود در کار میرسیم که میثم یوسفی سعی کرده است با تلفیقی از نمایش عروسکی تنپوش نمایش سنتی و تئاترکاری دیگرگونه ارائه دهد که تا حدودی نیز موفق بوده است.
ساخت تنپوشها که هرکدام یک ساز را نشان میدهد که جمعا شخصیتهای نمایش را تشکیل میدهند بسیار خوب صورت پذیرفته است.
شاید بتوان گفت یکی از نقاط قوت نمایش همین تنپوشهاست.
اما موردی که میثم یوسفی در مقام نویسنده وکارگردان بهدرستی و بهخوبی آن را پرداخت کرده است و همین موجب گردیده تا وجه دراماتیک نمایش نمود بیشتری پیدا کند، عدم دیالوگ گفتن توسط شخصیتها و حذف دیالوگ است. نمایشی بیکلام که خود موجب ارتباط بهتر با مخاطب میشود و او را به فکر وامیدارد. در بین شخصیتهای نمایش فقط یک شخصیت حرف میزند آن هم مترونوم است که نقش راوی را بازی میکند.
کلام نمایش یا متن به صورت شعر است؛ موزون با آهنگ و ریتم در قوالب بحر طویل، چند بیتی شعر نو و... که شاهین اعلایینژاد به خوبی آن را اجرا میکند.
در نهایت باید گفت نمایش، پیام صلح و عشق و دوستی را به ارمغان میآورد؛ از همین رو لطافت خاصی دارد. صلح و عشقی که دنیای امروز بهشدت به آن نیازمند است و به زعم زیرمتن اثر لازم و ملزوم یکدیگرند و هر کدام بدون آن یکی ناقص است و کارایی خود را از دست میدهد؛ این را سازها به ما میگویند.
به دیگر سخن چنانچه هر انسان را به مثابه یک ساز بنگریم باید همه کوک باشند و در یک وحدت انسانی همنوایی کنند. اگر چنین شود دنیا از صلح و دستی و مهر سرشار میگردد. دیگر کسی خارج نمیزند و کسی به اصطلاح فالش نمیخواند. آنگاه همه چیز در کمال زیبایی هارمونی و هماهنگی و همنوایی خود را دارد. چونان جهان آفرینش که در یک هارمونی الهی به سر میبرد. چیزی که البته در بین انسانهای دنیای امروز کمیاب شده است.