گفت و گو با دیوید ممت، نمایشنامهنویس-بخش دوم و پایانی
هنرمندان جوان باید هرسال بهتر از قبل باشند وگرنه مخاطبانشان را از دست خواهند داد. از آن طرف اگر مخاطب از نظر معنوی رشد نکند، همه چیز کیفیت خود را از دست خواهد داد. مردم به اندازه کافی درآمد ندارند که برای حمایت از هنرمندان دست به کار شوند. بنابراین شما سعی میکنید که مخاطبان بیشتری جذب کنید و این به آن معناست که بدتر و بدتر میشوید. این همان چیزی است که در برادوی اتفاق افتاده است.
ترجمه:مجتبا پورمحسن
میتوانید درباره رابطه بازیگر با مخاطب توضیح بیشتری بدهید؟
هنرمندان جوان باید هرسال بهتر از قبل باشند وگرنه مخاطبانشان را از دست خواهند داد. از آن طرف اگر مخاطب از نظر معنوی رشد نکند، همه چیز کیفیت خود را از دست خواهد داد. مردم به اندازه کافی درآمد ندارند که برای حمایت از هنرمندان دست به کار شوند. بنابراین شما سعی میکنید که مخاطبان بیشتری جذب کنید و این به آن معناست که بدتر و بدتر میشوید. این همان چیزی است که در برادوی اتفاق افتاده است.
جایی مطلبی درباره رسانههای جمعی نوشته بودید و به صنعت کامپیوتر هم اشاره کردید. شما نوشتید که همه اینها دست به دست هم میدهند تا از نیاز ما به ارتباط سوء استفاده کنند. رؤیا داشتن همه این اطلاعات در نوک انگشتانمان که قرار بود ما را آسمانی کند، شکل دیگری یافته است و باعث میشود که انسانیتمان را از دست بدهیم.
واقعاً این طور نیست که آنها تبانی کرده باشند. اما اگر کسی جلوی تلویزیونی با هفتصد کانال بنشیند حتماً چیزی پیدا میکند که برایش جالب باشد و این راه بسیار خوبی برای احمق شدن حداکثر سرعت ممکن است.
یعنی هیچ چیز نمیشود از تلویزیون یاد گرفت؟ یعنی اطلاعات، فریب است؟
من دقیقاً همین طور فکر میکنم. اگر هم اطلاعاتی باشد صرفاَ تصادفی است. علاوه بر این فکر نمیکنم که بشود چیزی از تلویزیون یاد گرفت. دستیابی به اطلاعات از تلویزیون توهم است.
شاید هم بتوان تلویزیون را یک ماده مخدر دانست، حتی مستندها یا برنامههای تاریخی؟
فرقی نمیکند. به هر حال تلویزیون است.
نظر شما درباره اینترنت و این ویژگی منحصر به فردش که همه نوع اطلاعات در آن قابل دسترس است، چیست؟
چیز زیادی در این مورد نمیدانم. اما مطمئناً بدتر است.
چرا جامعه بیش از آنکه به دنبال هنر نمایش باشد، به دنبال تماشای صحنههای خندهدار است؟
مشکل در گذشته و دریافتهای نامفهوم از زمان است. در سالهای دور تمام انواع مختلف نمایش یکی بودند. نمایش خندهدار، تشریفات مذهبی و نمایش.
اما به مرور زمان در جاهای مختلف، در تاریخهای مختلف و در فرهنگهای مختلف به دو یا سه شاخه تقسیم شدند. حال آنکه دوباره به هم رسیدهاند.
گفتهاید که نقش آفرینی ربطی به احساسات ندارد، بلکه به عمل برمیگردد. منظورتان از «زیبایی شناسی اجرایی» چیست؟
عمل چیزی است که شخصیت انجام میدهد. بازیگر هم باید همین کار بکند. بازیگری ربطی به احساسات و هیجانات احساسی ندارد. یا ویولونیست بیش از بازیگر به احساساتش متکی است.
مردم به تئاتر نمیروند که احساسات بازیگر را بشنوند. آنها میخواهند کنسرتو بشنوند. احساسات باید در مخاطب اتفاق بیفتد. بازیگر نباید به احساسات بپردازد.
بعضیها شما را متهم به منفی بافی میکنند. اعتقاد دارند که فقط به سویه تلخ تجربیات انسانی میپردازید.
هرگز چنین چیزی نشنیدهام. اما بسیار ساده است که به مردم دروغ بگوییم و آنها هم برای ما هورا بکشند!
خیلی آسان است. ریگان(رئیس جمهور اسبق آمریکا) میگفت که نمیخواسته مالیاتها را افزایش دهند. البته او این کار را کرد؛ چرا که لازم بود. در هر صورت به سادگی میتوان به مردم دروغ گفت و آنها را خوشحال کرد.
من علاقهای ندارم که در نمایشنامههایم چنین کاری انجام دهم. من دکتر نیستم؛ نویسندهام.
در «زندگی در تأتر» رابرت و جان شرایط کاملاً متفاوت و متضادی را تجربه میکنند. جان در کارش پیشرفت کرده و رابرت شکست خورده است. در این اثر در نظر داشتید چه چیزی را درباره جهان نمایش نشان دهید؟
این نمایش آنقدرها هم درباره"جهان نمایش" نیست. جهان نمایش، استعاره است. نمایش به گفت و گوی دورههای جوانی و پیری میپردازد. جان و رابرت به ما نشان میدهند که چقدر در این تجربه ناتوان هستیم. در حالی که در تغییرات مرغابی این طور نیست؛ چون جورج و امیل همسن و سال هستند.
فرم و محتوی چطور در آثار شما برای ایجاد جریان خلاقه در هم ادغام میشوند؟
دلمشغولی واقعی و همیشگی من در مورد نمایش، به طور کلی نوشتن نمایشنامه است. به نظر من وقتی که کسی نمایشنامه یا فیلمنامه مینویسد، پدیده عجیب و غریبی اتفاق میافتد. اثر خیلی سریع یک زندگی را میبلعد، نمیدانم چرا، اما فقط کلمات روی کاغذ میآیند و اثر خلق میشود. میتوانم تجربه خودم از نوشتن را با کنده کاری روی چوب مقایسه کنم. وقتی شروع به کنده کاری روی چوب میکنید، خیلی سریع چیزی زندگی مییابد. قسمت بزرگی از فکر کنده کاری وقتی فهمیده میشود که چوب به شما بگوید به چیزی تبدیل خواهد شد. اگر بخواهید اردک بسازید، دقیقاً اردک خواهد شد. اما نوع اردکی که میسازید تا حدود زیادی به نوع چوب بستگی دارد. در مورد نمایشنامه نویسی هم همین طور است. نویسنده با یک ایده کارش را شروع میکند، اما نتیجه کار چیزی دیگری خواهد بود. بسیاری از مسائل مهم در نیمه خودآگاهی وجود دارد.
بعضیها نمایشنامه نویسی را در آمریکا شغلی مقدس و اخلاقی میدانند.
باید حرفهتان را یاد بگیرید. شرودر آندرسن میگفت کسی که شغل دارد، کسی است که میتواند به بقیه بگوید بروید به جهنم! اگر به خودتان به شکل یک کالا نگاه کنید ـ که بیشتر بازیگران مایلند این طور باشند ـ آن وقت فقط برای امرار معاش یا نهایتاً برای رضایت خاطر خودتان کار میکنید که البته این مسأله چندان جالب نیست.