نمایش از نظر تکنیک، رنگ، نور و میزانسنها و فضای ایجاد شده به خوبی با مضمون هماهنگ شده و پیش میرود، اما پایان آن اندکی شتابزده و عجولانه به نظر میرسد که این میتواند به دلیل حذف یکباره دلایلی باشد که تماشاچی در طول نمایش سعی کرده برای تنبیه شدن این دو نفر در ذهن خود به وجود بیاورد
نمایش از نظر تکنیک، رنگ، نور و میزانسنها و فضای ایجاد شده به خوبی با مضمون هماهنگ شده و پیش میرود، اما پایان آن اندکی شتابزده و عجولانه به نظر میرسد که این میتواند به دلیل حذف یکباره دلایلی باشد که تماشاچی در طول نمایش سعی کرده برای تنبیه شدن این دو نفر در ذهن خود به وجود بیاورد
افسانه نوری:
اسطورههای فراوانی را میشناسیم که خدایان آنان را به دلیل جرمی که انجام دادهاند، به عذابی ابدی گرفتار کردهاند. شناخته شدهترین این اسطورهها در ذهن ما "سیزیف" و "پرومته" هستند که هر دو مجبورند تنبیهی ابدی را تحمل کنند؛ یکی تا ابد با سنگی بر دوش از دامنه کوهی بالا میرود و دوباره باز میگردد تا سنگ پایین غلتیده را به بالا ببرد و دیگری سالیان دراز بر دامنه کوهی در زنجیر است و کلاغان جگر او را به منقار بیرون میکشند تا دوباره در روزی نو، جگری تازه در بدن او بروید. نمونه ایرانی این گونه تنبیه در اسطوره"ضحاک" دیده میشود.
آن چه نمایش"یک تنبیه با شکوه" را به این اسطورهها شبیه میسازد، مضمون آن است که ماجرای تنبیه شدن زن و شوهری را نشان میدهد. اما تفاوت این دو در نحوه تنبیه شدن و حتی ریشه اصلی ماجرا که همان جرم مرتکب شده است، قرار دارد. مخاطب این نمایش با زن و شوهری برخورد میکند که در فضایی انتزاعی زندگی میکنند و از تنبیهی حرف میزنند که در حال گذراندن دوره آن هستند؛ تنبیهی که به دلیل آن میباید زندگی خود را بازی کنند. مفهومی که در اسطوره به صورت خارجی تجسم مییابد و از طرف مخاطب اسطوره به عنوان تنبیهی جسمی قابل درک است، در این نمایش به مفهومی انتزاعی تغییر مییابد. در حقیقت با نوعی تقدسزدایی از اسطوره روبرو میشویم(گرچه این زن و شوهر هیچ کدام به عنوان اسطوره در این نمایش حضور ندارند.) تنبیهی که در جهان اسطورهها به صورت فیزیکی و جسمی اعمال میشد، در جهان مدرن کنونی به نوعی فشار روانی و ایجاد اضطراب و تنش در کاراکترها تبدیل شده است و آنان را صرفاً به بردههای مطیعی تبدیل کرده که حتی در نحوه لباس پوشیدنشان هم اثری از سلیقه و انتخاب شخصی وجود ندارد و همه چیز بر اساس جبری از پیش تعیین شده پیش میرود. در اسطورههای باستانی شاهد خدایان قدرتمندی هستیم که جبر را و تنبیه را با خود به ارمغان میآورند، اما در این نمایش این گونه قدرت وجود ندارد. معلوم نیست این زن و مرد از سوی کدام قدرت و به چه جهت تنبیه میشوند. آن چه در این نمایش مهم است نه وجود خدایان و نه دلیل تنبیه شدن این دو است، بلکه خود مفهوم تنبیه شدن و تحت فشار بودن، نکته مهمی است که نمایشنامه بر محور آن پیش میرود و به همه رابطهها و عملها و عکس العملها موضوعیت میبخشد. زندگی در دنیای نمایشیای که در آن دو نفر تنها بازی میکنند و لزومی نمیبینند در وضعیت خود تغییری ایجاد کنند که البته آن هم وجه تفاوت دیگر این کاراکترها با اسورههای باستانی است. شاید بتوان شخصیتهای این نمایش را اسطورههای امروزینی نامید که تنها وجه مهم در زندگی شان زندگی کردن است. آنان به ماجرای تنبیه شدن فکر نمیکنند، یا همچون اسطورههای واقعی از تنبیه شدن رنج نمیکشند و آن را تجزیه تحلیل نمیکنند. آن چه وجود دارد، وجود دارد و هیچ کدام از شخصیت ها تلاشی برای تغییر وضعیتی که در آن گیر افتادهاند، نمیکنند. بازی کردن بخشی از زندگی واقعی آن دو است و با نحوه زندگی و شخصیت آنها ترکیب شده است. به همین دلیل است که در پایان نمایش، تحول این دو شخصیت و سرباز زدنشان از تنبیه شدن برای داشتن یک زندگی خوب(آن گونه که آرزویش را دارند) کمی سریع اتفاق میافتد.
این را نباید فراموش کرد که ساختار کلی اثر بر "تضاد" قرار گرفته است. همان گونه که بسیاری از عمل ها و نحوه عملکرد کاراکترها با اسطورههای باستانی متفاوت است(در حالی که وجوه تشابه فراوانی بین آنان وجود دارد)، در بسیاری از جزئیات نمایش نیز شاهد تضاد هستیم. فضای کلی که در هر صحنه میگذرد با عملی که در آن رخ میدهد، در تضاد کامل است. به یاد بیاورید صحنهای را که زن نامهای را که محتوی عکس خانوادگی آنهاست، باز میکند. در حالی که عکسالعمل طبیعی او میباید خوشحالی باشد، طوری رفتار میکند که گویی تصویری از مرد همراه با زنی دیگر و یا در حالتی ناخوشایند دیده است، و یا عکسالعمل مرد نسبت به بحث درباره شهاب سنگها منفی است، اما خود او درباره شهاب سنگها مقاله مینویسد. بارزترین شکل این تضاد در صحنه غذا خوردن این دو نفر است که مدام از مزه خوب غذاها تعریف میکنند، اما در نحوه بازی و رفتارشان غذا، بدمزه و حتی با مزهای چندشآور به تماشاچی معرفی میشود. همچنین در صحنه مقابله مرد با مگس، نطق او درباره سکوت و منطقی حرف زدنش با مگس با اعمال او متفاوت است و همین طور حرفهای زن درباره لباسی که بر تن میکند و کفشی که می پوشد و آن را ظریف و زیبا توصیف میکند، با آن چه بر صحنه میبینیم، بسیار متفاوت است. همه اینها میتواند وجوه مختلف تنبیهی باشد که این دو شخصیت آن را از سر میگذرانند.
نمایش به صورت اپیزودیک پیش میرود. در شروع به نظر میرسد که در هر صحنه از نمایش، بازیای از زندگی را میبینیم، اما با پیش رفتن نمایش، تعمد این دو نفر در ارائه دادن بازیای که جنبه بازی بودن آن به چشم بیاید، آشکارتر میشود. به مرور و با گذشت زمانِ نمایش متوجه میشویم که نیرویی از بیرون این دو نفر را هدایت میکند، اما آن چه جالب توجه است این است که ظاهراً این نیرو وجود خارجی ندارد و صرفاً زائیده تخیل این دو نفر است، گرچه نشانه هایی مبنی بر وجود این نیرو در صحنههای مختلف به چشم میخورند(رعد و برق در صحنه اول و جعبه هایی که روی صندلی چرخدار به درون صحنه هل داده میشوند و وسایلِ بازیِ کاراکترها در آنهاست)، اما وجود این نشانه ها آنقدر پررنگ نیست که بتوانیم وجود یک نیروی کنترل کننده از بیرونِ جایی که این دو حضور دارند را بپذیریم. تا زمانی که این زن و شوهر تصمیم میگیرند که زندگی شان را تغییر بدهند و در حقیقت برای تغییر دادن زندگی شان، نگاه خود به زندگی را تغییر بدهند؛ همچنان وجود یا عدم وجود نیروی هدایت کننده در هالهای از ابهام است. آن چه که تماشاگر را به سوی این ظن و گمان میبرد که چنین نیرویی میتواند وجود داشته باشد، دو اشاره واضح است: اولی نام نمایشنامه با عنوان"یک تنبیه با شکوه" که در آن از کلمه"تنبیه" استفاده شده و دیگری جمله کوتاهی که در صحنه آغازین زن به مرد میگوید، مبنی بر این که آنان باید تنبیه شوند. اگر این دو اشاره از نمایش حذف میشدند، تماشاگر به سختی میتوانست بفهمد که این دو به دلیلی ناشناخته در حال گذراندن دوره تنبیه خود هستند و نمایش به دنیایی از تضادها تبدیل میشد که دلیل موجهی برای وجودشان نبود. تغییر کاراکترها و تبدیل زندگی شان به آن چیزی که میخواهند نیز آکنده از اغراق است. آن دو جلوی بلندگو می آیند و رو به تماشاچی ایستاده و با هم حرف میزنند، به شکلی که میشود گفت خوشبختی شان را توی بلندگو فریاد میزنند.
نمایش از نظر تکنیک، رنگ، نور و میزانسنها و فضای ایجاد شده به خوبی با مضمون هماهنگ شده و پیش میرود، اما پایان آن اندکی شتابزده و عجولانه به نظر میرسد که این میتواند به دلیل حذف یکباره دلایلی باشد که تماشاچی در طول نمایش سعی کرده برای تنبیه شدن این دو نفر در ذهن خود به وجود بیاورد و آنان را تا ابد در وضعیتی این چنینی مجسم کند، به اضافه این که فضای کلی نمایش و پیشروی آن به گونهای نیست که بتوان پایان شادی را که اندکی مضحک به نظر میرسد برای آن در نظر گرفت. باید اضافه کنم که مضحک به نظر رسیدن این صحنه هم ظاهراً از تمهیدات کارگردان است که باز هم فضایی متفاوت را ارائه میکند و شادی این دو نفر و خوشبختیشان را نیز متفاوت با سایر آدمها نشان میدهد. شاید این هم از دلایل تفاوت سرنوشت این دو اسطوره مدرن با پایان کار اسطورههای باستان باشد. این که این دو سر انجام میتوانند به خواست خود از قید و بند تنبیهی که برای شان در نظر گرفته شده رها شوند و زندگی را آن گونه دنبال کنند که دوست دارند. انسان در اندیشه باستانی، قدرت تصمیمگیری را فقط در دست خدایان میداند. کاراکترهای نمایش"یک تنبیه باشکوه" دقیقاً برعکس عمل میکنند. قدرت برخاستن و تغییر دادن زندگی به آن چیزی که میخواهند در آنان وجود دارد؛ بدون این که به تنبیه بعدی فکر کنند یا در فکر بخشش و یا شورش باشند. این همان چیزی است که در اسطورهها وجود ندارد. اسطوره تابع محض است، یا در فکر بخشش است و یا شورش!
آن چه در صحنه آخر دیده میشود، شور زندگی است که بر رنگها، نور و فضای کلی اثر هم تأثیر گذاشته و در آنها تغییر ایجاد می کند. تیرگی رنگ ها به زندگی و رنگهای شاد تبدیل میشوند. گلدان مصنوعی به گلدان طبیعی تبدل میشود. خوراکیها خوشمزه و طبیعی میشوند و صدای در و نامههایی که آن دو را کلافه کرده بود، برای همیشه اهمیت خود را از دست میدهند.