در حال بارگذاری ...
...

درباره یک نمایشنامه نویس: داگ رایت

داگ رایت(Doug Wright) نمایشنامه‌نویس آمریکایی برای نگارش نمایشنامه "من همسر خودم هستم" (I Am My Own Wife) در سال ۲۰۰۴ برنده‌ جوایز تونی و پولیتزر شد.

جرارد ریموند:
برگردان به فارسی: یاسمن احسانی
داگ رایت(Doug Wright) نمایشنامه‌نویس آمریکایی برای نگارش نمایشنامه "من همسر خودم هستم" (I Am My Own Wife) در سال 2004 برنده‌ جوایز تونی و پولیتزر شد. پیش از آن او را با نمایشنامه‌ "قلم‌ پرها"(Quills) که اقتباسی سینمایی هم از آن صورت گرفت، می‌شناختند. از آثار دیگر او می‌توان به "آب‌نباتتان را باز کنید" (Unwrap Your Candy) و "خاطرات یک گیشا" (Memories of A Geisha) اشاره کرد. در این جا گزارش "جرارد ریموند" (Gerard Reymond) را درباره‌"من همسر خودم هستم" می‌خوانید. در این گزارش ریموند به نحوه‌ مواجهه‌ رایت با موضوع نمایش خود و خلق شکل اجرای تاز‌ه را که بر بازسازی رابطه‌ دوجانبه نویسنده و سوژه‌ روی صحنه استوار است، می پردازد.
***
داگ رایت ، نمایشنامه‌نویس آمریکایی، پس از فروریزی دیوار برلین و اتحاد دو آلمان از یک دوست روزنامه‌نگار که ساکن یکی از شهرهای تازه متحد بود، نامه‌ جالبی دریافت کرد. در نامه به یک "شخصیت حقیقی " اشاره شده بود. کسی که احتمالاً استثنایی‌ترین و نامتعارف‌ترین فردی است که در طول جنگ سرد به دنیا آمده است. این موضوع اشتیاق رایت را برانگیخت و او را به حومه‌ روستایی در برلین شرقی سابق کشاند تا به "شارلوته فن مالسدورف" (Charlotte Von Mahlsdorf) ملاقات کند؛ یک کلکسیونر اشیای عتیقه که لباس زنانه می‌پوشد و به شکل غریبی از دوره‌ نازیها و پس از آن از رژیم کمونیستی جان سالم به در برده، در حالی که هم هویت منحصر به فرد و هم مجموعه عتیقه‌های گرانبهایش را حفظ و حراست کرده است.

رایت تعریف می‌کند : "او ما را برای صرف شام به زیرزمین خانه‌اش برد و داستان زندگیش را بازگو کرد. آن شب فهمیدم که می‌خواهم او را روی صحنه به نمایش بگذارم." پس از آن از روند خلاقه‌ای را در پیش گرفت که راه را برای اولین اجرای رایت در برادوی هموار کرد.
بیشتر مردم رایت را از فیلم قلم پرها که در سال 2004 ساخته شد، می‌شناسند؛ فیلمی درباره‌ "مارکی دوساد" که از نمایشنامه خود که در آف برادوی اجرا شد، اقتباس کرده بود. او می‌گوید : "زمانی که برای اولین بار شارلوته را ملاقات کردم یکی از تاریک‌ترین دوره‌های زندگی‌ام را می‌گذراندم : نویسنده ای متولد دالاس که برای نوشتن نمایشنامه به تگزاس در نیویورک گریخته، پس از آن یک دوره‌ مأیوس کننده را با کار در تلویزیون ساحل غربی گذرانده بود؛ سپس برای نوشتن نمایشنامه به نیویورک بازگشته و از حقوق بازنشستگی پدر و مادرش پول قرض می‌گرفت تا سر پا بماند." در همین زمان بود که شارلوته – که نام اصلیش لوتار برفلد (Lothar Berfeld) بود ـ را کشف کرد.
" می‌خواستم نمایشنامه‌ای درباره‌ او بنویسم چون مثل بسیاری از مردان و زنان در این کشور فقدان یک الگو و فهمی اندوهبار و واقعی را در تاریخ خودمان حس می‌کردم. به نظرم او نگاه گذرای مسحورکننده‌ای به گذشته‌ مکتوم عرضه می‌کرد. او به شدت نامتعارف و عجیب و غریب بود." اما داستان شارلوته پیچیده‌تر از آن از آب درآمد، بسیار پردردسر. در واقع یک نمونه‌ توان‌فرسا از موانع نویسندگی بود که رایت با آن درگیر شد.
شارلوته پذیرفت که برای نمایشنامه‌ای که قرار بود درباره‌ زندگی‌اش نوشته می‌شود، حرف بزند. بین آگوست 1992 و ژانویه‌ 1993 رایت دائماً در رفت و آمد به برلین بود تا بیش از پانصد صفحه دست‌نویس را – که از روی نوار پیاده شده بود – ضبط کند. در این دوره روشن شد که شارلوته رازی را پنهان می‌کند. پیش از آنکه اخبار به مطبوعات آلمانی برسد، رایت کشف کرد که شارلوته جاسوس دون‌پایه‌ای برای پلیس مخفی آلمان شرقی بوده است؛ یک پلیس مخفی ترسوی آلمان شرقی که شاید به دوستان نزدیک خود نیز خیانت کرده باشد.

این خود شارلوته بود که پرونده‌های پلیس مخفی آلمان شرقی را "برای یک روز" در دسترس رایت قرار داد. رایت می‌گوید : "نمی‌دانم چرا او پرونده‌ها را به من داد. شاید چون فکر می‌کرده همه را اغفال کرده و این مسأله برایش اتهام برانگیز نیست، یا شاید به دنبال نوعی بخشش بود، البته اگر به مجرمیت خود آگاهی داشت. اما پرونده بسیار شگفت‌انگیز بود."
رایت، نگران از فاش‌سازی دور از انتظار و ناتوان از پرداختن به پروژه‌ شارلوته، خود را به نوشتن قلم پرها سرگرم کرد که در کارگاه تئاتر نیویورک به صحنه رفت. او بر اساس این نمایشنامه، فیلمنامه‌ای اقتباس کرد که پنج سال بعد نامزد جایزه‌ "گلدن گلوب" برای بهترین فیلمنامه شد، اما شارلوته که ثابت کرده بود ترسو نیست همچنان عازم بود تا قهرمان صحنه‌ برادوی شود.
در نهایت رایت معتقد است : "شارلوته عمیقا ً انسانی شبیه به هر یک از ماست. او سازش‌هایی کرده که منجر به این زندگی سنت‌شکنانه شده است. او از موضع خود و همچنین از هویت به شدت استثنایی خود در هر دو رژیم بدنام و رسوایی آمیز محافظت کرده است. این دستاود بزرگی است و ساده‌لوحی است اگر فکر کنیم او توانسته آن را با کمترین قربانی – که عظمت این موفقیت را انکار می‌کند- به دست آورد. نه. او آن اعمال چشمگیر را با هزینه‌ای به شدت دردناک به انجام رسانده است. در ابتدا نمی‌خواستم با این مسائل روبرو شوم، اما بعد فهمیدم که هدف اصلی نوشتن این نمایشنامه‌ قهرمان‌پرستانه بیشتر تبلیغاتی است تا هنری. با خودم گفتم اگر واقعاً او را دوست داری باید بتوانی همه واقعیات زندگی او را تحمل کنی. به نظرم بهترین راه احترام گذاشتن به شارلوته ، نشان دادن تمام و کمال او با تمام تناقض‌هایش بود. به همین دلیل بود که من از زاویه‌ دید خودم داستان را روایت کردم تا تماشاگرانم در این سفر اکتشافی با من سهیم باشند. فکر می‌کنم در ابتدا یک قهرمان را کشف می‌کنند. سپس با کمی موشکافی می‌فهمند این طور نیست، او فقط یک انسان است مثل همه‌ ما."

متن"من همسر خودم هستم"، اولین بار در کارگاه سان ‌دنس تیتر شهر یوتا شکل گرفت. از رایت دعوت شد تا رونوشت مصاحبه‌های خود را با شارلوته به آنجا ببرد و سعی کند نمایشنامه‌ای از آنها دربیاورد. "من هیچ دید درستی از فرمی که باید شکل می‌گرفت، نداشتم و فکر می‌کردم طمع زیادی است که تا زمان پایان نگارش نمایشنامه، با بیش از یک بازیگر صحبت کنم." بنابراین از مویسس کافمن(Moises Kaufman) برای کارگردانی و همچنین جفرسون میس (Jefferson Mays) به عنوان بازیگر دعوت کرد تا به سان‌دنس بیایند. کافمن پیش از آن استعداد خود را در اقتباس از یک نوشته برای نمایشنامه نشان داده بود. میس نیز یکی از گروه بازیگران فیلم قلم پرها بود. رایت درباره‌ شروع کار می‌گوید : "مویسس می‌گفت تو مقدار زیادی ماده خام داری که می‌خواهی به نمایشنامه تبدیل شان کنی، ولی آنها دست تو را بسته‌اند. پس بگذار کمی خشن و دیوانه باشیم و بگذاریم اتودها بر اساس موضوعی که در اختیار داریم، شکل بگیرد. ما این کار را کردیم و ناگهان او مرا متوجه امکانات تئاتری با ریشه‌های کاملا ً نو و جدید این موضوع کرد. فکر می‌کنم اگر جفرسون و مویسس پافشاری نمی‌کردند این نمایشنامه شکل نمی‌گرفت."
میس به خاطر می‌آورد : "برایم دور از انتظار بود که او از من خواست در نمایشنامه‌ای که هنوز نوشته نشده بود، بازی کنم. من فرصت بازی در نقش یک مرد زن‌پوش 65 ساله‌ آلمانی را قاپ زدم." در اولین روز تمرین رایت از میس خواست که از روی نوشته‌ها بخواند، و او صدای خود را ابتدا برای پرسش سؤال‌های نویسنده و سپس برای جواب‌های شارلوته عوض می‌کرد. رایت می‌گوید: "من این گذار قابل توجه شخصیت‌ها را شنیدم و فکر کردم خدای من! شارلوته باید از مردان متفاوت زیادی تقلید کند تا داستان خود را بگوید. کشف این نکته در روز اول تمرین، حس شهودی در من به وجود آورد که باید یک نمایشنامه‌ تک پرسوناژه بنویسم. بعد از سه هفته کار سه نفره اولین پرده‌ این نمایشنامه شکل گرفت. برای میس که پیش از این در تئاتر محلی مشغول کار بود، بازی در نقش شالوته ، یکی از بزرگ‌ترین شانس‌های پرونده‌ کاری‌اش محسوب می‌شد. هنگام نگارش متن فهمیدم این نمایشنامه فقط درباره‌ شارلوته نیست. من یک سمفونی برای یک هنرمند واقعی می‌نوشتم. در یکی از تمرین‌ها از او پرسیدم به چند لحن می‌تواند صحبت کند؟ او گفت که می‌تواند حدوداً به دوازده لحن صحبت کند. گفتم خب یک کنفرانس مطبوعاتی بین‌المللی ترتیب می‌دهیم و تو نقش همه‌ آدم‌ها را بازی کن. امکانات فوق‌العاده‌ او به عنوان بازیگر همیشه یک منبع الهام قابل اعتماد است."
میس، عضو پیشین کمپانی تئاتری سی تی ِ(SITI) "آن بوگارت"، که پیش از آن در پیس‌های تئاتری مشترکاً همکاری می‌کرد، در خلق"من همسر خودم هستم" کمک شایانی کرد و در قالب حدود چهل شخصیت به علاوه نقش اصلی ظاهر شد و تمام صحنه را خود به دست گرفت که تجربه‌ای استثنایی بود. او می‌گوید : "بسیار عجیب است که در اولین تجربه در برادوی کاملا ً تنها باشی." البته این نکته نیز چندان معمول نبود که باید در نقش داگ رایت ِ نمایشنامه‌نویس نیز ظاهر می‌شد.
رایت در این باره می‌گوید: "به شدت از اینکه خودم را در نمایشنامه گذاشتم، دستپاچه بودم. می‌خواستم نمایشنامه به بررسی عمیق سوی دیگر کاراکتر برسد. می‌خواستم سؤال‌های بنیادینی درباره‌ چگونگی گزارش ما از تاریخ بپرسم و این که چطور انگیزه‌های مورخان، ما را به سمتی می‌برد که چیزی را به خاطر بسپاریم و چیزی را نه. برای پرسش سؤال‌هایی به این اهمیت به مورخی نیاز داشتم که به شکل یک کاراکتر ارائه شود. همچنین فکر می‌کردم اگر می‌خواهم آنقدر متکبر باشم که شارلوته را در نمایشنامه‌ام بگذارم و او را به یکی از شیوه‌های دراماتیک و تعیین کننده ارائه دهم پس باید این جرأت را نیز داشته باشم که خود را هم به نمایش گذارم و این حضور، مرا مجبور می‌کرد صادق و نسبت به هردوی مان منصف باشم. میس معتقد است : "بازی در نقش داگ رایت مشکل بود. فکر می‌کنم این که نقش کسی را تقلید کنی که در دنیای واقعی او را نمی‌شناسی و به اندازه‌ کافی برایت غریبه است، آسان‌تر از تقلید دست دوم از کسی است که او را می‌شناسی. شناخت داگ رایت، به بهترین وجهی که می‌توانستم ، جهت دادن به نقش او را چالش‌برانگیز می‌کرد، اما او کاملاً با دید باز به این ایده نگاه می‌کرد و در حقیقت ابتدا به صورتی کاملا ً مازوخیستی مرا تشویق می‌کرد از مسیر کاریکاتورگونه‌ ناشایستی بگذرم تا به آن چیزی برسم که مناسب صحنه باشد." رایت می‌خندد و اضافه می‌کند : "به جفرسون گفتم می‌توانی تمام تلفن‌های کاری مرا جواب بدهی و سر قرارهایم حضور داشته باشی."
پرده‌ دوم نمایشنامه که در پلی هوس لاجالا سن‌دیه‌گو شکل گرفت، تغییر جهت نویسنده در داستان شارلوته فن مالسدورف را نشان می‌داد. "فکر می‌کردم در پرده‌ اول سعی بر این بوده که او را از زبان خودش روایت کنم و پرده‌ دوم در واقع شروعی است برای نگاه کردن واقع‌گرایانه‌تر به او. او تریبون خودش را داشت، بعد از آن من هم تریبون خودم را به دست آوردم." میس نیز موافق است که : "تغییر نقطه‌ تمرکز در پرده‌ دوم برای کمک به طبیعت نامطمئن تاریخ است. ما همیشه درباره‌ نوشتن تاریخ به عنوان یک عمل خلاقانه صحبت می‌کردیم؛ که حقیقتاً نیز چنین است. من هیچگاه تا به این حد از ابهام داستان هایی که ما به عنوان عامه مردم تعریف می‌کنیم آگاه نبودم. حدی که در آن همه‌ ما خودمان را خلق می‌کنیم و از خلال اسطوره‌هایی که می‌سازیم از خودمان محافظت می‌کنیم. این نکته‌ای است که در سطوح شخصی و البته ملی نیز صدق می‌کند."
رایت می‌گوید : "تا جایی که به داستان‌گویی شارلوته مربوط بود، فراز و فرودی همیشگی در تمام قصه‌های او بود. نوعی سبک دقیق و سنجیده.هنگام مصاحبه با او احساس می‌کردم او گرامافونی‌ است پر از داستان. می‌گفتی راجع به پدرت چیزی بگو و او یک قصه تحویلت می‌داد. کمتر می‌شد از خلال حرف‌هایی که می‌گفت چیزی فهمید و بیشتر از سکوت‌های مؤثر و طفره‌روی‌های نگاهش چیزی دستگیرت می‌شد. گاهی اوقات به طور ذهنی در میانه‌ داستان تو را امتحان می‌کرد تا بداند چطور می‌توانی بخشی از زندگی او را ساختگی بخوانی؟" در هر حال شارلوته و رایت رابطه‌ عمیقا ً دوستانه‌ای با یکدیگر پیدا کردند. حتی پس از این که مصاحبه‌ها پایان یافت رایت به نامه‌نگاری با شارلوته ادامه داد. اسناد و عکس‌هایی را که می‌خواست، دریافت می‌کرد. "من برای آوریل 2002 بلیت هواپیما داشتم که بروم و او را برای تأیید قسمت‌هایی از داستان ببینم، اما او پیش از آن که بتوانم راهی این سفر شوم از دنیا رفت."