نگاهی به نمایش لبخند با شکوه آقای گیل نوشته اکبر رادی و کارگردانی هادی مرزبان
نخستین اجرای "لبخند باشکوه آقای گیل" فروردینماه ۱۳۵۳ به کارگردانی رکنالدین خسروی بود. سال پیش از این هم انتشارات زمان نمایشنامه را منتشر کرده بود. ناشری که پیشتر"صیادان" و پس از آن"در مه بخوان"، "هملت با سالاد فصل" و "منجی در صبح نمناک" را هم منتشر کرد.
علی قلیپور
حتی اگر چشم خود را بر"منجی در صبح نمناک"، "از پشت شیشهها"، "باغ شبنمای ما"، "آهسته با گل سرخ" ببندیم، حضور "لبخند باشکوه آقای گیل" در تاریخ ادبیات نمایش ایران کافی است که بیدرنگ بگوییم اکبر رادی فخر تئاتر ایران است، حتی با احتساب دو اشتباه چون "هاملت با سالاد فصل" و "کاکتوس" .
در حال و روز فعلی پیکر نزار ادبیات نمایشی بیش از هر چیز نیازمند کارگردانانی با اعصاب پولادین است. تا آثاری مثل «لبخند باشکوه آقای گیل» روی صحنه برود و سازوکار نقد و نظر هم به راه و از همه مهمتر سر به راه باشد.
هادی مرزبان در مصاحبه اخیرش گفته: «رادی گفت این نمایشنامه در ردیف آثار توست.» حالا که شاید به گونهای درخواست یا به بیان بهتر پیشنهاد رادی اجابت شده، اتفاقی است که کمتر در شرایط مشابه رخ داده است؛ یعنی یک اثر برجسته ایرانی که نمایشنامهنویس آن در حال خلق آثار تازهای هم هست و هنوز علاقهمندان او ظرفیت مطالعه آثار تازه او را دارند و انتظار هم برای آن میکشند، در سالن اصلی تئاترشهر اجرا شود. خوانندگان آثار رادی و تماشاگران مرزبان به این نکته واقف هستند که اجرای "پایینگذر سقاخانه" چه به لحاظ اجرا و چه به لحاظ متن، در قیاس با اجرای "لبخند باشکوه آقای گیل"- هم در اجرا و هم در متن- در این سیر منطقی قرار گرفته که اثر قدرتمند لاجرم توان نهفته بیشتری برای اجرای بهتر دارد. از این منظر اجرای این نمایشنامه در مقامی بالاتر از "پایینگذر سقاخانه" قرار میگیرد. البته اگر مخاطب حوصله کند، حتی اگر چشمان خود را ببندد و فقط به کلمات و شکل دیالوگنویسی رادی توجه کند، یا به اصطلاح فقط شاهد نمایشنامهخوانی اثر باشد، باز هم چیزی از ارزشهای آن کاسته نخواهد شد. اما بیانصافی است اگر بگوییم که اجرای مرزبان فارغ از پارهای ایرادهای فاحش بدتر از اجرای پایینگذر سقاخانه بوده است. هرچند که در انتهای اجرا، تماشاگران احساس ملال میکردند. این ملال نتیجه مبهم ماندن برخی روابط و ظرایف نمایشنامه بود. برای مخاطبی که این نمایشنامه را خوانده بود و در سالن حاضر میشد، تحمل این ملال- که باز تأکید بر مبهم ماندن ظرایف است- آسانتر بود. به هر حال اجرای این اثر در نگاه اول این امکان را برای تماشاگر دارد که ضمن نادیده گرفتن اجرای پیشین بار دیگر به یاد یکی از شاهکارهای رادی، نگاهی دوباره به این نمایشنامه داشته باشد.
چاپ اول: 1352
نخستین اجرای "لبخند باشکوه آقای گیل" فروردینماه 1353 به کارگردانی رکنالدین خسروی بود. سال پیش از این هم انتشارات زمان نمایشنامه را منتشر کرده بود. ناشری که پیشتر"صیادان" و پس از آن"در مه بخوان"، "هملت با سالاد فصل" و "منجی در صبح نمناک" را هم منتشر کرد. دو سال پیش از انتشار این اثر"مرگ در پاییز" و مجموعه داستانهای "جاده" منتشر شده بود. بازیگران "لبخند باشکوه آقای گیل" محمدعلی کشاورز، آذر فخر، جمیله شیخی، محمد مطیع، ایرج راد، آهو خردمند، منوچهر رادین و... بودند که سهراب سلیمی کوچکترین نقش نمایش (یعنی نقش طاهر) را ایفا میکرد. نگارنده که پنج سال بعد از آن متولد شده، حق هیچگونه دعوی درباره آن ندارد، اما از انتخاب نقش "گیل" برای محمدعلی کشاورز،"فروغالزمان" برای جمیله شیخی و ایرج راد برای"جمشید"، محمد مطیع برای داود و سهراب سلیمی برای"طاهر" به خوبی پیداست که کارگردان دستکم در اولین هنرنمایی خود، نقشها را به خوبی تقسیم کرده است.
و اما نمایشنامه سهپردهای آقای رادی. رادی برای هر کدام از پردههای این نمایشنامه عنوانی برگزیده است. پرده اول: چنگ در باد، پرده دوم: ضربه عجیب و پرده سوم: مردهریگ.
انتخاب این عناوین که در اجرای مرزبان در بروشور و در صحنه به کار نیامده، نشان از این مهم دارد که این نامگذاریها فارغ از کاربرد صحنهای در اغلب موارد از سوی نمایشنامهنویسانی به کار میرود که به اثر خود تنها به عنوان نوشتهای برای اجرا روی صحنه نظر ندارند و نمایشنامه از دید آنها یک اثر مستقل ادبی است که توانایی ادامه حیات در کنار سایر آثار ادبی را دارد.
شکل تشریح ویژگیهای شخصیتهای نمایشنامه هم دلیل دیگری است که میتوان برای اثبات این مدعا اقامه کرد. نمونه آن معرفی طوطی است: «... تر و ترد و زیبا، با طراوت روستائیانه، کلفت.» قریب به یقین این شکل معرفی که برای بازی گرفتن از بازیگران نوشته شده، با دقت و ظرافتی ادبی انجام شده است. مابقی اثر هم پیرو همین لطایف و ظرایف است. و همین لطایف و ظرایفی که حالا سهل از آن حرف میزنیم، در اجرای اثر بزرگترین مانع برای صراحت و حاضر و آماده کردن و جَویدن لقمه برای دهان مخاطب است. نثر رادی در توضیح صحنه هم پیرو همین قاعده است. در دیالوگپردازیها هم قاعدتاً این نگرش حاکم است. حتی وقتی که محتوا و فحوای کلام کاراکترها شعارزدگی دارد، باز هم شنیدن شعارهای آنها بدون خروج از چارچوب گوشنوازی نیست. وقتی که کاراکترها منویات و علایق خود را غلوآمیز، در قالب حدیث نفسی آشکار میکنند، باز هم خواننده خود را با زبانی پریشان و کلماتی هرز مواجه نمیبیند. آهنگ و ریتم نهفته در کلام و حفظ این ویژگی نهفته در دهان و حرکات و سکنات بازیگران باز هم شاخص دیگری برای دشوار بودن کارگردانی این اثر است.
حتی در بخشی از نمایشنامه رادی انتظار اجرای دقیق و بعدی از لایههای بسیار درونی کاراکتر را دارد که قطعاً هر کارگردانی برای به تصویر کشیدن دستور صحنه رادی یا نیاز به خلاقیت بسیار دارد یا در نهایت به بنبست رسده و از خیر آن میگذرد. یکی از دستور صحنههای دشوار رادی در این نمایشنامه برای عیان کردن درونیات"فروغالزمان" است. فروغالزمان چنان که رادی گفته «چهلساله، مجرد، استاد کرسی روانشناسی دانشگاه» است. اثر مبین جزئیات بیشتری درباره اوست.
یکی از دشوارترین صحنههای نمایشنامه برای کارگردانی، لحظهای است که"مهرانگیز" مشغول کشیدن فیگور"طاهر" است و فروغالزمان از دور به طاهر خیره شده و او که سراسر نمایشنامه آنها و همقشران آنها را حیوان خطاب میکند، مسحور زیبایی طاهر شده و کششی غیرافلاطونی در دستور صحنه آمده که در سکوت باید اجرا شود. اجرای چنین صحنهای بدون شک دشوار است.
صورت بازیگر چندان وضوح لازم را ندارد، حرکات اضافه هم ژرفنای کنش را لوث میکند، پس چاره چیست؟ قطعاً حرکت موزون فرزانه کابلی با یک پارچه بنفش گرداگرد طاهر، حق مطلب را در این اثر و تأکید نویسنده بر عقدههای درونی فروغالزمان به زیبایی تصویر نکرده است. البته یافتن راهی غیر از این هم چندان سهل و ساده به نظر نمیرسد.
درباره تعارض اجرا و نمایشنامه مثالهای دیگری هم هست که به تفصیل خواهد آمد، اما درباره اجرا ذکر این نکته ضروری است که خواندن نمایشنامه زوایای تاریکی از اجرای اثر را روشنی خواهد بخشید؛ چون همان طور که این صحنه اغراقآمیز اجرا شده، برخی کنشها هم مبهم باقی ماندهاند.
سالن اصلی تئاتر شهر: 1386
رادی در ویراست های بعدی، متن را دچار تغییراتی جزیی کرده آنچنانکه گاهی کلمهای اضافه یا حذف شده است. یکی از این نمونههای کوچک در گفتوگوی فروغالزمان و جمشید رخ مینمایاند.
فروغالزمان چنانچه در نمایشنامه آمده، به جمشید میگوید:«چرا سرمایه نفیستو نمیفروشی»، در ویراست جدید می خوانیم: «چرا بوف کور نفیستو نمیفروشی». درست که این نمونههای کوچک نظرات خود نمایشنامهنویس است، اما ویراستی در جهت بهتر شدن اثر نیست، بلکه به جای برداشتن ابرو، موچین به دیده فرو رفته. نمونه دیگر در گفتوگوی کمیک "تجدد" و "فخر ایران" (فخری اعظم در چاپ قدیم) هنگام جویای احوال فرزند شدن است. تجدد مسلسلوار از طریق تلفن احوال "پانتهآ" را میپرسد. اینکه درسهایش را به موقع خوانده، هوای اتاقش مطبوع هست و... اما در ویراست آخر سعی شده نمک قضیه بیشتر شود و یک سوال درباره دبلیوسی رفتن اضافه شده. نگرانی فخر ایران و تکرار این نگرانی پس از پایان این صحنه، نه تنها بار کمیک نسخه آخر را زیاد نکرده، بلکه زائدهای ایجاد کرده که در اولین نگاه انتقادی، مخاطب را به این نتیجه سرراست خواهد رساند که این نوع طنازی به بار ننشسته است. همجنس نبودن این رفتار با سایر رفتارهایی که از کاراکترها سر میزند، یک نمونه از تغییراتی است که متن را به نوعی از خود دور کرده.
مبهم بودن برخی روابط هم، یکی از دلایلی است که پیش از این به آن اشاره شد. گاهی اوقات متن مبین برجسته بودن رابطهای میان کاراکترها است. این روابط اهمیت دارند. مثلاً رابطه طوطی و جمشید که در هاله دیدگاه ابلهانه داود شکلی دیگر به خود میگیرد، دربرگیرنده همه تعارضات روانی فروغالزمان با خانواده خود و همه احساس مالکیت او به عمارت و حسادت و عقدههای سرکوب شده کاراکتری است که روانکاو است و تلویحاً روانکاوی او خبر از میل او به سلطه بر روح و روان دیگران دارد. این برجستگی در اجرا مشهود نیست. در صحنه دیگری از نمایشنامه در دستور صحنه آمده است: «داود با تجهیزات شکار وارد میشود. لحظهای بر آستانه در میایستد با لبخند رضایتآمیزی به منظره علیقلیخان و طوطی خیره میشود.» حالا منظره آنها چیست؟ «طوطی جعبه مینای ظریفی از روی عسلی برمیدارد و جلوی علیقلیخان میگیرد. علیقلیخان یک سیگار برگ برمیدارد.» پس از این منظره داود آمده، اعمال بالا از او سر زده و بعد: «طوطی متوجه داود میشود و چنانکه گویی غافلگیر شده است، جعبه سیگار از دستش به زمین میافتد. داود تفنگ را از کولش برمیدارد و نشانه میرود. صدای شلیک تیر با طنین دور پخش میشود.»( چاپ 1352)
این یکی از تکاندهندهترین صحنههای نمایشنامه است که در ویراست آخرصدای شلیک تیر از آن حذف شده و جای آن تنها لبخند مرموز داود مانده است. اما دراجرای هادی مرزبان این صحنه تقلیل شدید یافته و مخاطب از یک صحنه زیبا محروم شده است. در اجرای مرزبان طوطی گل سرخی به طرف علیقلیخان میگیرد، در همین اثنا داود خنده به لب و موذیانه وارد میشود و درخواست شیر میکند . این صحنه از نمایش با این شکل اجرایی به شدت فضایی سانتیمانتال دارد. البته بهنام تشکر در نقش داود برای ارائه تصویری صحیح از داود همه تلاش خود را کرده و موفق بوده است. اما گیلانتاج -بهرغم بازی خوب مهرخ افضلی- گیلانتاج به عنوان کاراکتر کلیدی نمایشنامه نیست. بیش از حد لوده است در صورتی که لودگی او باید در ظرفی از ذکاوت انباشته شود. او مدام اخبار بحران را در سطح صحنه منتشر میکند. ظرافت این کاراکتر ایجاب میکرد که با پرهیز از لودگی بحرانی را که او نوید میدهد، بر کل فضای مرده صحنه حاکم شود.
بازیگر بینظیر این اجرا بدون شک "سعید نیکپور" در نقش"جمشید" است. جمشیدی که در توضیح رادی «سی و پنج ساله، مجرد، دکتر فلسفه» است. او متفکری است که شغل ندارد، خوب تحقیر میکند و به شدت حاضرجواب و با دایره لغاتی گسترده است. کمتر بازیگری توانایی ایفای چنین نقشی را دارد که بتواند بدون استفاده متظاهرانه از عینک و نفسهای عمیق و مکثهای بیجا پس از ادای دیالوگ، تصویری کاملاً صحیح از کاراکتری به این قدرت را ارائه کند."جمشید" پیچیدهترین و دشوارترین نقش این نمایشنامه است؛ البته پس از گیلانتاج که درباره آن گفتیم. جنس پیچیدگی جمشید اما از جنس گیلانتاج نیست. اگر جمشید هم با بازی بد بازیگری اجرا میشد. دیگر تماشای "لبخند باشکوه آقای گیل" هیچ توجیهی نداشت. فروغالزمان کاراکتر دشوار دیگر این اثر است که بازی فرزانه کابلی حق مطلب را درباره آن ادا نکرده. با این حال میتوان به دلیل بیرونی بودن این شخصیت و برونریزی احساسات زنانهای که در اثر برای فروغالزمان پیشبینی شده، اجرای آن را به اندازه گیلانتاج و جمشید دشوار ندانست.
در توضیح صحنه پایانی پرده دوم، اکبر رادی باز هم بازیگر قدر را به مبارزه میطلبد. لبخند آقای گیل در انتهای این پرده، که پرده بعد دیگر فاقد حضور فیزیکی است، با توجه به عنوان نمایشنامه میباید به اسرارآمیز بودن اثر بیفزاید. در پایان این دستور صحنه آمده است: «علیقلیخان در حالی که قوز کرده – بی آنکه نگاه کند – رو به ما خیره مانده است؛ و لبخندی همچو نور آهستهآهسته در چهرهاش طلوع میکند، لبخندی باشکوه که ما به راز آن پی نبردهایم و هرگز نیز...» توضیح صحنه با همین سه نقطه تمام میشود. اصراری به کشف راز در میان نیست، نمایشنامه چیزهای سرگرمکننده بسیاری دارد که میتوان از خیر این آخری گذشت. اما به هر حال این لبخند باید اوج توانایی بازیگر و کارگردان در ارائه مفهوم کلی نمایشنامه باشد. اگر این لبخند مهم نبود، قریب به یقین اسم نمایشنامه "لبخند باشکوه آقای گیل" نبود. در کارگردانی این صحنه، بهزاد فراهانی در نقش علیقلیخان گیل در اسپاتلایت روی صندلی قوز نکرده و در حالتی نامتعادل یک لبخند معمولی به لب دارد که هیچ راز سر به مهری در آن نمیبینیم.