در حال بارگذاری ...
...

نقد نمایش «فعل» به نمایش درآمده در جشنواره تئاتر فجر

این از هر ناکامی‌ای عمیق‌تره

ایران تئاتر- اردشیر شیرخدایی٭: «فعل»، که با عنوان تئاتر معیار در جشنواره تئاتر فجر به صحنه رفته، نمایش مهم و زیبایی است که در نهایت نگاه تلخی را به مقوله عشق و هستی ارایه می‌کند. شاید چکیده این ناامیدی را لیلا آرش در پاسخ به علت تصمیم پرت کردن خودش از پشت‌بام مدرسه می‌گوید.

«فعل»، نمایش یک وجدان جمعی معذب است در تردید نامحقق بودن فعل «عشق»... یک نگرانی انتزاعی است در باب دنیایی که فعل‌ها (و یا کنش یا عمل انقلابی) از آن رخت بربسته‌اند...
رضایی‌راد، از یک کلیشه‌ی عشقی و حتی زرد، متنی مستحکم و عمیق و اجرایی نوآورانه و زیبا خلق کرده است. هرچند نگاه نابرابر مردمحورانه در مناسبات شخصیت‌های زن با تنها شخصیت مرد نمایش، کلیشه‌های قابل نقد جنسیتی را بازتولید نموده است. در عین حال «فعل»، متنی خودآگاه دارد. رکن اصلی در نمایش زبان و دستور زبان است. با نگاهی به مقوله عشق و عرفان در ادبیات فارسی، ناکامی اگزیستانسیالیستی قهرمان (ها) یش را نمایش می‌دهد.
در فعل شخصیت‌ها به طور متناوب و غیرخطی و در مکان‌های مختلف جابه‌جا می‌شوند. گویی «فعل»، ناخودآگاهی است دوار که گذشته شخصیت‌ها را در اکنون و آینده به یاد می‌آورد. برخی شخصیت‌ها هستند اما حضور ندارند، چهره ندارند. فرهاد کاتب حدودا ۳۵ ساله است. به دبیرستان دخترانه فروغ آمده تا ادبیات درس بدهد. از طرف ناحیه تایید شده که می‌تواند نقش خوبی در المپیادی شدن دانش‌آموزان مدرسه داشته باشد؛ اما به محض ورود به مدرسه مشکلات آغاز می‌شود.
فرهاد در حال آماده کردن پایان‌نامه فوق‌لیسانس‌اش با موضوع فعل می‌باشد. نظریه فرهاد در مورد فعل و دستور زبان به طور استعاری به موضوع اصلی نمایش بدل می‌شود و به روابط شخصیت‌ها تسری می‌یابد. حضور فرهاد در همان بدو ورود، معلم و مدیر و شاگردان را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
شیوا پرتوی، معلم مدرسه که او نیز ادبیات تدریس می‌کند، به شدت جذب فرهاد و ایده‌هایش در باب فعل می‌شود. فرهاد معتقد است جایگاه اجزاء جمله مثل فعل در جمله مهم نیست بلکه اهمیت فعل در هستی مهم است. او فعل‌ها را موجودهای زنده‌ای می‌پندارد که از آخرین سلول‌های زبان محافظت می‌کنند.
ظاهرا این موضوعات از دغدغه‌های فکری محمد رضایی‌راد نیز هست و در موردشان در حیطه‌ی زبانشناسی، بررسی‌هایی انجام داده است. اینکه فعل‌ها همیشه نقطه مقاومت زبان در برابر واژه‌های قرضی هستند. غیر از افعال مرکب و نه فعل ساده هیچ اشتراکی با زبان‌های دیگری ندارد؛ به عبارت دیگر فعل‌ها، نیروی مبارز میهن‌پرست در برابر مهاجم‌ها و متجاوزین در قلمرو زبان قلمداد می‌شوند.

مساله دیگر فعل، کنش‌مندی و حرکت است. فعل به عنوان منشاء فاعلیت و عمل و نه به مثابه امری دستوری بلکه به عنوان امری وجودی تلقی می‌شود و در واقع با فقدان مفهوم فعل، مفهوم سوژه نیز از میان می‌رود؛ اما این فلسفه‌بافی شاعرانه در باب فعل‌ها و عمل‌ آنها به انتقال و ترجمه ‌شان در قالب کنش اجتماعی عمل‌گرایانه و احتمالا سیاسی میسر نمی‌شود. رویکرد نمایش هم در این مورد کاملا ناامید است.
شخصیت فرهاد کاتب در نمایش، شوریده، نظرباف، نابغه و در عین حال ترسو و بی‌عمل است. او بعد از مرگ لیلا، شاگردی که عاشق‌اش بود ۳۰ سال را در بی‌عملی در همان مدرسه سپری کرد و برای یک صندلی خالی در همه کلاس‌ها درس داد. حتی از پایان‌نامه‌اش دفاع نکرد. بعد از مرگ لیلا او خود را نه یک فعل که یک حرف اضافه می‌انگارد. لیلا گفته بود برای کاتب، «عشق» یک اسم است و نه یک فعل.
لیلا، سوژه عرفان؟
لیلا آرش، دختر شیدا، رویایی و بی‌تابی است که قبلا عاشق مربی تئاتر مدرسه بوده. همکلاسی‌اش پریسا یزدانی او را افسرده، منزوی، مالیخولیایی و دو قطبی توصیف می‌کند و دایما در حال جنگ و جدال با او است. فرهاد در روز اول ورودش به مدرسه ضامن لیلا می‌شود تا از مدرسه اخراج نشود. لیلا شیفته فرهاد و حرف‌هایش در کلاس می‌شود. فرهاد بعدها می‌گوید به یکباره متوجه شده که مهیای ذوب شدن در آن فعل (لیلا) نیست! و بدین ترتیب فعل که برای فرهاد، کنش مطلق و جزء انقلابی زبان بود به امری ترسناک نیز بدل می‌شود.
لیلا تحت نظارت ترانه علایی، مربی تئاتر، در حال تمرین نقش دخترک افسانه‌ای ژاپنی است که در عشق مسافر تنها، قربانی شده و به درنای سرگردانی بدل می‌شود. نمایشی در نمایش... پدر لیلا از فرهاد می‌پرسد: «چطوری یه دختر مرده می‌تونه به درنا تبدیل بشه؟»، فرهاد می‌گوید: «این افسانه درباره لحظه‌ای که آدم تصمیم بگیره کاری رو انجام بده و اون لحظه به اندازه‌ی همه زندگی‌اش و به بهای همه زندگیش کش می‌آد...» ... در واقع نقش درنا امتداد وجودی لیلا است. برای فرهاد نوشته بود: «بیا به خورشید خیره شویم. مرا از ضمیر تهی کن. بیا یک فعل صرف نشده باشیم.» ...او در عشق در جستجوی بی‌خویشی است... یک وجود بی‌ضمیر... لیلا به بام مدرسه می‌رود و در حالتی نمایشی ده دقیقه به خورشید خیره می‌ماند. سرش گیج می‌رود و به پایین فرومی‌افتد.
عنوان کامل نمایشنامه، فعل -شطحیاتی در دستور- است. تاثیراتی از گفتمان عارفانه در این نمایش دریافت می‌شود. در کلاس، فرهاد قسمت‌هایی از شطحیات شیخ روزبهان را می‌خواند، چون همه فعل‌اند... لیلا هم آن را از بر میگوید: «بدید، بنمودش، شهود بود، شاهد شد، واصل شد، آن‌گاه فاصل شد...»
روزی لیلا از فرهاد می‌پرسد: «فعل عشق چیه؟». «فعلیت عشق، در چه فعلی محقق می‌شه؟»؛ و در ادامه خودش پاسخ می‌دهد: «{عشق} فعلی ندارد. عشق یه اسمه که باید با مصدر جعلی به فعل تبدیل بشه؛ فعل محض، یه حال ناب، «عشقیدن» که فقط در زمان حال صرف می‌شه، نه گذشته و نه آینده، فقط مضارع استمراری، فقط: "من می‌عشقم "، " تو می‌عشقی ".»
فرهاد می‌گوید: «این یک جور شطحیاته.» جمله‌ها پر از مفعول هستند با فعل‌هایی دخیل... جمله‌ای که از دو فاعل و یک فعل محض مفرد تشکیل شده باشد، در محدوده‌ی زبان نمی‌گنجد!
اما گویی روح لیلا به وجد آمده و از سر شوریدگی، می‌خروشد! آیا می‌داند زبان امکان گشایش تمام وجود ما را ندارد!
احمد غزالی در سوانح العشاق نوشته: حدیث عشق در حروف نیاید و در کلمه نگنجد.
لیلا از عدم امکان در دستور زبان سخن می‌گوید. عشق یک جمله غیر دستوری، یک حالت غیرزبانی هست که تشکیل شده از: فاعل و فاعل و فعل، یه فعل محض مفرد...
بدین ترتیب فعل عشق، جمع‌پذیر نیست؛ و تجربه سوژه عاشق، یک تجربه منحصر است.
من نیستم، پس هستم
مرگ لیلا را کسی فراموش نمی‌کند. او هست. فرهاد، لیلا را در شکل یک فعل به یاد می‌آورد. یک فعل صرف نشده... پریسا که بالاخره در المپیاد پذیرفته شد و بعدها در برلین آنکولوژی خواند و یک بچه هم دارد، لیلا را به شکل یک تومور می‌بیند. برای شیوا پرتوی، لیلا به شکل یک بچه مرده ظاهر می‌شود. وجدان آدم‌های مدرسه فروغ، از مرگ لیلا معذب است... شاید مدیر مدرسه، بدون لفاظی، واقعیت تلخی را متذکر شد: «این بچه‌ها هنوز ظرفیت درک اون چه بزرگان ادبیات ما درباره عشق، گفتن رو ندارن.»
«راه {آدمی} به خود بر عشق است. تا بر عشق گذر نکند که کلی او را فرو گرفته است به خود نتواند رسید.»
اما رویکرد نمایش نسبت به عشق به نظر سلبی است و شناخت سوژه از خویشتن را به واسطه عشق میسر نمی‌داند. مرگ یک دختر نوجوان با استعدادهای بزرگ کشف نشده، با توجیه‌های عارفانه، این مرگ شوم را تقدیس می‌نماید.
ژست‌ها عصاره حرکت
شیوه‌ اجرایی شرقی (ژاپنی) در نمایش «فعل» کاربرد فراوان دارد. نورپردازی بیان‌گرایانه و طراحی گریم صورت‌ بازیگران، وهم و اضطراب وجودی درونی آدم‌ها در فضا را منتقل می‌نماید. تکنیک‌های اجرای نمایش به نوعی از زبان ترانه علایی، در نمایشنامه توضیح داده شده است. رسیدن به ناب‌ترین شکل حرکت... «اینجا در این نمایش چیزی از بازی حسی و بداهه وجود ندارد... هر چی هست تصنع و تمرکز شدیده...»
اجرای «فعل»، تعلق خاطر زیادی نسبت به هنر ژستیک دارد. ژست‌ها عصاره‌ی حرکتند... مثل فعل‌ها در نظریه فرهاد...
نگاه فرودستانه به شخصیت‌های زن
برخلاف ساختار و محتوای کلی خلاق و پیشرو نمایش، نگاه مسلط نسبت به شخصیت‌های زن در فعل، قهقرایی و واپسگرا است. شخصیت‌پردازی زنان در نمایش تقریبا همگی در حول تنها شخصیت مرد آن، هویت‌بخشی می‌شوند. نقش زنان در کلیت این نمایش فرودستانه، تاثیرپذیر و فاقد فاعلیت لازم در ابراز یا ساخت یک شخصیت مستقل و موثر است. این رویکرد بر شوینیسم مردانه احتمالی موجود در نمایشنامه دلالت دارد که نتیجه آن اعتباربخشی به کارکرد و اثر نقش یک مرد در کلیت نمایش و همه ابعاد آن است. مردی که با فرض دارا بودن توانایی‌های فکری و علمی بالاتر از زنان هم‌رتبه خود به مدرسه می‌آید و اساسا دلیل حضورش در مدرسه‌ای دخترانه، فرستادن شاگردان به المپیاد است.
رفتارهای زنان در نمایش «فعل»، اغلب، واکنشی است. اگر ظاهرا تنها لیلا در نمایش فعلیت محض را نمایندگی می‌کند، فاعلیت او تنها در مواجهه با مرگ و نیستی معنا پیدا کرده است و نه حیات و زایایی... او استعداد و شوریدگی تباه شده‌ای است که به جوانی نرسیده از بین رفته است؛ بنابراین رمانتیزه کردن فعلیت محض در لیلا (خودکشی وی) نیز ربطی به استقلال و استعلای شخصیت زنانه در فعل ندارد.
در این نمایش بیشتر زنان از مدیر مدرسه تا گل‌خانم، پیرزن خدمتکار، به شکل‌ها و درجات مختلف در سودای جلب توجه فرهاد کاتب هستند. شیوا پرتوی در همان دقایق ورود فرهاد به مدرسه شیفته‌اش می‌شود و تمام فرصت‌های خوب ازدواج با نامزدش پیمان (رفتن به کانادا و...) را فدای ماندن در کنار فرهاد می‌کند و در یک لحظه‌ اضطراری، بعد از مرگ لیلا، برای نجات فرهاد از انتقام پدر لیلا که به رابطه او با دخترش مشکوک است، پیشنهاد ازدواج می‌دهد. فرهاد بعدها به پریسا که بعد از گذشت سال‌ها و داشتن یک بچه فراموش‌اش نکرده و به دیدارش آمده، درباره زندگی‌اش با شیوا اقرار می‌کند که: «زندگی‌ای که توی یک لحظه‌ی اضطرار آغاز شد و اون لحظه سالها است که ادامه داره، با آمیزه‌ای از شرم و عذاب!»
مناسبات زنان حتی در سطح معلم و شاگرد صرفا به گفتگوی رقابتی پیرامون فرهاد کاتب تقلیل می‌یابد. شیوا بعدها به لیلا آرش که مرده و برگشته و با او حرف می‌زند، می‌گوید: «فکر نکن چون مثل یک دیوانه عاشقش بودی از من محق تر بودی به زندگی با اون...»
جدال سخت و همه‌جانبه زنان این نمایشنامه بر سر تصاحب این مرد، یک انگاره مردسالارانه است.
رقابت سخت و بی‌رحمانه پریسا با لیلا نه فقط بر سر چند صدم نمره که با ورود فرهاد بر سر او بالا می‌گیرد.
شخصیت مربی تئاتر مدرسه، ترانه علایی که خودش اظهار می‌کند با مردان و جهان‌شان خیلی ارتباط برقرار نمی‌کند، نیز تحت جادوی حضور فرهاد! قرار می‌گیرد و مشتاق می‌شود با او قرار ملاقات بعدی بگذارد. جالب اینکه فرهاد قبل از مرگ لیلا، با ترانه هرگز ملاقاتی نداشته و در یک زمان و موقعیت برساخته‌ نمایشی، این دو با هم در مورد لیلا صحبت می‌کنند. ترانه به فرهاد می‌گوید: «من به دنبال رهایی جسم او بودم و اون دنبال رها کردن روح. همین بود که از من دور شد و به شما نزدیک شد. گویا در شما چیز دیگه‌ای می‌دید. من خلاصه‌ام در ژست‌هام.» در اینجا هم در یک موقعیت فرضی شده نمایشی فرهاد دست‌بالا را دارد. او سیراب کننده نیازهای روحی لیلا تلقی می‌شود! و در این گفتمان نیاز روح به مراتب از کشش جسم والاتر است.
این نوع نگاه به تمامی شخصیت‌های زن در یک نمایش به ویژه با استانداردهای بالا، نگاهی قابل نقد و لازم به تغییر است.
در هر حال «فعل»، نمایش مهم و زیبایی است که در نهایت نگاه تلخی را به مقوله عشق و هستی ارایه می‌کند. شاید چکیده این ناامیدی را لیلا آرش در پاسخ به علت تصمیم پرت کردن خودش از پشت‌بام مدرسه می‌گوید:
«نفس اینکه جهان از اینکه هست دورتر نمی‌ره و زبان امکان گشایش تمام وجود ما رو نداره و زمان در دایره‌ای به پس و پیش می‌ره و ما هر بار به خودمون می‌رسیم، به همون جایی که بودیم. این از هر ناکامی‌ای عمیق‌تره.»


منابع:
۱. محمد رضایی راد، فعل، شطحیاتی در دستور، نشربیدگل ۱۳۹۶
۲. سوانح العشاق (از مجموعه آثار فارسی احمد غزالی) به اهتمام احمد مجاهد، انتشارات دانشگاه تهران

 

* اردشیر شیرخدایی منتقد گروه تئاتر اگزیت