نگاهی به نمایش هنر به کارگردانی وحید رهبانی
رئالیستی که در لایههای زیرینش پیچیده است
سید علی تدین صدوقی : یاسمین رضا از مادری مجاری و پدری ایرانی در سال ۱۹۵۹ در پاریس به دنیا آمده است. او را میتوان یکی از درام نویسان حال حاضر دنیا دانست که بیشتر بر روی مسایل اجتماعی و روابط انسانها کار میکند. نمایش هنر در سال ۱۳۸۱ توسط شادروان داود رشیدی در تئاتر شهر به روی صحنه رفت.
این بار اما وحید رهبانی آن را کارگردانی کرده و داریوش فرهنگ، امید روحانی و محسن حسینی نقشهای این نمایش را بازی کردهاند.
از یاسمینا رضا نمایش خدای کشتار نیز بارها در ایران اجراشده و توسط خودش به فیلمنامه تبدیل و رومان پولانسکی آن را در سال 2011 به نام کشتار کارگردانی کرده است. یاسمین رضا را مهمترین نمایشنامهنویس دهه آخر قرن بیستم در فرانسه میدانند. چر واضح است که یاسمین رضا به لحاظ وجه ایرانیاش از بزرگانی چون مولانا و حافظ و... و تفکر و اندیشه آنان تأثیر گرفته است. این تأثیرپذیری او دریکی از دیالوگهای این نمایش که از زبان یان گفته میشود متبلور شده است.
« اگر منمنم چون منمنم و اگر تو تویی چون تو تویی، منم منم و تو تویی. اگر بهعکس منمنم چون تو تویی و اگر تو تویی چون منمنم پس من من نیستم وتو تو نیستی» واین درست از اندیشههای عرفانی مولانا و دیگر بزرگان ادب و عرفان پارسی برگرفتهشده است. آنجایی که مولانا میفرماید « این نه منم نه من منم» و...
اما ما که بهنوعی هموطنان یاسمین رضا هستیم و در این سالهای اخیر نمایشنامههایش را بسیار کارکردهایم حتی یکبار هم برایش بزرگداشت بر گذار نکردهایم و از او تقدیر ننمودهایم و... وای بر ما.
هنر، نمایشنامهای است که هیچگاه کهنه نمیشود و دچار مرور زمان نمیگردد وتو میتوانی آن را در هر زمان و مکانی کارکنی چون اولاً هماره یک نویی میآید و یک کهنهای باید از دور خارج شود همیشه مجادله بین نو و کهنه، مدرن و کلاسیک، سنتی و امروزی وجود داشته است. دوما، کارهای او درباره انسانها و روابط آنان و ارتباط بین افراد و خانوادههاست.
هنر، داستان سه دوست است که هرکدام میتواند نمایند ه قشری از جامعه و تفکر خاصی از جامعه باشند. قشر روشنفکر، شبه روشنفکر، بورژوا، افراد معمولی که هر بار پیرو کسی یا تفکری یا ایده خاصی میشوند و درواقع در این میان چون برگی در باد گاهی اینسو گاه آن سو میروند. گاه طرفدار این تفکر هستند و گاه پیرو آن عقیده. ثبات فکری ندارند و بهنوعی میانداری میکنند. چون یان که میخواهد بین دو دوست را بگیرد اما درنهایت بدون توجه به تمام این بحثها میخواهد خیلی ساده فقط زندگی کند.
نمایش هرچند که یک درام کمدی است؛ اما درواقع تراژیک نیز هست. اینکه تفکر خردهبورژوازی که در ایران امروز ما هم بهوفور یافت میشود چقدر میتواند مضحک باشد.. در این میان چیزی که اصلاً به آن فکر نمیشود هنر و هنرمنداست. تابلو سپید درواقع بیانگر ذهن تماشاکنان نیز هست.
که با دیدن این نمایش میتوانند به هر سویی که نمایش و متن و لایههای زیرین آن مطرح میکند بروند و یا ذهن مخاطبی که چون تابلو سپید است و حالا باید انتخاب کند تا به کدامین سو تمایل پیدا کند. شاید بهنوعی بتوان گفت نمایشنامه هنر علیرغم اینکه بهظاهر ساده مینماید اما عمیق و گاه پیچیده است. چون از روابط انسانی و علت و معلولهای آن میگوید.
چون از هنر و هنرمند میگوید. چون از مدرن و کلاسیک و سنت و مدرنیته میگوید. چون از افرادی که شاید بیشترین قشر جامعه را تشکیل میدهند مانند یان که میخواهند فقط زندگی سادهای داشته باشند میگوید. نمایش هنر؛ از انسانهایی میگوید که از کار هنرمند و اثر او برای خود وجه ای میسازند و هنر هنرمند را برای فخرفروشی به دیگران میخواهند.
مانند آدمهایی که کتابها رو از روی جلدهای قشنگشان انتخاب میکنند تا به کتابخانه اشان جور دربیاید و... پسازاین منظر و از دیدگاه روابط اجتماعی و فردی نمایش هنر میتواند پیچیده و فلسفی و روانشناسانه نیز باشد. یاسمین رضا تو را در برابر خودت قرار میدهد.
روابط بین آدمهای نمایش او بهظاهر ساده است و معمولی. مانند روابطی که بین همه ما وجود دارد؛ اما یاسمین رضا چون جراحی مجرب لایههای زیرین این روابط را میشکافد و نشانمان میدهد؛ مانند همین سه رفیق که درنهایت پس از بیست پنج سال رفاقت هنوز نمیتوانند درزمینهٔ هایی یکدیگر را تحمل کنند وهیچگاه نشستهاند باهم صادقانه در خصوص اختلافنظرهایشان صحبت کنند. هنر برای آنها وسیلهای است جهت فخرفروشی و ابراز وجود. در این میان اما خود هنرمند و اثرش گم میشود.
اینان البته روشنفکران و بورژواهای جامعه هستند. درنهایت زورشان به یان که ضعیفت تر از آنهاست میرسد و همهچیز را به گردن یان میاندازند. واین هم البته یکی از خصایص ناپسند سرژ و مارک است که ادعای روشنفکری و فهم و هنرشناسی میکنند.
از متن که بگذریم به بازیها و کارگردانی میرسیم که روان و ساده چون متن صورت پذیرفت. بازیگران داریوش فرهنگ، امید روحانی و محسن حسینی سعی کردند رئالیستی و ساده بازی کنند. تا قابلباور باشند. بدون اداواطوار اضافه. هرچند که درجاهایی ریتم میافتاد اما بهطور کل زمان نمایش نسبتاً خوب بود. شکستن فضا و با مخاطب وارد صحبت شدن هم تأثیر خودش را داشت. وحید رهبانی برخلاف دیگر کارهایش این بار سادهتر و رئالیستیتر کارکرده است.
هرچند که متن در عین سادگی پیچیدگیهای خودش را دارد و از فلسفه زندگی و روابط انسانی صحبت میکند. من وحید رهبانی را از کرگدن و قبلاً از آن میشناسم در کرگدن منتقد حضوری نمایشش بودم که در تالار کوچک تئاتر شهر جلسه نقد و بررسیاش انجام شد، ازاینرو کارهایش را هماره دنبال کردهام.
رهبانی با بارز کردن وجوه طنز و کمدی کار توانسته مخاطب را با خود بیشتر همراه کند؛ اما شاید اینگونه وجوه دیگر متن در لایههای زیرین اجرا مانده است. همان لایههای فلسفی و روانشناسانه. هرچند که با این طنز شخصیتها بهنوعی گروتسک نیز مینمایند واین وجه در کارگردانی است که متبلور شده. طراحی صحنه در عین سادگی امروزی و تأثیرگذار است. به دلیل کاربرد کنتراست رنگهای قرمز و مشکی که انگار دو ذهنیت تکبعدی را تداعی میکند.
تعویض صحنهها هم خیلی ساده اما تئاتری انجام میشود و به دلیل قراردادی که از ابتدا با مخاطب گذاشته میشود. از سوی او قابلباور است. رهبانی برخلاف نمایشنامه که میتواند کمحرکت و درجاهایی ایستا باشد. توانسته بر اساس شخصیتپردازیها حرکات و میزان متنوعی را همسو باشخصیت پردازیها طراحی کند.
اما مثلاً میتوان گفت که مارک داریوش فرهنگ، چون شخصیتی کلاسیک دارد و پیرو هنر کلاسیک است و سنتی پس منطقی آن است که حرکات و میزان او ثابتتر و با طمأنینه تر و ایستاتر باشد تا آنقدر پرتحرک. برعکس سرژ که مدرن است و پیرو مدرنیته خب باید بهتبع تحرک و پویایی بیشتری داشته باشد؛ اما میبینیم که او بیشتر ثابت بر روی مبل خود نشسته است و طراحی لباس او کلاسیکتر به نظر میرسد تا مارک. درهرحال شاهد نمایش گرم با بازیهایی خوب و کارگردانیای ساده و روان چون زندگی بودیم به وحید رهبانی و گروهش خسته نباشید میگویم.