من معتقدم مانند موسیقی ـ که در جاهایی حرف اصلی را میزند ـ در نمایش هم سکوت میتواند حرف اصلی را بزند و به این سکوت اعتقاد دارم. در تمرینات هم همیشه از بازیگران میخواستم در ادای دیالوگهایشان دو ثانیه سکوت کنند
من معتقدم مانند موسیقی ـ که در جاهایی حرف اصلی را میزند ـ در نمایش هم سکوت میتواند حرف اصلی را بزند و به این سکوت اعتقاد دارم. در تمرینات هم همیشه از بازیگران میخواستم در ادای دیالوگهایشان دو ثانیه سکوت کنند
مهرداد ابوالقاسمی:
حسین مهکام پس از اجرای نمایش"سکوت" که سال گذشته در تالار سایه مجموعه تئاترشهر روی صحنه رفت، نمایشنامه دیگری را با نام"بی در زمان" که مانند نمایش"سکوت"، خود نویسندگی آن را بر عهده داشته، در تالار اصلی مولوی روی صحنه برده است.
نمایش"بی در زمان" به دوران قبل از انقلاب میپردازد و علاوه بر یک تم سیاسی، رگههای مذهبی و عرفانی را در خود نهفته دارد. به مناسبت اجرای این نمایش با حسین مهکام گفتوگویی انجام دادهایم.
نمایش"سکوت" نمایش با درونمایههای مذهبی بود. نمایش"بی در زمان" هم به نوعی دارای همان درونمایههای مذهبی است، اما این نمایش از رگههایی سیاسی هم برخوردار است. این نمایش بیش از هر چیز مرا یاد جمله معروف"دیانت ما عین سیاست ماست و سیاست ما عین دیانت ما" از آیتالله مدرس میاندازد. رویکرد شما به مقوله دین و سیاست چیست؟
این جمله در حقیقت بخشی از اعتقاد من هست، اما نمایش"بی در زمان" چندان ناظر به این بحث نیست. اتفاقاً بحث نمایش این است که اگر دین از منظر عاطفی مورد سنجش قرار بگیرد آن وقت همه چیز تحت الشعاع آن قرار خواهد گرفت. به عنوان مثال اگر در این نمایش تمام اتفاقات سیاسی و شخصیتها را از منظر یک درام کلاسیک نگاه کنیم، آن وقت تمام مسائل رها میشود. در حالی که ما با رویا و عواطف یاسمین نسبت به میرزا جلو میرویم، بنابراین من معتقدم اگر از منظر محبت و عاطفه به سراغ دین برویم، آن وقت مسائل بسیاری لنگ خواهد زد و از جمله سیاست و تاریخ در این هنگام تنها تا حدی میتواند مطرح شود و حتی تاریخ در این نمایش دچار تغییر میشود. به عنوان مثال در نمایش، میرزا تصمیم میگیرد که اسلحه را روی میز جا بگذارد تا یک اتفاق دیگر به نوعی دیگر در همین ارتباط رخ دهد.
به نظر شما این بی زمانی در قالب نمایشی با محوریت سیاست میگنجد؟
جواب این سؤال را به نوعی در پاسخ به سؤال اول شما دادم. ببینید اگر در راستای بحث عاطفه و محبت که در واقع در دین هم اصلیترین شرط برای پذیرفتن آن از منظر عرفانی است، وارد شویم، آن موقع است که بی زمانی جواب میدهد. همچنین در این نمایش ما کل واقعه را از منظر یاسمین میبینیم. در واقع ما روایت داستان را از زبان یاسمین میشنویم و در حقیقت اوست که محور ماجراست و مصالحی که خاطرات میرزا را برای او میسازد، چند عنصر است. خاطراتی که در خانه پدر داشته، بازسازی ذهنی او از خانه مستوفی و خوابهایی که میرزا را در آن میبیند و فضایی که برای خود ساخته و در داخل آب قرار دارد، در مجموع ذهنیت یاسمین از میرزاست که نمایش را شکل میدهد.
به وجه عرفانی نمایش اشاره کردید، قبول دارید که وجه عرفانی نمایش به خصوص به دلیل میل جمعی افکار عمومی به حوادث پیش از انقلاب و علاقهمندی مخاطبان به آن تحت الشعاع مسائل سیاسی نمایش قرار میگیرد و وجه عرفانی نمایش کمرنگتر جلوه میکند؟
من هم معتقدم که مخاطبان امروز با فضاهای تاریخی و سیاسی مد نظر شما به خوبی ارتباط برقرار میکنند. مخاطبی که اهل ادبیات و تئاتر باشد، با این فضا ارتباط بهتری برقرار میکند. قبول دارم که در جاهایی از نمایش مخاطب علاقهمند است که این فضای تاریخی ـ سیاسی را تا انتها دنبال کند و من با این نگاه عقیدتی و عرفانی نتوانسته باشم او را راضی نگه دارم، ولی احساس میکنم مخاطب در جایی از نمایش به بعد با این منظر عاطفی همراه و همگام میشود.
به لحاظ تاریخی دوران مشروطه تا دوران پیش از انقلاب به آشکارا در نمایش دیده میشود. اما شخصیتهای نمایش هیچ رنگ و بویی از واقعیت ندارند و هیچ سندیت تاریخی از آنان ارائه نمیشود. این شخصیتها از جایی وام گرفته شدهاند؟
نه! شخصیتها هیچ گونه مصداق بیرونی ندارند. البته به لحاظ ادبیات و فرهنگی که در حال تماشای آن هستیم، میتواند نشانگر انسانهایی از ابتدای دوران مشروطه تا زمان انقلاب اسلامی باشد. به همین منظور حتی نامی از سپهبد ارتش ملی برده نمیشود. در حقیقت نمایش هیچ مصداق بیرونی ندارد و در پی یک مفهوم مبارزاتی هستیم که میتواند در آن مقطع تاریخی گنجانده شود. در حقیقت شخصیتها برگرفته از تخیل مطلق است.
ریتم نمایش"بی در زمان" همانند کار قبلی شما بسیار کند است. انتخاب این ریتم کند برای نمایش به طور صِرف انتخاب شماست یا خواست نمایشنامه؟
این ریتم کند بیشتر حاصل نگاه اجرایی است تا تمنای متن. من معتقدم در اجرا هیچ چیزی نباید روی صحنه قرار بگیرد مگر به ضرورت؛ البته این سلیقه من است. در واقع به میزانسن مینیمال خیلی علاقه و اعتقاد دارم و به همین دلیل است که در جاهایی از نمایش با ریتم کند مواجه هستیم. اما در عین حال باید تمپوها هم بالا باشد و احساس میکنم این ماجرا(به خصوص) در مورد بازیگران اصلی کاملاً درست اتفاق افتاده است.
درست میگویید. به لحاظ حسی این تمپوها بالاست اما در کلیت اثر تمپو و ضرباهنگ نمایش چندان دچار فراز و فرود نمیشود؛ مگر در جاهایی که تعلیق داستان ایجاب میکند.
من معتقدم مانند موسیقی ـ که در جاهایی حرف اصلی را میزند ـ در نمایش هم سکوت میتواند حرف اصلی را بزند و به این سکوت اعتقاد دارم. در تمرینات هم همیشه از بازیگران میخواستم در ادای دیالوگهایشان دو ثانیه سکوت کنند و همین سکوت باعث ایجاد تمپو میشود که البته این دو ثانیه بسته به فراخور شرایط، کاهش و افزایش پیدا کرده است. حتی این قضیه در نور هم مصداق پیدا میکند و در فضاهای وهم و رویایی یاسمین هم سایه ـ روشن وجود دارد و اگر این سایه ـ روشنها هم وجود نداشت، در نور هم به سمت انتزاعی کردن مختصات صحنه گام برمیداشتم.
این انتزاعی کردن مختصات صحنه قابل قبول است، اما فکر نمیکنید این سکوتها ریتم تکراری به نمایش بدهد؟
این حرف را به عنوان یک ریسک میپذیرم، اما چون در نمایش"سکوت" احساس کردم این اتفاق رخ نداد، فکر کردم که نتیجه گرفتهام، اما در این نمایش به دلیل وجود رگههای سیاسی، عاطفی و تاریخی قصه خیلی جذابتر است و به همین دلیل فکر کردم که مخاطب را با اتخاذ این شیوه از دست نخواهم داد.
در کلیت اثر نوعی سرما دیده میشود. به نظر میرسد این سرما بر گرمای اتفاقات چیره شده است.
اعتقاد من این نیست. برای من تفاوت تمپو و ریتم، آن قدر مهم است که احساس میکنم گرما به دلیل حس بازیگر است، بنابراین دلیلی نمیبینم گرما را با حرکت یا نور گرم نشان دهم و معتقدم صحنه به لحاظ نور و امکانات صحنه میتواند سرد باشد، ولی اتفاق، اتفاق گرمی باشد. نمیدانم نتیجه چه بوده؛ تاکنون هیچ نقدی درباره نمایش منتشر نشده، ولی احساس میکنم تماشاگر راضی است.
به نظر من این سرما بر نمایش بیش از حد چیره میشود و حتی در بعضی صحنهها، روی حس بازیگران هم تأثیر میگذارد.
آن نگاه مینیمال و حذف حشو و زوائد خواه ناخواه سرمایی ایجاد میکند. اگر آن سرما را حس و اتفاق پوشش دهد، آن وقت است که من به نتیجه رسیدهام. واقعیت این است که ریتم کند، سرمای روی صحنه و انتزاعی کردن فضا سلیقه من در کارگردانی است.
در کارگردانی شما یک نوع نگاه هندسی چه در چیدمان صحنهای و چه در طراحی میزانسنها میبینیم. برای این هندسی بودن میزانسن و... چه منطقی دارید؟
از این دقت شما ممنونم. تا به حال کسی چنین سؤالی از من نپرسیده بود. من صحنه تئاتر را به طور کامل یک اتفاق مکانیکی میبینیم؛ البته نه به این معنا که حس برای من مهم نیست، بلکه دوست دارم بازیگر در فردیت خودش دارای حس باشد و جهان مشخص او در ارتباط با بازیگران دیگر از راه چشم منتقل شود که این روش ما را به حداقل میزانسن نزدیک میکند و حداقل میزانسن برای این شیوه نور و دکور باید به صورت خطوط هندسی اتفاق بیفتد و در تئاتر باید آن چه دیده شود که در سینما قابل رویت نباشد. بنابراین خیلی اوقات از میزانسن رئال به شدت فرار میکنم.
به همین دلیل است که در نمایشهایتان صحنه را تقسیم و تفکیک میکنید؟
بله، دقیقاً همین گونه است و به همین دلیل گاهی از بازیگران میخواهم پشت به صحنه بنشینند. گاهی بازیگران را در خط قرار میدهم و خطوط موازی و مورب ایجاد میکنم. به بحث مکانیکی دیدن صحنه خیلی معتقدم.
منطق شما قابل قبول و پذیرفتنی است، اما نتیجه این نوع نگاه و تأکید بر مینیمالیسم در مورد حرکات، نوعی پرداخت سینمایی را رقم میزند.
یعنی احساس میکنید کار سینمایی شده است؟
نه! در جاهایی از نمایش با نماهای سینمایی چون کلوزآپ، مدیوم شات و... روبهرو میشویم.
حرف شما را قبول دارم، اما باور کنید هیچ تعمدی در این زمینه صورت نگرفته و این رخدادها ناخودآگاه بوده است، اما اگر این اتفاق واقعاً رخ داده و شما چنین تأویل و برداشتی دارید، برای من جالب است.
من به وضوح چنین رخدادی را میبینم.
من هم این مسأله را کاملاً میپذیرم و برایم جالب است.
به عنوان نویسنده نمایشنامه قبول دارید شخصیتهای نمایش همگی به نوعی تحت تأثیر میرزا و یاسمین قرار گرفتهاند؟
بله، قبول دارم. اما اگر دیدگاه من به نمایش دیدگاه دانای کل بود، آن وقت ساختار اثر باید ساختاری کلاسیک میشد و شخصیتها باید به یک اندازه پرورش مییافتند، اما چون داستان از قول یاسمین روایت میشود، پس او برجستهتر میشود و در افکار اوست که شخصیتها را پررنگ و کمرنگ میکند. در حقیقت نمایش"بی در زمان" شناسنامه ارسطویی و کلاسیک ندارد و علتش هم تنها این است که داستان از منظر یاسمین روایت میشود.