نمایش"تخت و الماس" به کارگردانی مجید گیاهچی به علت آن که موضوع محوری آن به خود پرسوناژ"سیاه باز" مربوط میشود و ضمناً در نهایت گونه کمـدی نمایش سیـاه بازی را به کـمدی ـ تراژدی تبدیل کرده، از نمایش"سیاه بازی" فاصله میگیرد
نمایش"تخت و الماس" به کارگردانی مجید گیاهچی به علت آن که موضوع محوری آن به خود پرسوناژ"سیاه باز" مربوط میشود و ضمناً در نهایت گونه کمـدی نمایش سیـاه بازی را به کـمدی ـ تراژدی تبدیل کرده، از نمایش"سیاه بازی" فاصله میگیرد
حسن پارسایی:
سیاه بازی یکی از نمایشهای سنتی(Traditional shows) است که در آن از زبان سیاه که پرسوناژی خاص تلقی میشود با رویکردی انتقادی و طنزآمیز به هر موضوع اجتماعی، سیاسی، عاطفی و حتی تاریخی پرداخته میشود.
"سیاه" در نمایش سیاه بازی یا روحوضی، خودش به عنوان پرسوناژ تابع تعریف میشود؛ زیرا سیاه بودن او چندان مورد سؤال قرار نمیگیرد و به صورت قاعدهای پذیرفته شده است. ضمن آن که قرینه مجازی بیرونی و اجتماعی با عنوان"حاجی فیروز" با تعریفی مجمل و متفاوت نیز برای آن وجود داشته است.
سیاه پرسوناژی خود مختار است که ظرفیت نمایش سیاه بازی را بسیار بالا برده و به جرأت میتوان گفت همه بن مایههای موضوعی زندگی ایرانی با ظرافتها و برداشتهای خاص او و با شور و نشاط بسیار آنالیز و تحلیل میشوند.
اساس این نمایش بر بداهه گویی و بداهه نمایی همزمان(Improvisation) است که به زبان طنز و به گونه کمدی ارائه میشود. بنابراین، به سبب کنار زدن همه پردهها خودسانسوری، نمایشی بسیار پرمایه، غنی و افشاگرانه است که به علت بیواسطگی بنمایههای انتقادیاش همواره بسیار کمیک است؛ طوری که رُک گویی و بی پردگی آن وجوه کمیک نمایش را تشدید میکند و به نهایت میرساند. در نتیجه، غیرممکن است در نمایش سیاه بازی تماشاگر نخندد.
سیاه به حوزه تئاتر عروسکی نیز راه یافته و معمولاً در نمایشهای خیمهشببازی از قابلیت و ظرفیتهای او استفاده نمایشی میشود. گویی از قدیم این تعریف ضمنی برای نمایش سیاه بازی وجود داشته است که حرفهای متفاوت و بسیار تند و تیز و حرکات جسورانه را باید آدمی متفاوت به بیان و عمل درآورد و این آدم هم برای آن که متفاوت باشد، باید سیاه باشد و در صورت لزوم با جامه خاصی به صحنه بیاید.
نمایش سیاه بازی برخلاف نمایشهای دیگر از قبل و حتی پیش از آن که تماشاگر وارد سالن یا محفل شود، برخی ویژگیهایش برای تماشاگر مشخص و معین است و آنان میدانند که با چه نوع نمایشی روبهرو خواهند شد. بنابراین، جاذبههایش قبل از اجرا تا حدی شناخته شده و حتی بدیهی و تردیدناپذیر است.
در نمایش"تخت و الماس" به نویسندگی عظیم موسوی و کارگردانی مجید گیاهچی شاهد دو رویکرد درهم آمیخته به نمایش سیاه بازی هستیم؛ اول این که نمایش به صورت"نمایش در نمایش" اجرا میشود و به وضعیت نهایی یک بازیگر نقش سیاه با نام الماس و سپس به آخرین نمایش او میپردازد. این آخرین نمایش که در اصل تماشاگر ندارد و نیمه شب همراه یک نابازیگر در خود تماشاخانه و در دل متن به اجرا درمیآید، هنگام اجرا روی صحنه تماشاگرانی واقعی هم پیدا میکند. ساختار اثر از این لحاظ ابتکاری و تأمل برانگیز است. عظیم موسوی ویژگی دیگری هم به آن میافزاید که متن را پارادوکسیکال میکند؛ از جمله این که به این بازیگر سیاه، نقش"نعش" میدهد، سپس به او جان میبخشد تا به یکی دیگر حیاتی تازه ببخشد، اما متأسفانه در پایان خود او را میکشد.
پایان تراژیک این نمایش گرچه با یک عروسی صرفاً ذهنی و آرزومندانه همراه میشود، تلخیاش حتی با وجود تلاش الماس برای کمک به همکار نابازیگرش همچنان باقی میماند و در نتیجه قانون و عرف نمایش سیاه بازی نادیده گرفته میشود؛ نمایش سیاه بازی معمولاً با پایان خوش به آخر میرسد و هرگز تراژیک نیست. در حالی که نمایش"تخت و الماس" به رغم دیالوگهای طنزآمیز و رویکرد کمیک، وجه تراژیک خود را از دست نمیدهد و در گونه کمدی ـ تراژدی باقی میماند؛ البته تراژیک بودنش بر وجه کمیک آن غالب است.
ناگفته نماند که موضوع نمایش"تخت الماس" به نویسندگی عظیم موسوی و کارگردانی مجید گیاهچی در اصل تکراری است و نمایشنامههای زیادی به آخرین بازی یا آخرین دقایق زندگی یک هنرپیشه پرداختهاند. تنها تفاوت مشهود این است که این هنرپیشه سیاه باز است.
مجید گیاهچی طراحی صحنه مناسبی به کار برده و از همه ابزار صحنه استفاده میکند. فقط تابوتی که برای جای دادن نعش به کار میگیرد خارجی است. ای کاش از تابوت ایرانی استفاده میکرد. تنها چیزی که در صحنه بی استفاده میماند تخت است که آن هم با در نظر گرفتن عنوان نمایش، "تخت و الماس"، مربوط به محرومیت الماس است که هرگز فرصت پیدا نمیکند یا به او نقشی داده نمیشود که روی تخت بنشیند.
بازیگران هر دو خیلی خوب بازی میکنند و شکل دهی حرکات و میزانسنها نیز پذیرفتنی است که تا حدی هم میتوان آنها را به بداهه نمایی خود بازیگران نسبت داد. اما نمایش با توجه به موضوع آن طولانی است و در قسمتهای پایانی کسل کننده و ملالآور میشود. علتاش هم آن است که نویسنده روی برخی موضوعها بیش از حد تأکید کرده و اصرار برای ادامه آنها، به خستگی تماشاگر میانجامد. ضمناً آن بخشی که به صورت نمایش سیاه بازی در دل نمایش اصلی اجرا میشود، چندان کمیک و خندهآور نیست و مضمون چنین ژانری را تا حد پرداختن به بعضی موضوعات شخصی تنزل داده است.
این نمایش تا حدی به آموزش سیاه بازی هم میپردازد، چون به برخی از ویژگیهای این نمایش نیز اشاره میکند و فرصتهای مناسب را نیز به طور مستدل برای مونولوگهای کوتاه بازیگران فراهم میکند. ضمناً از همه عناصر نمایش سیاه بازی مثل جناس لفظی، معنای تلویحی، به کار بردن کنایات، زخم زبان، حرکات موزون، شکل دهی به موقعیتهای کوتاه اما متفاوت، حرکات موزون و کمیک و انتقاد اجتماعی استفاده میکند، اما میزان کاربری تعدادی از این عناصر بسیار ناچیز و کم رنگ است.
نمایش"تخت و الماس" به کارگردانی مجید گیاهچی به علت آن که موضوع محوری آن به خود پرسوناژ"سیاه باز" مربوط میشود و ضمناً در نهایت گونه کمـدی نمایش سیـاه بازی را به کـمدی ـ تراژدی تبدیل کرده، از نمایش"سیاه بازی" فاصله میگیرد و گونه اصلی این نمایش سنتی را به حاشیه میراند تا به عنوان گونهای جانبی و فرعی بخشی از نمایش اصلی باشد. این نمایش با وجود برخی ویژگیها و بازی خوب بازیگرانش نهایتاً بعد از طی دو سوم از آن، از همراهی با تماشاگر باز میماند. متأسفانه نویسنده هم در فرصت خوبی که در دل نمایش اصلی و در قالب نمایش سنتی"سیاه بازی" به خودش داده است، نتوانسته مضمونی گیرا جا دهد تا نمایش سنتی را از حاشیه به مرکز متن بیاورد و این سبب شده که متن و اجرا هر دو فقط در محدوده تجربه به تعریف و تبیین درآیند.