در حال بارگذاری ...
...

گفت و گو با دونالد مارگلیس، نمایشنامه‌نویس آمریکایی

فکر می‌کنم از اولین باری که به تئاتر رفتم، در‌ نه سالگی، می‌دانستم که می‌خواهم نمایشنامه‌نویس ‌‌شوم. اولین نمایشی که دیدم"هزار کله پوک" هرب کاردنر بود. نه یا ده ساله بودم که پدرم من و برادرم را برای دیدن نمایش به برادوی برد‌.

دونالد مارگلیس، نمایشنامه‌نویس آمریکایی، در‌ 1954 در بروکلین به دنیا آمد و در دهکده‌‌ ترومپ بزرگ شد. مارگلیس خیلی زود با تئاتر آشنا شد. پدر او فروشنده‌‌ کاغذ دیواری بود. اما با این که ‌درآمد اندکی داشت، اغلب، فرزندانش را به منهتن می‌برد تا در برادوی نمایش ببینند.
مارگلیس در یک موسسه‌‌ هنرهای تصویری تحصیل کرد اما بعد تغییر رشته داد و ‌در دانشگاه نیویورک به تحصیل نمایشنامه‌نویسی پرداخت. در اوایل دهه هشتاد اولین نمایش او با نام"کاشتن یک بادام‌زمینی" با کمک جوزف پاپ در پابلیک تئاتر به روی صحنه رفت. در‌ 1983 با همسرش به ایالت کنکتیکوت رفت تا همسرش بتواند در آنجا رشته‌‌ پزشکی را ادامه دهد.
اما ‌آغاز زندگی حرفه‌ای ماگلیس زمانی بود که نمایش"منظره‌‌ ندیده‌‌" او برنده جایزه‌‌ اوبی شد‌. از نمایش‌های او می‌توان به"پیک‌نیک خانواده‌‌ لومان"، "لونا پارک"، "این تصویر چه اشکالی دارد"، و "شام برای دوستان" اشاره کرد. او در سال 2000 برای "شام با دوستان" جایزه‌‌ پولیتزر را دریافت کرد.
مارگلیس در‌ 1993 ‌رییس انجمن صنفی نمایشنامه‌نویسان آمریکا ‌شد. او علاوه بر پولیتزر و اوبی جوایز بسیاری دریافت کرده است که از آن جمله است: جایزه‌‌ بنیاد هنری نیویورک، جایزه‌‌‌ ملی استعداد درخشان، و جایزه‌‌ بنیادجان سیمون گاگنهیم‌. نمایش‌های او در اکثر سالن‌های معتبر تئاتر آمریکا و بعضی شهرهای اروپایی به روی صحنه رفته است. دونالد مارگلیس اکنون در نیوهاون ایالت کنکتیکوت به‌سر می‌برد و در ییل اسکول نمایشنامه‌نویسی تدریس می‌کند.

برایمان بیشتر درباره‌‌ نمایش‌ بگویید؟
خب نمایش مسئله جدایی را ‌به بحث می‌کشد. ‌درباره‌‌ دو دوست است که مدتی طولانی از دوستی آنان می‌گذرد. هر دو‌ ‌‌دهه چهل عمرشان را سپری می‌کنند و پس از فروپاشی دوستی‌شان می‌کوشند با دو دوست دیگر‌ به نوعی دیگر به مسائل نگاه کنند.
و به نظر می‌رسد با اینکه این دو باید چنین شرایط رنج آوری را تحمل کنند، زوج‌های دیگر بیش از اینها رنج می‌برند.
درست است. می‌دانید فکر می‌کنم نمایش در واقع درباره‌‌ بحران‌هایی است که همه‌‌ ما در زندگی‌مان تجربه می‌کنیم، وقتی که در می‌یابیم چیزهای پایدار زندگی‌مان در حال فروپاشی‌اند و دیگر قابل اطمینان نیستند.
نمایش جالبی است نه قضاوت‌پذیر است و نه می‌خواهد تماشاگر را نصیحت کند.
امیدوارم این طور باشد.
اما آیا اگر بگویم که نمایش به نوعی بر زندگی مشترک طولانی مدت تأکید می‌کند اشتباه کرده‌ام؟
خب می‌شود گفت که نمایش امیدوار کننده‌ای است. اما فکر نمی‌کنم که به معنای سانتی مانتال و ساده انگارانه‌ای از زندگی مشترک اشاره داشته باشد. من در نمایش‌هایم سعی می‌کنم که به یک مشکل توجه کنم و به هر پدیده از زاویه‌های مختلف و با بی‌طرفی نگاه کنم و آن معضل را با شیوه‌های متفاوت نشان دهم. بنابراین، همچون خود زندگی در نمایش‌هایم هم راه حل‌هایی برای مشکلات وجود ندارد.
آیا این نمایش مسائلی را منعکس می‌کند که موقع نوشتن با آن دست و پنجه نرم می‌کردید؟ منظورم این است که آیا خودتان تجربه زندگی مشترک بلند مدت را داشته‌اید؟
بله من و همسرم بیست‌ویک سال است که با هم زندگی می‌کنیم. ما بارها دیده‌ایم که این اتفاق برای دوستانمان افتاده است. و فکر می‌کنم که بسیاری از نمایش‌های من دقیقا چیزهایی را بازتاب می‌دهند که برایم جذاب یا آزار دهنده بوده ‌یا موقع نوشتن نمایش ذهنم را به خود مشغول کرده‌اند.
آیا از این همه واکنش مثبت تعجب نکردید؟ از این نمایش در ایالات متحده بسیار ‌استقبال شد‌. آن طور که شنیده‌ام در پاریس هم اجرای موفقی داشت.
درست است و فقط می‌توانم بگویم که خوش شانس بوده‌ام. اصلاً به فکرم هم خطور نمی‌کرد که این نمایش ‌در پاریس با چنان استقبالی همراه باشد؛ فکر می‌کنم کارم از موفق‌ترین نمایش‌های آمریکایی اجرا شده در پاریس بود.
خب موفقیت در آنجا و اینجا را چطور توضیح می‌دهید؟
نمایش‌ کاملاً ناآگاهانه و غیر عمدی با فضای فکری روز ‌ارتباط برقرار کرد طوری که خودم هم پیش‌بینی نکرده بودم. بسیار خوشحالم که نتوانسته‌ام این ارتباط را پیش‌بینی کنم چون اگر این اتفاق موقع نوشتن می‌افتاد و با ذهنیتی از پیش تعیین شده نمایش را می‌نوشتم، مطمئناً به این اندازه خوب از کار در‌نمی‌آمد. من حالا پنجاه ساله‌ام و توانسته‌ام زندگی مشترکم را با همسرم به مدت طولانی حفظ کنم. می‌دانم که برای هم‌سن‌و سالانم این مسئله خیلی اهمیت دارد. به نظر من روی صحبت این نمایش با آنان است. نمایش به مسئله‌ای می‌پردازد که تماشاگران با آن دست‌وپنجه نرم می‌کنند. واکنش آنان نیز بسیار جالب و راضی‌کننده است. این کار تماشاگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد؛ ناراحتشان می‌کند. به اعتقاد من اگر‌چه ‌کار تا اندازه‌ای مایه طنز‌ دارد، ‌هدف اصلی نمایش روح و روان تماشاگر است و این به نظر من اصلی‌ترین علت موفقیت نمایش است.
اتفاقاً می‌خواستم در این مورد سؤال کنم. نمایش در جاهایی واقعاً تأثیرگذار و ناراحت کننده و در بعضی مواقع هم سرشار از طنز است. مطمئن نیستم که‌ گفتنی باشد اما اگر ممکن است توضیح دهید که چطور دو حس متفاوت را کنار هم قرار داده‌اید به شکلی که نمایش در لحظاتی طنز است و در لحظاتی جدی؟
واقعاً نمی‌دانم که چطور این کار را کرده‌ام. اما می‌دانم که اگر موقع نوشتن صداقت وجود داشته باشد، حتی در شرایط ناراحت کننده و تراژیک هم طنز نهفته است. ‌فکر می‌کنم به شرایط و صدای شخصیت‌ها وفادارم و اگر شخصیت‌های نمایش دارای عقل و هوش باشند، مطمئن باشید که طنز در هر شرایطی ‌بروز می‌یابد.
چه زمانی تصمیم گرفتید نمایشنامه‌نویس شوید؟
فکر می‌کنم از اولین باری که به تئاتر رفتم، در‌ نه سالگی، می‌دانستم که می‌خواهم نمایشنامه‌نویس ‌‌شوم. اولین نمایشی که دیدم"هزار کله پوک" هرب کاردنر بود. نه یا ده ساله بودم که پدرم من و برادرم را برای دیدن نمایش به برادوی برد‌. فکر می‌کنم هیجان نشستن در سالن تئاتر و تجربه‌‌ مشترک حضور در سالن تئاتر تأثیر بسیار‌ی بر‌ من گذاشت. سال‌ها طول کشید تا به طور جدی نمایشنامه‌نویسی را پی‌بگیرم. چون دانشجوی هنرهای تصویری بودم در دوران جوانی و دانشجویی نوشتن نوعی لذت آمیخته به گناه برایم داشت. بعد از پایان یافتن تحصیلم در دانشگاه نمایشنامه‌نویسی را به طور جدی پی‌گرفتم.
در کودکی‌تان به تماشای تئاتر می‌رفتید. آیا فکر می‌کنید حالا تغییری ایجاد شده است؟
بله. ‌تعجب می‌کنم اگر امروز والدین فرزندانشان را به تئاتر بفرستند. من در خانواده‌ای در طبقه‌‌ متوسط بزرگ شدم. ما در بروکلین زندگی می‌کردیم و یهودیانی بودیم که مذهبی نبودیم. ما به جای رفتن به کنیسه، برادوی را انتخاب می‌کردیم. ‌‌نمایشی مثل"سلام عروسک" را می‌دیدیم. اما امروز تئاتر قدرتی یافته که می‌تواند به معنای مرگ سرگرمی باشد.
شما نمایشنامه‌نویس پرکاری هستید و در عین حال فیلمنامه هم می‌نویسید.
بله
تا جاییکه من می‌دانم فیلمنامه‌های بسیاری هم نوشته‌اید و در حال خلق اقتباسی از کتاب"مرد تمام عیار" نوشته‌‌ تام ولف، برای یک سریال تلویزیونی برای شبکه‌ی ان‌بی‌سی هستید.
بله.بله. و همین الان هم درگیر بخش‌های پایانی‌اش هستم. در تمام روزهای پر مشغله بعد از دریافت جایزه پولیتزر داشتم روی ‌سری دوم این سریال تلویزیونی کار می‌کردم.
تفاوت زیادی بین نمایشنامه‌نویسی و فیلمنامه‌نویسی وجود دارد؟
بله تفاوت که خیلی زیاد است. در نمایش نویسنده ناب‌ترین صدا را دارد. اما فیلم و تلویزیون تلاش جمعی است که اجازه نمی‌دهد خلوص صدای هنرمند نمود یابد. فکر می‌کنم که به همین علت مکرراً به تئاتر بر‌می‌گردم. چون تئاتر مدیومی است که کاملاً در اختیار نویسنده قرار دارد. تجربه‌ای که باعث شده من حالا اینجا پیش شما باشم، ‌اجرای اقتباس من از نمایشنامه‌ای با نام"خدای انتقام" است که نود و چهار سال پیش نوشته شده است. تجربه‌‌ بسیار لذت بخش و جالبی در زندگی حرفه‌ای من است. این نمایش بیست‌و‌دو شخصیت دارد. تماشایش لذت بخش است.
"کاشتن یک بادام‌زمینی" اولین نمایش‌ شما بود؟
نه. اولین نمایش من همان بود که در‌ 1984 در آف برادوی و پایتخت تئاتر اجرا شد. من نوشتن را از سال‌ها قبل از موقعی که در مدرسه‌‌ هنر بودم شروع کردم.
واقعاً؟
من در هفده سالگی، وقتی ولع خواندن و نوشتن ‌داشتم، در مؤسسه‌‌ پرات، دانشجوی طراحی گرافیکی بودم. اگر به همان سرازیری ادامه می‌دادم حالا در جایی که هستم، نبودم.
آلبرت شوایتزر درکتابی که درباره یوهان سباستیان باخ نوشته، می‌گوید که در دورن هر هنرمند هنرمند دیگری است.
واقعاً؟
بله. و این هنرمند اغلب پنهان است. او فکر می‌کرد که درون باخ وجود داشت که موسیقی را می‌دید به همین علت فوگ‌های او از اقتداری چنان عظیم برخوردارند.
این نظریه در مورد من هم صادق است. من از دوران بچگی مهارت خاصی در نقاشی داشتم. انگار که‌ جز با نقاشی نمی‌توانم به جایی برسم. اما نوشتن برایم به لذتی آمیخته باگناه تبدیل شد. چون هنر تصویری کاری بود که هر وقت دلم می‌خواست به راحتی از پسش برمی‌آمدم. وقتی نمایشنامه‌نویسی را شروع کردم احساس می‌کردم به کاری پرداخته‌ام که نباید بپردازم. احساس می‌کردم دارم به هنرم خیانت می‌کنم.
با اینکه احساس گناه داشتید نمی‌توانستید از آن بگذرید. چطور به پابلیک تئاتر رسیدید؟
کاری سفارشی بر اساس داستانی از دلمور شوارتز برای ریپورتری تئاتر نوشتم. داستانی که من انتخاب کردم نامش بود:«در رویاهایتان وظایفتان را شروع کنید.» بر اساس آن"لونا پارک" را نوشتم و این آغاز کار من بود. بعد از آن کم‌کم در بین مدیران ادبی تئاترهای نیویورک نامی برای خودم دست و پا کردم. آنان کارهای مرا می‌خواندند و از آنها استقبال می‌کردند. در‌ 1983 ریپورتری تئاتر یکی از نمایش‌های من با عنوان بچه‌های با استعداد را به روی صحنه برد، که اولین اجرای یک نمایش بلند من بود.
این یکی را به یاد ندارم.این نمایشنامه‌ را منتشر نکرده‌ام. اما همان موقع جیل مرفیلد پاپ آنرا خواند و به جو داد.
او هم توانست اجرایش کند.
بله
جایزه‌‌ پولیتزر در این مرحله از زندگی حرفه‌ای‌‌ چه معنایی برایتان دارد؟ تا جایی که من می‌دانم شما دو بار‌ هم قبلاً برای دریافت این جایزه کاندیدا شده بودید؟
بله. پیش از این دوبار به مرحله‌‌‌ نهایی راه یافته بودم. فکر نمی‌کنم که واقعاً هیچ وقت در آرزوی دریافت این جایزه بوده باشم. اما وقتی در‌ 1992 برای نوشتن نمایش"منظره‌‌‌ ندیده" به فهرست نهایی راه یافتم، به ذهنم رسید چیزی که هیچ گاه به فکرش نبوده‌ام؛ ممکن است برایم دست یافتنی باشد. اما در این موقعیت که دارم به طور حرفه‌ای کار می‌کنم و نمایش‌های بسیار زیادی نوشته‌ام و شمار اجراهای نمایش‌های من در سراسر کشور از دست خارج شده است. جایزه‌‌ پولیتزر‌‌ نوعی قدردانی ملی از من است که بسیار نیز لذت بخش است. به نظر من این جایزه فقط به نمایش"شام با دوستان" اهدا نشده بلکه متعلق به مجموعه نمایش‌هایی است که از من دیده‌اید و ‌‌مهر تأییدی بر سال‌ها فعالیت حرفه‌ای‌ام‌ است. به همین سبب خوشحالم. واقعاً خوشحالم.