نقد نمایش « نحس» به کارگردانی تینو صالحی
روایت گسستۀ یک داستان ساده
ایران تئاتر- بهروز فائقیان: استفاده فیزیکی از یک به یک اجزا در نمایش « نحس» ازدحام بی دلیلی را شکل داده که فرصت تأمل تماشاگر در محتوای نمایشنامه را از او میگیرد و با ورود و خروج بی وقفۀ شخصیتها روایت خطی نمایش را بارها و بارها دچار گسست میکند.
نمایش « نحس» نمونه ای مثال زدنی است از اینکه منطقگریزی در به کار بردن عناصر نمایشی تا چه اندازه میتواند حاصل کار را دچار تشتت و از هم گسیختگی کند. نمایش سعی دارد تا جایی که میتواند عناصراجرایی متعددی را به صحنه بکشاند و شمایلی چندرسانهای از خود ارائه دهد. به نظر میآید ازدحام عناصر و رسانهها در جبران سادگی و خطی بودن روایت نمایشنامه اتخاذ شده تا به مدد پیچیدگیهای اجرایی فقدان کارکردهای دراماتیک قدرتمند در داستان پوشیده بماند. به این ترتیب کارگردان اثر بر خلاف نمایشنامه که خالی از هرگونه نگاه تازه و متفاوت در شکل روایت است، تلاش میکند تا در ازدحام رسانهها و عناصرکه تماشاگر را لحظه ای راحت نمیگذارد، ضرباهنگی پرهیجان به اجرا ببخشد. نتیجه اما گسستهای ارتباطی پی در پی است که درک مضمون ومعنای متن را دچار اشکال و اختلال میکند و مخاطب هرگز نمیتواند دریافتی مناسب از متن داشته باشد.
نمایش که دقایقی پیش از اجرا با حضور بازیگران در سالن انتظار آغاز میشود و قصد دارد پاساژی در ارتباط گیری با مخاطب ایجاد کند، از دست یافتن به این مقصود باز میماند و حتی قادر نیست فضای اجرای اصلی را به تماشاگرش انتقال دهد. همین عدم ارتباط آغاز سوء تفاهمهایی است که مخاطب را در تلقیاش از جنس فضای نمایش سرگردان میکند. چنین شروعی که میتواند شائبۀ تعاملی بودن نمایش را در مخاطب ایجاد کند، اما در تمام مدت اجرا حتی در شرایطی که صحنه را تا نفس به نفس تماشاگر گسترده، هیچ فضایی برای بده بستان با تماشاگر باقی نمیگذارد و بازیگرانش در حالی قلمروشان را به میان تماشاگر میکشانند که حضور مخاطب یکسره نادیده گرفته میشود. نمایش انباشته از این دست ایدههای نابه جا و بی سرانجامی است که مدام نشانیهای اشتباه میدهد و مخاطب را با خود به این سو و آن سو میکشاند.
اصرار کارگردان برای انباشتن صحنه از شخصیتهایی که کمترین تأثیر را در پیشبرد درام دارند، مخاطب را از هرگونه تمرکز بر قصه ساده نمایش یعنی قصه کودکی شوم که بعد از ۱۵ بچه مرده، در خانواده ای ایلیاتی به دنیا می آید، در قنداقش حرف می زند و جنایاتی را مرتکب می شود، ناتوان میکند. خیل جادوگرانی که کمترین کارکرد نمایشی را از خود بروز میدهند و هر از چندگاه صحنه را به تسخیر خود در میآورند تا گفت و گوهایی بی معنی و غیر ضروری را به صحنه تحمیل کنند از این جمله است. به این ترتیب استفاده فیزیکی از همۀ این اجزای در نمایش شلوغی بی دلیلی را شکل داده که فرصت تأمل تماشاگر در محتوای نمایشنامه را از او میگیرد و با ورود و خروج بی وقفۀ شخصیتها روایت خطی نمایش را بارها و بارها دچار گسست میکند. این در حالی است که با اتخاذ روشهایی خلاقانه تر در کارکرد عناصر، نمایش میتوانست از بیانی منطقی تر برخوردار شود و بر تاثیرگذاری اش بیفزاید. کارکرد پروجکشن در نمایش « نحس» یکی از مصداقهای استفادۀ غیرخلاقانه از رسانه است که به شکلی غیر ضروری و زائد به اثر تحمیل شده است. ویدئوهایی که به این طریق بر صحنه نقش میبندد، پارههایی از قصه را به موازات آنچه در دیالوگها هم روایت میشود، به شیوه ای واقع گرایانه به نمایش میگذارند. همین برخورد واقع گرایانه در نمایش تصویر، به تضادی با دیگر اجزای صحنه همچون دکور دامن میزنند که اغلب آنها از جمله دار قالی تعبیه شده در پس زمینه کارکردی سمبولیک دارند. به این ترتیب بسیاری از عناصر نمایش که در رویکردی منطقی هر یک میتوانسته وجوهی تازه و تکمیل کننده به اجرا ببخشند، به اجزایی فاقد تاثیرگذاری و زائد تبدیل شدهاند.
ناهماهنگی در اجزای نمایش در شکلهای دیگری هم این اجرا را تحت تأثیر قرار داده و دچار تشتت بیشتر کرده است. پوشش شخصیتها هرگز نشانه ای یکپارچه در خلق فضای داستان را القا نمیکنند و مطابقتی با ماهیت شخصیتهای نمایش نیز ندارند. طیف وسعی از لباسها از روستایی و شهری گرفته تا پوششهایی فانتزی که برای بعضی از شخصیتها در نظر گرفته شده هم نشانی جز کم دقتی درطراحی ندارد.
با وجود این، همۀ اجزا و عناصر پرتعدادی که در مسیر هیجان انگیزتر کردن در اجرا مورد استفاده قرار گرفته، کمتر و کمترمی تواند کاستیهای متن را بپوشاند. به این ترتیب قصۀ کودکانه ای که میخواهد تصویری از مواجهه و رویارویی خیر و شر را به نمایش بگذارد، ناچار در دام شوخیهای نامتناسبی میافتد که درناهماهنگی کامل با درونمایه اثر جز به گمراهی تماشاگر نمیانجامند. چنین رویکردی در حقیقت نقض غرضی تام و تمام در محتوای نمایشنامه ای محسوب میشود که به خودی خود، درونمایه ای تلخ و سیاه را در بطن خود دارد.