خاطره بازی ایران تئاتر با میکائیل شهرستانی:
هیچوقت به دنبال مسائل مادی نبودم

هیچوقت به دنبال مسائل مادی نبودم 3

هیچوقت به دنبال مسائل مادی نبودم 2
ایران تئاتر- پیمان شیخی: میکائیل شهرستانی یکی از هنرمندان پیشکسوت هنر تئاتر کشورمان است که علاوه بر فعالیت درزمینه بازیگری، در عرصه کارگردانی تئاتر نیز فعالیتهای بسیاری داشته است.
میکائیل شهرستانی در جایگاه کارگردانی، آثار نمایشیای چون «در منطقه جنگی» سال 1369 تالار اصلی تئاترشهر، «پرواز» سال 1377، کارگردانی، طراحی صحنه و بازی در نمایش «جنایت و مکافات» سال 1377 تالاراصلی تئاترشهر، «هملت» سال 1379 تالار قشقایی تئاترشهر، «خانه برناردا آلبا» سال 1389 تالار استاد سمندریان تماشاخانه ی ایرانشهر. همچنین بازی در آثار نمایشی چون «سرود سرخ برادری» به کارگردانی ناصر نجفی، «پرومته در زنجیر» به کارگردانی مجید جعفری، «ازدواج آقای میسیسیپی» به کارگردانی استاد حمید سمندریان، «دائی وانیا» به کارگردانی محمد رحمانیان، «پدر» به کارگردانی علی پویان و بسیاری آثار دیگر را در کارنامه هنری خود دارد. شهرستانی از جمله کارگردانان و بازیگران مطرح رادیوی کشورمان نیز هست که بی اغراق یکی از نام آوران این عرصه محسوب میشود. با این استاد هنر نمایش، پیرامون خاطرات هنریاش گپی دوستانه داشتیم که در ذیل مطالعه می کنید.
نخستین بار که با نام تئاتر آشنا شدید چند سال داشتید و اولین نمایشی که تماشا کردید در چه سنی بود؟
من متولد یکم اسفند سال هزار و سیصد و چهل و یک خورشیدی هستم و زاده ی محله جمادی الحق، از مناطق جنوبی تهران قدیم که در اصطلاح محله پشت انبار نفت تهران خطاب می شد. من تا پنج سالگی در این محله بالیدم و بعد بخاطر ماموریت پدر که در وزارت کشور و اداره ثبت احوال شاغل بود، به غرب تهران نقل مکان کردیم و در محله کن ساکن شدیم. تا پایه پنجم ابتدایی در همین محله تحصیل کردم. زمان تحصیل من، جزو اولین دوره هایی بود که مقاطع تحصیلی به سه دوره ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان تقسیم شد و با توجه به نمرات و معدل، امکان تحصیل در سه رشته متفاوت وجود داشت. دوره راهنمایی را در مدرسهای بنام خلیج فارس که در منطقه شهرزیبا قرار داشت تحصیل کردم و دوره دبیرستانم هم در مدرسه ای به نام بهمن گذراندم که بعد از سال 57 به 22 بهمن تغییر نام داد.
ممنون از توضیحتون ولی من متوجه نشدم که نخستین نمایشی که تماشا کردید در چه سنی بوده؟
(با خنده)، نگفتم چون یادم نیست. ولی اولین کارهایی که من رو با مقوله نمایش و درام آشنا کرد، مربوط به زمانی بود که بطور ناخودآگاه و غریزی به رادیو جذب می شدم. واقعیت این که من در دوران کودکی، بچه ای منزوی بودم و با وجود اینکه با دو برادر و یک خواهرم تفاوت سنی چندانی نداشتم، ولی چندان با آنها مانوس نبودم و بر خلاف اونها بیشتر سرم در درس و مشق و کتاب بود و سعی می کردم پسر خوب خانواده باشم (با خنده) و شیطنتهایی که اونها داشتند رو من نداشته باشم و بطور خوشایندی جور اونها رو بکشم؛ چرا که مادرم یک زن شهرستانی بود و اهل فومن بود و پدرم هم اهل رشت بود و البته هردوی ایشان هم به رحمت خدا رفتند. من با توجه به سن کمی که داشتم، تلاش می کردم اون زحمتی که هر بچه ای برای والدینش دارد رو کمتر داشته باشم. من در همان سن شش یا هفت سالگی، از رادیو، تئاتر برنامه دوم رو میشنیدم. اون زمان رادیو دو کانال بیشتر نداشت؛ شبکه یک و شبکه دو. در شبکه دو، تئاتر برنامه دوم پخش می شد و از آثار درام نویسان بزرگ پخش می شد و از همان زمان من متمایل شدم که با درام آشنا بشم و داستان و مقوله نمایش به شکل غریزی درک بشه و لذت ببرم و این لذت در ضمیر ناخودآگاه من شکل گرفت و شاید از همونجا به تئاتر علاقمند شدم. از سوی دیگه، پدر من صدای خوبی داشت و گاهی برای ما می خوند و حکایت و داستانهای جذابی داشت که برای ما تعریف می کرد و شاید همه ی ما گوش می کردیم ولی وقتی به درازا می کشید، بقیه به خواب می رفتند و من و مادر، تنها کسانی بودیم که پای نقل پدر می نشستیم.
و تصویر سازی می کردید.
بله و تصویر سازی می کردیم. دقیقا تمام چیزهایی که عنوان می کرد، برای خودم رنگ و شکل می دادم و این در حافظه ی تاریخی من باقی موند.
در دهه ای که شما زندگی کردید، عموما والدین علاقمند بودند که فرزندانشون یا معلم، افسر ارتش، مهندس یا دکتر بشن. چه اتفاقی در جهان شما رخ داد که میکائیل شهرستانی رو برای تئاتر کشورمون متولد کرد؟ شما با بازی درخشانتون در زنان صبرا و مردان شتیلا در دهه هفتاد اتفاقی رو خلق کردید که کسی توان فراموش کردن اون رو نداره.
من دوازده یا سیزده سالم بود که اولین خرده نمایشی که توسط معلم مدرسه کارگردانی شده بود رو بازی کردم. شاید از همونجا کلید این اتفاق خورده شد. رفته رفته من در اون دوران با خوانش نمایشنامه به همراه محمد رحمانیان که از درام نویسان شناخته شده نسل من محسوب می شه و همکلاسی من بود این کار رو ادامه دادم. ما با هم نمایشنامه می خواندیم و بحث می کردیم و در دوران دبیرستان، تئاتر برای هردوی ما بسیار جدی تر شد و با رفت و آمد در اداره تئاتر، واقع در خیابان پارس میدان فردوسی و دیدن هنرپیشه های تئاتر، انگیزه بیشتری برای این کار پیدا کردیم. همچنین حضور در سر صحنه تمرین تئاتر که به واسطه آشنایی محمد با گروه نمایش امکانپذیر می شد رفته رفته قضیه برای ما جدی تر شد. هردوی ما در کنکور شرکت کردیم و محمد رحمانیان در مصاحبه قبول شد و وارد دانشگاه شد ولی من مردود شدم ولی سال بعد من وارد صدا و سیما شدم.
دانشکده ی صدا و سیما؟
مدرسه عالی صدا و سیما که تحصیلات آکادمیکم رو از اونجا آغاز کردم و اگر محمد رحمانیان با استاد سمندریان در دانشگاه تهران مواجه شد، خوشبختانه من در رادیو با این استاد بزرگوار مواجه شدم و شکل و سمت و سوی جدی تری به داشته های من که اندک هم بود داد و این مسیر پربارتر و غنی تر و جدی تر شد.
پیش از ورود به صدا و سیما فعالیتی نداشتید؟
البته من در نمایشی به نام سرود سرخ برادری که محمد رحمانیان اون رو نوشته بود و من کارگردانی می کردم در سالن قشقایی تئاترشهر در اولین دوره جشنواره تئاتر شهر اجرا کردیم. اون زمان این سالن کوچکتر بود و ظرفیتی حدود هفتاد تا هشتاد تماشاگر داشت و بعد بازتر شد و فضای بیشتری پیدا کرد و انبار چوب به سالن نمایش اضافه شد.
بخاطر دارم که در اون زمان علیرضا مجلل هنوز ایران بود و ریاست مجموعه رو بعهده داشت و مشغول کپی کردن برگه هایی بود و ما هم طرح مسئله کردیم که قصد اجرای تئاتر داریم. ایشون قدری به ما نگاه کرد و بدون اینکه هیچ سوالی از ما داشته باشه مارو راهنمایی کرد که به طبقه پایین برویم و سالن قشقایی رو دیدیم. اتفاقا همزمان خانم منیژه محامدی نمایش «طبعه ی دست دوم» رو در این سالن اجرا می کرد و ما حق نداشتیم به نور و فضا دست بزنیم و ما سعی کردیم میزانسن هامون رو بر اساس نور اونها طراحی کنیم و چاره ای نبود.
اجرای موفقی از آب درآمد؟
خاطرم هست در اون اجرا، مرحوم مصطفی اسکوئی و گروهشون که به نام گروه تئاتر آناهیتا بود به تماشای نمایش نشستند؛ چراکه این اثر یکی از سه نمایشنامه ای بود که شورای نویسندگان، بعنوان نمایشنامه ی برگزیده سال انتخاب کرده بود و این درحالی بود که محمد رحمانیان خیلی جوان بود و شاید این انگیزه ای شده بود که این گروه به تماشای نمایش ما بنشینه و کار رو تماشا کنند. اتفاقا اجرا رو خیلی ستایش کردند که بچه هایی که اصلا آموزش ندیدند و کار نکردند خوب عمل کردند.
قدری به عقب برگردیم. زمانیکه در دبیرستان مشغول به تحصیل بودید، چگونه با اداره ی تئاتر آشنا شدید؟
راستش من از طریق محمد رحمانیان اداره ی تئاتر رو شناختم. به گمانم برادر محمد با بعضی از دوستان تئاتری دوستی و رابطه داشت و از این طریق ما راه پیدا کردیم. بخاطر دارم در نزدیکی اداره تئاتر، درست ضلع جنوب غربی میدان فردوسی کافه ای به نام فیاما بود که متاسفانه اکنون تبدیل به پاساژ فروش ارز و دلار شده. جلوی این کافه یک قنادی بود و پشت آن یک کافی شاپ وجود داشت که روشنفکرهای آن دوره یا جوانهایی که اهل کتاب بودند معمولا در این کافی شاپ حضور داشتند و ما خیلی از اوقاتمون رو در این مکان میگذراندیم. گاهی با محمد و گاهی تنها کتاب می خوندیم یا یادداشت می کردیم و دوستان هنرمند را هم در این مکان میدیدیم. اینها مجموعا یک شرایط و موقعیتی را برای ما رقم زد که این فعالیتها به شکل جدی تر ادامه پیدا کنه.
اولین نمایشی که به شکل حرفه ای کار کردید رو بخاطر دارید؟
من اولین نمایشم رو با مجید جعفری به نام پرومته در زنجیر کار کردم.
در تئاترشهر؟
بله در سالن اصلی تئاترشهر.
چه سالی بود؟ اگر اشتباه نکنم اواخر دهه ی شصت بود؟
نه سال 1364 بود که این نمایش رو کار کردم. ببینید. من از سال 1361 تا 1363 خدمت سربازی بودم. فکر می کنم 1363 بود؛ چراکه خدمت سربازی من خردادماه به اتمام رسید و تابستان همان سال اجرا شد. اتفاقا تمرینات نمایش هم در پلاتوهای اداره تئاتر بود. این نمایش کاری بدیع بود. یادمه که مجید جعفری همیشه سعی می کرد بدعت گذار باشه و کار خاصی انجام بده و این بدعتها گاهی خلق الساعه رخ می داد و گاهی هم باید تمرین می شد. ما طی تمرینات، با چوبهای بلند به ارتفاع دو متر حرکت می کردیم. چون اگر اثر رو بشناسی، مواجهه خدایان با پرومته که آورنده ی آتش و دانش و خرد است برای آدم که در پی این کار از سوی خدایان عقوبت می شود؛ چراکه آدمی با بدست آوردن آتش می تواند با خدایان مواجه شده و مقابله کند. به همین دلیل پرومته از سوی زئوس نفرین شده و در کوههای قفقاز به زنجیر کشیده می شود. یادش بخیر، این نقش رو خسرو شکیبایی بازی می کرد و در اساطیر هست که هرکول نجات دهنده پرومته است. تا اون زمان ما نقش خدایانی رو بازی می کردیم که می بایست روی چوبهای بلند حرکت می کردیم و ممکن بود خیلی اتفاقهای بد رخ بده. اتفاقا مجید جعفری پیچیده ترین میزانسن ها رو به من داده بود.
بنظرم این به دلیل آمادگی جسمانی بالای شما بوده.
یادم میاد از سر آوانسن تا اتاق فرمان سالن اصلی، یک پل زده بود که از میان تماشاگران می گذشت و با عرض یک متر طراحی شده بود و من می بایست با چوبهایی که گفتم این مسیر رو طی می کردم؛ درحالیکه ماسکهایی آهنی با وزن 25 تا 30 کیلو روی شانه و سر و کله من قرار داشت و من حدودا جلو را میدیدم و نمی تونستم دولا بشم؛ چراکه سنگینی این ماسک باعث سقوطم می شد. تازه روی پل، کلی هنرپیشه هم جمع شده بودند که من می بایست بین اینها می دویدم و اینها کنار می رفتند که زیر و دست و پای من نباشند و من تا انتهای این پل می رفتم و می چرخیدم و تکیه میدادم به لبه بالکن و اونجا استراحتی کوتاه می کردم و دیالوگ من که با مرحوم هادی اسلامی رد و بدل می شد و دوباره برمی گشتم و می رفتم روی سن. الان وقتی فکر می کنم، با خودم میگم که واقعا این چه حماقتی بود که من تن بهش دادم (با خنده)؛ چراکه ریسک وحشتناکی بود؛ ولی خوب مجید جعفری آدم خاصی بود.
فکر می کنم با شما خورده حساب داشته (با خنده).
بله (با خنده). به هرحال این اولین تجربه من بود و البته بعدها هم دو سه تجربه دیگر هم با مجید جعفری داشتم. من کارهای مجید رو دوست دارم. اولا اینکه در کارش به بازیگر بها می دهد، حتی به بازیگرهای جوان مجال می ده که اونها ایده هاشون رو بگن و حرفهاشون رو بزنن و هیچوقت سرکوبشون نمی کرد و من از همون زمان یاد گرفتم که با جوانها طی کنم. استاد سمندریان هم که استاد من بودند هم همواره این میدون را می داد؛ یعنی این فرصت چالش و چلنج و مباحثه با شاگردانش وجود داشت.
مجید جعفری هم تئاترهای مدرن کار می کردند و هم تئاترهایی به سبک لاله زار.
البته در اون دوره صرفا تئاترهای مدرن کار می کردند و کارهای مجید آثار تراژیک بود و گاهی نیز خودش می نوشت مثل نمایش تراژدی کسری که خیلی هم چشم نواز بود و گاهی هم آثاری نظیر بکت یا همین پرومته در زنجیر کار می کرد یا آثار گلدونی رو در تئاتر لاله زار اجرا کرد، ولی بعدا مجید به تئاترهای آزاد نگاه مثبت تری داشت و طی سالهای اخیر هم متاسفانه کاری از این هنرمند نمی بینم.
بخشی از کارگردانها و بازیگران خوب تئاتر به تئاتر آزاد روی آوردند. بنظر شما این نشانه ی تنزل سلیقه ی مخاطب نبوده؟
حتما همینطور بوده. شاید هم تنزل سلیقه هنرمند. نمی دانم. ولی هر کدام از اینها که باشه متاسفانه نتیجه خوش آیندی به دست نمی ده و با اتفاقاتی هم که طی سالهای اخیر رخ داده. البته من جزو کسانی بودم که معتقدم ایرادی در این نیست که تئاتر خصوصی هم راه بیفتد. البته به شکل درست.
یعنی به سبک عبدالحسین خان نوشین در دهه ی بیست.
بله بله؛ یعنی یک مکتب تازه ای که هنرپیشه تربیت کند، نه اینکه از چهارتا چهره تلویزیونی استفاده کنی یا بهتر بگم سوء استفاده کنی و اونها هم ندانند که ازشون بهره کشی میشه و صرفا به جهت اینکه مخاطب رو به طرف سالن تئاتر بکشند؛ درحالیکه بر اساس آمار موجود در سال 69 یا 70، زمانیکه نمایش هملت به کارگردانی دکتر قطب الدین صادقی روی صحنه رفت، باوجود اینکه متاسفانه برخلاف خیلی از نمایشها که بیش از یکماه اجرا به آنها داده میشد مجوز اجرای سیزده شب بیشتر به ما داده نشد.
در همین نمایش بود که مهران مدیری نقش هملت رو بازی می کرد؟
نه ایشون نقش لایرتیس رو بازی می کرد و من در نقش هملت بازی می کردم. در واقع جا انداختن ایشون برای اون نقش هم از طریق من اتفاق افتاد و دکتر صادقی مطلقا نمی خواست که ایشون در این نقش بازی کند و گزینه های بسیار بهتری داشت از جمله امین تارخ، بهروز بقایی که در اون زمان نامدار بودند. ولی اونها مشغول کارهای دیگر بودند و شاید هم توقع داشتند که نقش هملت به اونها پیشنهاد بشه ولی دکتر صادقی ترجیح می داد با یک چهره ی جوانتر این کار را ببندد. به هر ترتیب، من دکتر صادقی را قانع کردم با تستهای متعددی که از مهران مدیری گرفت، نتیجتا این نقش را بازی کرد. خاطرم هست که با مهران مدیری از رادیو آشنا شده بودم و سعی کردم چندجا هم معرفیش کنم و اساسا ورود ایشون به تلویزیون با کارهایی که با مجتبی یاسینی کرد از طریق من اتفاق افتاد. بعد از چند سری کار، فعالیتهای مهران مدیری به مجموعه ی پرواز 57 یا ساعت خوش انجامید و رفته رفته مسیرش را پیدا کرد که به امروز رسید. بخاطر دارم به نمایش سیمرغ سیمرغ دکتر قطب الدین صادقی معرفیش کردم که من در نقش رهبر مرغها بازی می کردم و ایشون هم در نقش یکی از مرغهای قصه بازی می کرد که به خوبی خاطرم هست که یک جمله بیشتر نداشت. مثل یوسف صیادی که او هم یک جمله بیشتر نداشت. داستان هم از این قرار بود که از بین سه هزار مرغی که طی مسیر می کردند، فقط تعداد پانزده مرغ باقی می ماند و خودشون رو در آئینه نگاه می کردند و تازه می فهمند که سی مرغ هستند. بخاطر دارم که در شب اول اجرا، در صحنه ای در گورستان که در سر جسد اوفلیا، هملت و لایرتیس دست به یغه می شوند و دکتر صادقی هم انتظار داشت که بازیگر خیلی بلند فریاد بزند و این باعث شد که مهران تا دو هفته بعد از خاتمه نمایش نمی توانست در رادیو کار کند و گرفتگی صدا پیدا کرده بود.
و دومین تجربه ی جدی شما در تئاتر؟
بنظرم ازدواج آقای می سی سی پی بود که استاد سمندریان من رو در کنار هنرپیشه های مطرحی انتخاب کردند و این برای من افتخار بزرگی بود. بازیگرانی مثل رضا کیانیان که در اون زمان در ردیف شاگردان خوب استاد سمندریان بود و حدود سیزده چهارده سال بود که کار صحنه نکرده بود و دوباره به صحنه برگشته بود. واقعا هم خیلی زحمت کشید و خاطرم هست که دوبله کار می کرد و در دو شیفت صبح و بعدازظهر تمرین تئاتر می کرد. در این نمایش مرحوم هما روستا، مرحوم احمد آقالو، آتش تقی پور و جمال اجلالی ایفای نقش داشتند.
قدری به عقب برگردیم. فرمودید در پرومته در زنجیر با استاد مرحوم خسرو شکیبایی همبازی بودید. خاطره ای دارید که خوانندگان بهره مند شوند؟
من با خسرو شکیبایی در همین نمایش آشنا شدم و یک تجربه نافرجام هم بعد از این نمایش داشتیم که قرار بود برای خانم منیژه محامدی بازی کنیم و برایم عجیب است که دو بار قرار شد با سرکار خانم محامدی همکاری داشته باشم ولی نشد؛ این درحالی است که من هرگز هیچ تئاتری رو ترک نمی کنم ولی مجبور شدم در دو نمایش پرواز بر آشیانه فاخته و دادگاه نورنبرگ تمرینات ایشون رو ترک کنم. از اونجا که در نمایش پرواز بر آشیانه فاخته حق با من بود، طی چالشهایی که طی کار به وجود آمده بود به خاطر دارم که خسرو شکیبایی بعد از من از این نمایش جدا شد و سپس مرحوم بهروز مسروری از کار بیرون آمد که ایشون هم از بازیگران بسیار خوب بود که بعدها در رادیو هم با ایشون همکاری داشتم. من با خسرو خیلی نزدیک شدم، به خصوص بخاطر این حرکت انسانی و حرفه ای او، دوستی ما بیشتر هم شد. این تجربه در فیلم سایه به سایه علی ژکان خیلی کامل تر شد و دوستی ما قرص و محکم تر شد. در اون فیلم خسرو نقش بسیار کوتاهی داشت و در نقش یک گروهبان بازی می کرد که در ابتدای فیلم کشته می شود و من در نقش سروان پوریا که نقش بالادست خسرو را بازی می کرد وارد داستان می شوم که این نقش بعهده من بود. این اولین تجربه سینمایی من بود.
دقیقا درمورد چه سالی صحبت می کنیم؟
سالی که دختر من به دنیا آمد. سال 1374. خاطرم هست خانم من درسا را باردار بود و من از محل فیلمبرداری که شمال بود در حال آمد و شد بودم. به هرحال در این فیلم سینمایی ارتباط من و خسرو خیلی صمیمانه تر شد. نه اینکه بر مبنای رسممون که وقتی کسی را از دست می دهیم از خوبیهایش میگویم. نه. خوبیهای خسرو شکیبایی خیلی بیشتر از نقیصه هایی بود که تمام ما آدمها به اندازه خودمان داریم. او یک آرتیست به معنای اخص کلمه بود؛ مثلا شعر هم می گفت و به خاطر دارم که در یکی از اون شبها شعری را برای همسرش پروین کوشیار گفت و به من داد که اون رو ویرایش کنم و بعد در نامه ای برای خانمش فرستاد. او برخلاف اون چیزی که بنظر می اومد، انسانی بسیار حساس، ظریف و در عین حال شکننده بود. خسرو بسیار دوست داشتنی بود و خیلی مراقب دور و اطرافیانش بود. یک حرکتی از او دیدم در زمانیکه سکانسش تموم شده بود و در راه برگشت به تهران بود من به همراه آقای محمد قومی گریمور کار او رو همراهی کردیم و من یک حرکت فوق العاده انسانی از او دیدم که هرگز فراموش نمی کنم. او خیلی نان رسان بود و مواظب زیردستها و محتاجین بود، چیزی که شاید خیلی ها ندانند. در کار هم ویژگیهای خاصی داشت. اصلا چنین نبود که فکر کند خسرو شکیبایی است و فخر فروشی کند، هرچند کسی جرات نداشت در اون مقطع نقش کوچکی به خسرو پیشنهاد کند؛ چون سوپراستار بود و بعدها تهیه کننده به من گفت که چون شما نقش سروان پوریا را بازی می کنی خسرو پذیرفته وگرنه قبول نمی کرد. خسرو شکیبایی روح بزرگی داشت. سکانسی داشتیم که جسد گروهبان متوفی که خسرو در این نقش بازی می کرد را از دریا به ساحل می کشیدند و من بخاطر دارم که کاملا طبیعی بازی کرد و البته حول انگیز تا جاییکه وقتی خسرو را دیدم یک آن ترسیدم؛ چراکه به حدی طبیعی بازی می کرد که من فکر کردم اتفاق بدی رخ داده. این را هم بگم که زاویه دوربین به گونه ای بود که اگر یک هنرور هم جای خسرو روی زمین می خوابید قابل تشخیص نبود، ولی خسرو این کار را برای من انجام داد و بعد تا پایان سکانس من ایستاد و بعد برای من دست زد و به من و عوامل فیلم تبریک گفت. این صحنه برای من یکی از خاطرات شیرین و ماندگاری است که از اون کار و از خسرو شکیبایی به یاد دارم.
فرمودید که سال 74 نخستین فیلم سینماییتون رو بازی کردید. از ابتدا تصمیم داشتید به سینما وارد بشوید یا پولش وسوسه برانگیز شد؟
نه. نه. من هیچ وقت به دنبال مسائل مادی نبودم و تو می دانی. نمونه اش کارهایی بود که طی این سالها انجام دادم. حتی راه اندازی آموزشگاه ژیوار به دلیل اینکه بتوانم متدی که یاد گرفتم که البته امیدوارم درست آموخته باشم رو به نسل جوان انتقال بدم و نتیجه اش هم پانزده شانزده سال کارهای مداومی است که با هنرجویانم روی صحنه برده ام و می توانم ادعا کنم که منحصر به فرد بوده؛ چراکه هیچ کس تاکنون این کار را نکرده. بدین معنی که صرفا با شاگردانش نمایش روی صحنه برده باشد، البته ممکنه که در نمایشی از یکی دو نفر از شاگردان با استعدادش استفاده کرده باشد و نقش های کوچکی به اونها داده باشد؛ اما هرگز من این کار رو نکردم؛ چراکه سعی کردم آنچه که در چنته دارم، به درستی انتقال بدم؛ بنابراین هیچ واهمه ای نداشتم که شاگردانم روی صحنه امتحان پس بدهند. به اصطلاح گفته میشه که بازیگر خدای روی صحنه است و هر اتفاقی بیفتد توسط بازیگر بوده و من به شاگردانم ایمان دارم که درست عمل می کنند.
اما ورودتون به سینما.
ورود من به سینما شاید تصادفی بوده. نه اینکه دوست نداشتم. اتفاقا دلم می خواست که وارد سینما شوم و اتفاقا دلم می خواست یک کار خوب انجام بدم و کاری که انجام دادم کار خوبی بود؛ چراکه ژانر پلیسی کمتر در سینما ما اتفاق افتاده بود و تا پیش از اون شاید یکی دو فیلم سینمایی ساخته شده بود. ولی با وجود اینکه 120 دقیقه مدت زمان این فیلم بود، بدلیل مونتاژ فوق العاده خوب که توسط محمدرضا موئینی که آن زمان تازه کار بود انجام شده بود و ضرب آهنگ خیلی سنجیده، هرگز برای مخاطب خسته کننده نبود. البته شاید بدلیل اتفاقی که در تایتل فیلم افتاد باعث شد مردم دلزده شوند. خسرو شکیبایی نقش اول فیلم نبود و نقش سراسری در فیلم نداشت ولی در تایتل اسم خسرو اولین اسم نوشته شده بود، بعد نیکی کریمی و سوم نام من ذکر شد؛ درحالیکه محور قصه حول سروان پوریا که من این نقش را بازی می کردم می چرخید و وقتی مخاطب می دید که خسرو فقط پنج دقیقه از فیلم رو بازی می کند، باعث می شد تا مخاطب احساس کند رودست خورده و فریب خورده. اتفاقا خسرو بعدها به من رسوند که هرگز دلش نمی خواست که تیتراژی به این شکل طراحی شود.شاید اگر در تیتراژ نوشته می شد که این فیلم با حضور افتخاری استاد خسرو شکیبایی اکران می شود، شکل صحیح تری داشت.
برخی از هنرمندان مدعی هستند که به شهرت علاقه ای ندارند؛ درحالیکه بنظر من، شهرت یکی از مسائل مورد نظر یک هنرمند است.
نه. من هیچ وقت دنبال شهرت نبودم و هنوزم نیستم. شاید باورت نشه که به قول پیراندلو وقتی احساس می کردم زیر نگاه دیگرانم، ترس برم می داره. اصلا از اینکه به من خیره بشن ناراحت میشم. البته روی صحنه اینطور نیست و واقعیت اینه که انقدر جاه طلبی دارم که دلم می خواد همه به من نگاه کنند. چراکه سعی می کنم بیشترین زحمت رو بکشم و به کارم خیانت نکنم. خسرو شکیبایی جمله ای گفت که من اینجا نقل می کنم. خسرو می گفت فکر کنیم امشب آخرین شب زندگی است؛ بنابراین تمام انرژی رو برای بازی بگذار و شب بعد هم همین فکر را داشته باش؛ اما هرگز دنبال این نبودم که عکسم در بیلبوردها و بنرها و سردر بزرگراهها باشه.
برخی از هنرمندان با ورود و حضور بازیگران سینما یا فوتبالیست ها به دنیا بازیگری مخالف هستند؛ درحالیکه طی دهه های بیست به بعد شاهد اتفاق معکوس بودیم که از تئاتر به سمت سینما رفتند. حتی طراح دکور و آفیش و بروشور.
به همین دلیل. به دلیل اینکه درحال حاضر وارونه اش اتفاق نمیفته. در اون زمان وزنه بردار به سراغ سینما نمیامده.
چرا اتفاقا حضور کشتی گیران ملموس بود. محمدعلی فردین، حبیب الله بلور و ببر مازندران که اسمش رو بخاطر ندارم.
محمدعلی فردین بیشتر از اینکه زمان و عمرش را در ورزش سپری کند در هنر سپری کرد. البته با مرحوم جهان پهلوان تختی هم رفاقت داشت ولی سال هایی که ایشون در عرصه سینما فعالیت داشت اصلا قابل قیاس نیست. البته در یک مقطعی به سینما ورود کرد، شاید هم بدون آموزش که البته به دوران خودش برمی گرده. شاید بپرسید چرا این طریق خطر دارد، بنظر من درحال حاضر بازیگری یک امر و پدیده دستمالی شده و دست کم گرفته شده قلمداد می شود. اینکه آدمها بدون آموزش می توانند ورود پیدا کنند. اینرو هم بگم که تئاتر یا سینما ملک پدری من نیست و اتفاقا دیدن تصاویر دائمی یک عده ای برای من حوصله سربر و چندش آوره و به خودم میگم که یعنی سینما فقط همین تعداد هنرمند رو داره. مگر می شود مخاطب ما با بازیها و منش های تکراری خسته نشوند. ولی پاسخ این است که بله اونها هم متوجه می شوند ولی چاره ای ندارند. بنظر من کسی که وارد عرصه بازیگری می شود می بایست دوره و آموزش ببیند. هیچ اشکالی ندارد که فوتبالیست یا وزنه بردار باشد یا دو و میدانی کار کنه و یا اصلا نقاش باشد و وارد این صنف شود.
منظور من بازیگران سینما هستند. با ورودشون به دنیای تئاتر موافق هستید؟
چرانه؟ مگر ما از تئاتر وارد سینما نشدیم؟ آقای انتظامی بازیگر تئاتر بوده. پرویز پرستویی یا رضا کیانیان، خسرو شکیبایی بازیگر تئاتر بودند و اتفاقا وقتی اینها وارد تئاتر شدند ماندگار شدند. همه جای دنیا همینطوره. شما پل اسکافیلد رو ببینید که بازیگر تئاتر است و اولین فیلم سینمایی او مردی برای تمام فصول رو بازی می کنه و جایزه اسکار می گیرد. آقای پاچینو، دنیرو ، هافمن ، نیکلسون و دیگری و دیگری بازیگران تئاتر هستند و تمام اینها اصلا یک دورانی رو صرفا تئاتر کار می کنند و هیچ پروژه سینمایی قبول نمی کنند که تازه شوند. برای چه؟ برای اینکه تئاتر سرچشمه است.
طی دهه بیست شاهدیم که برادران وثیقی به زبان امروز سرمایه گذار تماشاخانه فرهنگ می شوند. درحال حاضر چنین چیزی مشهود نیست. درحالیکه در کشور آلمان شاهدیم که روبرتو چولی با دراختیار قراردادن متراژ چشمگیری زمین، مورد حمایت شهرداری و دولت قرار می گیره و سالن تئاتر افتتاح می کند. درحالیکه در کشور ما برای بازیگران و کارگردانان بزرگ و سرشناس چنین نیست. اشکال کار کجاست که شهرداری چنین اقدامی نکرده؟
متاسفانه مدیران مربوطه آدمهای فرهنگی نیستند. برخلاف عنوانی که مثلا سازمان فرهنگی هنری شهرداری یا شبیه به این دارند و درحقیقت این فقط یک اسم است و من تجربه اش کردم. بدون ذکر نام باید بگم که چند وقت قبل برای یک خیریه تصمیم به اجرای نمایش داشتم و به فرهنگسرایی مراجعه کردم و حدود ده یا دوازده اثر رو به همراه بعضی از همکاران پر سابقه ام و شاگردانم خوانش کردیم و عوایدش هم به زلزله زدگان کرمانشاه و بچه های بدسرپرست رسید. ولی در بوق و کرنا نکردیم و نه در اینستاگرام با اونها عکس گرفتیم و از این بابت احساس خوشبختی می کنم. ولی مرکز موردنظر از درصد خودش نگذشت، بجای اینکه ببخشد و مشارکت کند و اتفاقا عرصه را هر بار تنگ و تنگتر کردند. حالا شما می گویید شهرداری به من و امثال من زمین یا عمارتی هبه کند؟
جناب شهرستانی، بطور معمول تماشاخانه های خصوصی پذیرای قشر مرفه جامعه است که البته در جای خودش قابل احترام هم هست؛ اما مخاطب روشنفکر تا حدودی نادیده گرفته می شود. اشکال کار کجاست؟
بنظر من هم به مردم ربط داره که به تماشای آثاری اینچنین تن می دهند و هم آرتیستها و هنرمندان و هم مسئولین که بنظر من نقش مسئولین به عنوان سیاستگزاران فرهنگی خیلی خیلی بیشتر از مردم و هنرمندان است. مدیران درحال شانه خالی کردن از مسئولیت هستند و نمی خواهند هزینه کنند و تئاتر لازم ندارند؛ یعنی تا جاییکه بتوانند از من و شما هزینه کنند تا مدعی شوند که تئاتر هم داریم و پز دهند و این غلط است. عده ای رو هم به جان هم انداخته اند، چه اونهایی که قصد دارند با سیستم گذشته و تعالیم و توان و خلاقیت و دانشی که داشتند کار روی صحنه ببرند و احتمالا این چهره هایی که بسیاری از اونها ضعف دانش و تجربه دارند رو مورد استفاده قرار دهند. نتیجتا پای عده ای به سالن تئاتر کشیده شده که اصلا تماشاگر تئاتر نیستند. البته من اصلا اصرار ندارم که صرفا تئاتر روشنفکری داشته باشیم. مگر در کشور امریکا، برادوی یک دو و سه وجود ندارد؟ می توانیم کنار تئاتر آزاد تئاتر روشنفکری هم داشته باشیم و تئاتر میانه هم داشته باشیم. متاسفانه درحال حاضر تنها چیزی که به آن تکیه دارند الفاظ مستهجنی که مخاطب را بخنداند مورد توجه قرار گرفته و این سخیف کردن سلیقه تماشاگران است. من قصد جانماز آب کشیدن ندارم ولی می خواهم بگویم که جای این حرفها در سالن تئاتر نیست و تماشاگری که هزینه کرده و از اون سر شهر با هزار زحمت به تماشاخانه آمده، می بایست کاری در شان او به نمایش دربیاید.