در حال بارگذاری ...
...

نقبی بر انتخاب های پانزدهمین جشن بازیگر خانه تئاتر

گذر از مابه ازاها و پرهیز از کلیشه ها

نقبی بر انتخاب های پانزدهمین جشن بازیگر خانه تئاتر

گذر از مابه ازاها و پرهیز از کلیشه ها

ایران تئاتر- رضا آشفته: پانزدهمین جشن بازیگر نیز با گزینش هوتن شکیبا، رضا بهبودی، فرزین محدثی و بهنام شرفی از میان بازیگران مرد و گلچهره سجادیه، آوا شریفی و الهام شعبانی از میان بازیگران زن به عنوان بهترین بازیگران تئاتر پایتخت در سال ۹۶ در نیمه اردیبهشت به کار خود پایان داد.

هدف از این مقاله پرداختن به مقوله انتخاب ها نیست و خواه ناخواه با تغییر در نام داوران می توان به گزینش های دیگری امیدوار بود بنابراین سلیقه ها موثرند و ما در اینجا در ابتدا بازی بازیگران در فهرست نهایی نامزدها را بررسی می کنیم و بعد به دنبال بیان تازه ای از این جشن و گزینش برخواهیم آمد که در سالهای آتی یک گام و بلکه گام های بیشتری رو به جلو برداریم.

بازیگری در تئاتر بسیار مهم است و اگر انتخاب ها درست باشد برای هر نقش و فراتر از آن اگر تلاشی شده باشد که این بازیگران به نقش برجستگی های لازم را بدهند آنگاه می توان چشم انتظار اتفاق تازه ای بود وگرنه همه چیز طبق روال عادی برای به سلامت اجرا شدن پیش خواهد رفت و انتظاری بیش از این هم نمی شود از کار داشت.

کمتر پیش می آید که بازیگران بتوانند از خود دوری کنند و شاید هم بخواهند که این لازمه یک بازیگری اصولی تر هست چون به قامت انسانهای غیر خود باید درآیند و لازمه اش پرهیز از داشته های وجودی خویش هست و این مدلی است که اگر بیشتر و با دلالت های بهتر صورت گیرد، حتما راه و رسم بازیگری را نیز بارزتر خواهد کرد. بنابراین آن بازیگری که خود را در بازی نقش هایش تکرار نمی کند و بلکه به دنبال ایجاد تنوع نقش، بنابر روان شناسی نقش و جامعه شناسی موقعیت و شرایط بازی و درگیری هاست، حتما می تواند در ارائه نقش هایش همواره به دنبال بیان برجسته و پویایی باشد. البته ما کمتر در بازیگری ایران این پویایی و برجسته نگری را در ارائه نقش ها می بینیم و در شکل کارآمدش سعی می شود که فقط درست بازی شود. اما بازیگری عبور از باورمندی های متکی به مابه ازها و کلیشه ها و ضرورت های همگانی است، بازیگر باید کاشف بزرگی برای درک انسان و ارائه آن در موقعیت های و شرایط سخت و ناب باشد.

 

بازیگران مرد

فرهاد آییش: حمیدرضا نعیمی، کارگردان سعی کرده در اجرای نمایش شوایک، با انتخاب بازیگران و ترکیب آن با حرکات موزون در دو نیمه نمایش، جاذبه های نمایشی و بصری را به اجرایش بیافزاید و بتواند رضایت مخاطبانش را جلب کند.

انتخاب فرهاد آییش در نقش شوایک شاید بهترین گزینه ی ممکن برای سروسامان یافتن چنین اجرا و نقشی باشد. شوایک شبیه بهلول دانا و ملانصرالدین و مانند اینهاست و فرهاد آییش یکی از کمدینی هایی است که همواره از چنین ظرفیتی در بازی هایش استفاده کرده است و این خود می تواند دلیل عمده ای باشد برای اینکه شوایک را با آن دانستگی های پنهان و انتقادات صریح و مزه پراکنی های رایج و گوشه و کنایه های تلخ و طعنه های تند و تیز به تماشا نشست. فرهاد آییش ظاهر را ساده و به گفته ی متن یک سفیه در نظر می گیرد و این خود بیانگر پوسته ی بازی است بنابراین این خود جنبه های فیگوراتیو بازی اش را تعیین خواهد کرد. بعد بخشی از شگفتی اش نسبت به کنش های دیگران را می شود در میمیک های چهره اش و آن نگاه معصومش جستجو کرد. درواقع او مظلومیتی دارد و سادگی ای که می خواهد یک کنش حقیقی و صادقانه را نسبت به خشونت ناشی از نادانی بشر به چالش بکشد و در رفتارهای ظریف و کلام طنزش چنین جوهره ای از انسان ناب لحاظ شده است و ما را به باوری دقیق از این وضعیت خواهد رسانید. حالا دیگرانی هم هستند که در کنار او مکمل این ماجراجویی ها می شوند و هر کدام به گونه خود طوری رفتار می کند که بشود در نهایت یک نمایش قابل باور در رد جنگ را تماشا کرد.

مرتضی اسماعیل کاشی: مسعود دلخواه توانسته در اجرای مفیستو (برگرفته از رمانی از کلاوس مان و به قلم آرین منوشکین) به زیبایی بازی های بسیاری را طراحی و هدایت کند که به فراخور اپیزودها متنوع و متناقض هم باشند اما هیچگاه نتوان اینها را در مخالفت با همدیگر تصور کرد. بازی محمدرضا علی اکبری برای پیوستگی اپیزودها لازم بوده و او هم با صرف انرژی بسیار در چنین فرآیندی موثر هست. بازیگری که در واقع به جای فردی بازی کردن، انرژی اش معطوف به گروه می شود و جمع نگرایانه به دنبال انرژی بیشتر و همگرایی در کلیت اجراست. مرتضی اسماعیل کاشی به اقتضای نقش و القای حس اهریمنی و ابرازگرایانه مفیستو بسیار خودخواهانه و خود محور است و در این باره نیز کم نمی گذارد اما بقیۀ نقش ها باید توام با مظلومیت باشد که چنین هم شده است و این همان تعریف و شناسۀ درست بازیگری است در ارائه نقش ها که در چنین فضای پر هیاهویی به درستی ترسیم شده است.

سیروس همتی: بازی سیروس همتی در نمایش کلنل (نوشته و کار خیرالله تقیانی) در نقش شیخ مقصود با تلاش سیروس همتی منجر به یک بازی درست و دیدنی شده و می تواند ضرباهنگ را نمایش را در دست بگیرد تا حوصله تماشاگر سر نرود. همتی با شناخت این فرصت نقش شیخ را در میان دیگر نقش ها برجسته ساخته است .

خسرو شهراز: بازی های روان و درست از امتیازات بارز اجرای یک زندگی بهتر است و شهاب حسین پور در مجموعه آثارش همواره به دنبال بیان انسان با تمام شرارت ها و پستی ها و از آن سو نیز نیک سرشتی ها و اخلاق مداری هاست و بازیگران نیز در پیروی از این رویکرد و در آمیختگی با بازی های حسی به دنبال بیان آن در یک نقش آفرینی زیر پوستی برآمده اند. خسرو شهراز یک پدر هست با همه تعهدات پدرانه اش، او راستگو هست و در خانه به دنبال رتق و فتق امور است. بازی خسرو شهراز هم به دنبال اوج و فرودهایی تداعیگر خشم و عصبانیت هست؛ او باید در این خانه روالی را پیش بگیرد که در نهایت تسلیم فرزندانش شود چون فاطمه یا مادر نیز چنین می خواهد. شاید قوت گرفتن خسرو شهراز به دلیل آن هست که یک؛ در مرکز ثقل است و اگر چنین نباشد اوج و فرود یافتن متن در اجرا مشهود نخواهد بود. دو؛ خسرو شهراز توش و توان بسیاری دارد که گرمای درونش را با نقش عجین کند و بتواند از او موجودی قابل باور بسازد و این باورمندی را به دیگر ابعاد اجرا نیز تعمیم دهد و به لحاظ اجرایی متضمن دیده شدن همه چیز باشد.  سوم؛ این تکنیک اوست و شاید در همین شیوه نیز نسبت به شیوه بیرونی بودن کمی بهتر بنمایاند هر چند از آن لحاظ نیز همواره توانمند نشان داده است. به هر تقدیر تراژدی وارد بر پدر هست چون باید شیمیایی بودنش در جنگ را در آمیختن با دوز و کلک به اثبات برساند که بتواند کمبودهای کالی دو فرزند پسرش را پاسخگو باشد بنابراین شهراز نیز به دنبال بیان این پدرانگی و تن دادن به حمام جوهر لیمو می رود که در کام مرگ اوجی قابل باور به بازی اش ببخشاید که چنین نیز می شود.

مجید نوروزی: او  در نمایش یک زندگی بهتر در نقش مسعود بیشتر طناز هست و کمی هم خشمگین برای آنکه هم سادگی دارد و هم حس می کند که حقش را ضایع کرده اند. بنابراین او هم می تواند همه چیز را با خنده و شوخی پیش ببرد و هم دچار خشم و دعوا و مرافعه شود و بنابراین حضورش واقعی و قابل لمس هست و یک انسان است که با خواسته های مادی اش دارد به زندگی اش سمت و سو می دهد. البته داشتن همسر و بچه و ازدواج پیش پایش و مانند این دشواریها هم انگیزه می شود که او به طغیان بازی اش را فراز و نشیب دهد.

پدری که تنگی نفس دارد حالا از شیمیایی دوران جنگ یا رنگ یا پوست چوب گردویی که با آن سه تارهایش را می سازد؛ حالا باید خود را در وضعیت بغرنجی قرار دهد که بتواند تنگی نفس اش را تشدید کند برای آنکه در آزمایش پزشکی درصد جانبازی اش را بالاتر ببرد یا دستکم تاکیدی بیشتر بر جانبازی اش از شیمیایی زمان جنگ شده باشد. اما پدر امکان دارد که بمیرد! آیا این مدرک سازی ارزش این همه جور و جفا را دارد که پدر را به هر ناجوری واداشت؟!

رضا بهبودی: نمایش "ماجرای مترانپاژ" نوشته الکساندر وامپیلوف و برگردان کیوان سررشته، یک کمدی در خور تامل است که هم به لحاظ موضوع و هم جنس و نوع ارائه و نحوه اجرا قابل تامل است. محمدحسن معجونی به درستی قابلیت‌های متن را فهمیده و با چیدمان درستی از صحنه و نحوه هدایت صحیح بازیگران توانسته به این کمدی سمت و سو دهد که به دور از لودگی‌ها بخواهد مخاطب‌اش را از یک وضعیت برهم ریخته متحیر گرداند. دقیقا کمدی همین است که به مسائل حیاتی روزمره بپردازد و آنچه در این هتل می‌گذرد، می‌تواند بحث روز خود ما باشد. رضا بهبودی با صرف انرژی بسیار بر هیجان و جنون صحنه می‌افزاید و این همان حس و حال فضاسازی است که ضمن استقرار کمدی در صحنه جاذبه‌های بازی را دو چندان می‌کند و توجه مخاطب در چهارچوب‌های تعریف شده، پیش برود.

بهنام شرفی: بهنام شرفی در نمایش آبی مایل به صورتی (کار ساناز بیان) در نقش میترا و محمدهادی عطایی در نقش یک ترنس، با همه تلاش شان در حد ارائه یک تیپ درست هستند و البته این هم زحمت خود را دارد و در عین حال نوعی ریسک کردن هست. البته آنچه بازی بهنام را می تواند برجسته کند همانا خضور حسی و قابل باور نقش است و اینکه این نقش دردهای بسیاری دارد که می تواند بیرون از سالن نیز مخاطبان را اذیت کند به هر حال شرایط عادی به این آدم سمت و سو نمی دهد و باید که در این سوختن و ساختن های مدام بتواند همچنان به کورسویی امیدوار باشد بلکه همه چیز درست شود که انگار نمی شود و این درد گسترده هست که بازی شرفی را در یادها نگه می دارد.

رضا بهبودی در نقش مدیر هتل دچار بدگمانی است از حضور یک مرد در اتاق یک دختر خانم... مرد می‌خواهد مسابقه فوتبال را از رادیو دنبال کند که رادیوی اتاق خودش خراب شده است. مدیر مرد جوان را به هر ترفندی می‌خواهد از اتاق بیرون بیندازد و سرآخر با گلاویز شدن موفق به چنین کاری می‌شود. حالا این بازی به جایی می‌کشد که می‌فهمند، شغل این مرد مترانپاژ است و این می‌تواند معنی‌اش بازرس، بازجو یا بازپرس و مانند اینها باشد. مدیر هتل احساس بیچارگی می‌کند و با تمارض و جنون‌زدگی به دنبال رفع اتهام احتمالی است که این مامور دولتی آمده از مسکو به این شهر کوچک بیچاره‌اش نکند... در نهایت، می‌فهمند که دقیقا شغل این مرد جوان حروف‌چینی در روزنامه است و... در این نمایش رضا بهبودی در نقش مدیر هتل تمام سعی‌اش بر آن بود که بتواند هم شخصیت مدیر را پر و بال بدهد که به دور از کلیشه‌ها بازی شود و هم بتواند در ارائه تکنیک با مصداق و ما به‌ازاهای قابل درک و لمس‌تری بازی‌اش را پیش ببرد و شاید این همان روال غیر عادیی باشد که می‌تواند عادی‌ترین بازی را پیش روی دیدگان مخاطبانش قرار بدهد و این همان نقطه امیدوارکننده‌ای است که در تراز باورمندی‌ها می‌تواند دامنه تاثر و تاثیر را بالاتر از حد انتظار نمایان سازد.

هومن کیایی: "نوای اسرارآمیز" به کارگردانی ساقی عطایی، باز هم از متون روان‌شناسانه و تقریبا فلسفی ایمانوئل اشمیت فرانسوی است که عشق را به بازی گرفته است و واقعا یک بازی حیرت‌آور است که در آن دو مرد از این بازی طولانی به حیرت در می‌آیند. تماشاگر هم میخکوب می‌شود که چقدر باید زندگی سخت و پیچیده باشد که توهمات و رویاها می‌توانند شکل عشق به خود بگیرند و ما ندانیم که چگونه است اینها پای‌بند نامه‌نگاری شده‌اند و هشت سال در انتظار یک اتفاق بوده‌اند. آنچه که آن دو را بیدار کرده است؛ همانا انتشار همین نامه‌هاست که در شکل کتاب، یکی را به خلوت دیگری می‌کشاند تا این بازی بی‌قاعده را به پایان برسانند. تلاطمات روحی هر دو به اوج و فرودی دلنشین و بزنگاهی از مکاشفه منجر خواهد شد. بازی درباره عشق است. خبرنگاری به سراغ نویسنده‌ای می‌آید که تو چرا این کتاب را به خانومی با نام مستعار یا مخفف ه.م تقدیم کرده‌ای؟! و رفته رفته در می‌یابیم که روزگاری این نویسنده با آن دختر دوست بوده و بعدها رابطه‌یشان قطع می‌شود و آنها قرار می‌گذارند که تداوم عشق را با نامه تا پایان زندگی دنبال کنند. این دختر همسر خبرنگار شده و حالا او بعد از چهارسال نامه‌نگاری فوت کرده اما این مرد که در واقع موزیسین است، از سر کنجکاوی این نامه‌نگاری و عشق خیالی را ادامه داده اما انتشار کتاب نامه حس مرد ر ا برانگیخته است و در لباس خبرنگار و به بهانه گفتگو خدمت نویسنده آمده است. هشت سال از این دوازده سال به قلم این دو با همان حس و حال ادامه یافته است. نویسنده متحیر و عصبانی می‌خواهد مرد را بیرون بیندازد اما این دو به گونه‌ای فصل مشترکی را در زندگی باب کرده‌اند که امکان تداومش هست. در واقع رمزگشایی از عشقی است که در آن ماهیت جنسی حضور ندارد و انسان به ابعاد روحی و روانی‌اش در گستره ارتباطات می‌تواند همه کسان پیرامونش را دوست داشته باشد و ما از این موارد نمونه‌های بسیار داریم همچون مولانا و شمس که عشق حقیقی را در یک ارتباط انسانی برای جهان رقم زده‌اند.

در این نمایش بازی هومن کیایی در نقش نویسنده بسیار دقیق و ظریف طراحی و اجرا شده است. از ریش بلند و رفتار هیستریک گرفته تا ریزنگری‌هایی که در بازی‌اش موج می‌زند تماشاگر را به حیرت وامی‌دارد. یعنی گریم و لباس هم به او کمک کرده‌اند که خود را بهتر نمایان کند اما زیباتر اشاره جزیی‌نگرانه اوست که ما را دچار یک حال خوش می‌کند که هم بازی‌اش را دنبال کنیم و هم در تعیقب نقش کم نیاوریم و ضرباهنگ برقرار بماند.

وحید آقاپور: در نمایش نوای اسرارآمیز، وحید آقاپور نقش خبرنگار را به درستی بازی می کند اما در جاهایی از کار و به ویژه دقایق پایانی او اصرار می ورزد که نقش اش را به شکل کمدی ارائه کند و از آن جدیت و سماجت برای درک و دریافت حقیقت کاسته می شود، و این گونه هست که کمی نسبت به هم بازی اش (هومن کیانی) عقب می ماند و این گونه است که از ظرافت های بازی اش کاسته خواهد شد.

مهدی وثوقی: نمایش "زندانی خیابان نواب" که برداشتی آزاد از نمایشنامه "زندانی خیابان دوم" نوشته نیل سایمون است و توسط هوشمند هنرکار بازنویسی شده است.

این نمایش که با لحنی طنز مسائل روز جامعه را به تصویر می‌کشد؛ قصه زن و شوهری است که در میانسالی با بحران رو به رو می‌‌شوند. مهدی وثوقی و آزیتا نوری‌وفا ایفاگران نقش این زن و شوهر هستند. مهدی وثوقی بازیگر دقیق و جزیی نگری است و بسیار در نقش و دردها و حس ها و عواطفش نافذ است به همین دلیل نیز بی آنکه بخواهد کمدین باشد اما با جدیت خود این کمدی را ممکن می سازد. او می داند که تحت فشارهای روانی بیکاری و اخراج از سر کار و حالا تحت حمایت همسر درآمدن چندان خوشایند وجودش نیست بنابراین سخت رنج می برد. بازی با این رنج هست که کارش را هم سخت تر و هم پر انگیزه می سازد و این باورمندی است که ما را دچار بازی اش می کند... اما هنوز هم حس می شود او می تواند بیشتر در نقش ذی نفوذ باشد و ما را به بیانی دیوانه تر اسیر نقش گرداند و اگر چنین شود، نقش و بازی هر دو در اذهان بادوام خواهند شد.

 

بازیگران زن

نسیم ادبی: نسیم ادبی در نمایش «آبی مایل به صورتی» در نقش امیر یا حاجی که او یک ترنس هست که در ابتدا زن بوده و بچه دار شده و بعد عمل جراحی شده و مرد شده است. او از آن ازدواج اولش صاحب یک پسر شده به نام آرش و حالا مرد هست و با زنی ازدواج کرده به نام شهرزاد که او را در یک دسیسه عجیب از دست داده و خودش به ناچار خودکشی کرده است. یعنی فرزند او بزرگ شده و بنابر انتقامی که باید از مادرش بگیرد به اشتباه سر وقت شهرزاد رفته و این زن را کشته است و...

نسیم ادبی همواره ایفاگر نقش های متفاوت هست و هر چند همواره حسی است اما در اینجا خود را در ملغمه ای از حس و تکنیک رهانیده است برای همین در نگاه اول گم و گور هست چون در ظاهر با آن گریمی که دارد دیگر یک زن نیست، یک مرد هست و صداسازی هم کرده که این نقش باورمندتر شود و در نهایت هم حس و حال غریب این مرد (یا زن) را بازی می کند که غرق در بیچارگی هایش هست و دست آخر هم چاره ای جزء خود خواسته مُردن را بر نمی تابد. شاید از هم مهمتر جزیی نگری در بازی اوست که بازی اش را بسیار متفاوت و در عین حال برجسته می کند، اینکه با فیگورهایی ریز و ظریف بر آن هست که مردانگی را برجسته سازی کند بی آنکه دچار اغراق و عمل غیر قابل باوری شود و این خود حرکتی است که باعث می شود ما به یقین یک آدم متفاوت و بسیار دور از نسیم ادبی زن را در صحنه نه تنها تماشا کنیم که این نقش را ماهها و سالها در ذهن بسپاریم و انگار یک واقعیت پیرامونی را در صحنه تماشا کرده ایم و این همان نکته ای است که استاندارد بازی اش را فراتر از چهارچئب های تجربه شده در ایران خواهد برد و دقیقا بازی استاندارد هم می تواند همین نقشی باشد که نسیم ادبی به درستی و فراتر از آنچه در ایران داشته ایم؛ بازی می کند!

گیتی قاسمی: گیتی قاسمی در نمایش آبی مایل به صورتی در نقش یک کارگر جنسی مثل همیشه از آن توش و توان طنازانه اش بیشترین بهره را می برد و به گونه ای بازی می کند که تناقض آمیز بودن نقش اش در اجتماع را بارزتر کند. او که خود را خبرنگار می داند اما فاصله بسیار با این عنوان دارد و در جایی دیگر تحت ستمدیدگی های رایج تن به خودفروشی می سپارد.

ندا مقصودی: در طپانچه خانم کار شهاب حسین پور بازیگران حضورشان با ژست و فیگورهای متنوع تعریف می شود و اصلا تاکیدی بر حضور واقعی آدمها نمی شود چون اینها آیینه نمای دنیای پیرامونی خود هستند و در این شیوه اصالت نمایشی با تصنعات رفتاری همراه است و انگار قرار است که شکلی از آن برخوردها و رفتارها از پس ذهنیت و تصوری انسانی بازنمایی شود و در اینجا اغراق در رفتار و نحوه بیان کلامی بر حضور بازیگران تاکید ویژه می کند، به همین دلیل حضور بازیگران شاید هم سخت تر بنماید چون باید با بدن های گرم و منعطف تمام این فیگورها را به تماشا بگذارند.

ندا مقصودی برای نقش دده مادرانه بودن را می‌نماید. او انگار که تاریخ و سنگ صبور و صندوق اسرار این خانه باشد، از اقتدار میراثی برخوردار است و به تکیه بدن و ایستادن های درست این اقتدار را در تکرار این فیگور تماشایی می کند و البته حضورش بسیار موثر و مفید واقع می شود به جهت اینکه می داند اشراف در کدامین نقطه از مرکز تقل خودشان هستند و حالا دیگر باید چشم انتظار فروپاشی و ویران شدنش باشیم؛ هرچند توصیه هایی برای پیش گیری از این دردناکی قضیه دارد اما همان بهتر که طپانچه ها آب و تبدیل به دسته هاونگ شوند برای پخش و پرا شدن بین نوعروسان شهر و شاید این خود هدیه ای باشد از توفیق اجباری برای مردمان شهری که دیگر از آن اقتدار سنتی فاصله خواهند گرفت و در وضعیت متجددانه و قانون مند مواجهه ی دیگری را پیش روی داشته باشند.

آوا شریفی: یک آدولف قرار است که به دنیا بیاید اما هنوز چیزی معلوم نیست اما در حد یک نامگذاری هم به دلیل شباهت نام آدولف هیتلر فاشیست خطر آفرین و شرورانه تلقی شود.

وینسنت (اشکان خطیبی) به خانه ی خواهرش بابو (آوا شریفی) و همسرش، پیر (حسین امیدی) می آید و با دادن خبر بچه دار شدنش همه را دچار شگفتی می کند و در این خانه علاوه بر آنها کلود (رضا مولایی) هم هست که دوست دوران کودکی این سه نفر است. او موزیسین و نوازنده ی ترومپت هست و انگار کم تحرک و کم حرف هم هست که در اینجا بیشتر حضور فیزیکال دارد تا اینکه بخواهد پر تحرک و موثر بنماید. بعد هم آنا (آناهیتا درگاهی) به آنها می پیوندد که همسر وینسنت است.

در این میان شاید بازی آوا شریفی به این دلایل دیدنی هت که بیش از همه انرژی می گذارد برای اینکه بین همه درگیری ها را سمت و سو دهد که غیر مستقیم در هماهنگی ها و ضرباهنگ کلی اثر موثر هست و از همه مهم تر همه کاسه کوزه ها سر این نقش می شکند و درواقع به نوعی بخش عمده ای از تراژدی بر او وارد هست با آنکه پیش از آن می خواهد بین همه شادابی باشد و به آنها در این دور همی خوش بگذرد. بنابراین بازی ها جنبه کمدی به خود می گیرد و همه به ویژه آوا شریفی با انرژی بالا در صحنه جنب و جوش دارند و اما در دقایق پایانی این تراژدی است که بر فضا و روابط نفوذ می کند.

گلچهره سجادیه: او با آنکه در نمایش سونات پاییزی (کار جلال تهرانی) گزینه مناسبی است و کم هم نمی‌گذارد در ارائه نقش این پیانیست اما نسبت به آنچه از او در گذشته دیده‌ایم چندان خلاق و قوی نیست. او بازیگری است که در ارائه بازی‌های حسی -چه در تئاتر و چه سینما- بارها موفق بوده اما در اینجا باید عاری از احساس بازی کند و شاید این همان نکته‌ای است که مانع از تحقق یک بازی قوی شده است. البته باید او بنابر خواست جلال تهرانی در چنین مسیری قرار بگیرد و تا حدودی هم در راه وارد شده اما این راه را به پایان نمی‌رساند و ایده‌های کارگردان در هدایت بازیگر به بازنمایی دقیق خود نمی‌رسد. یعنی بخشی از ایده‌های اجرا در این پیش روندگی بازی‌ها الکن می‌ماند.

از منظر برگمان، این شارلوت یا مادر است که مقصر و بازنده است چون نه همسر وفادار و شایسته و نه مادر خوبی است. او بی‌اطلاع از چند و چون دخترهایش ایوا و هلنا زمان را سپری کرده و نمی‌داند که هلنا در نوجوانی عاشق شده و البته شارلوت در بیکاری ذهنی هلنا تقصیرکار است. شارلوت همه زندگی‌اش را فنای موسیقی و سفرهای بی‌شمارش کرده است و حالا در این دیدار به دنبال احیای خودش است؛ اما انگار در این شکست روحی و روانی تازه متوجه اضمحلال یک خانواده می‌شود و دیگر نمی‌تواند از این رسوایی بزرگ به غبارزدایی وجودش دامن بزند. او بیچارگی خود را در همه دردها و آسیب‌های روا داشته بر دخترانش و حتی همسرش لمس خواهد کرد.

گلاب آدینه: "سیاه" به نوعی، به عنوان نماینده مردم، از وضعیت سیاسی و اجتماعی جامعه انتقاد می‌کند و عملکرد حکام و ثروتمندان را به باد انتقاد و گاه تمسخر می‌گیرد. صراحت لهجه و بدن نرم و منعطف بازیگر نقش "سیاه"، به همراه شوخی‌های بکر و گزنده، "سیاه" را به عنوان یک تیپ شیرین، ثابت و همیشگی در ذهن مخاطب ماندگار می‌کنند.

بنابراین زن شدن سیاه در "شیرهای خان بابا سلطنه" می‌تواند بیانی معترضانه باشد و ‌این اعتراض در تغییر موضع جنسی کارکرد به روزتری می‌یابد که اگر پیش از ‌این مردان در لباس نوکر و سیاه به طعنه و کنایه اعتراضات خود را مطرح می‌کردند، امروز ‌این نقش به زنان نیز محول می‌شود که رویکردی تازه است به نقش زنان در جامعه معاصر که بنابر نظر برابری‌ها به دور از تبعیض‌های جنسیتی ‌این خود منجر به اتفاقی فمنیستی و رادیکال خواهد شد. گلاب آدینه نیز به درستی از پس آن برمی‌آید چون هم پیرو فرم بازی سیاه است و هم کورکورانه ‌این نقش را برجسته‌سازی نمی‌گرداند و در آن ضمن زنانه شدن نقش بر آن هست که در دستور و ویژگی‌های بازی سیاه نیز دست ببرد.

گلاب آدینه کنش‌مند است نسبت به خودش و‌ اینکه نمی‌خواهد پیوسته یک مدل بازی کند و ‌این بار‌ این نقش‌آفرینی دلالت بر تفاوت بازی‌اش می‌کند. ریز نقش بودن و صورت سیاه و یاقوت نام گرفتن که در واقع نام معشوق و محبوب سیاه هم هست، ‌این کنش ظاهری را به امری جدی و اجتماعی سوق می‌دهد و می‌بینیم که او در مسیری دراز بر آن هست که با گریختن از خانه اربابی، در کوچه و خیابان نیز ماجراجویی‌اش را ادامه دهد. جرم اولیه یاقوت در واقع شاهد بودن است، او شاهد قتل پزشک و روشنفکری است که از ظلم زمانه می‌گوید و از فقر و گرسنگی مردمانش اما در عوض خان بابای ناصرالدین شاه به فکر جشن پنجاه سالگی پادشاهی‌اش است که به باغ وحش شیر بیاورد و اسباب سرگرمی مردم را فراهم کند. ‌این همان تضاد غریبی است که همواره زندگی ما را با بحران مواجه کرده است و در واقع دلالتی آشکار بر فقر اقتصادی و فقر فرهنگی است که توامان ما را دچار گسل‌های بزرگ عقب‌ماندگی کرده است. در حالی‌که پیشرفت اقتصادی و فرهنگی زمانه را با طعم شیرین‌تری مواجه خواهد کرد و باید که در ‌این مدار راستین قدرت‌مداران برنامه‌های کلان خود را ارائه کنند.

اما گلاب آدینه با همه حضور و انرژی‌اش راه به جایی نمی‌برد؛ یعنی بازی‌اش چندان برجسته نمی‌شود. شاید به‌این دلیل که متن او را در نهایت بنابر خاستگاه سیاه، محور و حاکم بر صحنه نمی‌کند و از سوی دیگر پراکندگی رویدادها و شخصیت‌ها مانع از تمرکز بر‌ این نقش خواهد شد. بنابراین همه زیبایی‌های صحنه و حضور بازیگران دچار پیامد موثری نمی‌شود؛ با آنکه هر بخش به شکل مجزا تاثیرگذار هستند.

سوسن مقصودلو: مقصودلو در نمایش بللافیگورا به قدری در ایفای نقش ایوون حضور پر رنگی دارد، با آنکه نقش محوری نیست اما می تواند در بالندگی نمایش و ارائه فضا موثر باشد.

بللافیگورا اثر نویسنده شهیر فرانسوی با نگاهی به زندگی اجتماعی مردم این کشور است که در سال ۲۰۱۵ نوشته شده است. یاسمینا رضا نام بللافیگورا که به زبان ایتالیایی یعنی چهره زیبا برای اثرش برمی گزیند، و این گونه ظاهر و باطن انسان را زیر سوال می برد. سوسن مقصودلو نقش یک مادر را بازی می کند که همراه پسر و دخترش شبی به رستوران می رود که البته او می خواهد تضاد مفهوم زن و شوهری در دنیای امروز با گذشته را به ما یادآوری کند. او که شوهر مُرده است اما همچنان با یاد خاطرات و حضور روحانی مردش به زندگی ادامه می دهد اما زنان و مردان امروزی همه چیز را با پنهان کاری دارند پیش می برند و این زمینه ساز دور افتادن َآدمها از همدیگر است. بنابراین سون مقصودلو با ریز بازی هایش هم می خنداند و هم ما را به جایی در دورتر ذهن مان را پرتاب می کند که اخلاق در روابط اجتماعی و زناشویی را به عنوان اصلی انسانی فراموش نکنیم.

مانلی حسین پور: مانلی حسین پور در نمایش بللافیگورا در نقش آندره بازی می کند. یک زن مطلقه با یک دختر نوجوان که حالا دچار رابطه ای پنهانی با یک مرد همسردار شده است. آنها ظاهر زیبایی دارند و به زیبایی نیز در کنار دیگران قرار می گیرند و می خواهند خوب بودن را به راحتی بازی کنند اما ریا و دروغ شاید هنوز هم به لحاظ اخلاقی در تمام دنیا حتی در آن فرانسه فوق مدرن نیز یک مساله ناب انسانی باشد چون با همه سیاق های نوین همچنان انسان در مدار انسانی اش و البته اخلاقی اش قابل تحمل هست. یاسمینا رضا به دنبال بیان پیچیده ای از انسان –چه زن و چه مرد- هست که در دنیای امروز انسان را در لفافه قرار داده اند و با ماسک های دروغین به دنبال یک شیوه کاملا سرنگون شونده اند اما در اینجا دستها آشکار می شود و پرده ها به کنار زده می شود تا آدمها به دنبال ناب بودن خودشان همچون گذشته باشد. مانلی حسین پور در این کمدی هم کمی اغراق را چاشنی کارش می کند و هم درگیر احساسات می شود؛ بنابراین از بازی بدن و فیگوراتیو بهره می برد و هم کمی دچار احساسات می شود تا آن فروپاشی زنانه در فضای بدون عشق و احساس را نمایان سازد البته که او هم اغراقش ریشه در ناسازگاری هایی پیرامونی اش دارد.

آزیتا نوری وفا: آزیتا نوری وفا در نمایش زندانی خیابان دوم نواب نقش همسر ساده و دلسوزی را بازی می کند که می خواهد در دل بحرانها و نداشتن ها همیار و ساور مردش باشد. این ایرانی شدن نقش هاست که باورمندی و زنده بودن نقش ها را در صحنه ممکن ساخته که بخشی از هوشمندی هوشمند هنرکار می آید و بخشی هم به احساس درونی و خودجوش بازیگران بر می­گردد. آزیتا نوری وفا هم می خواهد یک زن را طوری بازی کند که بتواند یک موقعیت تحت فشار را که در آن بیکاری و فقر و نبودن فرهنگ آپارتمان نشینی می تواند اسباب زحمت آنان تا سر حد جنون باشد، نمایات سازد اما هنوز هم احساس می شود تا راه یافتن به این جنون کمی فاصله هست و شاید هم در آستانه اش قرار گرفته اند که اگر بگذرند حتما بازی شان دیدنی تر و ماندنی تر خواهد بود.

 

جامانده ها یا الیورتوئیستی ها

بازی هوتن شکیبا و محمد شاکری را در الیوتوئیست کار حسین پارسایی ندیده ام اما در بسیاری جاها شنیده ام که الحق خوب بوده اند و به ویژه که هوتن شکیبا شاید بهترین بازی اش را تاکنون ارائه کرده باشد اما او بارها این خوب بودن را در تک تک بازی های تئاتری اش اثبات کرده است. الهام شعبانی را در قند خون ندیده ام و نمی دانم چطوری بازی کرده اما او در نمایش الیورتوئیست کار اصغر خیلی در نقش الیو توئیست بازی باورمند و خلاقه ای را ارائه کرده بود؛ یک زن که می تواند نقش پسر بچه ای ده دوازده ساله را در صحنه بازی کند و این خود سرآغاز یک بازیگری است که می توانند بهتر از اینها هم باشد شاید در قند خون چنین هم شده است.

 

پیامد

به نظر می رسد که گزیده های جشن بازیگر خیلی نزدیک هست به جوایز فجر که این خود نشان می دهد باید هر جایزه ای راه خود را برود و باشد که از شبیه بازی ها دوری گزید. البته گاهی نیز به ناچار چنین می شود و دیگر نمی شود کاری کرد اما در شرایطی که برابری ها و نزدیکی ها در بازی ها وجود دارد، برای ایجاد تنوع باید گزینش ها را سمت و سوی تازه ای داد. البته داشتن مانیفست و نگاه ویژه است که می تواند این تازگی ها و گونه گونگی ها را ایجاد کند. شاید برخی دیگر هم هستند که می توانند در فهرست نامزدهای دریافت جایزه باشند و شاید برخی دیگر هم باشند که از چشم افتاده باشند اما این چند جانبگی های داوری می تواند تمایزی باشد برای رای های بهتر چنانچه در سالهای پیشین به جوانان در بخش ویژه ای بها داده می شد و دستکم کار آنان دیده می شد اما در این جدول بزرگ سالیانه دیگر نمی شود به حرفه ای هم نظر انداخت و به ناچار باید که برخی از جوانان به دلیل داشتن بازیگران حرفه ای و شناخته شده مورد داوری قرار گیرند و بقیه در کل از چشم بیفتند. چه بسا برای آنان هم سازمان و نهاد و گروه و دسته دیگری می توانند جایزه ای را در نظر گیرند. شاید این رصد کردن های متنوع است که می تواند مشق های جوانان را در کنار حرفه ای ها زودتر به نتایج پذیرنده تر رهنمون کند.

به هر حال پانزدهمین جشن بازیگر هم با همه خوب و بدش به پایان رسید و این خود شد دفتری برای تئاتر ایران که در آن برگزیده های تئاتر در مقام بازیگر در جایی گرد آمده اند. بنابراین این تکرارهاست که مسوولیت گروه داوران را سخت تر می کند که با برنامه مدون تر و با حوصله و دقت بالاتر در یافتن بهترین ها تلاش ممکن را در داوری هایشان لحاظ کنند و این خود است که به مرور زمان ارزشمندی داوری ها را به عنوان شیوه ای تاثیرگذار برای استقرار تئاتر و حضور بازیگران در آن اثبات می کند. اگر امسال 12 داور مرحله ابتدایی و 5 داور نهایی آثار را رصد کرده اند برای بالا بردن میزن دقت و اعمال نظرها باید که این تعداد  را افزایش داد و اگر امسال 166 کار برسی و 38 کار به مرحله نهایی راه یافته اند؛ باید که این میزان باز هم به لحاظ کمی و کیفی افزایش یابد که از چند و چون منتقدانه بازیگران و گروههای اجرایی کاسته شود اما در کل این داوری ها نیز به دنبال احقاق حق هنرمندان است؛ هر چند پرهیز از ضریب خطا در آن ناممکن خواهد بود.