در حال بارگذاری ...
نگاهی به سه نمایش اجرا شده در بیست و یکمین جشنواره بین المللی تئاتر دانشگاهی ایران

فصل تجربه‌های رنگارنگ تئاتر دانشگاهی

ایران تئاتر- بهروز فائقیان : آثار ارائه شده در بیست و یکمین جشنواره بین المللی تئاتر دانشگاهی ایران هم از حیث مضمون و محتوا، و هم از حیث شیوه‌های اجرا رنگارنگی قابل توجهی را نشان می‌دهد.

نمایش‌های اجرا شده در بیست و یکمین جشنواره بین المللی تئاتر دانشگاهی ایران تا این جای کار همانطور که انتظار می‌رود، طیف‌های مختلفی از تجربه‌های نمایشی دانشجویان تئاتر را در بر می‌گیرد. آثار ارائه شده در این جشنواره هم از حیث مضمون و محتوا، و هم از حیث شیوه‌های اجرا رنگارنگی قابل توجهی را نشان می‌دهد و بر روح تجربه گری این گروه‌های نمایشی دلالت دارد. اما اگر بخواهیم تصویری نزدیک‌تر از این مضامین و شیوه‌ها به دست بدهیم، آثار ارائه شده در این رویداد چه مختصاتی را پیش روی ما قرار خواهند داد. در این مجال سه نمایش اجرا شده در این دوره از جشنواره تئاتر دانشگاهی را مرور می‌کنیم.

« چند روایت مجهول و روزانه»

سروش طاهری در کارگردانی نمایشنامه « چند روایت مجهول و روزانه» نوشته شهرام کرمی اجرایی دینامیک از یک متن چند اپیزودی را ارائه می‌دهد. «چند روایت مجهول و روزانه» هشت قصه درباره شرایط مجهول و روزمره زندگی آدم‌هایی است که شاید هر مخاطب از نگاه خود می‌تواند به نوعی با داستان‌های آن همذات پنداری کند. این روایت‌های پراکنده در حقیقت هیچ کدام  ارتباط معناداری  با هم ندارند و  روایت‌هایی مجزا هستند که در اجرا به شکل تصویری در آمده‌اند. عشق، نفرت، خیانت، زندگی روزانه و روابط جاری در زندگی روزمره افراد از مهم‌ترین پیرنگ‌های داستان نمایش «چند روایت مجهول و روزانه» است. هر‌یک از اپیزودهای این‌نمایش، مفهوم درونمایه خاص خود را دنبال می‌کند و مجموعه اپیزودها هم طیف‌هایی از رفتار و مناسبات اجتماعی ناهنجاری را شکل می‌دهند که  شاید در اثر تکرار روزمرگی‌ها به مسائل عادی تبدیل شده‌اند و به‌راحتی از کنار آن‌ها عبور می‌کنیم. کارگردان در این اجرا پیوستگی فرمی را از طریق تغییر موقعیت عناصر صحنه دنبال می‌کند. اسباب صحنه و بازیگران مشترکاً در تمامی اپیزودهای نمایش حضور دارند و هر بار در قالبی تازه در نمایش ظاهر می‌شوند. مسیر اجرای اپیزودها که در مقابل چشمان تماشاگر و از طریق جابه جایی عناصر نمایش صورت می‌گیرد خود نوعی انسجام و پیوستگی در روایت را سبب می‌شود که در ارتباط گیری بیشتر مخاطب با محتوای نمایش نقش بازی می‌کند.

« آن شرلی با موهای خیلی قرمز»

« آن شرلی با موهای خیلی قرمز» به کارگردانی امیربهاور اکبرپور نمایشی از دانشجویان شهر کرد است که با دوباره نویسی داستان نویسنده کانادایی توسط فراز مهدیان دهکردی سعی دارد تا روایتی متفاوت از آن را ارائه دهد. آنچه از شخصیت آن شرلی در اینجا برجسته شده، قوۀ تخیل بی حد و مرز اوست که خواهی نخواهی اطرافیانش را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به آن‌ها شهامت می‌دهد تا مکنونات درونی‌شان را بی پرواتراز قبل آشکار کنند. ماریلا و متیو خواهر و برادر میان سالی که قصد دارند پسری را به سرپرستی بگیرند که کمک حال آن‌ها باشد، اما پرورشگاه به اشتباه آنه را به نزد آن‌ها می‌فرستد. داستان نشان می‌دهد که چطور آنه خود را در میان کاتبرت‌ها و همچنین در میان اهالی شهر جا می‌کند. این اجرا از داستان« آن شرلی با موهای خیلی قرمز» به وضوح در سطحی فراتر از یک فانتزی ظاهر می‌شود و به عرصه‌هایی جدی تر و درونی تر پا می‌گذارد. شخصیت متفاوت و بی آلایش دخترک موقرمز هر چه پیش تر می‌رویم بر نفوذ ناخودآگاهانه اش بر رفتار آدم‌ها می‌افزاید و  لایه‌های دیگری از روان و دغدغه‌های آن‌ها را به میان می‌کشد. نمایش به درستی و با تمرکز بر یک جغرافیای مثالی موفق می‌شود تا اشتراکات درونی انسان‌هایی را که ممکن است اینجا و در هر کجای جهان که باشند در قالب کنش‌های دراماتیک به تصویر بکشد. وجه تجربی این اجرا ابعاد بیشتری به ویژگی‌های رفتاری و روانشناسی شخصیت‌ها بخشیده و جابه جایی‌هایی که به شکل رفت و برگشتی میان آن‌ها جریان پیدا می‌کند، درام را از یک روایت خطی متمایز می‌کند. درونمایه اصلی متن که بر تأثیر ورود تفکرات تازه به جهان افکار تثبیت شده می‌پردازد در این جابه جایی‌ها که در نهایت به  درک بیشتر آدم‌ها از یکیدیگر منجر می‌شود، تصویر قابل قبولی یافته است.

 

«یبس»

نمایش « یبس» به نویسندگی و کارگردانی حسین برفی نژاد نقبی به لایه‌های دور از دیدرس اجتماع است. چند زن و مرد جوان با نسبت‌های آشنایی و خانوادگی در گوشه ای جمع آمده‌اند و برای خروج از وضعیت‌های ناهنجاری که در آن گرفتارند به هر امکانی چنگ می‌زنند. نمایش که سعی دارد تا حد ممکن از واقع گرایی در بیان برخوردار باشد، ما جرا ها را از خلال بگومگوهای شخصیت‌ها پیش می‌برد. از طریق همین دیالوگ‌ها است که به تدریج پیچیدگی‌های دور از تصور تماشاگر بر روابط میان شخصیت‌های نمایش سایه می‌اندازد و موقعیت‌های آنان را به شکلی تکان دهنده پیش روی مخاطب می‌گذارد. موقعیت‌هایی که در عین منفک بودن از یکدیگر اما به دلیل پیوندهای خانوادگی میان شخصیت‌ها با سرنوشت یک یکشان گره می‌خورد. پسر جوان خانواده که در دسته سارقان خودرو فعالیت دارد و از هویت خانوادگی‌اش دچار تردید شده ، قصد دارد از کشور خارج شود و به یکی از کشورهای همسایه بگریزد. خواهر او از رازی پنهان رنج می‌برد و به همین علت تصمیم می‌گیرد دست به خودکشی بزند. آدم‌های دیگر قصه هم هر یک در وضعیت‌هایی ناهنجار گرفتارند و سعی دارند ازاین مهلکه‌ها به شکلی رهایی پیدا کنند. صحنه نمایش تقریباً خالی از هر عنصر چشمگیر و حتی بدون طراحی نور  شاید ارجاعی به دست‌های خالی آن‌ها برای خروج از وضعیت‌های ناهنجارشان است. فضایی تیره و تار همه این آدم‌ها را در برگرفته و نویسنده متن راه نجاتی برای آن‌ها متصور نیست.




مطالب مرتبط

نظرات کاربران