در حال بارگذاری ...
...

گفت و گو با دیوید هنری هوانگ،نمایشنامه‌نویس-بخش اول

تمام آثار من با مسئله دگرگونی هویت رودرو می‌شوند و به بررسی این ایده می‌پردازد که ما نتیجه شرایط پیرامونمان هستیم. هویت ما لزوماً چیزی ذاتی نیست بلکه محصول فعل و انفعالی است که در نتیجه ارتباطاتمان است.

دیوید هنری هوانگ در 11 آگوست 1957 در لس‌آنجلس و از پدر و مادری چینی و مهاجر به دنیا آمد. پدرش بانکدار و مادرش استاد پیانو بود. دیوید در دانشگاه استانفورد تحصیل کرد و در سال 1979 لیسانس علوم انسانی را گرفت. او در مدرسه عالی هنر آمریکا در سان فرانسیسکو به تئاتر علاقه‌مند شد. به رغم علاقه‌ اولیه‌اش به شغل وکالت، جهان پر رمز و راز تئاتر او را به سمت این حیطه کشاند. هوانگ در سال آخر دانشگاه اولین نمایشنامه‌اش را با نام "اف.اُ.بی" نوشت که سرآغاز پیشرفت خیره کننده‌اش بود. یک سالی را در دبیرستان منلو پارت کار کرد و در سال‌های 1980و 1981 در دانشگاه نمایش ییل تحصیل کرد.
هرچند این رشته را تا پایان ادامه نداد اما تحصیل در رشته تاریخ تئاتر پیش از آنکه به نیویورک برود، برایش بسیار ارزشمند بود. در نیویورک کار هوانگ با استقبال گرمی مواجه شد. در 1980 اجرای اف.اُ.بی در تئاتر مستقل آمریکا برنده جایزه اُبی شد. نمایش ترکیبی از دغدغه‌های خاص هوانگ بود. بزرگ شدن در کالیفرنیا به عنوان یک چینی آمریکایی در اواخر دهه هفتاد او را دارای دیدگاه خاص سیاسی کرده بود. علاقه‌ او به ریشه چینی‌اش در تضادهای نمایش اف.اُ.بی نمایان است. نمایش روابط مهاجری چینی با دو دانشجوی آمریکایی اهل لس‌آنجلس را زیر ذره‌بین قرار می‌دهد. مهاجر چینی خیلی زود می‌فهمد که اگر با روند کلی فرهنگ آمریکا همگون شود هویت چینی‌اش را از دست می‌دهد.
مسائلی که بین شرق و غرب پدید می‌آید با جلوه‌ای کمیک در تئاتری غربی نمایش داده می‌شود. با استفاده خلاقانه هوانگ از سنت تئاتر چینی که شخصیت‌های بزرگی را از میتولوژی چین به عنوان نماد به تصویر می‌کشد، نمایش بارورتر و پیچیده‌تر می‌شود. زندگی چینی آمریکایی‌ها در "رقص و ریل قطار" و "دلبستگی‌های خانواده" هم مورد توجه قرار می‌گیرد. این دو نمایش در 1981 در تئاتر مستقل روی صحنه رفتند. ماجرای"رقص و ریل قطار" در قرن نوزدهم می‌گذرد و به زندگی دو مرد چینی که آمریکا روبه رو می‌شوند با هویت گذشته‌شان به تضاد می‌رسند.
هوانگ تضاد شخصیت‌ها را با آفرینش ترکیبی از تئاتر شرقی و غربی و با کمک شیوه‌های غیر رئالیستی اپرای چینی در شکلی نمایشی منعکس می‌کند. "دلبستگی‌های خانواده" به بررسی زندگی یک خانواده چینی مرفه در قرن بیستم و از دریچه یک کمدی سریال تلویزیونی می‌پردازد. در جریان دیدار عموی کمونیست و نوه برادرش از آمریکا که درگیر یافتن هویتی معتبر بین مسیحیت و ماتریالیسم خانوادگی هستند، زندگی بیگانه تبارها به شکلی کمدی‌وار به نمایش گذاشته می‌شود. نمایشنامه‌های اولیه هوانگ سرشار از تلاش چینی آمریکایی‌ها برای پیدا کردن هویتی قطعی است چنان‌که آنان همیشه بین دل‌بستن به آداب و رسوم و ارزش‌های شرقی و غربی در نوسانند. دو نمایشنامه را در کنار هم "صدا و زیبایی" می‌نامند.
اما هر کدام از آن‌ها نام خودشان را دارند. "خانه زیبایی‌های خفته" و "صدای یک لحن". در این نمایشنامه‌ها هوانگ از زندگی مهاجران چینی آمریکایی جدا می‌شود و به داستان‌هایی درباره عشق‌های تراژیک ژاپنی می‌رسد. هوانگ در اواسط دهه هشتاد به موفقیت‌هایی دست یافت و حتی بورسیه تحصیلی بسیار ارزشمند مؤسسه کاگنهیم را به دست آورد و برنده جایزه ملی هنر شد، اما در 1988"پروانه نر" برای او موفقیتی خیره کننده و کم نظیر را رقم زد.
او برای این نمایش جایزه انجمن منتقدان خارجی، جایزه اداره نمایش، جایزه جان گاشنر و جایزه تونی را دریافت کرد. در پایان 1988 هوانگ از سوی بسیاری از منتقدان به عنوان با استعدادترین نمایشنامه‌نویس جوان ایالات‌متحده آمریکا مورد تحسین قرار گرفت. در سال‌های بعد، "پروانه نر" در گوشه و کنار دنیا روی صحنه رفت. از دیگر نمایشنامه‌های هنری هوانگ می‌توان به "خویشاوندان ثروتمند" و "بردگی" اشاره کرد.

شما نمایشنامه‌های بسیاری با سبک‌های مختلف نوشته‌اید. چه چیزی آثارتان را به هم ربط می‌دهد؟ چیزهایی مثل هویت، استقلال و اجتماع؟
تمام آثار من با مسئله دگرگونی هویت رودرو می‌شوند و به بررسی این ایده می‌پردازد که ما نتیجه شرایط پیرامونمان هستیم. هویت ما لزوماً چیزی ذاتی نیست بلکه محصول فعل و انفعالی است که در نتیجه ارتباطاتمان است. بسیاری از نمایشنامه‌ها بر این نکته تأکید می‌کنند که اگر نحوه ارتباطمان تغییر کند، فردیت ما به شخص دیگری تبدیل می‌شود. اکثر آثار من درباره آسیایی آمریکایی‌هاست اما حتی در نمایشنامه‌هایی که موضوعشان صرفاً زندگی آسیایی آمریکایی‌ها هم نیست، می‌توان زمینه دگرگونی هویت را ببینید. به نظر من تقابل بین اجتماع و فردیت جالب است.
من از یک سو به عنوان یک آسیایی با ذهنیتی بزرگ شده‌ام که شدیداً به هویت جمعی اعتقاد داشت و از سویی دیگر به یک آمریکایی تبدیل شدم که اساساً به هویت فردی پایبند است. بنابراین مسئله فردیت در برابر جامعه برای من ‌چالش است. پس چندان تعجب برانگیز نیست که نمایشنامه‌هایم حال و هوای این تقابل را داشته باشند. البته این طور نیست که من همیشه بنشینم و تصمیم بگیرم که به این موضوع یا آن موضوع بپردازم.
آیا تا به حال پیش آمده که دوباره کل کارهایتان را بررسی کنید و چیزهایی را ببینید که قبلاً ندیده‌اید؟
اگر نمایشنامه‌نویسی را با بزرگ شدن بچه -شاید از وقتی که من و همسرم صاحب یک نوزاد شده‌ایم بیشتر به این مقایسه علاقه‌مند شده‌ام- مقایسه کنیم، می‌بینیم که وقتی در روند کار هستید، معمولاً وقت یا تمایل چندانی ندارید که نشان دهید چطور راه و رسم پدری و مادری‌تان در جریان بزرگ کردن بچه‌های مختلف تغییر کرده است. من معمولاً بیشتر دوست دارم به عقب برگردم، در مورد مسائل گذشته خوب فکر کنم تا اینکه درباره آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد، حساس شوم.
علاقه شما به تحول هویت چه ارتباطی با نمایشنامه‌نویسی‌تان دارد؟
در بسیاری از نمایشنامه‌هایم دست‌کم یک شخصیت وجود دارد که ‌نقشی را برعهده می‌گیرد و در ادبیات وجود دارد. مثلاً گالیمارد نقش پنیکر تون را در "پروانه نر" ایفا می‌کند یا استوید در اف.اُ.بی نقش گوانگ گانگ را برعهده دارد. شخصیت‌ها، اسطوره‌شناسی‌های مختلف را بر عهده می‌گیرند و می‌کوشند خودشان را در آینه آن اسطوره‌ها بیابند.
بعضی از منتقدان گفته‌اند که جانمایه نمایشنامه‌های شما رودرویی دو نیروی مخالف یا دو شخصیت متضاد است که در آن‌ها به طور نمادین همیشه طرف ضعیف‌تر پیروز می‌شود. آیا موافقید؟
اکثر نمایشنامه‌ها نوعی دوگانگی ایدئولوژیکی در خود دارند. "پروانه نر" مجموعه‌ای از این دوگانگی‌هاست. "کودک طلایی"، آخرین نمایشنامه‌ام، در این مورد استثناست. اما گمان نمی‌کنم این ادعا درست باشد که نمایشنامه‌هایم از این الگو پیروی می‌کنند. فکر می‌کنم منظور آنان چیزی مثل خدمتکار هارولد پینتر باشد که در آن خدمتکار در نهایت به کارفرما تبدیل می‌شود. در "رقص و ریل قطار" فضای اثر گسترده‌تر از تقابل ساده بین شخصیت‌هاست. هر چند که در آن مفهوم قدرت مشابه آنچه در"پروانه نر" و پنیکر تون می‌بینیم پرداخته می‌شود.
تغییرمکان یکی از ویژگی‌های کار من است و از وقتی که نوشتن اثری را شروع می‌کنم، کاملاً به این مسئله واقفم. "کودک طلایی" همچون "دلبستگی‌های خانواده" و "خویشاوندان ثروتمند" به مسئله مسیحیت در بین چینی‌ها می‌پردازد. همیشه تلاش کرده‌ام به ریشه‌های تضاد چینی مسیحی توجه کنم. کودک طلایی درباره زندگی پدر پدر بزرگ من است که در دهه بیست به مسیحیت گروید.
نمایشنامه در عین اینکه تأثیر این تغییر مذهب را بر سه همسر پدر پدربزرگم نشان می‌دهد، بر تضادی که مذهب جدید با ریشه‌های هویتی‌اش دارد، تأکید می‌کند. بنابراین، به تعبیری کودک طلایی هم با پرداختن به تقابل بین مسیحیت و فرقه پیشینیان به دوگانگی تن می‌دهد. در این نمایش چهار شخصیت زن خوب ویک نقش مرد قوی وجود دارد. شخصیت‌های این نمایش بیشتر باز شده‌اند. چهار، پنج سال پیش تصمیم گرفتم به جزییاتی که به شخصیت‌ها غنای انسانی کامل می‌بخشد توجه بیشتری کنم. در این نمایشنامه سعی کردم که کارم بیشتر چخوفی باشد.
سال‌ها پیش گفتید: "معنای درونی و ضمنی اثر چندان برایم مهم نیست. من بیشتر دوست دارم لایه‌هایی از ساختار را بیافرینم که هر لایه‌بر لایه دیگر طنین بیفکند." آیا نمایشنامه جدیدتان به نوعی جدا شدن از نظر قبلی است؟
بله. من سعی کردم چیز‌هایی را که به عنوان نقص کارم شناخته بودم، در این نمایشنامه برطرف کنم. دوست دارم نویسنده‌ای باشم که همیشه رشد کنم. در اینجا من به پیچیدگی شخصیت‌ها بیش از پیش توجه کرده‌ام.
در جای دیگری گفته‌اید که از ارائه زیبایی شناسی خاص یا نوعی دستور سیاسی برای مدم بیزارید. آیا برای خودتان زیبایی شناسی و دستور سیاسی خاصی تجویز کرده‌اید؟
من چون به مسائل و زمینه‌های آسیایی می‌پردازم، درگیر گفتمان‌های فرهنگی متفاوتی هستم. مثل مناقشه سایگون که می‌توانید آن را بحثی درباره ایدئولوژی چند فرهنگی یا شایستگی سیاسی بنامید. بستگی دارد که چطور به قضیه نگاه کنید. فکر می‌کنم اکنون وحدت گرایی محافظه کارم. من در میان‌سالی مخالف استقلال طلبی و جدایی‌طلبی هستم. من با زنی از نژاد دیگری ازدواج کردم و حالا فرزندی دو نژادی دارم. سال‌ها پیش با ایده‌های استقلال طلبانه موافق بودم. من هم فکر می‌کردم که نمی‌شود با این جماعت همرنگ شد و تلاش برای تقلید از سفید‌پوستان احمقانه است. در این لحظه از زندگی‌ بر این اعتقادم که مجادله علیه همگون‌سازی نژادی باعث شکل گرفتن نوعی سوءتعبیر درباره ذات فرهنگ می‌شود.
مبارزه علیه همگون‌سازی به این معناست که فرهنگ پدیده‌ای ناپویا و ایستاست که از نظر من بی‌معناست. فرهنگ چیزی است که مردم در دوره‌ای مشخص می‌آفرینند. فرهنگ زندگی می‌کند و تغییر می‌یابد. بنابراین، می‌‌توان گفت وقتی قرار است جامعه مرا تغییر دهد، من هم می‌خواهم جامعه را تغییردهم. در الگوی همگون سازی پویا دائم در جهت آفرینش فرهنگ حرکت می‌کنیم. بسط الگوی همگون‌سازی پویا و سعی برای وارد کردن تمام گروه‌های استثنا شده و در این الگو شاید دستور کار سیاسی شخصی من در این روزها باشد.
ادامه دارد...