در حال بارگذاری ...
...

گفت و گو با دیوید هنری هوانگ، نمایشنامه نویس-بخش دوم و پایانی

فکر می‌کنم هرگز جرأت نکرده‌ام آن‌طور که باید و شاید درباره مسائلی مثل طبقه‌بندی اجتماعی بنویسم. انگلیسی‌ها، دغدغه طبقه‌بندی اجتماعی را دارند. ما آمریکایی‌ها بیشتر درگیر مسائل نژادی هستیم. نژاد و تبعیض نژادی باعث شده که جامعه سفیدپوستان آمریکا خودشان را جامعه‌ای غیر طبقاتی قلمداد کنند.

تفکر شخصی شما دقیقاً سه مرحله را گذرانده است: در ابتدا مدافع همگون‌سازی بی‌چون و چرا بوده‌اید. بعد انزوا طلبی و ملی‌گرایی را تجربه کردید و حالا از همگون‌سازی پویا حرف می‌زنید. آیا فکر می‌کنید نویسندگان جوان هم باید همین سه مرحله را طی کنند؟
مردم همیشه می‌خواهند درگیر مسائل پیرامونشان باشند. اما همیشه این سئوال را مطرح می‌کنند که چه کاری باید انجام دهند. البته در مقابل مسائل مورد بحث در هر دوره زمانی می‌توان واکنش‌های متفاوتی نشان داد. وقتی وارد دانشگاه شدم، انزواطلبی و ملی‌گرایی بحث هم نسلانم بود. این ایده ماشینی بود که من سوارش شدم تا در این سفر همراه شوم. این روزها آدم‌هایی که در سال‌های دانشگاه من با من همراه بودند، اهمیت نژاد را قبول کرده‌اند اما می‌بینند که تمام تصویر، بحث نژاد نیست.
منتقدی گفته است که شما پتانسیلش را دارید که بعد از آرتور میلر، بهترین نمایشنامه‌نویس زندگی عمومی آمریکا باشید. آیا شما خودتان را نمایشنامه‌نویسی می‌دانید که به زندگی عمومی آمریکایی‌ها می‌پردازد؟
فکر نمی‌کنم که در آثار من آن طور که کارهای تونی کوشنر بازتاب دهنده مشکلات عمومی مردم است، به زندگی عمومی مردم پرداخته شود. من در آثارم بیشتر درگیر سفر شخصی لذت جویانه هستم. سفر شخصی من اتفاقاً بعدی عمومی دارد و در آن به مسائلی پرداخته می‌شود که کشور در حال حاضر درگیرشان است.
شخصیت‌های نمایشنامه اولتان، اف.اُ.ب حدوداً بیست ساله هستند که به سن و سال خودتان موقع نگارش نمایشنامه نزدیک بود. حالا که سنتان بالارفته است آیا نوشتن درباره شخصیت‌های مسن‌تر برایتان آسان‌تر است؟
چون کار من، بیشتر شخصی است، شخصیت‌های آثارم تقریباً هم سن و سال خودم هستند. حتی پدر پدر بزرگش که نقش اصلی نمایشنامه کودک طلایی را برعهده دارد، تقریباً هم سن حالای من است، اما علت چیز دیگری است. برای مثال اگر در این لحظه از زندگی‌ام، کسی از من بخواهد کاری درباره بچه‌های دبیرستانی بنویسم، من با مشکل مواجه می‌شوم. چون نمی‌دانم بچه دبیرستانی بودن در اواخر دهه 90 چه معنایی دارد.
نمایشنامه‌هایتان کاملاً موافق شخصیت‌های زن هستند و زنان در آثار شما درگیر تبعیض جنسی‌اند؛ چرا؟
من در کنار زنان قدرتمند بزرگ شدم. معمولاً تصور می‌شود که زنان آسیایی مطیع و تسلیم مردان‌اند. مادر و خاله‌ من، هر دو از این قاعده مستثنا بودند و اگر همه استثنا باشند، پس آن قاعده کلی اشتباه است. فرهنگ سنتی چینی‌ها نسبت به زنان واقعاً ظالمانه است. درعین حال الگویی زن سالارانه نیز در این فرهنگ وجود دارد. فکر نمی‌کنم زنان چینی قربانی محیط ظالم و ستمگرشان شوند. آنان حتی راهی برای زندگی قدرتمندانه در چنین محیطی پیدا می‌کنند. من با پیشینه‌ای بنیادگرا بزرگ شدم.
‌باید علیه چنین تفکری عمل کنم و از آن بگریزم. چون واقعاً به هر نوع بنیادگرایی حساس بوده‌ام؛ همیشه میلی غریزی مرا از این تفکر عقب رانده است. همیشه به نظرم می‌رسید که اگر قرار است درباره شخصیت‌های آسیایی بنویسم و برابری ارزششان را با فرهنگ سفیدپوستان تأیید کنم باید تصویری کامل را به نمایش بگذارم. تصویری که شامل من هم می‌شود. من مردی هستم که سعی می‌کنم همان طور به زن‌ها احترام بگذارم که در فرهنگ سفیدپوستان، زن‌ها مورد احترام قرار می‌گیرند. من هرگز بین نژاد پرستی و تبعیض جنسی تفاوتی قائل نشده‌ام.
در"رقص و ریل قطار"، لون درباره کارگردان می‌گوید:«آنان مرده‌اند. عضلاتشان فقط به این علت کار می‌کند که سفیدپوستان مجبورشان می‌کنند. من به این سبب زنده‌ام که هنوز می‌توانم عضلاتم را مجبور کنم تا برای من کار کنند.» فکر می‌کنم این گفته شدیداً بر میل استقلال‌طلبی شخصیت‌هایتان تأکید دارد و به طور استعاری به این نکته اشاره می‌کند که شخصیت‌های نمایش آرزو دارند روزی برای خودشان کار کنند.
شخصیت‌ها اغلب خواستار هویتی قطعی بر مبنای یک کلیشه یا کهن الگوی ادبی هستند. در پرده سوم، صحنه دوم"پروانه نر"، سانگ وقتی لباسش را در می‌آورد، می‌خواهد، بگوید:«به من نگاه کن، نقابت را کنار بگذار. الگوهای کهنه را دور بریز. تو عاشق بودی.» سانگ این کار را با انگیزه‌های شخصی و خودخواهانه می‌کند.
در بعضی از نمایشنامه‌هایتان مثل «دلبستگی‌های خانواده» و «خویشاوندان ثروتمند» به نظر می‌رسد که به ماتریالیسم و طبقه‌بندی اجتماعی در آمریکا می‌پردازید. آیا ماتریالیسم و طبقه بندی اجتماعی را موضوع اصلی آثارتان می‌دانید؟
فکر می‌کنم هرگز جرأت نکرده‌ام آن‌طور که باید و شاید درباره مسائلی مثل طبقه‌بندی اجتماعی بنویسم. انگلیسی‌ها، دغدغه طبقه‌بندی اجتماعی را دارند. ما آمریکایی‌ها بیشتر درگیر مسائل نژادی هستیم. نژاد و تبعیض نژادی باعث شده که جامعه سفیدپوستان آمریکا خودشان را جامعه‌ای غیر طبقاتی قلمداد کنند. در مقام یک آسیایی، من ‌باید به تبعیض نژادی بپردازم. اما چالش من با این مسئله با مسئله آفریقای-آمریکایی‌ها متفاوت است. آنان بیشتر ضد نژاد سامی‌اند. تبعیض نژادی به طرز عجیبی وسوسه پرداختن به طبقه‌بندی اجتماعی را در من برمی‌انگیزد.
چرا که به عنوان یک آسیایی- آمریکایی نمی‌توانم نژادم را ارتقا دهم اما می‌توانم در طبقه‌بندی اجتماعی پیشرفت کنم. من به طرف بالا در حال حرکتم. در «خویشاوندان ثروتمند» و «دلبستگی‌های خانواده» دغدغه طبقه اجتماعی بخشی از مسیحیت به نظر می‌رسد. شخصیت‌هایی که به مسیحیت وابسته‌اند به‌ شأن مادی هم دلبستگی دارند. فکر می‌کنم در این نمایش‌ها، شخصیت‌ها ، نقش منتقدان ارتباط مذهب و ریاکاری را بازی می‌کنند. در یکی از مقدمه‌هایی که درباره"اف.اُ.بی" نوشته‌اید. این نمایش را به همراه «رقص و ریل‌ قطار» و «دلبستگی‌های خانواده»، سه گانه‌تان درباره آمریکا می‌دانید. آیا آنها این سه مرحله را نشان می‌دهند؟ اف.اُ.بی به عنوان دوره از خود بیزاری"رقص و ریل قطار" دوره دل بستن به جنبه‌های نادیده گرفته شده تاریخ یک فرهنگ و «دلبستگی‌های خانواده» دوره رویارویی با گذشته.

با توضیحاتی که درباره" اف.اُ.بی" و"رقص و ریل قطار" دادید موافقم اما دلبستگی‌های خانواده فرق می‌کند. این نمایشنامه سئوالاتی را مطرح کرد. اما نمی‌دانم توانسته است به آن سئوالات پاسخ مناسبی بدهد یا نه. بنابراین، نمی‌توانم درباره‌اش با اطمینان حرف بزنم.
دلبستگی‌های خانواده را به سم شپارد تقدیم کردید. علت خاصی داشت؟
من نوشتن را در کارگاه نمایشنامه‌نویسان که او دایر کرده بود، آغاز کردم. تمرین ما به این صورت بود که اول صحنه‌ای را می‌نوشتیم و بعد شخصیت‌هایی را که در آن صحنه زندگی می‌کردند، خلق می‌کردیم. دو سه صحنه اول «دلبستگی‌های خانواده» را در آنجا نوشتم. یکی از عللی که این نمایشنامه را به او تقدیم کردم همین بود. فکر می‌کنم شباهت بسیاری هم بین این نمایشنامه و «کودک مدفون» سم شپارد وجود دارد. من در زمینه الگو قرار دادن نمایشنامه‌های نمایشنامه‌نویسان دیگر سارقی حرفه‌ای‌ام. برای مثال، "رقص و ریل قطار" بر اساس « غرب حقیقی» و «پروانه نر» بر اساس یکی از آثار شفر نوشته شده است.
و نمایشنامه جدیدتان؟
"سه خواهر"، حالا دیگر فکر می‌کنم «سه همسر» باشد. این نمایشنامه نوعی خاطره گویی است که یک راوی از ابتدا تا انتهای نمایش را روایت می‌کند. از این لحاظ شباهت بسیاری به «باغ‌وحش شیشه‌ای» دارد. باغ وحش شیشه‌ای راوی نقش خودش را در سال‌های جوانی زندگی‌اش بازی می‌کند.
در حالی که در نمایشنامه‌ من، راوی نقش پدر پدربزرگش را در صحنه‌هایی از دهه بیست بازی می‌کند.
آیا سه نسل «دلبستگی‌های خانواده» قرائت شما را از الگوی نمادین مهاجران آمریکایی چینی را نشان می‌دهد؟
نسل اول وابسته به گذشته است. نسل دوم گذشته را درک می‌کند و ارزش‌های آمریکایی را می‌پذیرد و نسل‌سوم می‌کوشد که بین گذشته و آمریکا سازگاری پیدا کند. فکر می‌کنم این الگویی اجتماعی برای اکثریت گروه‌های مهاجر آمریکایی است؛ اما الگوی شخصی من پیچیده‌تر است. چون من کاملاً نسل سومی نیستم. با اینکه پدر و مادرم چینی و مهاجر بودند، همگونی با جامعه سفید‌پوستان را انتخاب کردند. اگر آنان سنتی‌تر بودند و وابستگی‌های بیشتری به ریشه‌های فرهنگی‌شان داشتند، شاید حالا من آدم کاملاً متفاوتی بودم.