گفتوگوی ایران تئاتر با پیمان یاحقی یکی از نویسندگان و کارگردانهای نمایش «ناتمام»
بازگویی از جهان حقیقت مرز مشترک بین رویا و واقعیت است
ایران تئاتر: پرداختن به مسائل انسانی از جمله مواردی است که میتواند بازتابهای گوناگونی را در آثار نمایشی شکل بدهد. روندی که اگر در مسیر درستی هدایت شود این امکان را فراهم میآورد تا مخاطب دیدگاه جدیدی به طرح موضوع و مسئله در ذهنش شکل بدهد و حتی در مواقعی درصدد تغییر ذائقه فکر خود بر آید. تمهیدی که در زوایای پنهان خود حرفهای بسیار برای بازگو کردن دارد.
پیمان یاحقی تحصیلات خود را در رشته سینما به اتمام رسانده است. او از جمله نویسندگان و کارگردانهایی است که در کارنامه کاری خود تاکنون ساخت سه فیلمکوتاه و نگارش چندین نمایشنامه را به ثبت رسانده و تجربههای را در زمینه تهیه، تولید و مشاوره رسانهای کسب کرده است که از میان آنها باید به «پیونکیا»، مستند داستانی «فشفشه»، نمایش «بهسلامتی جاده» ، نمایش «اصول تعمیرات تلویزیون» اشاره داشت. این نویسنده در آثاری تصویری چون «سرزمین کهن»، «شیدایی»، «هوش سیاه 2»، «حرف مردم»، «فراموشی»، «پلاک» به عنوان بازیگر حضور داشته و البته این عنوان را در نمایشهای «شعله در زمهریر» و «سکوت» نیز تجربه کرده است. یاحقی همچنین در نمایشهای «بیگانه»، «دفترچه خاطرات»، «ادوارد و ننه» و «ناتمام» با عنوانهای مختلف یا مشترکی در سمت نویسنده، بازیگر و کارگردان و نمایش رادیویی «هشتنگال» حضور داشته است. حال به بهانه اجرای نمایش «ناتمام» با وی در مقام یکی از نویسندگان و کارگردانهای این اثر گفتوگویی را انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
تصور میکنید تولید یک اثر نمایشی تا چه اندازه میتواند در ذائقه و دیدگاه مردم نسبت به طرح موضوعی که صورت میگیرد ترتیب اثر داشته باشد؟
تولید یک اثر نمایشی بنابر اتفاقهایی که در جامعه شکل میگیرد به پروسه اجرا میرسد، البته این دغدغه من است و سعی کردم در یک فضای کمدی دیدگاه و ذائقه مخاطبان تئاتر را به آثار خودم نزدیک کنم. اما آنچه را که ما قرار است در پایان کار ببینیم، گفتهای از سوی من نیست بلکه نظر و دیدگاه مخاطب است. لذا باید اشاره داشته باشم در ساختار این اثر نسبت دغدغهای که دارم را با ذائقه مخاطب رعایت کنم. اما به طور کلی میتوان گفت با زبان کمدی البته کمدی موقعیت راحتر میشود مسائل اجتماعی پیرامون را نقد کرد.
زاویه دید اصلی و بنیادی شما برای نگارش نمایشنامه «ناتمام» چه بوده است؟ آیا اشاره به مسائل انسانی را میتوان هسته مرکزی متن در نظر داشت؟
بهتر است بگویم این نگاه جهان شمول تمامی آدمهای خاکی است، چرا که خود شما بارها با یک فردی همچون «شایان» قصه ما برخورد داشته و شاید هم با زبان شده و تکنیک داستاننویسی یک گزارش در مورد این افراد در رسانه خود منتشر کردهاید. لذا میتوانیم نتیجه بگیریم که هسته این متن در درون تمامی آدمها وجود دارد. به طور مثال جنگ، هسته مرکزی اکثر آثار نمایشی و سینمایی ما در یک دهه تشکیل بوده است، اما آن اِلمان که همیشه در ساختار ذهن ما ذخیره میشود یک قصه کوچک است. بنابراین ما سعی کردهایم این قصه کوچک را در ذهن مردم بسازیم، زیرا هر روز آنها با این مسئله روبرو میشوند و به سادگی از کنارش میگذرند. حال تلاش ما این بوده است که بعد از اجرای نمایش مخاطب دیدگاهش نسبت به جامعه تغییر کند.
ضرورت آنکه به قشری در این نمایش اشاره داشتهاید که در ازای بسیاری از مشکلات مرز بین دوری و نزدیکی را از سوی افراد جامعه احساس میکنند چه بوده است؟
نمیتوان گفت که این افراد (معلولان) همیشه مورد ظلم قرار گرفتهاند، زیرا در زمان حال ما کارآفرین معلول، مهندسین توانمند، حتی مهندس کامپیوتر کدنویس حرفهای داریم که از این ارتزاق می کنند. اما در بخش دوم سوال شما باید اشاره کنم بله، در جامعه این اتفاق میافتد و یا شاید تکرار شده به نوعی که چون این افراد نمیتوانند حق خود را طلب کنند بیشتر مورد ظلم قرار میگیرند. اما من به دلیل آنکه نمیخواهم یک سویه قضاوت کنم بهتر است بگویم رفتار امروزی جامعه ما نسبت به گذشته خیلی بهتر شده است و اگر ما در این نمایش به یک تیپ مشخص اشاره کردهایم هدف ما تنها تلنگری به وضعیت کلی جامعه است و نه تنها یک قشر خاص.
آیا این کارکرد دور و نزدیک بودن از جامعه را میتوان جزو ارکان نمایش قرار داد که شخصیت شایان، داشتهها و نداشتههای خود را برگرفته از آن میداند و به این دلیل است زندگیاش دچار جذر و مد میشود؟
بهتر است بگویم تیپ، شایان یک شخصیت نیست بلکه یک ثیپ شخصیت متفاوت است. قصه نمایش رکن اصلی نمایش است و نه کاراکترهای نمایش. حال به این دلیل مهم آن بوده است که ساختار جامعه را به نقد کشیده و تا اندازهای که امکان دارد موضوع و زمینه بر روی یک کاراکتر تمرکز نداشته باشد.
شخصیت پردازی در این اثر جایگاه مهمی دارد زیرا که با متنی شخصیت محور روبرو هستیم. آیا در این نمایش شخصیتها بر اساس رفتارهای بیرونی تعریف شدهاند و یا اهمیت موضوع داستان هر کدام را براساس اجتماع و دلایل مشخصی معرفی میکند؟
بازهم اشاره میکنم تمامی کاراکترها تیپ هستند، زیرا من و شما اکثرا این افراد را در جامعه میبینیم و در تکنیک نمایشنامهنویسی به آنها یک تیپ شخصیت اضافه شده که باعث شده بهتر برای مخاطب باورپذیر باشند و مسائل اجتماع را به زبان عامیانه برای خود ما بازگو کنند.
ساختار اصلی نمایش بسیار تحت تاثیر روایت قرار دارد. دلیل آنکه روایت را بر قصهگویی مزیت دانستهاید چه بوده است؟ آیا رساندن پیام نمایش از این طریق بهتر شکل گرفته است؟
بهتر است بگویم سوم شخص، زیرا کاراکتر «شایان» مخاطب را به دو فضا رویا و واقعیت برده و سعی میکند برای ما تصویرسازی کند. لذا تصور میکنم در نمایش با مجزا کردن این دو فضا توانستیم حرف خود را به مخاطب انتقال داده باشیم و امیدوارم این اتفاق به خوبی پیش آمده باشد.
سبک کمدی به عنوان اهرم مهمی در این نمایش با زبانی گزنده فضایی را مهیا میسازد تا شخصیتها بتوانند برونریزی کرده و به نوعی با واکنشهای خود مسیر روایت را هدایت کنند. درست است؟
بله، اما سعی کردهایم از آثار «بن جانسون» هم وام بگیریم و با پیشنهاد مطالعه آثار او در ذهن و باور بازیگران کمدی موقعیت را تداعی کنیم. بنابراین در پاسخ بخش دوم سوال شما باید بگویم کمدی سیاه زبان نقدش بلندتر از فضای کمدی است.
تصور میکنید تا چه اندازه ساختار نمایش که برگرفته از نقد اجتماعی، سبک کمدی با زبانی گزنده و فضایی روایت گونه دارد ارتباط مستقیم با مخاطب برقرار کرده است؟ دلیل این تصور از سوی شما چیست؟
نتیجهگیری درباره این موضوع برعهده من بعنوان کارگردان نیست و بیشتر این تصمیم متوجه مخاطب است. بهتر است خود شما نظرتان را در این مورد بیان کنید. اما اگر منظورتان اظهارنظر مخاطبهای این نمایش است باید بگویم طی گفتوگوهایی که با آنها داشتم این افراد بیشتر به شوخیهای جامعه میپردازند که این مورد برای ما هم اتفاق افتاده، اما زبان تصویری مخاطب کاملا درباره این نگاه متفاوت بوده و ما را به فکر فرو برده است که در اتفاق بعدی یک شکل دیگر با این افراد برخورد کنیم.
نیمه دوم نمایش بیشتر به بازسازی خاطرات شخصیت «شایان» اشاره دارد و اینکه در این بخش لحن اثر کمدی تراژیک میشود. آیا این تصمیم به دلیل شرایط متغیر جامعه است و یا این تمهید راه حلی برای بیان پیام نمایش است؟
بیشتر این بخش بیان خاطرات تلخ این کاراکتر است. شاید این نمایش در بعضی اوقات به وضعیت کلی جامعه تلنگر میزند، اما کاراکتر خاطرات تلخ خود را تداعی میکند تا بتواند قصه را بهتر به تصویر بکشد.
دلیل آنکه شخصیتها و مخاطب دائم در بین مرز واقعیت و رویا قرار میگیرند چیست؟ آیا این نگاه به دلیل رها شدن لحظهای از داشتهها و نداشتههای یک انسان است؟
فضای سازی اولین رکن اصلی نمایش ما است. در بخش سوال دوم شما باید بگویم نمیتوان گفت که تنها رها شدن کاراکتر دلیل این نگاه است، بلکه در بعضی اوقات در فضا به مخاطب تذکر هم میدهد که شما نیز شاید در زمانی با چنین اتفاقی روبرو بشوید پس بهتر است بهترین مسیر را انتخاب کنید.
در نمایش «ناتمام» نویسنده و یکی از کارگردانهای نمایش در خارج صحنه و دیگر کارگردان اثر به عنوان شخصیت اصلی روی صحنه بازیگری میکند. این تمهید به چه دلیل بوده و هدف تاثیرگذاری بر مخاطب به جهت آگاهی کامل نسبت به فرم و محتوا تا چه اندازه مدنظر شما برای اتخاذ این تصمیم بوده است؟
درباره این موضوع باید بگویم که کاملا این اتفاق عامدانه بوده است. زیرا که میخواستیم به مخاطب نشان دهیم که چقدر خودمان را درگیر این اتفاق کرده و شرایط کنونی جامعه را از زبان خودمان نقد میکنیم. لذا اگر دقت کنید اسم بیشتر نقشها در این نمایش همان اسم واقعی خودشان است. بنابراین سعی کردهایم از زبان خودشان تیپ سازی کنیم و نقد اجتماعی را با توجه به متنی که در اختیارشان قرار گرفته به تصویر بکشیم که امیدوارم که این اتفاق افتاده باشد.
کلام آخر
شرایط حمایتی از تئاتر خیلی مناسب نیست و بیشتر به سمت نمایشهای فست فودیی رفته است. لذا بهتر آنکه مدیران تئاتری راهکاری بیاندیشند، زیرا اگر همینطور پیش برویم نمایشهای دانشگاهی از بین میرود و شبیه سینما تجاری میشویم که تنها عده مشخصی کار میکنند و سبکها یک شکل شده است. حال جالب اینکه حتی مخاطبها میدانند که قصههای این آثار مشابه همدیگر است. بنابرایت بهتر است به مدیران تئاتری بگوئیم راهکاری برای تئاتر نسل نو بیاندیشند که این عرصه کم کم به فراموشی سپرده نشود.
گفتوگو از کیارش وفایی